بحث ما پيرامون حرکت امام (ع) از مدينه به مکه و از مکه به عراق، به اينجا رسيد که در مدت 4 ماه که امام (ع) در مکه بودند، مطالبي صورت گرفت و کارهايي انجام شد. از جمله، آخرين کار قبل از خروج امام (ع) را عرض کرديم. کساني آمدند و امام را از خروج از مکه برحذر داشتند. اين افراد به دو دسته تقسيم مي شوند. يک دسته کساني بودند که تظاهر مي کردند براي امام خيرخواهند، درحاليکه قلباً خواهان خروج امام از مکه بودند. از اين ميان دو نفر را نام برديم، عبدالله بن زبير و عمر بن سعد اشرف که فرماندار مکه از طرف يزيد بود. سومين نفري که جزء متظاهرين بود، عبدالله بن عمر بود، که شخصيت او در تاريخ اهل تسنن داراي اهميت است و بسيار به او علاقه دارند.
شخصيت عبدالله بن عمر
اهل سنت عبدالله بن عمر را مردي عالم، صالح، زاهد و محدث مي دانند. هنگامي که به مجامع روايي آنها مراجعه مي کنيم مي بينيم، با اينکه علي بن ابيطالب 23 سال در خانه پيامبر بوده است، عبدالله بن عمر بيشتر از ايشان از پيامبر روايت نقل کرده است. عبدالله در عداوت با علي بن ابيطالب به حدي اصرار داشت که با علي ابن ابيطالب بيعت نکرد و گفت بيعت با علي تفرقه است، ولي با معاويه بيعت کرد و گفت اين پيروي از جماعت است.
زمانيکه معاويه براي يزيد، مخالفين حکومت را تبيين و تفسير مي کرد، وقتي به اسم عبدالله بن عمر رسيد، گفت: اين فرد با تو بيعت نمي کند، ولي هيچ خطري هم براي تو ندارد. يعني حضور و عدم حضورش هيچ فرقي ندارد، ممکن است بگويد من پسر خليفه هستم و بيعت نمي کنم اما قلبش با توست. اگر هم بيعت نکرد با توست، فقط حواست به او باشد و فراموشش نکن. تا زمانيکه او را تطميع نمايي با تو مي ماند. اين فرد در اوايل حکومت يزيد، با يزيد بيعت نکرد، اما بعد از شهادت حضرت سيدالشهداء، نامه اي به يزيد نوشت و با او بيعت کرد و رسما اعلام کرد که ما در زمره ي خلافت اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه هستيم. در بيعت خود نيز در مدينه خيلي محکم و استوار بود، به نحوي که خويشان خود را جمع کرد، و گفت رسول خدا فرمودند هيچ چيزي در قيامت بدتر از پيمان شکني نيست. رسول الله فرمودند پرچمي در قيامت وجود دارد که اين پرچم معرِّف پيمان شکني است. اگر بشنوم کسي از شما امروز با يزيد بيعت کرده است، و فردا بيعت خود را بشکند و علم جنگ با يزيد را بردارد و در زمره ي مخالفين يزيد قرار گيرد، هر آينه من خويشاوندي خودم را با او قطع خواهم کرد.
زمانيکه يزيد سرنگون شد، شاخه ي دوم بني اميه که حکومت مروانيان بود به حکومت رسيد. عبدالملک مروان، حجاج بن يوسف را براي سرنگوني زبير به مکه فرستاد. حجاج قبل از اينکه وارد مکه شود به مدينه آمد. نيمه شب عبدالله بن عمر براي بيعت نزد حجاج رفت و گفت: من از رسول خدا شنيدم که هر کس بميرد و پيشوا و امام نداشته باشد مرگش مرگ جاهليت است. ترسيدم که مرگ، شبانه من را در بر گيرد و من چون هنوز بيعت نکرده ام، مي ترسم به مرگ جاهليت بميرم. حجاج پاي خود را از زير لحاف بيرون آورد و گفت: با پاهاي من بيعت کنيد.
لذا عبدالله بن عمر شخصيتي متزلزل، بيمناک و ضعيف است، اما اهل تسنن اهميت ويژه اي براي او قائلند.
عبدالله بن عمر با حسين بن علي (ع) رو در رو شد و به او گفت: اين حکومت حق کساني است که الان قدرت را در دست دارند. يعني حق يزيد است. خداوند پيامبر را مخيّر بين دنيا و آخرت کرد و پيامبر هم آخرت را انتخاب کرد، حال شما که پاره تن او هستيد. اين دنيا به احدي از شما باز نخواهد گشت، چون پيامبر آخرت را انتخاب کرده است و دنيا دست کسي است که بهتر از ديگران باشد. در واقع عبدالله هم يزيد و هم خط مشي نبوت را که نگاه آخرتي دارد تأييد کرد. سپس به امام عرضه داشت: مردم با يزيد بيعت کردند، يزيد داراي درهم و دينار است، من مي ترسم که اگر شما با يزيد بيعت نکنيد، هم خودتان کشته شويد، هم عده اي از مسلمين را به کشتن دهيد، و باعث به هدر دادن خون مسلمين شويد.
