يکي ديگر از کارهايي که حضرت سيدالشهداء (ع) هنگام خروج از مدينه انجام دادند اين بود که براي وداع و توشه گرفتن براي اين سفر به زيارت مزار پيامبر اکرم (ص)، مزار مادر بزرگوارشان (س) و مزار حضرت امام حسن مجتبي(ع) مشرف شدند.
نکته ي اين زيارت، وداع ايشان است که بمعناي اتمام کار است. حضرت مي دانستند که ديگر بازگشتي وجود ندارد.
در 26 رجب سال 60 معاويه به دَرَک واصل شد. زمانيکه در بستر بيماري بود پيکي را به مدينه فرستاد. زمان رسيدن پيک به مدينه با مرگ معاويه مقارن شد. پيک شبانه به مدينه رسيد. از طرف يزيد هم نامه اي دارد مبني بر اين که قبل از اينکه خبر مرگ معاويه منتشر شود از سه نفر يعني "حسين بن علي(ع)، عبدالله بن زبير و عبدالله ابن عمر" بيعت بگير.
در نامه آمده است که قبل از افشا شدن خبر مرگ معاويه، بيعت بگير. با توجه به اينکه پيک شبانه به مدينه رسيد، والي مدينه "وليد بن عتبه" [عتبه برادر معاويه و وليد برادر زاده ي معاويه است] تصميم مي گيرد که افرادي را که در مدينه حضور دارند شبانه احضار کند. بهمين جهت پيکي را به منزل امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير مي فرستد. پيک وليد بن عتبه، پسر خليفه سوم فرزند عثمان است. وقتي به امام (ع) مي گويد که امير تو را احضار کرده، امام (ع) فرمودند: « من به وليد اطميناني ندارم، او مورد وثوق من نيست » امام سي نفر را که غالباً برادران و برادر زادگان ايشان بودند بهمراه عده اي از مردان بني هاشم خبر کردند تا همراه خود به دار الاماره رهسپار شوند. ابن زبير هم از راه مي رسد و با امام روبرو مي شود. ابن زبير دشمن امام حسين (ع) است. زيرا پدر زبير همان کسي است که در جنگ جمل به دست اصحاب علي بن ابيطالب (ع) کشته شد. زبير به اهل بيت پيامبر (ص) ارادتي ندارد.
ابن زبير اظهار نگراني مي کند و مي گويد: احضار ما در اين ساعت غير متعارف چه معنايي دارد؟ امام فرمودند: « قدري صبر کن. من به تو مي گويم چه اتفاقي افتاده است. شب گذشته خواب ديدم منبر معاويه واژگون شده و از خانه ي معاويه آتش شعله مي کشد. تعبير خواب اينست که معاويه مرده است. اينها ما را نخواستند مگر اينکه از بيعت بگيرند » ابن زبير مي گويد: "اگر قصه همين باشد که فرمودي، اگر خواستند از ما بيعت بگيرند آيا تو بيعت مي کني؟" امام (ع) فرمودند: « من قطعاً بيعت نخواهم کرد »
والي مدينه، امام (ع) و ابن زبير را به حضور طلبيد. وليد تا چشمش به امام حسين (ع) افتاد براي تلطيف جو حاکم از سر رأفت و مهرباني شروع به صحبت با امام کرد. در آن جلسه دشمنان امام (ع) حضور داشتند. وليد بن عتبه، مروان بن حکم و ابن زبير از دشمنان امام هستند. امام (ع) به وليد سلام کردند و او نيز عالي و نيکو جواب داد و شروع به صحبت کرد:
" اَلصِّلَةُ خَيرٌ مِنَ القَطعِيَّه " پيوند و اتحاد بهتر از جدايي است. " وَالصُّلحُ خَيرٌ مِنَ الفِساد " برقراري صلح بهتر از فتنه است. " و َقَد آن لَکُما أن تَجتَمِعا " الان وقت آن است که شما با هم متحد شويد. " اَصلِحَ الله ذاتَ بَينَکُما " خداوند بين شما را اصلاح کند- مراد از طرفين، دستگاه اموي و شخص امام حسين (ع) است-
زمانيکه وليد اين جملات را به زبان مي آورد، امام دائماً آيه ي استرجاع مي خواندند: « انا لله و انا اليه راجعون » فقط حرفهاي او را مي شنيدند و آيه ي استرجاع مي خواندند.
