پرسش و پاسخ های اعتقادی محرم

سوالاتی در مورد امام حسین و عاشورا

 پرسش و پاسخ های اعتقادی محرم

پرسش:

شهادت امام حسين(ع)  عمل اختياري بود يا مقدر شده بود؟

پاسخ:

  قََدَر يعني اندازه و اندازه گيري و تعيين حدّ و حدود چيزي. در اصطلاح به اين معنا است كه خداوند براي هر چيزي اندازه اي قرار داده، آن را بر اساس اندازه گيري و محاسبه و سنجش آفريده است.

  قضا يعني حكم و حتميت. در نظام آفرينش،‌ موجودات از چندين راه ممكن است به وجود بيايند، مثلاً اگر به آن جا از چند كوچه راه باشد، ورود به خانة شما از چند راه ممكن است. حال اگر از ميان چندين راه ممكن، علل و اسباب يكي از آن‌ها فراهم شد و تنها همان تحقق يافت،‌ اين مرحله از تحقق را قضا مي نامند.

خداوند براي هر موجودی، علت ها و اسباب هايي قرار داده كه هستي و ویژگی‌های آن بستگي به آن‌ها دارد. اين طور نيست كه هر چه در جهان پديد مي آيد، بدون رابطه با قبل و بعد و فقط اتفاقي و بي حساب باشد. همان گونه كه در بارش برف و باران عواملي دخالت دارد و هرگز چنين كاري بي علل و اسباب انجام نمي پذيرد، كارهاي بشر از روي تصادف و اتفاق سر نمي زند، بلكه نخست چيزي را تصور مي كند، سپس به آن مي انديشد و پس از آن كه فايدة واقعي يا پنداري آن را پذيرفت،‌ به انجام آن مي كوشد. پس انجام هر حادثه اي در جهان علت و سببي دارد و اين نظامي است تخلف ناپذير و خداوند چنين مقرّر كرده است.

اين مسئله با اصل آزادي و اختيار انسان ناهمگونی ندارد،‌زيرا اختيار و آزادي يكي از اسباب و علل جهان است؛ يعني خداوند خواسته و مقدّر کرده كه بشر كارهاي خود را به اراده و انتخاب خود انجام دهد، و سرنوشت خويش را رقم زند. اين كه مي گوييم كارهاي انسان هم به اختيار او است و هم قضا و قدر الهي دخالت دارد، به همين معني است كه خدا اراده فرموده و مقدّر كرده كه بشر در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشد. بشر مختار و آزاد آفريده شده، يعني به او عقل و فكر و اراده داده شده است. بشر در كارهاي ارادي خود مانند سنگ نيست كه او را از بالا به پايين رها كرده باشند و تحت تأثير جاذبة زمين خواه نا خواه به طرف زمين سقوط كند. نيز مانند گياه نيست كه فقط يك راه دارد و همين كه در وضع رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذايي را جذب و راه رشد و نمو را طي مي‌كند. هم چنين مانند حيوان نيست كه به حكم غريزه كارهايي انجام دهد. بشر هميشه خود را در سر چهار راه هايي مي بيند و هيچ گونه اجباري كه فقط يكي از آن‌ها را انتخاب كند ندارد و ساير راه ها بر او بسته نيست. انتخاب يكي از آن‌ها به نظر و فكر و ارادة او مربوط است؛ يعني طرز فكر و انتخاب او است كه يك راه خاص را معيّن مي‌كند.(1)

 در اين جا پاي شخصيت و صفات اخلاقي و روحي و پیشینة تربيتي و موروثي و ميزان عقل و دور انديشي بشر به ميان مي آيد و معلوم مي‌شود كه آينده سعادت بخش يا شقاوت بار هر كس تا چه اندازه مربوط به شخصيت و صفات روحي و ملكات اخلاقي و قدرت عقلي و علمي او است،‌ و بالاخره به راهي كه انتخاب مي‌كند. تفاوتي كه ميان بشر و آتش كه مي سوزاند و‌آب كه غرق مي‌كند و گياه كه مي رويد و حيوان كه راه مي رود وجود دارد، اين است كه انسان انتخاب مي‌كند. او هميشه در برابر چند كار و چند راه قرار گرفته است، و در قطعيت يافتن يك راه و يك كار خواست شخصي او مؤثر است.

  انسان، عملي را كه با غريزه طبيعي و حيواني او هماهنگ است و هيچ مانعي براي آن وجود ندارد، به حكم تشخيص و مصلحت انديشي قادر است ترك كند (مانند ترك گناهان) هم چنين كاري را كه مخالف خواسته‌هاي او است و هيچ گونه عامل اجبار كنندة بیرونی وجود ندارد، به حكم مصلحت انديشي و نيروي خرد مي‌تواند انجام دهد مانند خوردن دارو و حاضر شدن براي عمل جراحي.

  اين كه از يك طرف تقدير الهي مطرح است و از طرف ديگر اختيار انسان، به اين معنا است كه خداوند مقرّر كرده است كه انسان با اختيار و ارادة خود، يكي از راه ها را انتخاب كند. آن راهي كه انسان با ارادة خود انتخاب كرده، همان است كه مقدّر است. به عبارت ديگر:‌ خداوند از ازل مي داند هر انسانی چه راهی انتخاب می‌کند.

  پس تقدير خداوندي اين است كه بشر افعال خود را از روي اختيار انجام دهد، نه اين كه تقدير او را مجبور سازد.

  انسان فقط يك سرنوشت حتمی ندارد، بلكه سرنوشت هاي گوناگوني در پيش دارد كه ممكن است هر كدام از آن‌ها جانشين ديگري گردد. در تعیین و حتمی شدن یکی از آنها، ارادة شخص تأثیر جدی دارد، مثلاً اگر بيمار شود، سرنوشت او بستگی به درمان دارد. اگر اقدام کند، ممکن است معالجه شود و اگر اقدام نکند، از بین می‌رود. حتمی شدن یکی از آن دو، به اختیار خودش می‌باشد.

  امام علي(ع) از پاي ديوار كجي برخاست و کنار ديوار ديگري نشست. گفتند: آيا از قضاي الهي فرار مي كني؟ پاسخ داد: "از قضاي خدا به قَدَر وي و قضاي ديگري فرار مي كنم".[2] يعني قضا و قدر معيّن كرده كه هر چيزي اثر خود را داشته باشد و من با آگاهي كه دارم، راهی را انتخاب مي كنم كه اثر خوب داشته باشد.

اما امام حسین(ع)، با علم و آگاهی و به خاطر رسوا کردن بنی‌امیه و عمل به دستور جدّ بزرگوارش (که سکوت در مقابل حاکم ستمگر بدعت‌گذار را جایز نداشته بود)(1) حاضر نشد با یزید بیعت کند و به جوار خانة خدا پناهنده شد. در آن جا نامه‌های بی‌شمار کوفیان را دریافت کرد و وقتی مکه را نا امن دید، در جواب دعوت مردم کوفه، به سوی آن شهر رهسپار شد، ولی سپاه «عبیدالله» مانع ورود ایشان به کوفه گشت و به اجبار ایشان را به کربلا برد. در آن جا امام را بین دو راه آزاد گذاشت: بیعت ذلیلانه با یزید، یا رو به رو شدن با شمشیرهای سپاه عبیداالله. امام راه دوم را انتخاب کرد.(2)

حضرت می‌فرماید:

«قد شاءالله أن یرانی مقتلولاً مذبوحاً ظلماً و عدواناً؛ خداوند می‌خواهد مرا کشتة‌سربریده، بناحق و ستمدیده ببیند».(3)

کلام حضرت بیانگر اراده و مشیت خداوند در مورد بندگان اوست. خداوند می‌خواهد همه بندگان رهرو صراط مستقیم باشد. خدا آنان را به پیمودن این راه امر کرده، از آنها پیمان گرفته که رهرو این راه باشید،(4) ولی انسان‌ها را آزاد گذارده که به خواب خدا عمل کنید یا عصیان کرده و راه دیگری در پیش گیرند.

