همانگونه که در جلسه پيش عرض شد حضرت سيدالشهداء (ع) در سوم شعبان سال 60 ه.ق وارد مکه شدند و در منزل عمويشان عباس بن عبدالمطلب سکونت کردند. امام مدينه را ترک کردند چون در آنجا جانشان در امان نبود. به توصيه نزديکان، ايشان به سوي مکه رهسپار شدند و چهار ماه در مکه ماندند. طبق نقلهاي معتبر قبيله بني هاشم بجز محمد بن حنفيه، ملازم رکاب حضرت بودند. حتي عبدالله بن جعفر همسر حضرت زينب (س) هم تا مکه در رکاب حضرت سيد الشهداء (ع) بود. اما در مورد ياران و اصحاب همراه، نقلهاي متفاوتي وجود دارد که پرداختن به آن در اين بحث نمي گنجد. اصحاب حقيقي امام همان کساني بودند که در کربلا و در هنگامه ياري حضرت به شهادت رسيدند. باقي مطالب جزئيات تاريخي است. اينکه چند نفر از مکه همراه حضرت به راه افتادند؟ چند نفر کم شدند؟ اسامي ياران چه بود؟ در اين مسائل نقلهاي مختلفي وجود دارد که در اين بحث به آن پرداخته نمي شود.
وضعيت عراق
کمي در مورد اوضاع مردم عراق در عصر امام حسين (ع) صحبت کنيم. شايد اين سؤال پيش بيايد که چرا مردم عراق امام (ع) را دعوت کردند، اما در نهايت خيانت کردند و امام را تنها گذاشتند؟ مانند همان اتفاقي که براي مسلم بن عقيل بوجود آوردند. حدود 18 هزار نفر براي امام نامه نوشتند، آنها چه کساني بودند که اينقدر راحت به مسلم خيانت کرده و او را رها کردند؟
کوفه و بصره مهمترين شهرهاي عراق در عصر امام (ع) بوده است. در زمان خلافت حضرت اميرالمومنين علي (ع)، بصره منشأ فساد مي شود [جنگ جمل]. والي اين دو شهر مهم را هم معاويه انتخاب کرده است، شخصي بنام "ابن زياد" که در هر دو شهر ولايت دارد اما بخاطر آب و هواي بندري و خوب بصره، آنجا را براي استقرار خود انتخاب مي کند. او ولايت بصره را بدست "ثمرة بن جندب" داد که شخصي بسيار خطرناک بود، و ولايت کوفه را به "نعمان بن بشير" سپرد که شخصي بسيار بي عرضه بود.
مردم عراق عمدتاً از حکومت امويان ناراضي بوده و مترصد بودند تا فرصتي پيش آيد که بتوانند اين نارضايتي را ابراز کنند و اگر امکان داشته باشد آنان را ساقط کنند و جانشين آنها شوند. اما اين مخالفت ها و نارضايتي ها غالباً جنبه اعتقادي و ديني نداشت، بلکه منشأ ناسيوناليستي و قبيله اي داشت. براي اين ادعا دو شاهد وجود دارد.
اول: زمانيکه علي بن ابيطالب (ع) حاکم جهان اسلام بودند، پايتخت حکومت خود را کوفه انتخاب کردند. تمام امور از جمله عزل و نصب ها از کوفه انجام مي شد و کوفه به شهري آباد تبديل شده بود. در زمان حکومت معاويه، شهر "شام" مرکز جهان اسلام شد و اين حاکميت بيست سال در شام بطول انجاميد. اين اتفاق براي مردم کوفه بسيار سخت بود. بنابراين يکي از دلايل نارضايتي مردم کوفه، تغيير پايتخت و آباد شدن شام بود.
