طلبه پاسخگو
ارديبهشت 19,1392-4:55 ق ظ
بازدید: 3683
پرسش:
سلام علیکم .راستش من با اینکه شیعه هستم ولی به مسیحیت علاقه دارم و حضرت مسیح را دوست دارم،من باید چه کا رکنم؟
من اصلاً واجباتم را انجام نمی دهم و اصلاً دوست ندارم نماز بخوانم و اعتقاد دارم که دنیا دو روز است و باید در این دو روز خوش باشی و چگونه می توانم نگرش خود را درباره ی دین و دیگر اعمال الهی عوض کنم؟
پاسخ:
با سلام و احترام خدمت شما دوست عزیز
خدمت شما عرض کنم که عشق به حضرت مسيح (ع)نه تنها اشكالي ندارد ، بلكه ايمان به مسيح و تمام پيامبران الهي برتمام مسلمانان لازم است ، همان گونه كه در آيات قرآن بيان شده است. همه مسلمانان به پيامبران الهي محبت مي ورزند ، ولي چون تعاليم حضرتا مسيح تحريف شده است ، براي ما اعتباري ندارد. انجيل واقعي اگر چه مورد قبول ما نيز هست ، ولي در دسترس نيست. كتاب مقدس ما قرآن علاوه بر آنكه تحريف نشده است ، بلكه از تعاليم انجيل برتر است ، چون به وسيله آخرين پيامبر الهي آمده است . بنابراين شناخت خود را نسبت به قرآن بيش تر كنيد تا به اهميت و برتري آن پي ببريد.
اما از سوال تان چنين به دست مي آيد كه شما تنها صورت ظاهري دين را مي خواهيد ، نه حقيقت آن را. شايد علاقه تان نيز به مسيحيت نيز به اين خاطر است كه در آن هيچ گونه مسئوليت و تكليفي براي خود احساس نمي كنيد . چنين كسي نه تنها مسلمان واقعي نيست ، بلكه به حقيقت مسيحيت نيز عمل نكرده است.
دين مسيحيت نيز تكاليف ديني و ارزش هاي اخلاقي پسنديده دارد كه متاسفانه امروزه از طرف مسيحيان به دست فراموشي سپرده شده است و شايد تنها راهبان در صومعه ها به آنها عمل مي نمايند .
در هر حال شما بايد با خودتان رو راست باشيد كه علاقه تان به مسيحيت براي چيست ؟ آيا براي اين كه خود را از زير بار تكليف راحت مي بينيد؟
آيا فكر مي كنيد كه نابرده رنج ، گنج ميسر مي شود؟ آيا فكر مي كنيد كه بهشت را به بهانه مي دهند نه به بها و ارزش ؟ آيا سعادت و خوشبختي جاودانه جز با تلاش و كوشش و بندگي خدا (نه شيطان ) به دست مي آيد؟
اينها و سوالات ديگر مانند آن ، چيز هايي است كه بايد به خودتان پاسخ دهيد. تا هدف از زندگي و مقصد و نهايت و پايان را بيابيد ، در آن صورت متوجه خواهيد شد كه چه چيز را بايد انتخاب كرد و از چه چيزي بايد پرهيز نمود.
به فرموده خواجه حافظ ، از اين پس :
من نگويم با كه نشين و چه بنوش كه تو خود داني اگر زيرك و عاقل باشي.
اما سخن از نماز و بندگي خداوند و او را لايق ستايش دانستن:
اما اين كه نمازو انجام واجبات و به طور كلي بندگي خدا را دوست نمي داري ، آري درست است كسي كه تمام دنيا را در همان لذت هاي مادي ببيند و بداند نيز هيچ پايان و آخري روشن و واضح نتواند براي خود تصويركند ، طبعا با خود مي گويد كه چرا در اين دو روز دنيا نتوانم هر چه بيشتر لذت ببرم؟ چرا بايد سختي عبادت و بندگي و پرهيز از گناه و.... رابر خود هموار نمايم؟ حتما براي چنين كسي بايد انسان چيزي جز همين جسم و بدن و لذت هر چه بيشتر بردن معنا نداشته باشد؟
آن وقت اين انسان با تضاد هاي بسياري در درون خود مواجه مي شود.