در مورد امام حسین(ع) هم خداوند می‌خواست بهترین راه را برگزیند که نتیجه و عاقبت آن کشته شدن مظلومانه بود، ولی امام حسین در انتخاب آن راه مجبور نبود.

حضرت خود را آزاد می‌دانست، ولی فقط اراده و خواب خدا را می‌پسندید، زیرا خواب خدا را بهترین سرنوشت و عاقبت می‌دانست. متأسفانه کافران و مشرکان هستند که با استناد به تقدیر و جبر می‌خواهند گمراهی خود را توجیه کنند و می‌گویند:

«لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا...؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمام مشرک نمی‌شدیم»!(5)

منظور آنان این است که مشرک شدن ما به تقدیر الهی و بدون اختیار ما بوده است،‌هم چنان که قرآن از آنان نقل می‌‌کند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن و لا آباؤنا و لا حرّمنا من دونه من شیء؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمان غیر از خدا را عبادت نمی‌کردیم و جز آنچه او حرام کرده است، حرام نمی‌شمردیم»(6)، یعنی عبادت بت‌ها توسط ما تقدیر و قضای حتمی بوده، قدرت سرپیچی نداشته‌ایم، ولی خداوند چنین مشیت و اراده‌ای را از خود نفی کرده، آنان را از عبادت غیر خود نهی نموده و می‌فرماید:

«لو شاء الله لهداکم اجمعیت؛ اگر خدا می‌خواست، همه شما را هدایت می‌کرد».(7)

نفی اراده و تقدیر محتوم و اجباری خداوند است. خداوند می‌فرماید: اگر می‌خواستم

 

پرسش:

ايا امامت ارثى است و اگر امامت ارثى نيست چگونه از امام حسين((عليه السلام)) به بعد، امامت به فرزندان امام حسين((عليه السلام)) يكى پس از ديگرى رسيده است؟

پاسخ:

ابتدا بايد معناي ارثي بودن را ذكر كنيم تا معلوم شود آيا ارثي بودن داراي بار مثبت است يا منفي؟

   ارثي بودن به معناي آن است كه به دور از هر گونه معيار اساسي و صحيح، حكومت از كسي به خاندان وي منتقل شود. در بسياري از نظام هاي شاهنشاهي و سلطنتي اين شيوه حكمفرما است و بر اساس آن صلاحيت هاي لازم جهت ادارة جامعه و حكومت، به كلي از نظر دور مانده و فقط قدرت و سلطنت در يك خانواده، اصل حاكم بر همة ارزش ها و معيارها تلقّي مي شود.

   بديهي است ارثي بودن به اين معنا از نظر منطقي كاملاً نادرست و باطل مي باشد. بهترين گواه بر بطلان اين روش، نظام هاي موروثي حاكم بر جهان در طول تاريخ است كه موجب سقوط و انحطاطات بسياري گرديده است.

   بررسي معيارهاي اساسي امامت و رهبري در اسلام به خوبي نشان مي دهد كه اساساً اسلام با نظام موروثي كاملاً در تظاد و چالش است و به هيچ وجه چنين شيوه اي را بر نمي تابد. يكي از اهداف امام حسين(ع) از قيام خود، مبارزه با همين شيوه و تفكر بوده است.

   مسئلة امامت و نبوّت كه رسالتي بسيار سنگين و با اهميت است، شرايط و لوازم متعددي دارد كه برخي از آن ها اكتسابي است و برخي ديگر وابسته به طهارت نسلي و شرافت معنوي، نيز تهذيب، خلوص و صفاي باطن پدر و مادر و بلكه همه نياكان است.

   بنابراين اگر وجود آن امامان بزرگ در نسل واحدي را شاهديم، از سويي به خاطر وجود تمام شرايط لازم معنوي به ارث رسيده از حضرت آدم(ع) تا آخرين امام در اين خاندان شريف است؛ از سوي ديگر وابسته به كنش هاي اختياري آنان است كه در تمام لحظات عمرشان از هر گونه آلودگي دوري كرده و همواره جزء بندگان شايسته خدا بوده اند.

   تنها راه اثبات امامت، نص پيامبر اكرم(ص) يا امام قبلي است، زيرا اگر امامت استمرار وظايف نبوت جز در مسئله وحي است و اگر امام بايد معصوم باشد، بايد منصوص نيز باشد،(1) زيرا عصمت امر دروني و باطني است و تشخيص آن در توان مردم نيست. تنها خداوند است كه مي تواند معصوم را بشناساند.

   بنابراين تعيين امام بر اساس توارث نيست و امام قبلي بايد تصريح به نام امام بعدي كند و چنين قضيه اي اتفاق افتاده است. در  عين حال كه فرزندان يك امام متعدد و بسيار هستند و هر كسي شايستگي اين مقام را ندارد.

    ما فرزندان امام حسين«عليه السلام» را كه امام مي‏دانيم به خاطر اين است كه امامت آنان از ناحيه‏ي خدا منصوب و معيّن است نه بدين لحاظ كه امامت امري ارثي است و پس از يك امام بايد به فرزند وي منتقل گردد.

 گواه، اينكه ما پس از امام حسن«عليه السلام» به امامت فرزندان وي، بر همين اساس عقيده نداريم چون خداوند امامت را در فرزندان امام حسن«عليه السلام» قرار نداده است. و اگر(بر فرض محال) خداوند، پس از امام حسين«عليه السلام» هم ديگري را امام قرار داده بود بر ما، لازم بود كه امامت وي را نيز نپذيريم.

 و اينكه خداوند افراد مخصوصي را به اين مقام بزرگ منصوب داشته بر اساس علم غير محدود و گسترده‏ي او است كه به لياقتها و شايستگي‏هاي افراد به طور كامل واقف است. و لذا فرموده است: «اللَّه اعلم حيث يجعل رسالته».(2)

بررسي و ژرفكاوي معيارهاي اساسي امامت و رهبري در اسلام به خوبي نشان مي‏دهد كه اساسا اسلام با نظام موروثي كاملاً در تضاد و چالش است و به هيچ روي چنين شيوه‏اي را برنمي‏تابد،و آن نقطه منفي كه در نظام‏هاي موروثي وجود دارد هرگز در امامت اهل‏بيت يافت نمي‏شود، ليكن در اينجا اين سؤال رخ مي‏نمايد كه چگونه ارزش‏هاي لازم تنها در 12 نفر از سلسله شريفه اهل‏بيت پيامبر(ص) جمع گرديده و نه تنها ديگران در چنين فضيلتي با آنان مساوي نيستند، بلكه ديگر منسوبين به پيامبر نيز از آن بي‏بهره‏اند!

    در اين رابطه بايد گفت رسيدن به هر چيزي، به ويژه اهداف، آرمان‏ها و مقامات عاليه تكويني در گروشرايط متعددي است و هيچ چيزي بدون نفوذ شروط لازم آن تحقق‏پذير نيست، مثلاً اگر تحقق يك پديده وابسته به يكصدشرط باشد حتي اگر يكي از شرايط آن محقق نشود، آن پديده نيز تحقق يافتني نيست.

مسأله امامت و نبوت نيز كه رسالتي بسيار سنگين و با اهميت است شرايط و لوازم متعددي دارد كه برخي از آنها اكتسابي و وابسته به كنش اختياري فرد مي‏باشد و برخي ديگر وابسته به طهارت نسلي و شرافت معنوي، تهذيب، خلوص و صفاي باطن پدر ومادر و بلكه همه آباء و نياكان است.