دوم: معاويه در طول بيست سال حکومتش، با واگذاري ولايت بصره و کوفه به شخص سفاکي بنام ابن زياد در صدد تحقير مردم عراق برآمد. زمانيکه ولايت کوفه بدست ابن زياد افتاد، او در بدو ورود به کوفه، دست و پاي هشتاد نفر از کوفيان را قطع کرد و جوّ ارعاب و وحشت در بين مردم ايجاد کرد. ثمرة بن جندب نيز که از طرف ابن زياد در بصره منصوب شده بود در زمان ورود به بصره، چهل و هفت نفر از حفاظ قرآن که اشخاص مهمي بودند را کشت. در معتبرترين نقلهاي تاريخي نوشته اند که ثمرة بن جندب طي دو سالي که در بصره حکومت داشت، هشت هزار نفر انسان بيگناه را کشت. عمر بن حمق، حجر بن عدي، رشيد حجري، که همگي از صحابه ي خاص اميرالمومنين (ع) بودند، در زمان امام حسن مجتبي (ع) بدست ابن زياد و به دستور معاويه در عراق کشته مي شوند. ناامني جاني، پرداخت ماليات زياد به واليان بصره و کوفه، تقسيم بيت المال بين نزديکان دربار و ... باعث مي شود که مردم عراق براي قيام به تکاپو بيافتند. اين دو عامل اصلي براي مخالفت عمده مردم عراق بود.
بهمين جهت زمانيکه مسلم به کوفه مي آيد کوفيان که داعيه ي حکومت در ذهن دارند، تصور مي کنند که علويان بر سر کار آمده اند. لذا 18 هزار نفر با او بيعت مي کنند. اما وقتي ابن زياد بطور مستقيم وارد شهر کوفه مي شود، از آنجا که سابقه ي ابن زياد را مي دانند، فقط آن عده ي اندک با مسلم مي مانند. افرادي مانند: هاني بن عروه، سليمان بن صرد خزائي، حبيب بن مُظهّر اسدي، رفاعة بن شداد بجلّي و ... اينان کساني بودند که يا در ارتباط با قضيه کربلا کشته مي شوند و يا در قيام براي خونخواهي حسين بن علي (ع) حاضر مي شوند. اين اقليت در کنار مسلم و بعد در رکاب امام حسين (ع) مي ايستند. بقيه کوتاه مي آيند و با امور دنيوي خود سرگرم مي شوند.
اما عده ديگري از شيعيان واقعي که در اقليت بودند، مخالفتشان با امويان جنبه اعتقادي داشت. آنان بواسطه اعتقاد به امير المومنين علي (ع) با دستگاه معاويه مخالفت مي کردند.
همزمان با حرکت امام حسين (ع) از مدينه به مکه، مردم عراق نسبت به سه مطلب آگاهي پيدا کردند. اطلاع از اين سه موضوع شرايطي را براي مردم عراق فراهم کرد تا از حضرت دعوت کنند که به عراق بيايند. اين سه مطلب عبارت بودند از:
1- معاويه به درک واصل شده است. 2- امام با يزيد بيعت نکرده است. 3- امام مدينه را ترک کرده است.
اولين نامه به سيد الشهداء(ع)
طبق نقل شيخ مفيد در ارشاد اولين نامه اي که براي حضرت نوشتند در خانه ي شخصيت بزرگوار شيعه، سليمان بن صرد خزائي است. او شيعيان اميرالمومنين (ع) را جمع کرد و براي آنان سخنراني کرد. او شيعيان عراق و کوفه را خوب مي شناخت. وقتي آنان را جمع کرد، گفت: "خبر داريد که معاويه مرده و حسين (ع) با يزيد بيعت نکرده است. شما شيعيان او و پدرش هستيد. اگر مي دانيد که او را ياري مي دهيد و با دشمنانش مي جنگيد و در راه او از جان دادن دريغ نداريد پس به آن حضرت نامه بنويسيد و آمادگي خود را اعلام کنيد، و اگر از تفرقه و سستي در ياري او بيم داريد، او را فريب ندهيد" در جواب گفتند: ما با دشمن او خواهيم جنگيد و در راه او جانفشاني خواهيم کرد" بنابر اين اولين نامه براي حضرت ابا عبدالله (ع) در خانه سليمان بن صرد خزائي از بزرگان شيعيان کوفه نوشته شد.
