چرا در نماز دو سجده داريم؟

پرسش:

با توجه به دستور سجده در قرآن چرا در نماز دو سجده داريم؟
پاسخ:
با سلام و ادب

در قرآن كريم دستور به سجده آمده است؛ ولى اين كه در هر ركعت نماز چند سجده بايد انجام داد و علت آن چيست قرآن مطرح نكرده است. در روايات آمده كه در هر ركعت نماز يك ركوع و دو سجده واجب است. روايات اسلامى به نكاتى در همين زمينه اشاره كرده اند:
1. از امام صادق(عليه السلام) در پاسخ به همين پرسش، نقل شده است كه فرمودند: نماز عبارت است از ركوع و سجود و تفاوتى ميان اين دو نيست؛ لكن چون ركوع عمل شخص ايستاده و سجده عمل شخص نشسته مى باشد و نماز نشسته نصف نماز ايستاده است؛ از اين رو مى بايست عمل نشسته دو چندان شود تا با عمل ايستاده برابر گردد؛ لذا سجده تكرار مى شود تا با تعداد ركوع برابر شود.[1]
2. فردى از اميرالمؤمنين على(عليه السلام) پرسيد: معناى دو سجده چيست؟ حضرت فرمودند: سجده اوّلى تأويلش اين است كه وقتى سر برخاك مى گذارى يعنى خدايا! از همين خاك مرا خلق كردى و چنانچه سربرداشتى يعنى از همين خاك مرا بيرون آوردى، وقتى براى بار دوم سر بر خاك نهادى معنايش اين است كه خداوندا! مرا به همين خاك دوباره باز خواهى گرداند و چون سر بر آوردى يعنى از همين خاك دوباره خارج خواهى ساخت.[2]
قرآن نيز به همين مطلب اشاره دارد: (مِنها خَلَقناكُم و فيها نُعيدُكُم و مِنها نُخرِجُكُم تارَةً اُخرى؛[3]از اين زمين شما را آفريده ايم و در آن شما را باز مى گردانيم و بار ديگر شما را از آن بيرون مى آوريم)
3. در روايات مى خوانيم؛ هنگامى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به معراج تشريف بردند، با ديدن عظمت پروردگار، به سجده رفتند. هنگامى كه سر از سجده برداشتند بار ديگر عظمت پروردگار را ديدند و به سجده رفتند، از اين جهت دو سجده در نماز واجب شد.[4]


[1]. ر.ك: علل الشرايع، شيخ صدوق، ج 1، ص 262.
[2]. ر.ك: همان، ج 2، ص 336.
[3]. طه/55.
[4]. ر.ك: وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 5، ص 466.

فلسفه حركات و سكنات نماز نشستن ها و برخاستن ها چيست؟


پرسش:
 با توجه به جايگاه ويژه نماز در قرآن فلسفه حركات و سكنات نماز نشستن ها و برخاستن ها در نماز چيست؟
پاسخ:

يا سلام و عرض ادب
 آنچه در فلسفه ايستادن در نماز مى توان بيان كرد اين است كه: «عبد» بداند در پيشگاه حقّ مطلق و مقام قيّوميّت، قيام كرده است؛
امام زين العابدين(عليه السلام) مى فرمايد: «از حقوق نماز كه بايد رعايت شود عبارت از اين است كه بدانى نماز ورود به محضر خدا است و بدانى كه هنگام نماز در پيشگاه خدا ايستاده اى و ... .»[1]
اما آنچه در بيان فلسفه تشهّد در نماز مى توان گفت اين است كه: نمازگزار هنگام ورود به نماز در اذان و اقامه، شهادت به وحدانيت و رسالت و امامت مى دهد و در تشهد هنگام خروج از نماز ـ كه در واقع خروج از فنا به بقا و از خودخواهى به خداخواهى است ـ به اين حقيقت توجه مى كند كه نماز رسيدن به توحيد حقيقى،و شهادت به وحدانيت خداوند است؛ و سرّ «اوّليّت» نماز كه همان ايستادن در پيشگاه خداوند و سرّ نشستن كه همان رسيدن به خداوند (تقرب به پروردگار) و شهادت به يكتايى او است، همه اش براى او است چون همه چيز او است. (هُوَ الاَوَّلُ و الآخِرُ و الظّاهِرُ و الباطِنُ؛[2]اول و آخر و پيدا و پنهان او است) ايستادن آغاز سفر براى خدا، و نشستن اوج تعظيم و كرنش براى حركت به سوى او است. (كَما بَدَاَكُم تَعُودُون؛[3]همان گونه كه در آغاز شما را آفريد باز مى گرديد)پس در همه حالات (ايستادن يا نشستن) شايسته است، مقصد فراموش نشود و حقيقت وحدانيت و الوهيت حق تمام وجود نمازگزار را بگيرد و قلبش را در اين سفر معراجى، خدايى كند،تا شهادتش حقيقت پيدا كند،و از نفاق و شرك منزه گردد.شهادتى كه در حال ايستادن هنگام اذان و اقامه گفته مى شود، شهادت قبل از سفر است، و شهادتى كه در حال نشستن در تشهد گفته مى شود، شهادت پس از سفر است. پس خوب است انسان بر اين حالت خويش كه مقام قرب الهى است مواظبت كند، تا هميشگى باشد.
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «تشهد، ستايش خداوند بلند مرتبه است».[4]
آنچه از فلسفه ايستادن و نشستن در نماز گفته شد تنها بخش بسيار كوچكى از آن است. براى آگاهى بيش تر به نشانى كه ذيلا مى آيد مراجعه شود.[5]


[1]. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، ج 4، ص 93.
[2]. حديد/3.
[3]. اعراف/29.
[4]. همان، ج 5، ص 17.
[5]. ر.ك: آداب نماز، امام خمينى، ص 146 ـ 154 و ص 362 ـ 363.