امام به وليد فرمودند: « خبر داشتم معاويه مريض بود، حال معاويه چگونه است؟ » وليد پاسخي زيرکانه و جالب به اين سؤال امام داد. آهي از اعماق وجودش کشيد و گفت: " يا اباعبدالله! خداوند در مصيبت فقدان معاويه به تو پاداش دهد، معاويه عموي خوبي براي تو بود. اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه الان خبر مرگ او را رسانيد" با اين پاسخ زيرکانه، هم خبر مرگ معاويه را داد و هم امام را از حاکم شدن يزيد باخبر کرد.
سپس امام (ع) دليل دعوت خود را پرسيدند. وليد گفت: "مردم عموماً با حکومت يزيد توافق کرده اند و ما هم الان دنبال توافق شما هستيم. بايد بيعت کنيد " امام (ع) فرمودند: « وليد! من کسي نيستم که در پنهان بيعت کنم، بايد شرايط را فراهم کني. فردا که عموم مردم را به بيعت دعوت کردي، من هم مي آيم تا ببينم خدا کار را به کجا مي کشاند » وليد گفت: "يا اباعبدالله! حرف خوبي زدي. جز اين هم توقع نداشتم. فردا مردم را دعوت مي کنيم و به اميد خدا از مردم بيعت مي گيريم"
امام (ع) وعده ي بيعت ندادند. اگر وعده مي دادند قطعا تخلف نمي کرد. فرمودند من در خفاء و پنهان بيعت نمي کنم. فردا که از مردم دعوت کردي، من هم مي آيم تا ببينم خدا کار را به کجا مي کشاند.
مروان بن حکم به وليد گفت: " اگر او از اينجا برود، تو و امثال تو بر او چيره نمي شويد. همين جا او را زنداني کن. اگر بيعت کرد که هيچ، اما اگر بيعت نکرد سرش را از بدنش جدا کن و براي يزيد بفرست" امام (ع) نگاه غضب آلودي به مروان بن حکم کردند و فرمودند: « تو وليد را تشويق مي کني که مرا بکشد؟ بدان تو و اميرت- وليدبن عتبه- کوچکتر از آن هستيد که بخواهيد مرا بکشيد » بعد امام (ع) با صداي بلند به وليد فرمودند: « اَيّها الاَمير! إنّا اَهلُ بَيتٍ النُبُوَه » ما خاندان نبوت هستيم « وَ مَعدِنُ الرِّسالَه» گنجينه ي رسالت هستيم « وَ مُختَلَفُ المَلائکَه» محل رفت و آمد ملائکه الهي هستيم « وَ مَحَلُّ الرَّحمَه » و رحمت از خاندان ماست « بِنا فَتَحَ الله وَ بِنا خَتَم » خدا همه ي امور را بواسطه ي ما گشايش مي دهد و همه ي امور به ما ختم ميشود « وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الخَمر قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَه » يزيد آدمي فاسق، شرابخوار و قاتل انسانهاي بيگناه است « مُلعِنُ بِالفِسق » علني فسق مي کند « وَ مِثلي لا يُبايِع مِثلُه » و مثل من با مثل او هرگز بيعت نمي کند!
صداي سيدالشهداء (ع) که بلند شد همراهان امام که 30 نفر از دلاوران عشيره ي ايشان بودند، آمدند. زيرا حضرت به آنان فرموده بودند که هر وقت صدايم بلند شد، بدانيد که جانم در معرض خطر است، بياييد و مرا بيرون بياوريد. آنان نيز آمدند و امام (ع) را تحت الحفظ بيرون بردند. امام (ع) بيعت نکردند و فرمودند که بيعت نمي کنم.
ديگر مجالي براي ماندن سيدالشهداء (ع) در مدينه وجود ندارد. شب گذشت و به صبح رسيد. هنگامه ي صبح مروان بن حکم با اباعبدالله الحسين (ع) مواجه مي شود و مي گويد: "من براي شما خيرخواهي دارم. اگر حرفم را بپذيري، به صلاح دين و دنياي شماست"
امام (ع) فرمودند: چه توصيه اي براي من داري؟ گفت: با يزيد بيعت کن! امام (ع) جواب دادند: « عَلَى الاِسلامِ السَّلام، اِذ قَد بُلِيَتِ الاُمَة بِراعٍ مِثلِ يَزيد » بايد فاتحه ي اسلام را خواند زماني که حاکم امت اسلامي فردي مثل يزيد باشد.- اين کلام، جواب امام به مروان حکم است و نه علّت قيام ايشان.