متن اولين نامه
بعد از حمد و ثناء الهي نوشتند: " آن دشمني که بر اين امت يورش برد و به ظلم و ستم خلافت بر آنان را تصاحب کرد و اموال آنان را به زور برد، نيکان و برگزيدگان آنان را کشت و اشرار را به مناصب و قدرت رسانيد، مال خدا را در ميان گردن کشان و ثروتمندان قرار داد، دوري و نابودي بر اين قوم باد، همچنانکه قوم ثمود نابود شدند، همانا براي ما اين عبارت مهم است چون سيدالشهداء (ع) به اين عبارت تکيه مي کند همانا براي ما امام و پيشوايي نيست، پس به سوي ما روي آور. ما به نعمان بن بشير- والي کوفه- نماز جمعه اقتدا را نمي کنيم و نمازهاي عيد قربان و عيد فطر را با او نمي خوانيم، اگر بدانيم که تو به عراق خواهي آمد، هر آينه نعمان بن بشير را از کوفه بيرون مي کنيم و او را به شام خواهيم فرستاد. انشاالله تعالي"
اين نامه از طرف سليمان بن صرد خزائي، حبيب بن مظهر، رفاعة بن شداد بجلي که از رؤساي کوفه بودند، نوشته شد و چندين نفر زير آن را امضاء کردند. آنگاه توسط دو پيک بنام هاي عبدالله بن مسمع همداني و عبدالله بن وال در روز دهم ماه رمضان به امام تقديم کردند.
روز دوازدهم ماه رمضان در حدود 150 نامه که هر کدام از نامه ها، بين يک تا چهار امضاء داشت، توسط سه نفر از شخصيتهاي بزرگ و ارزنده کربلا مثل قيس بن مسهر صيداوي، عبدالرحمن و عبدالله شدّاد ارحبي خدمت حضرت سيد الشهدا (ع) تقديم شد.
ارسال نامه ها از روز دهم تا چهاردهم به حدي بود که در نقلهاي معتبر تاريخي که هم شيعيان به آن صحت گذاشته و هم اهل تسنن به آن استناد کرده اند، دوازده هزار نامه است. در واقع روزانه بين ششصد تا هفتصد نامه به امام مي رسيد که هر کدام چندين امضاء داشت. در حقيقت دوازده هزار امضاء براي امام ارسال شد.
متن چهار نامه براي امام (ع)
1- "لِلحُسين بنِ عَلي اميرالمؤمنين مِن شيعَةِ ابيه" براي حسين بن علي امير المؤمنين از ناحيه شيعيان پدرش،- بعد از حمد و ثناي الهي- "اما بعد فان الناس ينتظرونک" مردم چشم به راه تو هستند "لاراي لهم في غيرک" نظري به غير تو ندارند "العجل العجل يا بن رسول الله" بشتاب! بشتاب! اي پسر رسول خدا "لعل الله أن يجمعنابک على الحق" باشد که خداوند بوسيله شما ما را به حق برساند "وَ يُؤيد بِک المسلمين والسلام" و بواسطه شما خداوند اسلام و مسلمين را کمک نمايد "بعد السلام و اتمّه عليک و رحمة الله و برکاته" با بهترين و کاملترين تهيت ها و آرزوها براي شما از ناحيه خداوند "العجل العجل" شتاب کن شتاب کن.
2- "بسم الله الرحمن الرحيم، للحسين بن علي عليهما السلام من شيعته من المؤمنين و المسلمين اما بعد فحي هلا فإن الناس ينتظرونک لارأى لهم غيرک، فالعجل العجل ثم العجل العجل، والسلام" از شيعيان حسين بن علي، از مسلمين و مؤمنين، عجله کن به آمدن، مردم چشم به راه شما هستند، مردم بغير شما به چيز ديگري نظر ندارند، عجله عجله عجله عجله.
3- متن سومين نامه اي که از مردم عراق براي امام حسين (ع) فرستاده شده، از سوي شخصي است که در زمان نوشتن نامه، داعيه ي حکومت دارد و او شبث بن ربعي است که بعدا از فرماندهان سپاه يزيد در کربلا مي شود. اما متن نامه : "اما بعد فقد اخضر الجنات و أينعت الثمار فاذا شئت فاقبل على جندلک مجند، والسلام" اما بعد، باغها سرسبز شده، ميوه ها رسيده - کنايه از اينکه وقت کار فرا رسيده- هر وقت خواستي، بيا به سراغ کساني که براي جانفشاني براي تو بسيار مجهز هستند، والسلام.
دوازده نفر زير اين نامه را امضاء کردند که همگي منافق بودند.
4- "بسم الله الرحمن الرحيم، انّا مَعک و معنا مأة الف سيف" ما با تو هستيم و با ما صد هزار شمشير است.