مراد از فلسفه احكام چيست؟

پرسش:
مراد از فلسفه احكام چيست؟
پاسخ:
 واژه فلسفه،كاربردهاى گوناگون و معانى متفاوتى دارد. گاه به صورت مطلق (بدون قيد) و گاه با صورت پسوند (مبانى فلسفه،تاريخ فلسفه و ...) و گاه به شكل پيشوند (فلسفه اسلامى، فلسفه غرب،فلسفه هنر،فلسفه دين، فلسفه احكام و ...) به كار رفته است.
فلسفه به صورت مطلق، به معناى فلسفه خاص است؛ يعنى علمى كه در آن از عوارض موجود از آن جهت كه موجود است، بحث مى شود.[1]
واژه فلسفه هر گاه به صورت پسوند به كار رود،به معناى فلسفه اى است كه حكما آن را به نظرى و عملى تقسيم كرده اند؛عملى را شامل تهذيب اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن دانسته اند و نظرى را به طبيعيات، الهيات و رياضيات تقسيم كرده اند.
هرگاه فلسفه به گونه پيشوند آورده شود، معانى گوناگون از آن اراده مى شود كه بيش تر آن معانى نو پيداست و در لغت نامه هاى كهن ديده نمى شود. براى نمونه «فلسفه اسلامى» به معناى آن بخش از مباحث فلسفى است كه در ميان انديشه وران اسلامى مطرح شده و رشد يافته است.
در برخى از اين واژه ها،فلسفه به علمى از علوم اضافه شده است؛مثل فلسفه حقوق،فلسفه هنر،فلسفه تاريخ و ...در اين واژه ها،فلسفه به معناى «علم شناسى» علم است.موضوع علم تاريخ، وقايع گذشته و تجزيه و تحليل آن هاست، ولى موضوع فلسفه تاريخ،خود علم تاريخ است.
در اين نوشتار، مراد از فلسفه، شناخت علّت تشريع احكام و نيز بيان برخى مصالح، اهداف و فوايد موضوعات فقهى مى باشد.[2] و اما مراد از احكام، حكم هاى تكليفى حرمت، وجوب، استحباب، كراهت و اباحه است و افزون بر آن حكم هاى وضعى مانند: طهارت، نجاست، صحت و بطلان مى باشد كه در بحث هاى آينده تا حد امكان به آنها پرداخته مى شود.
پرسش:
آيا مى توان در پى درك و فهم فلسفه احكام از قرآن و ساير منابع بود؟گستره پى گيرى آن تا كجاست؟
پاسخ:
 بحث از فلسفه احكام و قوانين و مقررات اسلامى،از مهم ترين بحث هايى است كه امروز با آن سروكار داريم و قسمت قابل توجهى از پرسش ها و پاسخ هاى ما را تشكيل مى دهد.
هركس از خود مى پرسد ما چرا بايد نماز بخوانيم؟ چرا به زيارت خانه خدا برويم؟ چرا رباخوارى در اسلام حرام است؟ و چرا خوردن گوشت خوك، ممنوع است؟ و چرا بيش از چهار زن دائم در اسلام حرام شده است؟ و نيز علت تحريم استفاده از ظروف طلا و نقره و ... از جمله پرسش هايى است كه در فلسفه احكام مطرح است چه مى باشد؟
اين گونه نيست كه ما نبايد در پى درك و فهم فلسفه احكام باشيم و اين گونه نيست درك فلسفه همه احكام ضرورى باشد، بلكه ما حق داريم در پى فلسفه احكام باشيم، اما نبايد انتظار داشته باشيم كه تمام حكمت ها و فلسفه هاى همه احكام الهى را بدانيم و نمى توانيم اطاعت از دستورات الهى را به فهم فلسفه حكمت و يا علت آن ها مشروط نماييم. توضيح اين كه:مطالعه متون اسلامى ـ قرآن و احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه(عليه السلام) و گفتگوهاى اصحاب و ياران آنان ـ نشان مى دهد كه همواره بحث از فلسفه احكام در ميان آنان رايج بوده و بايد هم چنين باشد؛زيرا روش قرآن را يك روش استدلالى و منطقى آزاد مى ديدند و به خود حق مى دادند در مباحث مربوط به احكام نيز از اين روش استفاده كرده،از فلسفه حكم سؤال كنند. اصولا آموزه هاى اسلامى، خدا را چنين معرفى مى كند:وجودى است بى نهايت از نظر علم و قدرت و بى نياز از همه چيز و همه كس و همه كارهاى او روى حكمت خاصى است ـ چه بدانيم و چه ندانيم ـ عبث و لغو و لهو در كار او راه ندارد و پيامبران را براى تعليم وتربيت و دعوت به سوى حق و عدالت فرستاده است.چنين معرفى از «خدا» ما را به سؤال از فلسفه احكام و اسرارى كه طبعاً در زندگى و سعادت و سرنوشت ما دارد تشويق مى كند. اگر تصور كنيم روش قرآن تنها استدلال در «اصول دين» و مسائل عقيدتى است نه «فروع دين» و «مسائل علمى» اشتباه كرده ايم؛ زيرا مى بينيم قرآن مثلا پس از تشريع روزه ماه مبارك رمضان مى گويد: «لعلكم تتقون؛ تا شايد شما تقوا پيشه كنيد»[3] و به اين ترتيب فلسفه آن را پرهيز از گناه ذكر مى كند كه در پرتو اين رياضت مخصوص اسلامى، تسلط بر نفس و هوس هاى سركش حاصل مى گردد. و در آيات ديگر نيز به فلسفه و حكمت حكم اشاره شده است.[4]
و در احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه هدى(عليه السلام) نيز موارد فراوانى ديده مى شود كه پيشوايان اسلام به ذكر اسرار و فلسفه احكام پرداخته اند[5] و كتاب معروف علل الشرايع تأليف محدث بزرگوار مرحوم شيخ صدوق ـ همان طورى كه از نامش پيداست ـ مجموعه اى از اين دست اخبار مى باشد.
بنابراين، هنگامى كه مى بينيم قرآن مجيد و پيشوايان اسلام در موارد بسيارى به بيان فلسفه و اسرار احكام مى پردازند، دليل بر اين است كه چنين حقى را به ما داده اند كه در اين باره به بحث بپردازيم،در غير اين صورت مى بايست مردم را به صراحت از بررسى و دقت و پرسش در اين قسمت منع مى كردند.
تا اين جا نتيجه مى گيريم طرز برداشت اسلام از مسائل دينى به طور كلى، و گشودن باب استدلال در همه آن ها، و هم دريافت و روش مسلمانان و ياران پيغمبر و ائمه(عليه السلام) در خصوص اسرار احكام،چنين حقى را براى ما محفوظ داشته است.
از يك سو اگر تصور شود ذكر فلسفه احكام ممكن است از اهميت و قاطعيت و عموميت آن ها بكاهد اشتباه است؛ بلكه بر عكس با اشباع كردن عقل وروح انسان، احكام در زندگى انسان وارد شده و جزء ضروريات و نيازمندى هاى وى مى شود كه در اين صورت نه تنها به عنوان تعبد خشك، بلكه به عنوان يك واقعيت شناخته شده از آن استقبال خواهد كرد.
از سوى ديگر مى دانيم معلومات ما هر قدر هم با گذشت زمان پيش برود باز محدود است،ما همه چيز را نمى دانيم، اگر مى دانستيم لازم بود قافله علم و دانش بشر متوقف گردد؛ زيرا به پايان راه رسيده بود و اين نادانى هاى ماست كه دانشمندان بشر را به تلاش و كوشش دائمى براى يافتن «نايافته ها» و كشف «مجهولات» وا مى دارد. بلكه آنچه مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم،قطره اى در برابر دريا و سطرى از كتابى بسيار عظيم و بزرگ هستى است. حتى در ميان مجهولات ما چيزهاى بسيارى است كه اگر هم معلم و استادى براى شرح آن از جهانى مافوق جهان ما بياورند، باز ما استعداد درك آن را نداريم؛ همان طور كه بسيارى از مسائل علمى امروز اگر براى انسان هاى هزار سال پيش شرح داده مى شد اصلا قدرت درك آن را نداشتند، تا چه رسد كه بخواهند با پاى عقل و فكر خود به سوى آن بروند.
اين را نيز مى دانيم كه احكام و دستورات آسمانى از علم بى پايان خداوند سرچشمه مى گيرد،از مبدئى كه همه حقايق هستى پيش او روشن است و گذشته و آينده و غيب و شهود براى او مفهومى ندارد،بلكه از همه چيز به طور يكسان آگاه است.
آيا با توجه به اين حقايق مى توانيم انتظار داشته باشيم كه فلسفه همه احكام را درك كنيم؟ اگر چنين بود چه نيازى به پيامبران براى تشريع احكام داشتيم؟ خودمان مى نشستيم و آنچه صلاح و مصلحت بود تصويب مى كرديم و اين همه در سنگلاخ هاى زندگى سرگردان نمى شديم! وانگهى مگر ما همه اَسرار آفرينش و تمامى موجودات جهان و قوانينى كه بر آن ها حكومت مى كند و فلسفه وجودى هر يك را مى دانيم؟
احكام تشريعى هم جدا از حقايق آفرينش و تكوين نيست،اطلاعات ما در هر دو قسمت محدود است.
از مجموع اين بحث چنين نتيجه مى گيريم كه:
ما تنها به اندازه اطلاعات و به ميزان معلومات بشرى در هر عصر و زمان مى توانيم فلسفه و اَسرار احكام الهى را دريابيم،نه همه آن ها را و اصولا با عمق و وسعت آن دستورات و محدوديت علم ما، نبايد غير از اين انتظار داشته باشيم.
مفهوم اين سخن اين است كه هرگز نمى توانيم اطاعت از اين دستورات و احكام را مشروط به درك و فهم فلسفه آن ها كنيم، زيرا در اين صورت ادعاى علم نامحدود براى خود كرده ايم و دانش خود را در سطح دانش پروردگار آورده ايم و اين با هيچ منطقى سازگار نيست.
كوتاه سخن اين كه:بحث از فلسفه و اَسرار احكام و حق ورود در اين بحث مطلبى است و مشروط نمودن عمل به احكام، به فهم فلسفه آنها مطلبى ديگر و هيچ گاه عمل به يك حكم شرعى مشروط به فهم فلسفه و حكمت آن نبوده و نيست.
ما درباره فلسفه احكام الهى بحث مى كنيم تا به ارزش و اهميت و آثار مختلف آن ها آشناتر شويم،نه براى اين كه ببينيم آيا بايد به آنها عمل كرد يا نه؟
اين مسأله درست به اين مى ماند كه از طبيب حاذق معالج خود توضيحاتى درباره فوايد داروهايى كه براى ما تجويز كرده و چگونگى تأثير آنها بخواهيم تا آگاهى و علاقه بيش ترى به آن پيدا كنيم، نه اين كه به كار بستن دستورات وى مشروط به توضيحات قانع كننده او باشد،زيرا در اين صورت بايد خود ما هم طبيب باشيم.
پرسش:
: شناخت فلسفه احكام و بيان آنها از قرآن و روايات اسلامى، چه فوايد و كاربردهايى دارد؟
پاسخ:
 اگر فلسفه احكام به ادلّه محكم و در خور پذيرش شرعى مستند باشد،داراى فوايد و كاربردهاى بسيارى است كه برخى از آن ها عبارتند از:
1. ايجاد انگيزه مضاعف در ميدان عمل
عمل عبادى، بايد تنها براى رضاى خدا انجام گيرد، نه حكمتى كه براى انجام آن عمل وجود دارد؛ ولى شخصى كه فايده عمل خويش را مى داند، معمولا با ميل و رغبت و انگيزه بيش ترى عمل را انجام مى دهد و از سوى ديگر،عناصر وسوسه انگيز نمى توانند به بهانه بى ثمر بودن آن عمل،فرد را به انكار و بى تفاوتى و شك بكشانند.[6]
فخر رازى در اين باره مى نويسد: «شناخت فلسفه احكام، فايده مهمى است، زيرا نفوس بشرى به پذيرش احكامى ميل دارند كه مطابق ملاك هاى عقلى و علمى است و به عكس، در پذيرش احكامى كه تنها تعبدى هستند،بى ميل است»[7]
2. اثبات حكمت خداوند
حكمت، كه از صفات الهى است،با دليل هاى گوناگونى اثبات شدنى است، كه يكى از آن ها، شناخت فلسفه احكام است؛چه اين كه معلمان و مبلغان انديشه دينى، براى معتقد ساختن مردم به حكمت الهى و تفهيم به ايشان از مثال ها و نمونه هايى سود مى جويند كه بر اساس فهم بشرى يا دريافت هاى علمى،آثار حكيم بودن صانع در آن ها آشكار است. و اين شيوه اى است كه خود قرآن نيز به كار بسته است. مانند (و ما خَلَقتُ الجِنَّ والاِنسَ اِلاّ لِيَعبُدون).[8]
3. شناخت ابعاد اعجازى قرآن
قرآن از زاويه هاى گوناگونى معجزه است كه يكى از آن ها بُعد علمى و واقع بينى آيات است، زيرا قرآن در زمانى انسان را به ارزش ها فراخوانده و حلال و حرام ها و قوانين مدنى و اجتماعى را براى ايشان باز گفته كه دانش محدود بشر به او اجازه دريافت ضرورت و اهميت آن فرمان ها را نمى داده است و امروز در پرتو شناخت هاى تجربى و علمى، فلسفه بسيارى از آن احكام روشن شده و آشكارتر نيز خواهد شد و چه بسا اين، يكى از جلوه هاى آن آياتى باشد كه خداوند هماره وعده ظهور و تجلى نوين آن را داده است.[9]