امام در مقام پاسخ دادن به اين خيرخواهي به او فرمودند مگر نمي داني، دنيا آنقدر حقير و پست است، که مردم بني اسرائيل، سر يحيي بن زکريا را از بدن جدا کردند، سر بهترين خلق خدا را به رسم هديه براي يک فرد پست زناکار فرستادند. خداوند به آنها مهلت داد و بعد به سزاي اعمالشان رساند. سپس امام (ع) به او فرمودند: ابن عمر! از خدا بترس و دست از ياري ما برندار.
لذا تنها کسي را که رسما دعوت به همراهي خود کردند همين عبدالله بن عمر است که او نيز همراه نشد.
خيرخواهان واقعي امام
گروه دوم کساني بودند که خير خواه واقعي بودند. اين افراد واقعا از سر شفقت و مهرباني از حضرت سيدالشهداء، مي خواستند که از مکه خارج نشوند.
خيرخواهي محمد حنفيه
وقتي امام نامه اي به محمد حنفيه نوشتند که هرکس از بني هاشم نزد توست بايد پيش ما بيايد، محمد خود را به مکه رساند. همه اين اتفاقات مربوط به يک روز قبل از خارج شدن امام از مکه يعني هفتم ذي الحجه است. محمد حنفيه خدمت امام رسيد و عرض کرد: يابن رسول الله! شنيدم شما مي خواهيد به طرف عراق حرکت کنيد، مگر شما بي وفايي مردم عراق را نسبت به پدرمان و نسبت به برادرتان، از ياد برده ايد؟! من شما را سوگند مي دهم، در مکه بمانيد، که اگر مانديد، گرامي ترين و عزيزترين افراد خواهيد بود. امام (ع) از خيرخواهي محمد تشکر کردند. اين تشکر نشان مي دهد که محمد واقعا نگران حال امام است. حضرت به محمد فرمودند: مي ترسم در مکه بمانم و يزيد مرا غافلگير کند و حرمت خانه ي خدا بواسطه من شکسته شود. محمد عرض کرد: آقا جان! شما به طرف يمن برويد. در يمن، پدر شما شيعياني دارد که اگر شما به پيش آنها برويد در امان خواهيد بود و هيچ کس بر شما چيره نخواهد شد. امام فرمودند در اين رابطه فکر مي کنم.
هنگام سحر، ياران محمد بن حنفيه به او گفتند: حسين بن علي در حال ترک مکه است. محمد با عجله خود را به امام رساند و گفت: يابن رسول الله! مگر نفرموديد راجع به حرکت به سمت يمن فکر مي کنم؟ امام فرمودند: من وقتي از تو جدا شدم، به خانه رفتم و استراحت کردم. در عالم رؤيا، جدّم رسول خدا را ديدم که به من فرمودند: اي حسين! از مکه خارج شو، خدا مي خواهد تو را کشته ببيند. جناب محمد حنفيه عرض کرد: يابن رسول الله! حالا که اين مأموريت از طرف جدتان رسول خداست مهياي رفتن شويد، همسر و فرزندانتان را همراه خود نبريد. امام فرمودند: رسول خدا فرمود خداوند اراده کرده که آنها را اسير ببيند.
امام (ع) هدف قيام را بيان مي کنند. هدف قيام اين نيست که حکومت تشکيل دهد يا بخواهد امر به معروف و نهي از منکر کند، يا اينکه يزيد خيلي پست تر از معاويه است. پس جواب اول اينست که حضرت فرمودند، من در عالم رؤيا ديدم که جدم رسول الله مأموريت من را تعيين کرده است. ذکر اين نکته مهم است که حالت رؤيا براي امام معصوم حجت آور است همانطور که براي ابراهيم خليل در داستان ذبح اسماعيل حجيت داشته است.
خيرخواهي عبدالله ابن جعفر
عبدالله ابن جعفر از مدينه به مکه آمد و در ملاقات با سيدالشهداء عرض کرد: قسمتان مي دهم از مکه خارج نشويد. سپس عرضه داشت من از خروج شما بيمناکم. مي ترسم که شما کشته شويد، زنان و فرزندانتان مستأصل شوند و با کشته شدن شما که امام و پرچم دار هدايت هستيد، نور خداوند خاموش گردد. يا ابن رسول الله! در حرکت خود عجله نکنيد، مقداري تأمل کنيد. امام فرمودند: من در عالم رؤيا پيامبر (ص) را ديدم که به من فرمودند: حسين! بر آنچه که بر تو گذشته است اصرار وجود دارد، بايد خارج شوي. براي اينکه عبدالله ديگر پيگيري نکند، فرمود خوابم را تا هستم نه براي تو و نه براي ديگري نمي گويم، ماداميکه خداوند را ملاقات کنم.