آخرين نامه هايي که بدست حضرت سيدالشهدا (ع) رسيد، روز چهاردهم ماه مبارک رمضان توسط هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبدالله حنفي بود. به اين دليل آخرين نامه بود که امام در روز 14 رمضان در پاسخ به کوفيان نامه اي مي نويسند و در آن ذکر مي کنند که آخرين فرستادگان شما هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبدالله حنفي نزد من آمدند.
اما سعيد بن عبدالله حنفي کيست؟ او شخصي بود که دو ويژگي برايش نقل کرده اند:
1- در زمانيکه امام جواب نامه ي کوفيان را به اين دو نفر مي دهند، او عرض مي کند: چرا من بايد بروم کوفه؟ حضرت فرمودند: جواب نامه مرا ببر. عرض مي کند: به جد بزرگوارت من دست از دامن تو بر نمي دارم تا خدا بداند که در غياب پيامبر حرمت تو را حفظ کردم. اگر مرا بکشند، جسدم را خاکستر کنند و خاکسترم را بر باد دهند و دوباره زنده کنند و تا هفتاد بار اين کار را تکرار کنند، من هرگز دست از دامن تو بر نمي دارم و بدون تو به کوفه نخواهم رفت.
2- او از کساني است که امام زمان (ع) در زيارت ناحيه به او سلام مي دهند. کسيکه خطاب سلام امام زمان قرار بگيرد، ممتاز است.
آخرين نامه
امام (ع) هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبدالله حنفي را احضار کردند و فرمودند: « اين نامه هايي که شما آورده ايد را چه کساني امضا کردند؟» امام (ع) با اين سؤال، راه درست براي قضاوت تاريخ را باز کردند. آنان اسامي امضاء کنندگان را گفتند. بعد حضرت بهمراه اين دو نفر بين رکن و مقام رفتند و دو رکعت نماز خواندند. اين دو نفر را دعوت کردند و فرمودند: « شب گذشته جدم را در خواب ديدم، مرا به کاري فرمان دادند که بايد آن را انجام دهم، خداوند در اين امر براي من خير خواسته است و همواره خدا براي من خير خواه است »
از ديدگاه تاريخ حرکت حضرت سيدالشهداء (ع) از مکه به سمت عراق به دعوت مردم عراق صورت گرفت، اما از منظر شخص سيدالشهداء (ع) حرکت ايشان بسوي عراق به دستور جدشان رسول خدا (ص) انجام شد.
پاسخ امام (ع) به نامه هاي کوفيان
در روز چهاردهم رمضان آخرين نامه ها آمد و سپس امام در جواب نامه اي نوشتند تا توسط اين دو نفر به مردم کوفه برسد. حضرت در نامه فرمودند: « بسم الله الرحمن الرحيم، از حسين بن على (ع) به گروه مسلمانان و مومنان! اما بعد، هانى و سعيد نامه هاى شما را آوردند و آنها آخرين فرستادگان شما بودند و دانستم تمامي آنچه را كه بيان كرده بوديد. سخن اکثريت شما اين بود که ما پيشوايي نداريم، نزد ما بيا، باشد که خداوند به سبب تو ما را بر حق و هدايت گرد آورد. من مسلم بن عقيل- پسر عمويم- كه در خاندانم مورد وثوق و اعتماد من است را بسوى شما مي فرستم. پس اگر براى من نوشت كه رأى جماعت خردمندان و اهل فضل و رأى و مشورت شما چنان است كه فرستادگان گفته اند و در نامه هاى شما خواندم، پس بزودى نزد شما خواهم آمد. انشاء الله. سوگند به جان خودم كه امام نيست مگر آنكه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پاى دارد و به دين حق ايمان داشته باشد و بخاطر خداوند خويشتن داري ورزد. و السلام »
امام نامه را به جناب مسلم دادند و ايشان را در روز پانزدهم ماه مبارک رمضان روانه شهر کوفه کردند. مسلم ابتدا براي وداع به مدينه مي رود که حکايت از يک ظرافت تاريخي دارد.
البته حضرت سيدالشهداء (ع) نامه اي هم به اهل بصره دادند که آن را در جلسه بعد بيان مي کنيم.