بعد فرمودند: « وَيحَکَ يا مروان! أتَامُرُني بِبِيعَة يزيد، وَ هُو رَجلٌ فاسق، لَقَد قُلتَ شَطَطاً مِنَ القُول لا ألومَکَ عَلي قَولِک » واي بر تو مروان! به من دستور مي دهي که با يزيد بيعت کنم؟ در حاليکه او مردي فاسق است، حرف گزافه اي زدي اما من به اين حرف تو را ملامت نمي کنم. « لِأنّکَ اللَعينُ الَذي لَعَنَکَ رسولُ الله وَ اَنتَ في صُلبِ اَبيک الحکم بن العاص » بخاطر اينکه تو ملعون هستي، رسول خدا تو را لعن کرد زمانيکه در صلب پدرت بودي، و پدرت نيز حکم بن ابي العاص است.- منظور امام اين بود که از ملعون چيزي غير از حرف گزافه انتظار نمي رود-
مروان بن حکم کيست؟
مادر مروان "اميه" بود و پدرش "حکم بن ابي العاص". در زمان خلافت امام حسن مجتبي (ع)، مروان بن حکم پيکي را خدمت امام مجتبي (ع) مي فرستد. پيک به امام عرض مي کند که "من از طرف مروان براي شما پيامي دارم" امام (ع) فرمودند: « پيامت را بده » گفت: "شما دو نفر- اشاره اش به امام حسن (ع) و امام حسين (ع) است- فرزندان مردي هستيد که مسلمين را متفرق کرد و عباد و زهاد را کشت. - مراد از عباد و زهاد، خوارج بودند- پدر شما چيزي جز اين ندارد که شما بخواهيد به آن افتخار کنيد"
دو جواب به پيک داده شد. يکي توسط امام حسن (ع) و ديگري توسط امام حسين (ع) داده شد. امام مجتبي (ع) فرمودند: « به مروان بگو که اگر راست گفتي خدا جزاي حرف راست تو را بدهد، ولي اگر دروغ گفتي پاداش خداوند در عذاب بسيار سخت است. منظور امام اين بود که تو دروغ مي گويي و تمام فضائل پدر مرا انکار مي کني در حاليکه فضائل پدر من قابل انکار نيست.
سيدالشهداء (ع) نيز به پيک مروان فرمودند که به مروان بگو حسين پسر علي(ع) و فاطمه (س) فرمود: « يابن الزَرقاء وَ الدّاعِيةِ اِلي نَفسِها بِسوء ِذي مَجاز وَ صاحِبِ الرَّأي بِسوءِ العُکاض، يَابن طَريدِ رَسولِ الله وَ لَعينِه، اِعرِف مَن اَنتَ وَ مَن اَبوکَ وَ مَن اُمُّک » پسر ام حنبله زرقاء- به نسب او اشاره مي کنند- زني که در بازار ذي مجاز در عصر جاهليت مردان را به خود دعوت مي کرد و در بازار عکاظ ترقي پيدا کرد و صاحب پرچم شد- يعني خانه اي را براي فساد فراهم کرد- اما پدرت، کسيکه به دستور پيامبر تبعيد شد ملعون شمرده شد، اين تو و اين هم پدر و مادرت »
در سالي که پيامبر (ص) مکه را فتح کردند، حکم بن ابي العاص، پدر مروان مسلمان شد و همراه پيامبر (ص) به مدينه آمد. در همان دو سال آخر عمر پيامبر که به مدينه آمد، نتوانست خودش را حفظ کند. او جاسوسي پيامبر (ص) را مي کرد و تمام اخبار بيت رسول خدا و جهان اسلام را به کفار و مشرکين تقديم مي کرد. پيامبر که متوجه اين مطلب شدند، فرمودند: « تو بايد به جايي بروي که تو را نبينم » او را از مدينه بيرون کردند. بعد از زمان پيامبر (ص)، اولي که روي کار آمد، تبعيد به قوّت خود باقي ماند. دومي هم که آمد در طول 12 سال حکومتش تبعيد به قوت خود باقي ماند. اولين روزي که عثمان سر کار آمد، حَکَم را به مدينه بازگرداند. اين کار يکي از دلايلي بود که مردم مي خواستند عثمان را بکشند. به او مي گفتند: "تو کسي را به مدينه راه دادي که لعنت شده ازلي و ابدي رسول خدا است. تو با پيامبر و شيخين مخالفت کردي"
به هر حال، امام به خيرخواهي مروان توجهي نکردند و در شب 28 ماه رجب سال ?? شبانه مدينه را ترک کردند و به سوي مکه رهسپار شدند. شب جمعه ي سوم شعبان سال 60 هجري وارد مکه شدند و تا هشتم ذي الحجه ي سال 60 يعني حدود چهار ماه در مکه ماندگار شدند.