لذا براساس تعاليم اسلامي از نسل كساني كه گرفتار شرك يا مرتكب فحشاءگرديده‏اند فرزنداني شايسته امامت و نبوت پديد نخواهد آمد و همان‏گونه كه نوشيدن الكل ممكن است تأثيرات فيزيكي و معنوي سويي بر روي نسل‏هاي متوالي بگذارد. شرك و زنا نيز شرايط معنوي و تكويني لازم براي احرازمقامات بلند و عالي معنوي مانند امامت و نبوت را به كلي از بين مي‏برد.

 از همين‏رو است كه در نسل بزهكاران هيچ امام و پيامبري ديده نمي‏شود. ولي مثلاً از نسل ابراهيم(ع) پيامبران بسياري از جمله حضرت محمد(ص) برخاسته‏اند.

نيز در زيارت حضرت اباعبداللّه‏(ع) مي‏خوانيم كه: «اشهد انك كنت نورا في‏الاصلاب الشامخه والارحام المطهرة» و دراين زيارت طهارت و پاكي اعتقاد و آباء و امهات آن حضرت آدم گواهي مي‏دهيم و به قول شاعر: «گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض».

بنابراين اگر وجود آن امامان بزرگ در نسل واحدي را شاهديم از سويي به خاطر وجود تمام شرايط لازم معنوي به ارث رسيده از حضرت آدم(ع) تا آخرين امام در اين خاندان شريف است و از سوي ديگر وابسته به كنش‏هاي اختياري خود آنان كه لحظه به لحظه عمرشان و ارتباط وثيقشان با خدا و دوري از هرگونه آلودگي و مبارزه وجهاد و بي‏امان در راه خدا و... تفوق بخش آنان بر ديگر منسوبين به خاندان پيامبر(ص) است.

پي نوشت ها:

1. محسن خرازي، بدايه المعارف الالهيه في شرح عقائد الاماميه، ج 2، ص 111ـ 113؛ عبدالرزاق فياض لاهيجي، گوهر مراد، ص 469؛ حسن علي، كشف المراد، ص 366.

2) سوره  انعام آیه 134

 

پرسش:

با اينكه خدا و پيامبر مي‏دانستند كه امام حسين«عليه السلام» كشته مي‏شود و شمر قاتل آن حضرت است، آيا شمر را مي‏توان مقصّرو گناهکار دانست؟

پاسخ:

كشتن امام حسين((عليه السلام)) به دست شمر ظلم و ستم محسوب مى گردد و كار وى از نظر عقلا محكوم و قبيح است; چرا كه وى اين جنايت را با اختيار انجام داده و كسى وى را در اين كار مجبور نكرده است; بدين لحاظ او به خاطر كار خويش شايسته كيفر خداوند و عقوبت دائمى مى باشد. براى روشن شدن مطلب به اين مثال توجّه كنيد:

اگر معلّمى بداند كه دانش آموزى در يك مادّه درسى نمره لازم را نمى آورد، آيا اين دانستن تأثيرى در نحوه درس خواندن دانش آموز دارد؟ آيا مى شود گفت كه به دليل اينكه معلم مى دانست، او نمره لازم را در آن درس كسب ننمود؟ واضح است كه چنين نيست; زيرا در اقدام به هر كارى اراده و تصميم فاعل آن شرط اساسى است.

بنابراين، علم خدا و رسول خدا به اينكه شمر امام حسين((عليه السلام)) را مى كشد، علّت كشتن وى نيست، بلكه شمر به اختيار خويش اقدام به كشتن امام حسين((عليه السلام)) كرده است; وى با برخوردارى عقل و شعور كافى زشتى عمل خويش را درك مى كرده است; پس اگر شمر، شمر شده و در نظر خدا و رسول او و پاكان جهان منفور گرديده، بر اثر كار ناشايسته خودش بوده است.

اين سخن درست است كه خداوند به احوال تمامي انسان ها آگاه است، حتّي پيش از خلقت بر آينده آدمي علم كامل دارد، امّا خدا انسان را موجودي مختار و آزاد خلق نموده است و علم پيشين الهي هيچ گونه تأثيري در اختيار وي ندارد و باعث مجبور شدن انسان نمي گردد؛ يعني علم الهي به اين تعلّق گرفته است كه هر شخصي با اختيار خويش دست به اعمال خوب يا بد بزند. حال افراد خوبي مثل امام حسين(ع) و افراد بدي مانند يزيد در دنيا، دست به اعمالي مي زنند. هر كاري كه انجام دهند، طبق ارادة خودشان صورت مي پذيرد، يعني يزيد كه با اختيار خويش ظلم و ستم بر خاندان عصمت نمود، مي توانست به عنوان انساني عادل باشد، ولي نخواست.

اساساً اختيار آدمي، زمينة پاداش و جزا را فراهم مي نمايد.

اگر قرار باشد كه همة آدم ها خوب باشند يا تنها انسان هاي خوب آفريده شود، اختيار و حق انتخاب معنا نداشت. تا راه كج وجود نداشته باشد كه عده اي دجار آن شوند، انتخاب راه درست معنا ندارد. نيك و خوب بودن در كنار بدي ها معنا مي يابد. اگر امكان نداشته باشد كه انسان راه بد و زشت برود و كسي چون يزيد شود، ديگر انتخاب كردن راه خوب و حسيني شدن، امر شايسته و ستودني نبود؛ بنابراين خداوند اراده فرموده كه انسان، موجودي داراي اختيار آفريده شود و بشر با اين ماهيّت آفريده شد، اختيار و حق انتخاب داشتن اقتضا دارد كه عدّه اي درست و صحيح را (به رغم راه كج و خطر افتادن در نادرستي) انتخاب كنند، و عده اي راه زشتي و جنايت را (به رغم راه راست و حق انتخاب راه صحيح) انتخاب نمايند.

بنابراين با وجود اختيار، مجازات هم كاملاً مشخص مي شود و معنا دار بوده و طبق عدالت است. "حربن يزيد رياحي" در آخرين لحظات با اختيار خود راه درست را انتخاب كرد و بهشتي شد و شمر و يزيد بر حال خود باقي ماندند و دوزخي شدند.

 

پرسش:

تكليف كساني كه در روز عاشورا نه در مقابل امام حسين«عليه السلام» بودند و نه در كنار امام«عليه السلام» چيست؟ آیا به بهشت می روند؟

پاسخ :

مسلّم است كه افرادى كه با امام حسين((عليه السلام)) در كربلا شهيد شدند، به عالى ترين درجات رسيده اند و نيز كسانى كه صداى غربت و يارى خواستن آن امام بزرگ را شنيدند و از يارى وى خوددارى كردند، به شقاوت و هلاكت ابدى رسيدند، ولى بر كسانى كه امام آنها را دعوت نفرمود و در كربلا نبودند تا امام را يارى كنند، گناهى نيست.

 

پاسخ:

چرا امام حسین(ع) با حرکت به سوی کوفه،  خود را به کشتن داد، در حالی که قرآن می‌فرماید: با دستان خود، خود را به هلاکت نیفکنید؟

پاسخ:

1) در موضوعيّت بعض  از موضوعات احكام، معتبر است كه از راه هاى متعارف ـ كه مورد عمل همگان است وبناگذارى عرف بر عمل به آنها است ـ علم به آن موضوع حاصل شود.

بلى، اگر معلوم باشد كه ملاك و جهت موضوعيّت چيزى براى حكمى از احكام ذات آن موضوع است; از هر راهى كه علم يا ظنّ معتبر به آن حاصل شود، حكم آن نيز ثابت مى شود; مثلاً در قضا و حكم بين مردم كه قاضى به علم خود حكم مى كند، معتبر است كه اين علم او به واقع از امارات عرفيّه اى كه سبب علم مى شود، حاصل شده باشد; و اگر از طرق غيرعادى، مثل: جفر و رمل يا خواب، علم پيدا كرده باشد، حكم طبق آن جايز نيست; و از اين رو در فصل خصومات و مرافعات، حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله ـ مى فرمايد: «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات والايمان» (1);

«من در میان شما بر اساس شاهدان و قسم ها قضاوت می کنم »

ذکر این نکته برای این است که همگان بدانند که پیامبر اسلام برحسب علم غيب، به نفع یا ضرر كسى حكم نمى فرمايند.