از يك طرف در درون خود عشق و علاقه به چيز هايي را احساس مي كند كه مادي نيست و فراتر از ماده و خاك است . عشق به خوبي ها ، نيكي ها . كشش و علاقه به چيز هايي كه نمي توان مادي باشد و از نوع لذت بدني و شهوت باشد . مانند همان عشق به مسيح كه گفتيد.
از طرف ديگر لذت هاي مادي محدود است . هر چه بيشتر ارضا مي شود ، تشنه تر مي شود ، تا به جايي مي رسد كه مي بيند لذت مادي ديگر براي او معنا ندارد . احساس پوچي مي كند. احساس سردرگي مي كند. احساس مي كند كه ديگر زندگي براي او معنا ندارد. با خودش مي پرسد كه اين همه لذت مي برم ، آخرش كه چي بشه ؟ پايان اين راه چيه؟ خدايا من چه كنم؟
اما آن كسي كه خدايش را قبلا ترك كرده بود و فراموش كرد و با خودش گفت كه زندگي دنيا همين دو روز است كه بايد خوش باشي و لذت ببري ؟
ودر هيچ صحنه اي از وجودش ، قلبش و زندگيش خدا را راه نداده باشه ؟ حالا چه كنه؟
دوست گرامي ! من نمي خواهم كه چنين تصويري براي شما يا هر انسان ديگري داشته باشم . تصوير تنهايي . تصوير غرق شدن در ماديات و دور شدن از معنويت . تصوير احساس پوچي و بي معنايي.
بله اگر كسي زندگي را صرفا در لذت مادي و ... بداند ، من نمي توانم هيچ تصوير روشني از پايان او داشته باشم ؟ ايا شما داريد؟
مگر اين كه حلقه وصل به خدا ، عالم بي نهايت و عشق ناتمام را داشته باشد و به آن منبع فيض بي پايان متصل باشد و اين حلقه وصل ، راز و نياز با خدا ، فراموش نكردن ذكر و ياد او است كه اينها همه در نماز جمع شده است.
پس: اگر خواهي كه دوست نگسلد پيوند سر رشته نگه دار تا نگهدارد.
كسي كه نماز نمى خواند، در مقابل خدا احساس مسئوليتى ندارد و خود را آزاد مى پندارد، از لذت مادى برخوردار است، ولى قطعاً از لذات معنوى بهرهاى ندارد، اما كسى كه با خدا رابطه داشته باشد، هم لذت مادى مى برد و هم لذت معنوى؛ البته كسى كه خداترس باشد، لذت همراه با گناه نخواهد داشت، چون خداباورى با گناه سازگارى ندارد. در واقع لذتى كه عاقبتش پشيمانى و نتيجه اش دوزخ باشد، لذت نيست.
امام على(ع) مى فرمايد: «در لذتى كه موجب پيشيمانى و شهوتى كه پيامدش درد و و رنج است، خيرى نيست(1). از طرفى لذات مادى گذرا و مقطعى است. امام على(ع) مى فرمايد: «در لذتى كه باقى و ماندگار نيست، خيرى نيست»(2).
اما كسى كه با خدا رابطه دارد و لذت مناجات را چشيده است، حقيقت لذت را حس كرده و با هيچ لذتى آن را عوض نمى كند. در مناجات المحبين امام سجاد(ع) مىگويد: »خدايا كيست كه شيرينى محبت تو را چشيده باشد و از تو روى گرداند و به سراغ ديگرى رود؟« البته رسيدن به اين مرحله تلاش وسختى دارد و كسى كه به اين مرتبه نرسيده است، نبايد لذت معنوى را انكار كند، بلكه بايد تلاش خود را چند برابر سازد و نماز و عبادات خويش را با توجه بخواند، آن وقت احساس خواهد كرد پس از نماز چقدر آرامش پيدا كرده است!
انسان در پرتو رابطه با خدا به جايى مى رسد كه مانند امام على مى گويد: خدايا، گيرم بر عذابت صبر كردم، با غم فراقت چه كنم؟حضرت لذت وصال الهى را چشيده كه براى از دست دادن آن و تبديلش به فراق اينگونه ناله می كند.
حد اقل آن است كه اگر نتوانست لذت مناجات با خدا را درك كند ، آن حلقه وصل با خدا را نگه داشت ، پس اميوارد به لطف و رحمت او در تمام زندگي و البته سعادت جاودانگي و لذت برتر خواهد بود.