پرسش
: چرا فلسفه احكام در قرآن نيامده است؟
پاسخ:
 اين گونه نيست كه اصلا فلسفه احكام در قرآن نيامده است، بلكه بسيارى از احكامى كه در قرآن آمده،به فلسفه آن هم اشاره شده است، مانند:
نماز: (و اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكرى؛[10]و به ياد من نماز بر پا دار!)؛ (اَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئنُّ القُلوبُ؛[11]آگاه باش كه با ياد خدا دل ها آرامش مى يابد!)؛ (و اَقِمِ الصَّلاةَ اِنَّ الصَّلاةَ تَنهى عَنِ الفَحشاءِ و المُنكَرِ؛[12]و نماز را بر پا دار،كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مى دارد.)
روزه: (كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ ... لَعَلَّكُم تَتَّقون؛[13]روزه بر شما مقرر شده است ... باشد كه پرهيزكارى كنيد.)
قصاص: (كُتِبَ عَلَيكُمُ القِصاصُ فِى القَتلَى ...ولَكُم فِى القِصاصِ حَيوةٌ؛[14]درباره كشتگان، بر شما حق قصاص مقرر شده است ...و براى شما در قصاص،حيات و زندگى است.)
شراب و قمار: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب،قمار،بت ها و تيرهاى قرعه پليدند و از عمل شيطانند، از آن ها دورى كنيد باشد كه رستگار شويد!همانا شيطان مى خواهد با شراب و قمار، ميان شما دشمنى و كينه ايجاد كند،و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد.پس آيا شما دست بر مى داريد؟»[15]
لازم به يادآورى است كه قرآن كريم كتابى است كه در آن غالباً كليّات مسائل آمده و تبيين جرئيات آن به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)و امامان معصوم واگذار شده است: (و
اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم؛[16]ما اين ذكر [قرآن]را بر تو نازل كرديم، تا براى مردم آنچه به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى.)
از اين رو در قرآن كريم به جرئيات همه احكام و فلسفه آن ها پرداخته نشده است.
پرسش
: آيا عنصر زمان و مكان،شامل آيات احكام قرآن مانند: ارث، شهادت زن، قصاص و كيفيت آن، و ...مى شود؟
پاسخ:
 گر چه قرآن كريم، در شرايط تاريخى خاص خود نازل شده است؛ ولى كتابى جاويد و جهانى است.[17] و هرگز به آنچه مربوط به شرايط ويژه آن زمان هست منحصر نمى باشد؛ يعنى معناى آيات را بايد به شرايط زمانى و مكانى ديگر گسترش داد. گسترده بودن حكم و مقصود از آيه و محدود نكردن آن در يك چارچوب زمانى و مكانى خاص نزول قرآن،امرى روشن و مسلم است كه خود قرآن[18] و روايات اسلامى بر آن دلالت دارند.[19]
2. آنچه متغير مى باشد حوادث روزگار است؛ يعنى مفاهيم و معانى مربوط به قرآن ثابت است، ولى مصداق هاى آن تبديل و تغيير مى پذيرد. پس از آن جا كه مصاديق مفاهيم ثابت دين بر حسب زمان ها و مكان ها متغيرند، بايستى آن مفاهيم ثابت را بر اين مصاديق متغير تطبيق داد و چون وضع كننده قوانين الهى، آفريدگار جهان است و او به نيازهاى بشر در هر عصرى و هر مكانى احاطه كامل دارد و محدود به زمان و مكان نيست؛ قوانين اسلامى را بر اساس اصول تغييرناپذير و ثابت وضع نموده است و قواعد كلى را براى بشر بيان كرده است؛ لكن جزئيات احكام را كه قابل استنتاج از آن اصول ثابت است و در موقعيت هاى مختلف متفاوت مى باشد، مطرح نكرده است. از اين رو نسبت به بسيارى از موضوعات،آيه يا روايتى نداريم، مانند مسائل مستحدثه مثل: قانون بيمه، مجازات قاچاق، قانون چك، شبيه سازى و ... اين ها همه از مسائلى هستند كه به صورت جزيى، در آيه يا روايتى از آن ها بحث نشده است؛ ولى امامان معصوم(عليهم السلام) باب اجتهاد را براى ما باز گذاشته،تا با توجه به اصول ثابتى كه بيانگر تمامى مسائل مورد نياز بشر مى باشند بتوانيم پاسخ گوى اين فروع باشيم. براى مثال، قرآن كريم فرموده: (و لا تَأكُلوا اَموالَكُم بَينَكُم بِالباطِـل)؛[20]يعنى نقل وانتقال ها (خريد و فروش ها) نبايد به صورت بيهوده انجام شود. يعنى اگر شما مال و ثروتى مشروع به دست آورده ايد و خواستيد آن را به ديگرى منتقل كنيد، اين نقل و انتقال بايد به صورتى باشد كه از نظر اجتماعى شكل مفيدى داشته باشد و يكى از نيازهاى اصلى زندگى افراد جامعه را رفع كند. اكنون اگر كسى بخواهد با پولى كه در اثر تلاش شرافتمندانه به دست آورده، كالايى بى مصرف و بى فايده بخرد، معامله او از نظر قرآن باطل است؛امّا اگر زمانى بيايد كه بر اثر پيشرفت دانش مى توان از آنچه تاكنون فايده اى نداشته استفاده صحيح كرد، در آن صورت معامله آن كه تا ديروز باطل و حرام بوده به معامله صحيحى تبديل مى شود. مثلا خريد و فروش خون در گذشته حرام مى دانستند ولى در اين زمان كه براى نجات مجروحان و بيماران مورد استفاده قرار مى گيرد جايز مى دانند.نظير اين مسأله فراوان است كه اين جا مجال بيان آن نيست.[21]
در انطباق احكام كلى با مصاديق جديد، اين اجتهاد است كه نقش اصلى را دارا است. وظيفه فقيه جامع الشرايط اين است كه بدون انحراف از اصول كلى، مسائل جزئى و متغير و تابع گذشت زمان را بررسى كند و بر اساس همان احكام و چهارچوب هاى اصلى كه وحى عرضه نموده است، احكام مناسب را صادر كند.
3. وضع قوانين در اسلام به صورت قضاياى حقيقيه است به اين معنا كه اسلام احكام را روى طبيعت اشيا برده و نظر به افراد آن ها ندارد، مثلا حرمت را روى طبيعت ربا، برده است، نه رباى خاصى و به همين جهت همان طور كه حرمت ربا، رباى ساده را در عصر نزول قرآن در بر مى گيرد، شامل رباهاى متداول در جامعه امروزى نيز مى شود؛ ولى آنچه مهم است اين است كه فقيه تشخيص دهد اين نوع معامله در اين عصر داخل در طبيعت ربا هست يا نه.[22]
بنابراين، قوانين و احكام كلى شريعت اسلام ثابت است و زمان و مكان آن ها را تغيير نمى دهد «حلالُ محمّد حلالٌ الى يومِ القيامةِ وَ حَرامُه حَرامٌ اِلى يَومِ القيامةِ»[23]عنصر زمان و مكان در تغيير موضوعات احكام و اجتهاد مجتهدان نقش دارد.
پرسش
:آيا فلسفه و حكمت همه احكام در قرآن و روايات آمده است؟
پاسخ:
 احكام شرعى دو گونه اند: 1. احكامى كه برخى از حكمت هاى آن ها در قرآن و روايات اسلامى بيان شده است مانند روزه كه يكى از حكمت هاى آن را قرآن پرهيز از گناه دانسته است؛[24] 2. احكامى كه در آيات و روايات اشاره اى به فلسفه آن ها نشده و يا دست كم به دست ما نرسيده است. در اين موارد ممكن است با دليل هاى عقلى يا تجربى به بخشى از آن ها پى ببريم، ولى چون علم و عقل ما محدود است نمى توانيم فلسفه كامل آن را به دست آوريم. البته اين بدين معنا نيست كه عمل به آن حكم را مشروط به داشتن حكمت آن نماييم؛ بلكه روحيه بندگى خداوند اقتضا مى كند تا فرمان بردار بى چون و چراى پروردگار خود باشيم و هر دستورى را ـ هرچند بدون آگاهى از حكمت آن ـ اطاعت كنيم و اين به معناى تقليد كوركورانه نيست؛ چرا كه فرض اين است پروردگار خود را به خوبى مى شناسيم و مى دانيم كه هرگز فرمانى را به ضرر بنده اش صادر نمى كند؛ بلكه تمام احكام الهى براى رساندن او به كمال و تأمين سعادت و خوشبختى او در دنيا و آخرت است و هر دستورى به ما دهد، صلاح و خير ما را در آن ديده است. هم چنان كه يك بيمار چون مى داند پزشك معالجش خير و صلاح او را مى خواهد و در پى بهبودى بيمارى اوست، داروهايى را كه برايش تجويز كرده است مصرف مى كند بى آن كه از حكمت آن ها آگاهى داشته باشد.
پرسش:
: آيا احكام قرآن يا فلسفه احكام آن را مى توان از راه قياس به دست آورد؟
پاسخ:
 خير. روايات فراوانى در منابع اهل سنت و نيز ار طريق اهل بيت به ما رسيد كه در آن قياس احكام و حقايق دينى مذمت و نخستين قياس كننده را ابليس معرفى نموده است[25] و امام صادق(عليه السلام) به ابوحنيفه فرمود: قياس مكن كه شيطان نخستين قياس كننده بود.[26] هنگامى كه گفت: (خَلَقتَنى مِن نار و خَلَقتَهُ مِن طين)[27] .
منظور از قياس اين است كه موضوعى را به موضوع ديگر كه از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقايسه كنيم و همان حكمى كه موضوع اول دارد،درباره موضوع دوم نيز اجرا نماييم، بى آن كه فلسفه و اسرار حكم اول را به طور كامل بدانيم، مثل اين كه عرق بدن انسان را به بول انسان مقايسه كنيم و بگوييم چون عرق در پاره اى جهات و اجزاى تركيبى شبيه بول است، پس عرق هم نجس است، در حالى كه اگر چه در پاره اى جهات شباهت دارند، از جهاتى متفاوتند، يكى رقيق تر است، ديگرى غليظ تر، پرهيز از يكى كار ساده اى است و پرهيز از ديگرى بسيار مشكل و طاقت فرسا، به علاوه تمام فلسفه هاى حكم اول بر ما روشن نيست و اين يك مقايسه تخمينى بيش نمى باشد.
به همين جهت پيشوايان ما با الهام از كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) قياس را به شدت محكوم كرده و باطل شمرده اند؛ زيرا گشوده شدن باب قياس سبب مى شود كه هر كس با مطالعه محدود و فكر كوتاه خود، به مجرد اين كه دو موضوع را از پاره اى جهات، مساوى دانست، حكم يكى را در باره ديگرى اجرا كند و اين كار در قوانين و احكام دينى هرج و مرج به وجود مى آورد.
ممنوع بودن قياس از نظر عقل منحصر به قوانين دينى نيست، پزشكان نيز توصيه مى كنند كه هرگز نسخه بيمارى را به ديگر ندهيد، هر چند بيمارى آنان شبيه هم باشند.فلسفه آن روشن است، زيرا دو بيمار ممكن است در نظر ما با هم شباهت داشته باشند، ولى احتمال دارد،در واقع بيمارى آن دو متفاوت باشد.
كوتاه سخن اين كه: مقايسه موضوعى بر موضوعى ديگر بدون آگاهى از تمام اَسرار آن نمى تواند دليل بر اتحاد حكم آن ها شود و اگر پاى قياس به احكام دينى كشيده شود، براى احكام ضابطه اى باقى نمى ماند، زيرا ممكن است، يك نفر موضوعى را طورى قياس كند و حكمى براى آن صادر نمايد و ديگرى آن موضوع را به گونه اى ديگر قياس نمايد و حكم ديگرى صادر نمايد تنها موضوعى كه مى توان به عنوان استثنا در اين جا روى آن تكيه كرد، اين است كه خود قانون گذار دليل و فلسفه حكم خود را بيان كند، در اين صورت مى توان هر كجا كه آن دليل و فلسفه موجود است، حكم را جارى ساخت، و اصطلاحاً آن را قياس «منصوص العلة» مى گويند،مثلا اگر پزشك به بيمار بگويد بايد از فلان ميوه پرهيز كنى، زيرا ترش است، بيمار مى فهمد كه ترشى براى او ضرر دارد و بايد از آن پرهيز كند هر چند در غير آن ميوه باشد، هم چنين اگر در قرآن يا سنت، تصريح شود كه از شراب بپرهيزيد زيرا مسكر است، از آن مى فهميم كه هر مايع مسكرى ـ اگرچه شراب نباشد ـ حرام است،اين گونه قياس ممنوع نيست چون دليل آن ذكر شده و قطعى است.[28]