وليد بن عتبه نتوانست از امام بيعت بگيرد. وقتي امام (ع) با همراهان وارد دار الاماره شدند، سبب شد که وليد نتواند از ابن زبير هم بيعت بگيرد. عبدالله ابن عمر هم در آن زمان در مکه بوده. بنابراين وليد در مأموريتش ناکام ماند.
اما يزيد دو کار انجام داد: اول اينکه به جاي وليد، فردي سفاک از بني اميه بنام "عمر بن سعيد اشرق" را به عنوان والي مدينه منصوب کرد. دومين کاري که کرد نامه اي براي ابن عباس- پسر عموي حضرت حسين (ع)- نوشت. مضمون نامه اين بود: "بدان که پسر عمويت حسين (ع) و دشمن خدا عبدالله بن زبير از بيعت با من سر باز زدند و به مکه فرار کردند و در صدد فتنه گري هستند. خودشان را در معرض هلاکت و نابودي قرار دادند. اما عبدالله بن زبير که به زودي با شمشير کشته خواهد شد- از نظر بزيد تکليف او مشخص است- اما حسين (ع) که من او را دوست دارم، اگر از کارهاي خود نزد تو عذرخواهي کند، او را مي بخشم و آنچه را که پدرم براي او قرار داده بود- از مال و منال- قرار مي دهم و حتي بيشتر ... و شنيده ام که شيعيان عراق با او بيعت کرده اند "
از نظر دستگاه خلافت، خروج امام (ع) از مدينه براي تشکيل حکومت است. وقتي ديدند که امام از مدينه خارج شده و به مکه رفته اند و مردم نيز درصدد بيعت با او هستند. بنابر اين به ايشان پيشنهاد مال و اموال دادند.
ابن عباس در پاسخ به نامه نوشت: " اما در مورد عبدالله بن زبير، تو مي داني که او دشمن ماست و سالهاست که کينه ي ما را در دل دارد، با او هر کاري مي خواهي انجام بده. اما حسين (ع)، قصدش از ترک مدينه اين بود که عده اي از کارگزاران تو با او به تندي برخورد کردند و حرمت او را شکستند. حسين بن علي (ع) ناچار شد مدينه را به جهت امن خواهي به طرف بيت الله ترک کند "
از اين پاسخ ابن عباس مشخص مي شود که او هم هنوز نمي داند که حضرت براي چه از مدينه خارج شده اند. فکر کرده بود که امام (ع) از برخورد حکومتي ها ناراحت شده و به مکه رفته اند تا اوضاع آرام شود تا دوباره بازگردند.
به هر صورت، امام وارد مکه شده و در خانه ي عباس بن عبدالمطلب مهمان شدند. زمانيکه پيامبر به طرف مدينه مهاجرت کردند، عباس عموي پيامبر در مکه ماند. او اين خانه را به نام خود کرد. خانه ي عباس بظاهر خانه ي اوست اما در واقع خانه ي رسول خداست که به حضرت سيدالشهداء (ع) ارث مي رسد.
نقل است که وقتي به حضرت علي (ع) عرض شد که چرا زماني که به خلافت رسيديد فدک را باز پس نگرفتيد؟ حضرت فرمودند: « من به رسول خدا تأسي کردم. ايشان وقتي از مکه مهاجرت کردند و در ضعف بودند، عمويشان خانه را تصاحب کرد. اما وقتي به قدرت رسيدند و به مکه آمدند، از آن خانه سراغي نگرفتند »
امام حدود ? ماه و چند روز در مکه بودند. در اين ايام دو اتفاق مهم افتاد. اول نامه هايي بود که از اقصي نقاط به امام رسيد که بيان خواهد شد و ديگري فرستادن جناب مسلم بن عقيل به طرف عراق براي اطلاع و تاييد اين نامه ها بود.
در جلسه بعد نامه هايي که به امام حسين (ع) رسيده و فرايندي که جناب مسلم به کوفه فرستاده شدند را بررسي مي کنيم.