نظام قضا بر همين موازينى است كه هميشه و براى همه قضّات حكم و فصل خصومات به آن ممكن است.

بنابراين براى پيغمبر صلّى الله عليه و آله ـ يا امام عليه السّلام ـ در موردى كه هيچ راه و اماره اى بر علم به اين كه فلان شخص قاتل است، يا در ادّعايش محق است، نباشد، عمل به علم غيبى كه مستقيماً افاضه الهى است، لازم نمى باشد; و حكم به قصاص چنين قاتلى كه راهى براى اثبات جرم يا علم قاضى بر اثبات قتل نيست، نمى شود. مثل آن كه قاضى از طريق خواب يا جفر و رمل علم پيدا كند حكم او بر قصاص نسبت به چنين قاتلى جايز نبوده و مطابق موازين قضا نمى باشد..

در مورد حرمت القاى نفس در تهلكه نيز، همين كلام جارى است كه: القاى نفس در تهلكه اى كه از راه هاى معتبر و عادّى عرفى مظنون يا معلوم باشد; جايز نيست و موضوع نهى(و لاتلقوا بأيديكم إلى التهلكة) است. ولى اگر از طرق غيرعادّى، مخصوصاً علم غيبى كه پيغمبر و امام از جانب خدا دارند باشد، حرمتى ندارد; بلكه خلاف تسليم و با حبّ بلقاءاللّه منافات دارد..

پيغمبر و امام در اين مسير با سنّت هاى الهيّه، كه خود عالم به آن هستند، هرگز معارضه نمى كنند. آنها خودشان مثل ملايكه اى كه کارگزاران اراده الهی هستند، در جريان اجراى سنن الهيّه قرار دارند، اگر چه در مورد خودشان باشد.

2) افعال پيغمبر و امام را نمى توان بر معيار عموم، يا اطلاق ادلّه احكام بررسى كرد، به اين صورت كه اگر مخالف عموم يا اطلاقى بود به آن فعل، ايراد كرد; زيرا فعل ايشان هم مثل قولشان از ادلّه احكام و مخصّص و مقيّد عموم و اطلاقات است و دليل بر حكم است و خود فعل ایشان برای ما حجت است..

بنابراين ممكن است در جواب گفته شود: آن بزرگواران مأموريّت هاى خاصّى داشته اند كه در زمينه وقوع در تهلكه بوده است; بلكه اشكال ندارد كه نفس ايقاع نفس در تهلكه مأمور به باشد..

البتّه در مثل قيام حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام ـ كه با علم به اين كه امتناع از بيعت با يزيد و رفتن به عراق و منتهى شدن به شهادت، استقبال از تمام مصايب است صورت گرفت، مسأله تزاحم اهمّ و مهم نيز در بين بود، كه امام عليه السّلام ـ مسايل اهم را در نظر گرفت، و دانسته و آگاهانه شهادت را پذيرفت. چنان كه در میدان جهاد و غزوات نيز گاهى چنين حالى روى مى دهد كه بايد با علم به شهادت به ميدان جهاد رفت.

پيغمبر صلّى الله عليه وآله ـ با اين كه مى دانست «جعفر طيّار» و «زيد بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» يكى پس از ديگرى به شهادت مى رسند، آنها را فرمانده لشكر فرمود.

3) خود را در معرض نابودي قرار دادن يا القاي نفس در تهلكه يكي از موضوعاتي است كه به حسب اختلاف احوال و عناوين، گاه موضوع حكم تحريمي و گاه موضوع حكم الزامي و وجوبي مي‏شود و اين‏طور نيست كه مطلقاً القاي نفس در تهلكه حرام باشد؛ بلكه گاهي هم واجب است، و اگر فرضاً اين آيه عموم داشته باشد، با ادلّه ديگر تخصيص مي‏خورد.

  اگر اسلام در معرض نابودي باشد و نجات آن متوقف بر القاي نفس در تهلكه باشد، آيا باز هم القاي نفس در تهلكه جايز نيست؟

    آيا عقلاً و شرعاً كسي كه براي حفظ جان خود ،اسلام را در تهلكه بگذارد، مسؤول نيست؟ آيا اين مورد از دفاع و جهاد، اولي‏ به فداكاري و وجوب نيست؟

    فلسفه جهاد و دفاع، دعوت به توحيد و آزاد كردن بشر از پرستش غيرخدا و حفظ اسلام و نجات دين از نابودي و يا حفظ كشور اسلام از تسلط اجانب است كه طبق احكام جهاد و دفاع - با يقين به كشته شدن و افتادن نفوس بسيار در تهلكه - واجب است.

    اگر دفاع از سنگر و مرزي، متوقّف بر كشته شدن جمعي از لشكر بود و براي حفظ مملكت اسلام، دفاع از آن ضرورت داشت؛ بايد با تحمل تلفات سنگين، به دفاع پرداخت و اين القاي در تهلكه جايز؛ بلكه واجب است.

    4) اين حكم (حرمت القاي نفس در تهلكه)، حكم ارشادي و تأييد حكم عقل به قبح «القاي در تهلكه» است و بديهي است كه استنكار عقل در موردي است كه مصلحت مهم‏تر در بين نباشد؛ ولي اگر حفظ مصلحت بزرگ‏تري توقف بر آن يافت، عقل به جواز و گاه به لزوم و حسن القا، حكم مي‏كند.

   5) هلاك و تهلكه به چند نحو متصور است كه از آن جمله، نابودي و ضايع و بيهوده شدن است و ممكن است مراد از تهلكه در آيه شريفه، اين قسم هلاكت باشد و اين در موردي است كه در القاي در تهلكه، مقصد صحيح شرعي و عقلي نباشد؛ اما اگر مقصد صحيح شرعي - مثل حفظ دين و اداي تكليف و دفاع از احكام - در نظر باشد، فداكاري و جانبازي، القاي در تهلكه و فنا نيست.

    كسي كه در راه خدا و براي حفظ دين و مصالح عموم كشته شود، ضايع و باطل نشده؛ بلكه باقي و ثابت‏تر گرديده است. پس در زمينه تحصيل مصلحت يا دفع مفسده‏اي كه از نظر شرعي مهم‏تر از حفظ جان باشد، بذل جان و تن دادن به مرگ و شهادت، القاي در تهلكه نيست؛ نظير صرف مال كه اگر انسان آن را دور بريزد اسراف است؛ ولي اگر براي حفظ آبرو و شرافت يا استفاده بيشتر بدهد، بجا و مشروع است.

    6) صبر و استقامت در ميدان جهاد و دفاع از دين، بخصوص در مواردي كه پشت كردن به جنگ سبب تزلزل و شكست سپاه اسلام و غلبه كافران شود و فداكاري موجب تشويق مجاهدان گردد - با علم به شهادت - ممدوح، بلكه واجب است و هيچ كس اين‏گونه مردانگي و ثبات قدم و استقامت را، القاي نفس در تهلكه نشمرده است؛ بلكه هميشه - بخصوص در صدر اسلام - يكي از افتخارات بزرگ و سربلندي‏هاي سربازان، پرچم‏داران و فرماندهان بوده است؛ مانند استقامت تاريخي و جانبازي و فداكاري جناب جعفر طيار(ع) در جنگ موته. اين جانبازي و مجاهدت اقدام به شهادت درك سعادت و رستگاري و تقرب به خداوند متعال است؛ نه خودكشي و القاي نفس در هلاكت.

    7) آيه كريمه اگر چه دلالت بر حرمت القاي نفس در تهلكه دارد؛ اما چون متعلَّق نهي، عنوان «القا در تهلكه» است و مثل تعلق نهي به موضوعات خارجي (مانند شرب خمر يا قمار) نيست، تحقق مصداق و فرد آن، دائرمدار تحقق عنوان مذكور است. ممكن است يك اقدام و عملي در حالي و يا نسبت به شخصي، القا در تهلكه باشد و در حالي ديگر يا نسبت به شخصي ديگر، نباشد.