[1]. بداية الحكمة، علامه طباطبائى، ص 6.
[2]. ر.ك: فصلنامه پژوهش هاى قرآنى، ش 3، ص 58 ـ 59؛ مجمع المسائل، آية الله گلپايگانى، ج 1، ص 107؛ مقاصدالشريعة «عمر بن صالح» ؛ مقاصدالشريعه «يوسف احمد».
[3]. بقره/183.
[4]. ر.ك: آل عمران/130 ؛ نور/56.
[5]. وسائل الشيعه، حرّ العاملى، ج 4، ص 9 و ج 10، ص 8.
[6]. مقاصدالشريعه، يوسف احمد، ص 141.
[7]. المحصول، فخر رازى، ج 5، ص 315.
[8]. ذاريات/56 و نيز ر.ك: مؤمنون/115 ؛ حديد/25 ؛ دخان/38 ـ 39.
[9]. فصلنامه پژوهش هاى قرآنى، ش 3، ص 71 ـ 72.
[10]. طه/14.
[11]. رعد/28.
[12]. عنكبوت/45.
[13]. بقره/183.
[14]. بقره/178 ـ 179 .
[15]. مائده/90 ـ 91 .
[16]. نحل/44 .
[17]. فرقان/1.
[18]. انبياء/24.
[19]. بحارالانوار، ج 23، ص 197.
[20]. بقره/188.
[21]. نهايه الاحكام،ج 2،ص 463 ؛مصباح الفقاهه، ج 1،ص97؛توضيح المسائل امام خمينى(رحمه الله)،ص 274.
[22]. جهت آگاهى بيش تر ر.ك: فصلنامه نقد و نظر، سال دوم، شماره 5 ويژه زمان و مكان.
[23]. كافى، ج 1، ص 58.
[24]. بقره/183 .
[25]. سنن دارمى، ج 1، ص 65 ؛ كنزالعمال، ج 1، ص 209.
[26]. كافى، كلينى، ج 1، ص 58 ؛ وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 2، ص 347.
[27]. اعراف/12.
[28]. منابع قانون گذارى در حكومت اسلامى، سيف الله صرامى، ص 227 ـ 239؛ فرهنگ تشريعى اصطلاحات اصول، ص 297 ـ 303.
منبع: maarefquran.com