بشر به فطرت خداجويى آفريده شده، از اين رو ناخودآگاه در جستوجوى شناخت خدا و ارتباط با اوست، اما متأسفانه در مصداق اشتباه مى كند و گمان مى كند كمال او در قدرت، ثروت، زيبايى، رياست و لذت جويى است، اما هرچه جلوتر مى رود و به مقام و ثروت مى رسد، احساس ناامنى او بيشتر مى گردد، زيرا هيچ چيز او را سير و اشباع نمى كند، زيرا آنچه انسان به دنبال او است، كمال، زيبايى، لذت و... نامتناهى و هر آنچه در دنيا وجود دارد، محدود و متناهى است. پس در واقع همه انسانها به دنبال حقيقت نامتناهى و خدا هستند، اما متأسفانه راه را اشتباه مىروند و به لذتهاى زودگذر و فانى سر گرم ومشغول مىگردند.
از طرفى غم از دست دادن آنها او را نگران مى سازد، پس چون به خواسته حقيقى نرسيده و نياز اصلىاش برآورد نشده، از زندگى خود لذت نمى برد، گرچه تظاهر كند به همه خوشى ها دست يافته است. قرآن مجيد مى فرمايد: ألا بذكر الله تطمئن القلوب؛ آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش پيدا مى كند.
در اين آيه كلمه (ألا) آمده كه يك هشدار به همه انسانها است و خبر مهمى را بيان مى كند. «بذكر الله» را مقدّم داشته است، يعنى مى خواهد بفهماند تنهابه ياد خدا بودن، آرامش انسان را تضمين مى كند، و اين مطلبى است كه بسيارى از متفكران مكتب هاى گوناگون به آن اذعان داشتهاند. «ويليام جيمز« استاد فلسفه در دانشگاه هاروارد مى گويد: در دانشگاه هاروارد مىگويد: «مؤثرترين داروى شفابخش نگرانى، همان ايمان و اعتقاد مذهبى است».(3) آمار قتل، خودكشى، فساد و جنايت در كشورهاى مترقى نشان مىدهد كه تمدن ماشينى و زرق و برق مظاهر دنيوى هرگز ناراحتى فكرى و روانى بشر را برطرف نكرده است. آمار نشان مى دهد در آمريكا (كه از لحاظ رفاه مادى يكى از كشورهاى پيشرفته دنيا به شمار مىآيد) در هر چهار خانواده يك خانواده مبتلا به ناراحتى روحى شناخته شده است. از هر 43 كودك، يكى از آنان پرونده پليسى دارد و از هر سه ازدواج يكى به طلاق منجر مى گردد.(4)
امام حسين در دعاى عرفه مى گويد: خدايا! آن كس كه تو را دارد، چه ندارد و آن كس كه تو را ندارد، چه دارد؟ آن چشمى كه تو را نبيند، كور است و آن شخص كه از محبت تو بهره و توشه اى در اين دنيا كسب نكرده زيانكار است».
در وجود انسانها كششها و نيازهايى است كه او را به سوى خدا مى كشاند و جز با خدا بودن آن نيازها را برطرف نمى كند. زندگى بدون خدا معنا ندارد.
لذتهاى فانى (كه پس از سپرى شدن انسان وقتى نگاه مى كند، چيزى از آنها باقى نمانده) چيزى نيست كه انسان به آنها دل ببندد و تمام زندگى خود را صرف آن كند .از خود بپرسيد كه چه چيزى از آن گذشته لذت بخش (به خيال خود) براى شما باقى مانده است؟ چه چيزى الآن دارد كه مى توانيد روى آن حساب كنيد؟ اصلاً در اين دنيا چه چيزى باقى مى ماند؟
ايام خوش آن بود كه با دوست به سر رفت باقى همه بىحاصلى و بىخبرى بود.
پى نوشتها:
1- غرر الحكم، ج 6، ص 432.
2- همان، ص 391.
3- محمدجعفر امامى، بهترين راه غلبه بر نگرانى، ص 25.
4- كارن هورناى، تضادهاى درونى ما، ترجمه محمدجعفر مصفا، ص 1 و2.