    پس از بيان اين مقدمات، گفتني است كه:

    يكم. امام از تمام امّت اعلم به احكام و معصوم از خطا و اشتباه است و آنچه از او صادر شود، طبق فرمان الهي و تكليف شرعي مي‏باشد.

    دوّم. بني ‏اميه حضرت اباعبدالله(ع) را به شهادت مي‏رساندند؛ خواه به سوي عراق مي‏رفت يا در مكه مي‏ماند. آن حضرت در اين مورد تمام مصالح را ملاحظه كرد و هر كس با دقّت برنامه قيام آن حضرت را ملاحظه كند، مي‏فهمد كه امام براي آنكه شهادت و مظلوميتش حداكثر فايده را براي بقاي اسلام و احياي دين داشته باشد، تمام دقايق و نكات را مراعات كرد.

    سوّم. هدف امام حسين(ع) از قيام و امتناع از بيعت و تسليم نشدن و تحمل آن مصايب عظيم، نجات دين بود و اين هدفي بود كه ارزش داشت آن حضرت براي حصول آن، جان خود و جوانان و اصحابش را فدا كند. از اين جهت شهادت را اختيار كرد و از آن مصيبت‏ هاي بزرگ استقبال نمود.

    مقصود اصلي امام حسين(ع)، امتثال امر خدا و حفظ دين و حمايت از حق و كشيدن خط بطلان بر حكومت بني‏اميه و افكار و هدف‏هاي آنها بود و مقدمه رسيدن به اين مقصود، تسليم نشدن و استقامت تا سر حد شهادت و آن همه حادثه بود. بنابراين استقامت در راه عقيده و حفظ دين، باعث سربلندي و افتخار است و موضوع آن از القاي نفس در تهلكه خارج مي‏باشد.

در پايان به عنوان يک اصل کلي بايد دانسته شود به تناسب اهميت کار و تقويت اهداف بايد هزينه لازم آن پرداخته شود لذا براي حفظ جان بايد از مال گذشت و براي حفظ دين بايد از مال و جان گذشت و هيچ کدام مصداق هلاکت نخواهد بود.

پی نوشت ها:

1) اصول کافی ج 7 ص 414

 

پرسش:

چرا امام حسين(ع) در كربلا براي رفع تشنگي از خداوند طلب باران نكرد؟

پاسخ:

پيامبران و امامان معصوم(ع) ملزم بودند كه در تمام كارها و زندگي روزمره خود از علم عادي استفاده كنند. در برخورد با دوستان، دشمنان، رفع حوائج زندگي و ... از علمي كه عادي به دست آمده، استفاده مي كردند و در برخورد با ستمكاران و ناحق ها از راه هاي معمولي استفاده مي كردند و دست به اعجاز و كار خارق العاده نمي زدند (مگر در موارد مخصوص و به اذن الهي) كه مصلحت دين خداوند و هدايت مردم در آن بود. با اين كه قدرت داشتند به وسيلة اعجاز دشمنان خود را در يك لحظه به كام نيستي ببرند و تمام كارها به ارادة آن ها در جريان باشد.

  امام حسين(ع) هم با اين كه مستجاب الدعوه و داراي اسم اعظم الهي بود و مي توانست همه دشمنان را از بين ببرد، نيز مي توانست از زمين چشمه گوارا بجوشاند يا از آسمان باران بباراند (با اذن خدا) و خود و اصحابش را سيراب نمايد، ولي اين كار را نكرد، چون بناي الهي بر اين نبود كه در حادثة كربلا از راه معجزه سيراب گردد. نيز حضرت مي خواست با تحمل تشنگي به اجر و ثواب لب تشنگي در راه خدا برسند.

اگر بنا باشد با علم لدني و علم غيب كه از خداوند دريافت كردند، زندگي كنند و با ديگران برخورد نمايند و حوائج خود را برآورده كنند، ديگر اين مقام با ارزشي محسوب نمي شد و اصولاً نمي توانست الگوي ما باشند، بلكه امامان با زحمت بسيار و تلاش و كار و ... زندگي خود را فراهم مي كردند و بر مشكلات چيره مي شدند و در اين راه مشكلات بسياري را تحمل مي كردند. اصولاً زندگي آن ها از تمام مردم سخت تر و مشكل تر بود و رنج هاي بي شماري را در راه رسيدن به خدا و زندگي جاودانه تحمل كردند.

     هر كه در اين بزم مقرب تر است                جام بلا بيشترش مي دهند

حضرت باقر(ع) فرمود: "اسم اعظم 73 حرف است.ودر پيش "آصف بن برخيا" يك حرفش بود كه با به كار بردن همان يك حرف در يك لحظه تخت بلقيس را آورد، و پيش ما (امامان) 72 حرف از اسم اعظم هست".[1]

پي نوشت ها :

[1] اصول كافي، ج 1، ص 230، حديث 1.

 

پرسش:

حضرت امام حسين در روز عاشورا به خواهرش ، زينب فرمود: علي بن الحسين (امام سجاد) را حفظ كن ! نكند زمين خالي از حجت بماند. در صورتي كه حضرت سجادمي جنگيد و شهيد مي شد، حضرت امام باقر(ع)پنج ساله بود و در نتيجه زمين خالي از حجت نمي شد; تحليل شماچيست ؟

پاسخ:

اولاً: اين حديث(1) نمي تواند صحيح باشد, چون جهاد در راه خدا, براي مريض جايز نيست . بيماري امام , يا مصلحت الهي يا طبيعي بود. اگر بيماري حضرت جنبه تقدير و خدايي داشت , كه حضرت به جهاد نمي پرداخت , ولي اگر جهاد مورد رضايت حضرت حق تعالي بود, حضرت اباعبدالله (علیه السلام)هرگز به خواهرش دستور نمي داد او را برگرداند. و اگر مورد رضايت خداوند متعال نبود,هيچ گاه حضرت سجاد(علیه السلام) كاري بر خلاف رضايت خدا انجام نمي داد ; زيرا امام معصوم است و از هر گونه خطا به دور خواهد بود; مگر اين كه بگوييم اين عمل جنبه تبليغاتي و براي تحريك احساسات و عقل و شعور مردم بود.

ثانياً: به عقيده شيعه , دوازده نفر از بهترين بندگان خدا, از طرف پروردگار به امامت منصوب شدند, با اين مشخصات كه چند سال عمر كنند و چگونه زندگي نمايند و به چه كيفيتي شهيد شوند...

چون امام حسين (علیه السلام) مي داند حضرت سجّاد(علیه السلام) بايد زنده بماند و سال هاامت را رهبري كند, به خواهرش دستور مي دهد او را برگرداند. وانگهي باشهادت امام سجاد, امامت در يازده امام ختم مي شد و حال آن كه تمام وصاياي انبياي اولوالعزم دوازده نفر بودند و در قرآن هم به تعبيرشده است .

گفتني است تا امام اول زنده باشد, نوبت به امام ديگر نمي رسد و تا زماني كه امام حسين زنده بود, امامت امام سجاد تحقق پيدا نمي كرد.

 از سوی دیگر،مورخان در خصوص بيماري و عدم بيماري امام زين العابدين(ع) و همچنين در خصوص اين كه حضرت در هنگام حضور در كربلا چند ساله بوده است،‌ اختلاف نظر دارند.