چرا هنگام نماز بايد رو به قبله (كعبه) ايستاد؟

پرسش:
 با توجه به آيه 144، سوره بقره چرا هنگام نماز بايد رو به قبله (كعبه) ايستاد؟
پاسخ:
 توجه به قبله و به سمت آن نماز خواندن دستور صريح خداى متعال است، چنان كه مى فرمايد: ( ... فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبلَةً تَرضها فَوَلِّ وجهَكَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرامِ و حَيثُ ما كُنتُم فَوَلّوا وُجوهَكُم ...؛[1]... پس [باش تا] تو را به قبله اى كه بدان خشنود شوى برگردانيم، پس روى خود را به سوى مسجد الحرام كن؛ و هر جا بوديد،روى خود را به سوى آن بگردانيد ...)
اين به معناى محدود كردن ذات خداى متعال در جهت معيّنى نيست؛ از اين رو خداى سبحان مى فرمايد: (و لِلّهِ المَشرِقُ و المَغرِبُ فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللّهِ اِنَّ اللّهَ وسِعٌ عَليم؛[2]و مشرق و مغرب از آنِ خدا است، پس به هر سو رو كنيد آن جا روى به خدا است.آرى،خدا گشايش گر داناست.)
چون اين حكم از سوى خداى حكيم صادر شده، داراى حكمت هايى مى باشد:
1. تعبد؛ ممكن است مهم ترين حكمت رو به قبله نماز خواندن «تعبّد» باشد؛ يعنى ايجاد روحيه تسليم در برابر دستورات خداى حكيم.
2. برقرارى وحدت و هماهنگى ميان مسلمانان؛ چون انسان موجودى مادّى است بايد به جهت مشخّصى نماز بخواند تا در ميان مسلمانان وحدت و هماهنگى و نظم برقرار شود و از تشكيل صفوف متفرّق و نامنظم كه عامل هرج و مرج است جلوگيرى شود. درست است كه روح و مغز عبادت، همان بندگى درونى عبد است؛ ليكن اين توجه قلبى بايد به صورت عملى اجرا گردد. بدين منظور اسلام كعبه را قبله قرار داده تا مردم را با همه اختلافاتى كه دارند، متوجه به يك نقطه كرده، با اين مركزيت، وحدت فكرى و معنوى آنان را تضمين كند.
3. بيدار كردن خاطرات توحيدى؛ افزون بر آنچه گذشت جهتى كه به عنوان قبله تعيين شده (طرف كعبه) نقطه اى مقدس و از قديمى ترين پايگاه هاى توحيد است و توجّه به آن،بيدار كننده خاطرات توحيدى است.[3]
پرسش:
 چرا قبله مسلمانان از بيت المقدس به سوى كعبه تغيير يافت؟
پاسخ
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و مسلمانان مدّت سيزده سال پس از بعثت در مكّه و نوزده ماه بعد از هجرت در مدينه به امر خداى متعال به سوى «بيت المقدس» نماز مى خوانند؛ پس از آن، قبله تغيير يافت و مسلمانان مأمور شدند به سوى «كعبه» نماز بگذارند.[4]
جريان تغيير قبله در آيات 142 تا150 سوره مباركه بقره بيان شده است. بعيد نيست كه از علل مهم تغيير قبله موارد زير مى باشد:
1. با قبله قرار گرفتن بيت المقدس و سپس تغييرش، مسلمانان در بوته آزمايش قرار گرفتند. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (و ما جَعَلنَا القِبلَةَ الَّتى كُنتَ عَلَيها اِلاّ لِنَعلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلى عَقِبَيهِ؛[5]و قبله اى را كه چندى بر آن بودى، مقرر نكرديم جز براى آن كه كسى را كه از پيامبر پيروى مى كند، از آن كس كه از عقيده خود بر مى گردد باز شناسيم.)
بديهى است هم نماز خواندن به سوى بيت المقدس براى آنان كه خانه كعبه را سرمايه معنوى نژاد خود مى دانستند، مشكل بود و هم بازگشت به سوى كعبه پس از عادت كردن به قبله نخست. مسلمانان به اين وسيله در بوته آزمايش قرار گرفتند تا تعصب ها در آن ها كشته شود و روح اطاعت و فرمان بردارى در آنان استوار گردد.[6]
2. يهوديان از تورات و انجيل دريافته بودند كه قبله پيامبر موعود (حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)) كعبه خواهد بود، نه بيت المقدس. اگر قبله به سوى كعبه تغيير نمى يافت، بهانه اى به دست يهوديان مى افتاد و مى گفتند اين پيامبر، آن پيامبر موعود نيست. تغيير قبله، اين بهانه را از دست يهود لجوج گرفت.
3. تغيير قبله و پيروى از اين حكم، موجب شد تا نعمت بر مسلمانان تمام شود و دين آنان تكميل گردد و با دورى از تعصب و لجاجت، هدايت يابند، و در ضمن جامعه اسلامى از ديگر جوامع، استقلال يابد.
آيه 150 سوره بقره به اين دو نكته اخير اشاره دارد. (و مِن حَيثُ خَرَجتَ فَوَلِّ وجهَكَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرامِ وحَيثُ ما كُنتُم فَوَلّوا وُجوهَكُم شَطرَهُ لِئَلاّ يَكونَ لِلنّاسِ عَلَيكُم حُجَّةٌ اِلاَّ الَّذينَ ظَـلَموا مِنهُم فَلا تَخشَوهُم واخشَونى ولاُِتِمَّ نِعمَتى عَلَيكُم ولَعَلَّكُم تَهتَدون؛ و از هر كجا بيرون آمدى، به هنگام نماز روى خود را به سمت مسجد الحرام بگردان؛ و هر كجا بوديد روى هاى خود را به سوى آن بگردانيد، تا براى مردم ـ غير از ستم گرانشان ـ بر شما حجتى نباشد. پس، از آنان نترسيد، و از من بترسيد،تا نعمت خود را بر شما كامل گردانم و باشد كه هدايت شويد.)[7]