خيرخواهي ابن عباس
عبدالله بن عباس، پسر عموي اميرالمؤمنين علي (ع) و عموزاده ي امام حسين (ع) است. ابن عباس پنج سال از امام حسين (ع) بزرگتر بود و بدليل نابينايي و عجز با امام همراه نشد. ايشان در سه مرحله با امام (ع) صحبت کرد. از امام سؤال کرد: شنيده ام قصد حرکت به سوي عراق را داريد، آيا چنين است؟! حضرت فرمودند: بله، تصميم دارم به کوفه بروم و به عمو زاده ام مسلم بن عقيل ملحق شوم .ابن عباس عرض کرد من اطمينان ندارم کوفياني که براي شما نامه نوشته اند، پاي نامه هايشان بايستند. اينان در وقت جنگ دست از ياري شما بر مي دارند و شمشير به روي شما مي کشند. امام فرمودند: من در اين رابطه فکر کردم و استخاره نمودم. (مراد از استخاره معناي لغوي آنست که طلب خير کردن است، يعني از خدا سرانجام خير کار را خواستن) سپس ابن عباس عرض کرد: آقا جان! به يمن برويد. شما شيعياني در يمن داريد، به آنجا برويد که برايتان بهتر است. حضرت فرمودند: من قصد عراق را دارم. ابن عباس به امام (ع) عرض کرد: اگر بدانم که موي سرتان را بگيرم، فرياد بزنم و مردم جمع شوند، نهايتاً شما حرف مرا گوش مي دهيد و به عراق نمي رويد، به خدا سوگند اين کار را انجام مي دهم. يعني ديگر اميد به ماندن امام ندارد. امام فرمودند: قصد عراق را دارم.
خروج امام از مکه
امام در روز هشتم ذي الحجه سال شصت هجري به همراه شصت يا هشتاد و دو نفر بطرف خارج از شهر حرکت کردند. در دروازه هاي شهر، فرماندار شهر مکه، عمر بن سعيد اشدق، به برادرش يحيي مأموريت داد که جلوي سيدالشهدا (ع) را به زور سلاح بگيرد. اما تاب مقاومت نياوردند و امام (ع) مکه را بطرف عراق ترک کردند.
آيا در روز هشتم ماه ذي الحجه کساني که در مکه هستند مي توانند مکه را ترک کنند؟ اگر قصدشان حج تمتع باشد، نمي توانند ترک کنند مگر اينکه قرباني دهند. لذا بسياري از فقها مي گويند امام حج تمتع را تبديل به عمره ي مفرده کردند. عده ي کثيري از فقها همچون مرحوم کاشف الغطاء مي فرمايند امام از روز اولي که وارد مکه شدند اصلا به قصد عمل عمره مفرده وارد شدند و عمره مفرده را انجام دادند. روز هشتم که روز ترويه است از مکه خارج شدند. چون امام از اول مي دانستند که نمي تواند تا آخر در مکه بمانند. امام (ع) در سخنراني ها نيز فرمودند که من نمي توانم اينجا بمانم. مي ترسم حرمت اين خانه شکسته شود. بنابر اين نمي توانستند که قصد حج تمتع کرده و از آن عدول نمايند.
حضرت در خارج از شهر، شخصي به نام فرزدق را ملاقات کردند. فرزدق نقل مي کند که خدمت امام رسيدم و گفتم: يابن رسول الله! پدر و مادرم فداي تو باد، چه اتفاقي افتاده که با شتاب در حال ترک مکه هستيد؟ امام فرمودند: اگر شتاب نکنم گرفتار مي شوم. سپس امام از او پرسيدند تو کيستي؟ عرض کرد: من مردي از عرب هستم ولي درخواستم اينست که از تبار من سؤال نکنيد. امام فرمودند از مردم عراق براي من اطلاعاتي داريد؟ عرض کرد: بله يابن رسول الله آنها مردماني هستند که دلهايشان با تو و شمشيرهايشان عليه توست.
فرزدق راجع به مناسک حج و همين طور نذر حج سؤالاتي از امام کرد، اما چون نذر کرده بود که با مادرش به حج بروند و اين نذر را نمي توانست بهم بزند، لذا به حج رفت و امام از او جدا شد.
اولين منزلگاه؛ تنعيم
وقتي امام به تنعيم رسيدند قافله اي را ديدند از يمن که شترهاي خيلي زيادي داشت. امام (ع) فرمودند اين شترها را به من کرايه دهيد، هر کدام از شما هم که خواستيد با من بياييد که من به طرف عراق مي روم. اگر تا عراق بياييد کرايه شما را تا عراق مي دهم چرا که من بايد بار و محمل و منزل تمام يارانم را جمع کنم. هرکس هم نمي خواهد تا عراق بيايد تا هر جايي که با من باشد کرايه اش را تا همان منزل به او مي دهم.
در اينجا طبري دروغي را به امام نسبت مي دهد که امام اين قافله را مصادره کرد. اين جريان فقط در تاريخ طبري وجود دارد و هيچ يک از کتب تاريخي اين مصادره را نقل نکرده و فقط به ماجراي کرايه کردن قافله اشاره دارند.
وقايع مربوط به منازل بعدي را در جلسه آينده خواهيم گفت.