بنابر نگرش آناني كه يكي از علل بيماري امام سجاد(ع) را حفظ حجت خدا در زمين دانسته و دفاع حضرت زينب(س) از آن حضرت را نيز مبتني بر حفظ حجت خدا نموده اند بايد گفت: دفاع حضرت زينب(س) از امام سجاد(ع) دفاع معقول و منطقي بوده است؛ زيرا در فرهنگ شيعي بعد از امام حسين(ع) امام سجاد(ع) امام و حجت خدا است. دفاع از امام و حفظ جان وي لازم و ضروري است؛ از اين رو حضرت زينب(س) بارها به دفاع از امام سجاد(ع) برخاست و از اجراي تهديد و توطئه هاي دشمني مبني بر شهادت امام جلوگيري نمود، و حال آن كه امام باقر(ع) در سال 61 هجري حدود چهار سال سن داشته و به حسب ظاهر امام نبود.

وي مانند ساير كودكان و اهل بيت(ع) در كربلا حضور داشت. حضرت زينب(س) همان گونه كه از اهل بيت(ع) دفاع مي كرد و از تهديدات دشمني عليه‌آنان جلوگيري نموده و سرپرستي آنان را برعهده داشت، از امام باقر(ع) نيز دفاع مي نمود.

 دشمن به جهت آن كه امام باقر(ع) كودك خردسال بود، از وي احساس خطر نكرده و حضور امام باقر(ع) را تهديد جدّي عليه خويش نمي دانست، از اين رو امام باقر(ع) مانند امام سجاد(ع) از سوي دشمن تهديد نشد. نقش حضرت امام سجاد(ع) در صيانت انقلاب امام حسين(ع) و تحريف زدايي آن بود، كه نقش بنيادي بود، از اين رو حضرت بارها از سوي دشمن تهديد شد و حضرت زينب(س) بارها از وي دفاع نمود.

 بنابر بعضي از مباني مورخان و سيره نگاران امام سجاد(ع) به هنگام عاشورا 24 سال داشت. اگر امام بيمار نبود، ممكن بود مانند جوانان ديگر به شهادت رسد.هنگامي كه امام سجاد(ع) مي خواست در شام خطبه بخواند.،يزيد مانع خطبه خواندن او شد، ولي مردم اعتراض نموده، خواستار آن شدند كه حضرت خطبه بخواند. رويكرد يزيد نشان از آن دارد كه وي از نقش حضرت امام سجاد آگاهي داشته است تا آنجا كه يزيد در همان مجلس گفت: او (امام سجاد(ع)) از منبر پايين نمي آيد، مگر اين كه خاندان ابي سفيان را رسوا كند، زيرا او از خانداني است كه علم را از منبع وحي چشيده است،هم چنين بايد توجه  اکید داشت كه اگر چه امام باقر(ع) حضور داشتند، اما بعد از امام حسين(ع) حجت الهي روي زمين امام سجاد(ع) هستند و با وجود آن حضرت مسئله امامت و حجت الهي براي امام باقر(ع) مطرح نبوده است. اگر چه پس از امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) وجود داشت، اما هر امامي داراي آثار و بركات و دانش ها است و نقشي در تاريخ و هدايت بشري و سعادت و كمال انسان ها دارد كه بايد آن نقش آن گونه كه در علم و تقدير الهي ثبت شده است، تحقق يابد تا اين رشته به امام بعد برسد. اگر غير اين بود و پس از عاشورا، امام سجاد(ع) به شهادت مي رسيد، به نظر مي رسيد وجود چنين امامي كه امامت و پيشوايي نكرده و چيزي از او در رشته بزرگ امامت و هدايت بشري بر جاي نمانده، لغو و بي ثمر بوده، با توجه به آن همه آثار و بركاتي كه از وجود امام سجاد(ع) به يادگار مانده است.

1) ابوالحسن شعراني , دمع السّجوم , ترجمه نفس المهموم , ص 370

 

پرسش:

فلسفه حمل علم ها در مراسم عزاداري امام حسين(ع) چيست؟ اكثر مردم شهرهاي ايران اين علم ها را مي بوسند و نذر مي كنند تا حاجت هايشان برآورده شود. آيا اين اعتقاد صحيح است و عدم اعتقا د موجب گناه است؟

پاسخ:

علم يا علامت به پرچم يا كتل يا وسايلي گفته مي شود كه نشانه و علامت عزاداري حضرت اباعبدالله الحسين(ع) است.

در این باره دو نظریه مطرح شده ست:

1) این عمل یکی  ازخرافاتي است که در جريان هاي عزاداري به وجود آمده است.

ایشانم بر این عقیده هستند که يکي از خرافات  عاشورا و عزاداری ،علامت (علم) است که همان صليب شکسته مانندي است که در جلوکاروان هاي عزاداري مي برند ، زیرا هیچ د لیل قاطعی بر جواز ان وجود ندارد.

گذشته از این که اين علم ها داراي نقش و نگار آيات قرآن است . و کمتر کسي است که با  وضو باشد وچيزهاي ديگري که شبيه علم است هم از اين قاعده مستثني نيست. مانند چلچراغ و کتل و ... چون هيچ يک از آنها سنديتي ندارند و اگر فرد به اين نيت که مستحب است اين کارها را انجام دهد چون چيزي را که خارج از دين بوده، به عنوان مستحب انجام داده فعل حرامي مرتکب شده و مستحق عقوبت مي گردد.

2) گروه دیگر بر این باورند که شايد برداشتن علم به معناي اين باشد كه چون پرچم امام حسين در كربلا به زمين افتاد، ما آن پرچم را برميداريم و راه حسين(ع) راادامه مي دهيم؟

 برداشتن علم يا بوسيدن و احترام به آن جنبه سمبوليك دارد و هدف عاشقان اهل بيت از اين كار تبعيت از راه رسم و پيمودن مسير حسين(ع) است و نذر و خيرات و مبراتي كه مي كنند، براي عزاداران حسين(ع) انجام مي دهند، چون در روايت آمده است: هر كس براي عزاداري امام حسين انفاق كند و درهم و ديناري خرج كند، خداوند هفتاد برابر در دنيا و آخرت به او بركت مي دهد و گناهانش آمرزيده مي شود.(1)

عشق به حسين(ع) عشق به همة خوبي ها است. گرية براي شهيد و عزاداري براي او، همرنگ و همصدا شدن با او است.

البته هدف از عزاداري امام حسين(ع) زنده شدن نام و ياد و مرام حسين(ع) در ذهن و زندگي ما است و پيمودن راه او از اهداف عزاداري است. در عزاداري نبايد از آثار و نتايج آن بي بهره بود و از اهداف بي نصيب ماند. نبايد عزاداري فقط جنبة عادي و شكلي داشته باشد، بلكه عزادار امام حسين(ع) بايد احساس كند كه با حسين(ع) در يك اردوگاه قرار دارد و احساس كند در ركاب او قدم مي زند. در عزاداري بايد از خرافات و افراط و تفريط ها دوري كرد.

اگر نذر مي كند، بايد براساس صحيح فقهي و شرعي باشد و اگر پولي خرج مي كند، بايد در راه صحيح مصرف شود. نذر كردن براي علم صحيح نيست اما بوسيدن آن اشكالي ندارد و روا شدن حاجات به دست خدا است و عدم اعتقاد به اين ها گناه محسوب نمي شود.

پي نوشت ها :

1 - مجمع البحرين ، مادة عشر.

 

پرسش:

هدف از لعن و نفرين بر قاتلان و محاربين امام حسين چيست؟ مگر نه اينكه آنها ديگر مرده اند؟ آيا لعن و نفرين آنها در جهت تقرب به سمت خداست يا خير؟

پاسخ:

قبل از پاسخ بايد به تفاوت دو مفهوم سبّ و لعن اشاره كنيم و آن گاه منافات نداشتن لعن با روح تعاليم اسلامي را تبيين نماييم.

سبّ به معناي دشنام دادن است و در قرآن از آن نهي شده است.

 در آيه108 سوره انعام آمده است: "ولا تسبوا الذين يدعون مِن دون الله فيسبوا الله عدواً بغير علم؛ كساني را كه غير خدا را مي پرستند دشنام ندهيد كه از سر دشمني و ناداني خداوند را دشنام دهند".