پرسش:
 با توجه به اهميت مسجد از ديدگاه قرآن فوايد ارتباط با مسجد چيست؟
پاسخ:
 ارتباط با مسجد آثار و فوائد فراوانى دارد كه برخى از آن ها عبارتند از:
1. ياد خدا؛ از آن جا كه مسجد عبادتگاه عاشقان حق و تجلى گاه عشق و محبت اوست، يكى از مهم ترين فوايد ارتباط با اين كانون معنوى «ذكر» و ياد خداست؛ قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (فى بُيوت اَذِنَ اللّهُ اَن تُرفَعَ و يُذكَرَ فيهَا اسمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالغُدُوِّ و الآصال؛[8]در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت]آن ها رفعت يابد و نامش در آن ياد شود. در آن خانه ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مى كنند.)
2. تقويت ايمان؛ خداوند مى فرمايد: (اِنَّما يَعمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَن آمَنَ بِاللّهِ واليَومِ الآخِرِ و اَقامَ الصَّلاةَ و آتَى الزَّكاةَ و لَم يَخشَ اِلاَّ اللّهَ؛[9]مساجد خداوند را تنها كسانى آباد مى كنند كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و نماز بر پا داشته و زكات داده و از چيزى جز خدا نترسيده اند.) با توجه به اين كه «آباد ساختن مساجد» تنها به معنى ساختمان و تأسيسات آن نيست، بلكه مفهوم آن شامل اجتماع و شركت و ارتباط با مسجد است، روشن مى شود كه ارتباط با اين كانون عبادى، باعث تقويت ايمان به خدا و ايمان و روز رستاخيز شده و بايد افزون بر پيوند فرد با خدا به وسيله نماز، باعث پيوندش با خلق خدا به وسيله پرداخت زكات باشد و يكى ديگر از آثارش، توحيد در ترس از خداست؛ يعنى جز از خدا نترسيدن.
3. پاكيزگى روح و روان؛ قرآن در اين باره مى فرمايد: (لَمَسجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقوى مِن اَوَّلِ يَوم اَحَقُّ اَن تَقومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبّونَ اَن يَتَطَهَّروا واللّهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرين؛[10]مسجدى كه از روز نخستين بر پايه تقوا بنا شده، شايسته تر است كه در آن به عبادت بايستى؛ در آن، مردانى هستند كه دوست دارند خود را پاك سازند و خداوند كسانى را كه خواهان پاكى اند دوست مى دارد.)[11]
4. اتّحاد ميان مسلمانان؛ اين نكته از مذمّت و نكوهش خداوند متعال نسبت به مسجد ضرار استفاده مى شود، آن جا كه مى فرمايد: (و الَّذينَ اتَّخَذوا مَسجِدًا ضِرارًا و كُفراً و تَفريقاً بَينَ المُؤمِنينَ ...[12]كسانى كه مسجدى اختيار كردند كه مايه زيان رساندن به مسلمانان و تقويت كفر و تفرقه افكنى ميان مؤمنان است)پس مسجد بايد كانون وحدت باشد نه عامل تفرقه.
5. يادگيرى احكام دين؛ مسجد محلى است كه احكام و مسائل دينى بيان مى شود.كسانى كه با مسجد ارتباط دارند و در جلساتى كه آن جا بر پا مى شود شركت مى كنند بهتر و بيش تر از ديگران از احكام و مسائل دينى آگاهند.
در پايان به اين نكته اشاره مى شود كه در كلمات نورانى اهل بيت(عليهم السلام)فوايد بسيارى براى ارتباط داشتن با مسجد بيان شده است كه برخى آن كلمات چنين است: در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: كسى كه همواره با مسجد در ارتباط باشد دست كم با يكى از اين سه چيز به خانه اش برمى گردد: يا دعايى كه به درگاه خدا مى كند و خداوند با آنْ او را به بهشت مى برد، يا دعايى مى كند كه به سبب آنْ خداوند بلاى دنيا را از او بر مى گرداند و يا برادرى كه در راه خداى عزّ و جل از وجودش بهره مند مى شود.»
و در حديث ديگرى، از امام على(عليه السلام) آمده است: «هر كه به مسجد رفت و آمد كند به يكى از اين هشت چيز دست يابد: يا برادر دينى سودمند، يا دانشى جديد، يا آيتى محكم و استوار، يا رحمتى منتظره، يا سخنى كه او را از هلاكت برهاند، يا شنيدن جمله اى كه او را به راه راست هدايت كند، يا آن كه گناهى را از ترس يا شرم ترك گويد.»[13]

پرسش:
 از آن جا كه قرآن بر زنده كردن شعائر الهى تأكيد مى كند، چرا اذان با كلماتى كه در آن هست شروع مى شود،لطفاً بگوييد معناى حقيقى و فلسفه اين كلمات چيست؟
پاسخ:
«اذان» بر دو قسم است: 1. اذان اعلام 2. اذان نماز
اذان اعلام؛ اذانى است كه در اول هر وقت ـ از اوقات نماز ـ براى باخبر كردن مسلمانان از فرا رسيدن وقت نماز، گفته مى شود. اذان اعلام، از شعائر اسلام است كه در واقع با گفتن آن، در هر شبانه روزى چندين بار، اصول دعوت اسلام ـ دعوت به توحيد،رسالت،نماز، عبادت ،رستگارى و نيكوكارى ـ با صداى بلند اعلام مى شود.[14]
براى زنده ماندن اصول دعوت اسلام و عقائد حقّه، مستحب است اين مضامين با صداى بلند و نيكو و بر بلندى گفته شود و همواره بايد در بلاد مسلمين مؤذن هايى باشند كه اذان بگويند.از اين رو خداوند پاداش بزرگى براى «مؤذن» در آخرت قرار داده است. در روايات وارد شده كه: مستحب است انسان اذان بگويد، مؤذنين را اكرام كند و به آنان حسن ظن داشته باشد.[15]
اذان نماز؛ اذانى است كه قبل از نماز گفته مى شود. نماز، ارتباط انسان با خدا است و اذان مقدمه اين ارتباط مى باشد.
آنچه در اذان آمده است، بهترين و زيباترين كلماتى هستند كه مى شود با آن ها، مقدمه ارتباط با رب العالمين را فراهم كرد. اينك به مختصرى از فلسفه اين كلمات ملكوتى اشاره مى كنيم تا ان شاءاللّه از آن بهره ببريم.
1. اللّه اكبر: اذان با چهار تكبير ـ اللّه اكبر ـ شروع مى شود. با اين تكبيرها به عظمت خداوند متعال اعتراف كرده؛ ضعف و قصور خود را از اقامه «نماز واقعى» به خداوند اعلام مى كنيم. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «چون تكبير گفتى،كوچك شمار در محضر كبرياى آن ذات مقدس از عرش تا فرش را».[16]
2. اشهد انْ لا اله الااللّه: اين كلمه،اقرار به توحيد است و اين كه جز خداوند، هيچ كس ديگر مستحق عبادت نيست.انسان با اين اقرار لفظى،در قلب خود، توحيد را اصالت مى بخشد؛ تا لحظاتى بعد ـ در مقام عمل ـ وارد نماز شود و فقط براى او عبادت كند.
3. اشهد انَّ محمداً رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): اين نيز اعترافى است به اين كه، در سفر روحانى نماز،بدون تمسّك به مقام هاديان راه معرفت، نمى توانيم به مقصود نائل شويم: (قُل اِن كُنتُم تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبكُمُ اللّهُ؛[17]بگو: «اگر خدا را دوست مى داريد، از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد.)
4. اشهد انّ علياً ولى اللّه: نماز بى ولايت ولى اللّه، مقبول نيست. امام باقر(عليه السلام)مى فرمايد: «اگر كسى شب ها را به عبادت قيام كند و روزها را روزه بگيرد و تمام مالش را تصدق دهد و در تمام عمر حج به جا آورد، امّا ولايت ولىّ اللّه را نشناسد، تا موالات او كند و همه اعمالش به راهنمايى او باشد، براى او پيش خدا ثوابى نيست و از اهل ايمان نيز محسوب نمى شود» اين نكته شايان توجه است كه اين جمله جزء اذان و اقامه نيست، و براى تبرّك گفته مى شود؛ همانند صلواتى كه پس از شهادت به رسالت پيامبر خدا ذكر مى شود.
5. حىّ على الصلوة، حى على الفلاح، حى على خير العمل: وقتى انسان با گفتن تكبيرها عظمت حق را توصيف نمود و با شهادت دادن به توحيد، او را به وحدانيت و الوهيت توصيف كرد و با شهادت به رسالت، براى خود رفيق راه و مصاحب انتخاب كرد، و سپس با تمسك به مقام ولايت، عبادت را كامل كرد؛ اينك وقت آن است كه قواى خود را براى نماز مهيّا كند و به سوى آن بشتابد.[18]