اين آيه يكي از ادب هاي ديني را خاطر نشان مي كند، كه با رعايت آن، احترام مقدسات جامعه ديني، محفوظ مانده و دستخوش اهانت و ناسزا و يا سخره نمي شود، چون اين مسئله از غرائز هر فرد است كه از مقدّسات خود دفاع كند، بنابراين اگر مسلمانان به منظور دفاع از پروردگار بت هاي مشركان را هدف دشنام قرار دهند، عصبيّتِ جاهليت، مشركان را وادار مي سازد حريم مقدّس خداوند را هتك كنند، از اين رو دستور مي دهد به خدايانِ مشركان ناسزا نگوييد.

لعن به معناي لعنت و نفرين كردن است. لعن در قرآن بيشتر از طرف خدا به كافران و منكران و ظالمان و دروغ گويان است. در اخرت به معناي عذاب و در دنيا به معناي بُريدگي از رحمت و توفيق است.

لعنت از طرف انسان به شخصي ديگر به معناي نفرين است. همان گونه كه در آيات مي بينيم، لعن از طرف خدا و لعن كنندگان بر انسان هاي كافر و دروغ گويان و ظالمان وارد شده است؛(1) بنابراين تجويز لعن در آيات قرآن وارد شده، نه اين كه صرفاً در ادعيه شيعه وارد شده باشد.  لعن نوعي اعلام انزجار و بيزاري جستن از كساني است كه از سوي خداوند و رسولش مورد لعن قرار گرفته اند، زيرا ايشان با اعمال بد خويش به درجه اي از پستي رسيده اند كه مستحق لعن و نفرين شده اند، بنابراين لعن در اسلام منافاتي با روح تعاليم اسلامي ندارد، زيرا مجاز نيستيم هر فردي را لعن كنيم مگر اين كه يقين به كفر يا جواز لعن او داشته باشيم. هيچ مؤمن و مسلماني را نمي توان لعنت كرد.

سب و دشنام دادن به مخالفان اسلام در هيچ يك از آموزه هاي ديني سفارش نشده، بلكه مسلمانان را از ناسزا گفتن به مخالفان اعم از كافران، مشركان و منافقان نهي كرده است.

در مورد لعن، بايد گفت لعن كه به معناي دوري از لطف و رحمت الهي است، براي معاندان و محاربان با امام حسين(ع) و ظالمين به اسوه‏ها و الگوهاي هدايت مردم، ابدي است. زيرا ملاك لعن، ابدي است. آنچه كه موجب لعن و نفرين نست به ظالمين به حق محمد و آل محمد(ص) شده است، و ملاك لعن است، چون باقي است لعن هم باقي است. علاوه بر اين، حقيقت و روح دين را همين حبّ و بغض‏ها تشكيل مي‏دهد.

حب و عشق نسبت به كساني كه بندگان مطيع و عارف درگاه الهي بوده‏اند و بغض نسبت به كساني كه دشمن حق و حقيقت بوده‏اند (تولّي و تبرّي). همچنان كه در متون ديني آمده است «هل الدين الاّ الحبّ؟ و هل الايمان الاّ الحبّ و البغض؟ آيا دين و ايمان چيزي غير از حبّ و بغض است؟»، (2).

و در حديث قدسي آمده است: «خداوند به موسي(ع) فرمود: آيا هرگز كاري براي من انجام داده‏اي؟ موسي عرض كرد: برايت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را ياد كردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت براي توست و روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است و صدقه، سايه‏ي سرت و ياد من، نوري است براي تو چه كاري براي من كرده‏اي؟ موسي(ع) عرض كرد: مرا به كاري كه براي توست  راهنمايي فرما. خداوند فرمود: اي موسي! آيا هرگز براي من با كسي دوستي كرده‏اي و براي من با كسي دشمني كرده‏اي؟ پس، موسي دانست كه برترين اعمال، حبّ و دوستي به خاطر خدا و بغض و دشمني به خاطر خداست»، (3).

در زمينه حب و بغض به خاطر خدا، نقل متواتر از شيعه و سني رسيده است. نبي اكرم مي‏فرمايد: «حب و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، (4) بنابراين، يكي ديگر از فلسفه‏هاي زيارت عاشورا را همين تحكيم حب و بغض به خاطر خدا مي‏توان برشمرد.

اما آنچه مهم است بايد برپايي مجالس عزاداري و لعن و نفرين ها، با معنا و جهت دار باشد به طوري كه نفرت از يزيدهاي زمانه را به دنبال داشته باشد و تجديد روحيه ياران باوفاي امام  حسين(ع) در ميان مؤمنان امروزه به نمايش در آيد و شعارهاي ما بر پايه شعور باشد..

پی نوشت ها:

1) احزاب (33) آية 64 و هود ( ) آية 18. 

2) ميزان الحكمه، ج 2، ص 944

3) همان، ص 966

4) كنزالعمّال، ح 24688

 

پرسش:

همه كارهاي امام حسين(ع) در روز عاشورا عاشقانه بود نه عاقلانه، آيا اين بدان معنا است كه كارهاي آن حضرت مخالف عقل بود؟

پاسخ:

ابتدا باید ببینیم رابطه عقل و عشق تا كجا است؟

 امام حسين (ع) روز عاشورا كارى عاقلانه انجام داد يا عاشقانه؟ آيا در جنگ موارد غيرقابل درك عقلى وجود داشت؟ اگر واقعا اين طور است، ملاك‏هاى اين نوع پديده‏ها چيست؟

عقل متعارف و عشق حقيقى در مراحل اوليه با يكديگر درگير مى‏شوند; اما سالك در مراحل نهايى عقل متعارف راكنار مى‏گذارد و به عقل برين مى‏رسد . در اين مرحله، عقل كاملا با عشق هماهنگ مى‏شود . نمونه كامل اين هماهنگى را در قيام حسينى مى‏بينيم .

در جامعه بشرى، افراد عاقل و تيزبين كه با عقل خود راه بشر را روشن كرده‏اند، كم نيستند; اما آن‏ها نتوانستند تمام راه را نشان دهند . بدين دليل است كه ما نيازمند انبيا و اولياى الهی هستيم; بزرگانى كه راه را به وسيله عقل قدسى و عقل برين و عقل حقيقى پيدا كرده‏اند نه از طريق عقل متعارف . جريان كربلا از جهتى جنگ بين عقل و عشق بود و از جهتى هماهنگى كامل عقل و عشق .

بسيارى از مؤمنان و علما و عقلاى زمان امام حسين (ع)، وى را از حضور در صحنه كربلا بازمى‏داشتند يا به او توصيه مى‏كردند خاندان خود را در اين سفر بدون بازگشت همراه نبرد . اينان عاقلانى بودند كه به فضائل اخلاقى ايمان داشتند; ولى همه امور را بر اساس عقل مصلحت انديش مى‏سنجيدند و مرگ و آوارگى و اسارت را كه رهاورد اين سفر بود، خوش نداشتند . از جانب ديگر، امام حسين (ع) نيز مرگ و آوارگى و اسارت را مى‏ديد، اما او عاشق بود; به نداى «ارجعى الى ربك‏» پاسخ مى‏داد و به وسوسه‏هاى عقل دورانديش توجه نداشت .

 امام حسين (ع) كه در مرحله عشق حقيقى در حق تعالى مستغرق بود، دفاع از حق را تنها در مرگ و آوارگى و اسارت خود و خاندانش مى‏ديد; و چنين هم كرد . حافظ مى‏ گويد:

هش‏دار كه گر وسوسه عقل كنى گوش

آدم صفت از روضه رضوان به درآيى

تا فضل و عقل بينى بى‏معرفت نشينى

يك نكته‏ات بگويم خود را مبين كه رستى

در كارخانه‏اى كه ره عقل و فضل نيست

وهم ضعيف اى فضولى چرا كند؟

اين همان جهاد اكبر است كه نبرد عقل متعارف و عشق حقيقى نيز خوانده مى‏شود . جهاد اكبر به معناى جانبازى در ميدان عشق براى رسيدن به ديدار يار است .