پرسش:
 با توجه به تأكيد قرآن كريم بر نماز، فلسفه اختلاف تعداد ركعت هاى نمازها چيست؟
پاسخ:
 براى دست يابى به فلسفه و حكمت احكام بايد به قرآن و روايات مراجعه كرد. تعداد ركعات نماز از مواردى است كه تبيين فلسفه آن به دست ما نرسيده است، ولى از آن جا كه خداوند متعال، حكيم است ثابت مى شود اختلاف ركعات نماز نيز حكمت و علتى دارد، چنان كه وقتى پزشك دانايى مقدار خاصى از دارو براى ما تجويز مى كند، مى دانيم كه آن مقدار خاص دليل و حكمتى دارد هر چند ما دليل آن را ندانيم، عقل به ما دستور مى دهد مطابق دستور پزشك دانا عمل كنيم.
با توجه به آنچه گذشت درباره فلسفه اختلاف عدد ركعت نمازها چند احتمال وجود دارد:
الف) براى امتحان بندگان، و معلوم شدن اين كه آيا بدون چون و چرا، از او اطاعت مى كنند يا نه.
ب) فوائد و آثار بعضى از احكام، تنها، مربوط به اين دنيا نيست تا ما بتوانيم به آن پى ببريم، بلكه بسيارى از آن ها، در جهان آخرت تأثير دارد و ما، تا خود، وارد آن جهان نشويم، نمى توانيم به آثار آن ها دست يابيم.
ج) در صدر اسلام و ابتداى بعثت، نمازهاى واجب در شبانه روز ده ركعت بوده، ولى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از خداوند تقاضا كرد بر نمازهاى روزانه 7 ركعت اضافه شود و خداوند اين تقاضاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را پذيرفت.[19]

پرسش:
 با توجه به جايگاه ويژه نماز در قرآن فلسفه حركات و سكنات نماز مانند حالات نشستن ها و برخاستن ها در نماز چيست؟
پاسخ:
 آنچه در فلسفه ايستادن در نماز مى توان بيان كرد اين است كه: «عبد» بداند در پيشگاه حقّ مطلق و مقام قيّوميّت، قيام كرده است؛
امام زين العابدين(عليه السلام) مى فرمايد: «از حقوق نماز كه بايد رعايت شود عبارت از اين است كه بدانى نماز ورود به محضر خدا است و بدانى كه هنگام نماز در پيشگاه خدا ايستاده اى و ... .»[20]
اما آنچه در بيان فلسفه تشهّد در نماز مى توان گفت اين است كه: نمازگزار هنگام ورود به نماز در اذان و اقامه، شهادت به وحدانيت و رسالت و امامت مى دهد و در تشهد هنگام خروج از نماز ـ كه در واقع خروج از فنا به بقا و از خودخواهى به خداخواهى است ـ به اين حقيقت توجه مى كند كه نماز رسيدن به توحيد حقيقى،و شهادت به وحدانيت خداوند است؛ و سرّ «اوّليّت» نماز كه همان ايستادن در پيشگاه خداوند و سرّ نشستن كه همان رسيدن به خداوند (تقرب به پروردگار) و شهادت به يكتايى او است، همه اش براى او است چون همه چيز او است. (هُوَ الاَوَّلُ و الآخِرُ و الظّاهِرُ و الباطِنُ؛[21]اول و آخر و پيدا و پنهان او است) ايستادن آغاز سفر براى خدا، و نشستن اوج تعظيم و كرنش براى حركت به سوى او است. (كَما بَدَاَكُم تَعُودُون؛[22]همان گونه كه در آغاز شما را آفريد باز مى گرديد)پس در همه حالات (ايستادن يا نشستن) شايسته است، مقصد فراموش نشود و حقيقت وحدانيت و الوهيت حق تمام وجود نمازگزار را بگيرد و قلبش را در اين سفر معراجى، خدايى كند،تا شهادتش حقيقت پيدا كند،و از نفاق و شرك منزه گردد.شهادتى كه در حال ايستادن هنگام اذان و اقامه گفته مى شود، شهادت قبل از سفر است، و شهادتى كه در حال نشستن در تشهد گفته مى شود، شهادت پس از سفر است. پس خوب است انسان بر اين حالت خويش كه مقام قرب الهى است مواظبت كند، تا هميشگى باشد.
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «تشهد، ستايش خداوند بلند مرتبه است».[23]
آنچه از فلسفه ايستادن و نشستن در نماز گفته شد تنها بخش بسيار كوچكى از آن است. براى آگاهى بيش تر به نشانى كه ذيلا مى آيد مراجعه شود.[24]


پرسش:
 چرا بايد نماز و قرآن را به زبان عربى بخوانيم،وقتى كه معناى آن را به خوبى نمى فهميم؟
پاسخ:
 خواندن نماز به صورت عربى و با همان الفاظ و كلماتى كه پيامبر و ديگر مسلمانان صدر اسلام مى خواندند دلائل مختلفى دارد كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم.
اول: تعبدى و توقيقى بودن خواندن نماز به لفظ عربى، اين معنا كه شريعت اسلام دستور به عربى خواندن نماز داده است.با توجه به اين كه روح عبادت، تسليم و تعبد است، طبعاً انسانى كه مى خواهد خدا را عبادت كند آن چيزى را انجام مى دهد كه خداوند خواسته است و طبق آيات و روايات و سيره پيامبر اين واجب و تكليف دينى به اين شكل واجب شده است. اگر چه انسان مى تواند در غير اوقات نماز با هر زبانى با خداوند سخن گويد.
دوم: جهت ايجاد زبانى مشترك ميان همه پيروان اسلام و در واقع فراهم سازى وحدت و پيوند بين المللى دينى است.
سوم: قرائت و اذكارى كه در نماز هست به صورت دقيق در هيچ زبانى ترجمه ندارد؛ يعنى نمى توان همان مفاهيمى كه در قرائت و اذكار نماز هست به صورت دقيق ترجمه كرد و آن را بيان نمود. چه بسا برخى كلمات يا جملات معانى بسيارى در خود جاى داده كه با يك يا چند جمله نتوان همه آن ها را بيان نمود.[25]
براى مثال سوره حمد؛ هيچ ترجمه اى نيست كه بتواند تمام مفاهيم آن را به زبان ديگر بيان كند. حتى تنها كلمه اللّه، هيچ معادلى در زبان ديگر ندارد و كلمه خدا در زبان فارسى معادل معناى اللّه نمى باشد.
چهارم: شايد يكى از رموز خواندن نماز به زبان عربى و با ديگر شرايط و آداب، همين حفظ نماز بعد از قرن ها است در حالى كه در اديان ديگر ما اثرى از آن نمى بينيم و چه بسا اگر به همان صورتى كه پيامبران گفته بودند عمل مى كردند و به خواست خود با آن برخورد نمى كردند آن ها نيز چيزى به عنوان نماز مى داشتند. پس اگر مسلمانان نيز مى خواستند نماز را به زبان هاى گوناگون بخوانند شايد تاكنون از نماز جز نامى باقى نمى ماند؛ زيرا اختلافات فراوان در ترجمه كلمات و جملات و اعمال سليقه هاى فراوان باعث از بين رفتن اين فريضه الهى شده و چه بسا نمازى كه هم اكنون عامل وحدت جامعه اسلامى است، عامل تفرقه مسلمانان مى شد.
با توجه به اسبابى كه ذكر كرديم نماز بايد به زبان عربى خوانده شود؛ اما اين بدان معنا نخواهد بود كه انسان نتواند به هيچ زبان ديگرى با خداوند سخن بگويد.
انسان مى تواند با هر زبانى كه خواست در غير وقت نماز با خدا سخن گفته، با او راز و نياز كند و دردها و نيازهاى خود را با او در ميان گذارد، حتى در قنوت نماز انسان مى تواند به فارسى يا هر زبان ديگر حاجت ها خود را از خدا درخواست كند.

[1]. بقره/144.
[2]. بقره/115.
[3]. براى آگاهى بيشتر ر.ك: الميزان، علامه طباطبايى، ج 1، ص 328.
[4]. تفسير نمونه، ج 1، ص 479 ـ 509؛ تفسير نور، محسن قرائتى، ج 1، ص 222.
[5]. بقره/143.
[6]. تفسير نمونه، ج 1، ص 485 ـ 495؛ تفسير الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 1، ص 488.
[7]. الميزان، ترجمه ناصر مكارم شيرازى، ج 1، ص 458.
[8]. نور/36.
[9]. توبه/18.
[10]. توبه/108.
[11]. ر.ك: دوماهنامه مسجد، ش 61، ص 37.
[12]. توبه/107.
[13]. وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 5، ص 193 و 197؛ ر.ك: تفسير جامع آيات الاحكام، زين العابدين قربانى لاهيجى، ج 2، ص 147 ـ 154.
[14]. بحارالانوار، ج 81، ص 103.
[15]. وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 5، ص 371 ـ 410.
[16]. محجة البيضاء، فيض كاشانى، ج 1، ص 385.
[17]. آل عمران/31.
[18]. ر.ك: امام خمينى، آداب الصلوة، ص 125 ـ 142.
[19]. ر.ك: وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 4، ص 50؛ كافى، كلينى، ج 3، ص 486.
[20]. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، ج 4، ص 93.
[21]. حديد/3.
[22]. اعراف/29.
[23]. همان، ج 5، ص 17.
[24]. ر.ك: آداب نماز، امام خمينى، ص 146 ـ 154 و ص 362 ـ 363.
[25]. قرآن شناسى، محمدتقى مصباح يزدى، ص 92 ـ 102، با اقتباس و تلخيص.
.منبع: maarefquran.com

ضرورت ازدواج موقت چیست؟

پرسش:

ضرورت ازدواج موقت را میشه بفرمایید چیست؟

پاسخ:

با سلام و ادب

شريعت اسلام، شريعت جهانى و ابدى است. و از طرفى، همه‏ ابعاد و نيازهاى زندگى فردى و اجتماعى انسان را مورد توجّه قرار داده است. آيين اسلام براى آن كه بتواند به رسالت جهانى، جاويدان و همه‏ جانبه‏ خود جامه‏ى عمل بپوشاند شرايط غير عادى، احكام و قوانين ويژه‏ آنها را مقرّر داشته است.
يكى از نيازهاى طبيعى انسان، نياز به ازدواج است، اين نياز از نحوه‏ آفرينش مرد و زن سرچشمه مى‏ گيرد. قرآن كريم، آن را از نشانه‏ هاى حكمت و قدرت الهى دانسته مى ‏فرمايد: «و من آياته أن خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة إنّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكّرون»(روم / ٢١)؛ در اين آيه‏ كريمه به برخى از آثار سازنده و اهداف حكيمانه‏ ازدواج اشاره شده است. ازدواج كانونى گرم و سرشار از محبت و مودّت را بنيان مى ‏نهد و در سايه‏ آن انسان به آرامش روحى دست مى ‏يابد و در نيتجه بهداشت روحى و روانى او تأمين مى ‏گردد.
ازدواج سبب ادامه يافتن نسل بشر و تشكيل جوامع بشرى مى‏شود كه منشا تمدن و تكامل مادى و معنوى انسان مى‏ گردد: «و الله جعل لكم من انفسكم ازواجا و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة و رزقكم من الطيبات»(نحل / ٧٢.)؛ در كنار اين اهداف و اغراض عقلانى و معنوى، غريزه‏ى جنسى انسان نيز به طريق مشروع ارضا مى ‏گردد.
و اين، خود نتايج معنوى بزرگى را به دنبال دارد. بدين جهت است كه پيامبر اكرم صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله فرموده است: من تزوّج فقد احرز نصف دينه. و نيز بدين جهت است كه آن حضرت ازدواج را از محبوب‏ترين امور دانسته است؛ «ما بني في الاسلام بناء أحبّ اليّ من التّزويج».
اكنون اگر واقع بينانه به زندگى بشر و شرايط گوناگون آن بنگريم اين حقيقت را مى ‏يابيم كه نيازهاى بشر در مسأله‏ ازدواج به گونه ‏اى است كه دو گونه ازدواج را طلب مى ‏كند:
يكى ازدواج دايم و ديگرى ازدواج موقت؛ ازدواج دايمى براى شرايط عادى و معمولى زندگى، و ازدواج موقت براى شرايط غير عادى، از قبيل سفر در مدتى طولانى، مواردى كه در اثر جنگ و حوادث ديگر، زنانى، همسران خود را از دست مى ‏دهند، و از طرفى هزينه‏ ازدواج دايمى و مشكلات ديگر مانع از چند همسرى مى ‏باشد. مواردى مشابه آنچه بيان گرديد وضعيت غير عادى را در مسأله‏ زناشويى به وجود مى ‏آورد. و از سويى، نياز به ازدواج نيازى است طبيعى و اجتناب ‏ناپذير، هر گاه از طريق ازدواج موقت، اين مشكل چاره انديشى نشود، روابط نامشروع جنسى، جامعه را به فساد و تباهى مى ‏كشاند.
شريعت مقدس اسلام، درست با توجه به واقعيت مزبور در زندگى بشر، دو گونه از ازدواج دايمى و موقت را تشريع كرده است. در مورد ازدواج دايمى فرموده است: «و إن خفتم أن لا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع، فان خفتم الاّ تعدلوا فواحدة»(نساء / ٣)؛ اگر از ازدواج با يتيمان از اين جهت كه مبادا با آنان به قسط رفتار نكنيد بيمناكيد، با زنان غير يتيم كه مورد پسند شماست ازدواج كنيد، دو همسر يا سه همسر يا چهار همسر مى ‏توانيد برگزينيد، ولى اگر از اجراى عدالت ميان آنها بيم ناكيد، به يك همسر بسنده كنيد.

Publish modules to the "offcanvas" position.