در اين موقعيت، كسانى كه در حصار عقل متعارف گرفتار بودند و با برهان و استدلال قدم بر مى‏داشتند، مى‏گفتند: در شرايطى كه يار و ياور نيست و دشمن در اوج اقتدار است، بايد تقيه كرد و سكوت; اما در نظر امام حسين (ع) كه از اين حصار بيرون رفته و به مرحله عقل برين و قدسى رسيده بود، عقل و عشق يك فتوا مى‏دادند: در حريم دفاع از محبوب بايد از جان و فرزند و خاندان گذشت; و اين تفسير سخن امير مؤمنان (ع) است . آن حضرت، وقتى در جريان جنگ صفين به سرزمين كربلا رسيد، فرمود: «اين‏جا اقامتگاه سواران و آرامگاه عاشقان شهيد است .» (1)  آرى، در قيام حسينى عقل متعارف متحير است و فتوا به سكوت مى‏دهد; اما عقل برين و قدسى كه به قله عشق و شهود رسيده، با محاسبه دقيق و ارزيابى كامل، راه درست را از نادرست‏به احسن وجه تشخيص مى‏دهد و هرگز در بند عقل متعارف كه در حقيقت همان وهم است; محدود و محصور نمى‏شود .

امروزه بر همگان روشن است كه اگر امام حسين (ع) نصيحت عاقلان آن روز را مى‏پذيرفت، از اسلام تنها اسمى باقى مانده بود; واقعيت و حقيقت آن در بند بنى اميه اسير مى‏شد و به دست ما نمى‏رسيد; فداكارى حسينى كه آميختگى عشق و عقل برين بود، اسلام را از خطر نابودى و سقوط به دست اراذل بنى اميه محفوظ داشت; زيرا عقل در قلمرو عشق به محاسبه و برنامه ريزى پرداخت و راه را از چاه نشان داد; و اين است معناى هماهنگى عقل و عشق در قيام حسينى .

امام راحل و سلحشوران جبهه‏هاى نور نيز رشحه‏اى از رشحات عشق حسينى را با خود همراه داشتند . عقل متعارف نه تنها آن‏ها را از راه خود باز مى‏داشت، بلكه شماتت هم مى‏كرد; اما عشق و عقل برين آن‏ها را راه مى‏برد . اگر عشق الاهى نبود، هيچ‏گاه انقلاب اسلامى به ثمر نمى‏رسيد و هيچ‏گاه جنگ و دفاع مقدس نتيجه نمى‏داد; زيرا هيچ گاه عقل به رفتن روى مين فتوا نمى‏دهد . عشق است كه از خودگذشتگى را نزديك‏ترين طريق رسيدن به «لقاءالله‏» مى‏داند . از خودگذشتگى‏اى كه در عين حال با محاسبه دقيق براى فتح و پيروزى اسلام همراه است .(2)

آرى، بهترين تفسير از واقعه عاشورا از زبان عقل برين و عشق كامل حضرت زينب كبرا (س) شنيده شد . ابن زياد به روش جبرگرايان كردار خود و سربازانش را به خدمت نسبت داد و گفت: «چگونه ديدى كارى كه خدا با برادر و خاندانت انجام داد؟» حضرت زينب فرمود: «ما رايت الا جميلا، هولاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم; جز خوبى چيزى نديدم . آن‏ها گروهى بودند كه خداى سرنوشتشان را شهادت قرار داده بود و به خوابگاه ابدى خود رفتند .» (3) اين سخن تنها بر زبان كسانى جارى مى‏شود كه سوار بر مركب عشق قله‏هاى كمال را در نورديده‏اند . شيخ اشراق مى‏گويد:

گر عشق نبودى و غم عشق نبودى

صدها سخن نغز كه گفتى كه شنودى؟

گر باد نبودى كه سر زلف ربودى

رخساره معشوق به عاشق كه نمودى؟

كربلا و عاشورا نهايت زيبايى است و دست عقل متعارف از ادراك سر جاودانگى آن كوتاه است; چنان كه عطار مى‏گويد:

عقل كجا پى برد شيوه سوداى عشق

باز نيابى به عقل سر معماى عشق

خاطر خياط عقل گرچه بسى بخيه زد

هيچ قبايى ندوخت لايق بالاى عشق

اسرار نور عشق در گنجينه‏اى است كه تنها «طائفة الله‏» از آن با خبرند . «طائفة الله‏» همان اهل ولايتند كه به نور متابعت‏حضرت قرآن و عترت، آيينه عقل را از ظلمات طبيعت پاك كرده و از پوسته وهم و خيال در آورده‏اند . آن‏ها عقل پاك و قدسى را كه هيچ غبارى در آن نيست، وزير دادگر وجود خود قرار داده‏اند و به نور آن، به بالاترين مدارج رسيده‏اند; و اين مرحله‏اى است كه فقط در سايه عنايت امام هر زمان حاصل مى‏شود . عاشوراييان و كربلاييان در سايه نور حسينى به اين مقام رسيدند . اين مقام مختص كسانى است كه عشق برين و عقل قدسى را با هم جمع كرده‏اند .

 هم چنان که در پرسش مطرح شده است   كارهاي سيد الشهدا(ع) عاشقانه بوداما باید توجه داشت که عشق  مرتبه ای بالاتر از عقل است، نه پایین تر از عقل،يك وقت گفته مي‏شود: فلان كار عاقلانه نيست؛ يعني، بر اساس وهم و خيال است؛ ولي گاه گفته مي‏شود: نه تنها عاقلانه است؛ بلكه بالاتر از آن، عاشقانه است؛ يعني، آنچه فهميده با درون خود يافته است.

    آنجا كه انسان حقيقت را مي‏يابد و برابر شهود عاشقانه حركت مي‏كند، عقل نقش ندارد. اين نقش نداشتن بدان سبب است كه نور عقل، تحت الشعاع نوري قوي‏تر قرار گرفته است؛ نه بدان علت كه نورش خاموش شده است و نور ندارد:

    عقل دو وقت از كار مي‏افتد و فعل انسان برابر عقل نيست:

    1. وقتي انسان گرفتار غضب يا شهوت مي‏شود و به معصيت مبتلا مي‏گردد. اينجا كار عاقلانه نيست و سفيهانه است. اين مثل آن است كه ماه دچار خسوف شود و تاريك گردد. در اين حال عقل نور ندارد. عقل انسانِ معصيت كار، مانند ماه منخسف است. اينكه حضرت علي(ع) مي‏فرمايد:   «كم من عقل اسير تحت هوي امير»  (4)، اشاره به همين مطلب است.

    2. عقل نور دارد؛ ولي كارآيي ندارد و آن وقتي است كه تحت الشعاع نور قوي‏تر قرار مي‏گيرد؛ مثل اينكه ستارگان در روز كارآيي ندارند. اين كار آمد نبودن، بدان علت است كه تحت الشعاع نور خورشيدند كه فضا را روشن كرده است؛ نه به سبب تاريكي و بي‏نور بودن‏شان. كسي كه عاشق شد، عقل دارد و عقلش هم كار مي‏كند و نور دارد؛ ولي نور عقل تحت الشعاع نور عشق است.

    جريان امام حسين(ع) در كربلا از اين نوع بود؛ يعني، نه تنها عاقلانه بود؛ بلكه بالاتر و برتر از آن عاشقانه هم بود.

پى‏نوشت:

1)  بحارالانوار، ج 41، ص 295 .

2)  آيت‏الله جوادى آملى، همان و بنيان مرصوص امام خمينى، ص 38- 69 .

3) . بحارالانوار، ج 45، ص 115 و 116

4) بحارالانوار ج66 ص410

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت