چرا حق طلاق در اختیار مردان می باشد؟

پرسش:

فلسفه اين كه حق طلاق در اختيار مرد مي باشد چيست ؟

پاسخ:

با سلام و تشکر از ارتباط جنابعالی

اما اين كه حق طلاق به مرد داده شده، دليلش اين است كه بالاخره يك زندگي جمعي نياز به مدير دارد؛ اسلام نيز كسي را كه كمتر در مقابل عواطف واحساسات تحت تأثير قرار مي‏گيرد و از نظر مديريت جمعي قوي‏تر است، به عنوان مسؤول اداره زندگي مشترك معرفي كرده و حتي نفقه و هزينه اداره اين زندگي را هم بر او واجب نموده است. در اين كه نوع مردان از نظر مديريت و انعطاف‏پذيري كمتر در برابر احساسات خام قوي‏تر از خانم‏ها هستند، شكي نيست. به عبارت روشن‏تر: زندگي مشترك نياز به مديريت دارد و يكي از شؤون اين مديريت مسأله اجراي طلاق و انفكاك است كه از چند حال خارج نيست:
1- حق طلاق به دست مرد باشد،
2- حق طلاق به دست زن باشد،
3- هر دو به طور استقلالي اين حق را دارا باشند،
4- اين حق به دست هر دو به صورت اشتراكي باشد،
5- اصلاً حق طلاقي وجود نداشته باشد.
فرض پنجم صحيح نيست؛ چرا كه گاهي اوقات، جدايي و گسستن اين رابطه به صلاح طرفين است.
فرض چهارم هم معقول نيست و منافات با حكمت جعل قانون طلاق دارد؛ زيرا ممكن است يك نفر طالب طلاق و نفر ديگر طالب عدم آن باشد.
فرض سوم آمار طلاق را بالا خواهد بُرد و اين مسأله را بعضي از كشورهاي غربي تجربه كرده‏اند.
فرض دوم هم با توجه به احساسات و عواطف فراوان خانم‏ها علاوه بر اين كه آمار طلاق را بالا مي‏برد (زيرا از نظر آمار غالبا خانم‏ها تقاضاي طلاق را دارند) باعث سستي كانون محبت خانواده نيز مي‏گردد و محبت زن را در دل مرد كاهش مي‏دهد. در نتيجه بهترين فرض صورت اول است؛ البته محدوديت‏هايي براي مرد در اعمال اين حق در شريعت و قانون در نظر گرفته شده كه مانع از ضايع شدن حقوق خانم‏ها مي‏گردد. علاوه بر اين در شرايطي نيز زن حق طلاق دارد كه مانع ظلم به وي مي‏شود، از جمله طلاق وكالتي، طلاق قضايي و طلاق توافقي. بنابراين چنين نيست كه راه به كلي براي زن بسته باشد.
اين مسأله نكات ديگري نيز دارد. نكته ديگر اين كه اين مسأله از احكام امضايي صرف نيست و شارع در آن تأسيس‏هايي دارد. افزون بر آن احكام امضايي شارع نيز مانند احكام تأسيسي ثبات و دوام دارد و قابل تغيير نيست.

چرا در ازدواج موقت شرط رضايت همسر مطرح نيست؟

پرسش:

چرا در ازدواج موقت شرط رضايت همسر مطرح نيست.

پاسخ:

با سلام و احترام و تشکر از ارتباط جنابعالی

يكي از امتيازها و اختيارهايي كه به زن هنگام اجراي صيغه عقد داده شده است اين است كه وي مي تواند شرايط مشروعي را در ضمن عقد مانند انتخاب شهر محل سكونت و... بگنجاند.
بر اين اساس چنانچه زني در ضمن عقد شرط كند همسرش بدون رضايت او با زن ديگر دائمي يا موقتي، ازدواج نكند مرد حق ازدواج را ندارد اما اگر شرط نكند مرد مي تواند بدون رضايت همسرش، زن ديگري را - دائم يا موقت - به همسري گزيند. بنابراين در رضايت و عدم آن بين ازدواج مجدد دائم يا موقت تفاوتي نيست. و همه چيز را نبايد با مكانيسم حقوقي حل كرد. در نهاد مقدس خانواده، اساس بر اخلاق است و نهايتا توسل به قواعد و مقررات قانوني لذا بيشترين اهتمام بايد بر پايبندي همسران به موازين اخلاقي و اجتناب از شهوت طلبي و افسار گسيختگي باشد. خود بانوان محترمه نيز هنگام ازدواج بايد بسيار در مسائل اعتقادي و اخلاقي همسرشان دقت كنند و با انتخاب خوبشان، عملا چنين قيدي را براي همسرانشان ايجاد كنند و آنان را به كانون گرم خانواده خود جذب و مانع روي آوردن آنان به بيرون از خانواده باشند.

چرا نظر جامعه مذهبي نسبت به موسيقي تا حدودي منفي است؟

پرسش:

چرا نظر فقها و به طور كلي جامعه مذهبي نسبت به موسيقي تا حدودي به منفي گرايي ميل مي كند؟

پاسخ:

با سلام و ادب سلامتي، سعادت و موفقيت شما را از درگاه ايزد منان خواستاريم

موسيقي‏هاي مهيج تأثيرات منفي و زيان‏باري در حوزه‏ها و ابعادِ عقلي، احساسي، اعصاب و روان، عرفان و اخلاق دارند.
گفتار اوّل: تأثيرات موسيقي بر عقل:
تأثير 1ـ خروج عقل از تعادل و جدّيّت:
شأن و ويژگي عقل آن است كه «معتدل» و «متين» باشد. يعني با حفظِ استواري و پختگي‏اش بتواند به هر صورت ممكن از چاشني‏هاي لذّت و سرور، خيال، و انفعال و تحريك بهره‏مند باشد؛ امّا در اين ميان، موسيقي (مخصوصاً از نوعِ عالي‏اش) آن چنان يكّه‏تاز ميدان لذّت و نشاط، خيال و تحريك و احساس است كه آدمي دچار حالتِ «طَرَب» مي‏شود.
«طَرَب» تأثيري است فوق‏العاده! با محوريت موسيقي. اين «تأثير فوق‏العاده» باعثِ كاهش يا سلبِ جدّيّت عقل مي‏شود. و اين پيشامد، باعث مي‏شود كه عقل از محاسبات جدّي، دقيق و واقع‏بينانه به دور بيفتد.
جواني كه موسيقي‏گرا و «طَرب‏خواه» است:
ـ براي زدودنِ افسردگي‏اش، دُكمه‏ي ضبط صوت را حركت مي‏دهد تا يكي ديگر برايش بخواند و بنوازد تا او «خوش» باشد! اما جوانِ معقول، آن گاه كه در خود افسردگي مشاهده كند سعي در شناختِ عوامل پژمردگي مي‏كند تا با يافتِ آن علت‏ها، عوامل خوشيِ ماندگار يا معقول را در خود فراهم سازد.
ـ جوانِ موسيقي‏گرا، براي تحريك و برانگيختن احساس، به درمان‏هاي مجازي و آني روي مي‏آورد.
ـ اين چنين كسي كه خواسته‏اش را در «موسيقي» مي‏بيند هيچ وقت به خودش، به عقلش و به اراده‏اش اين زحمت را نمي‏دهد تا ببيند و بفهمد كه كجاي زندگي را اشتباه محاسبه كرده و چه سنگي مقابل راهش است. آيا دوستِ ناباب او را به افسردگي كشانده؟ يا سستي در انجامِ وظايفِ ديني و الهي او را به افسردگي كشانيده؟
پس: «موسيقي، عقل را به خواب مي‏برد!» يك شعار و شعر نيست. يك قانون است. يك حقيقت است و براي فهم حقائق بايد چشم گشود نه اين كه چشم‏ها را بست.
موسيقي عقل را به خواب مي‏برد: يعني باعثِ اشتغالِ آدمي به اموري مي‏شود كه كم‏كم باعثِ غفلت از خود، نيازها، علل و درمان‏ها مي‏شود.
موسيقي عقل را به خواب مي‏برد. يعني: مبناي محاسبات و اشكالات و راه حلّ‏ها را فراموش كردن. شما دردي داريد كه درمانش تنها با اراده و تغيير شرايط و علل ميسّر است. ولي وقتي مي‏بيني نوار موسيقي آن را حلّ كرده، ديگر آن را درمانِ دردت مي‏بيني و ديگر هيچ! اينجاست كه آن درد همچنان عمق و شدّت پيدا مي‏كند و تو بيشتر به نوار رو مي‏آوري.. و اين روند تا آن جا ادامه مي‏يابد كه از آهنگ‏هاي معمولي به تند و غربي و شرقي‏اش رو مي‏كني.
افلاطون مي‏گويد: «وقتي ريتمِ موسيقي تغيير مي‏كند، اساس قوانين جامعه نيز با آن متحوّل مي‏شود». چرا؟ چون اين ديگر عقل نيست كه حاكميت دارد. بلكه موسيقي و طَرَب برخاسته از آن، عقل را به حاشيه مي‏راند و عقل نيز اساسِ جامعه است. و اين عقل است كه دين را مي‏شناسد و ما را نسبت به آن ترغيب مي‏كند. به راستي چگونه ما مي‏خواهيم - با اين حساب - با موسيقي، دين را بشناسيم و بفهميم؟ و با آن زندگي كنيم؟
جان كلام اين كه: «موسيقي، عقل را به خواب مي‏برد». يعني: او را از محاسبات، واقعيّات و اقداماتِ متناسب، باز مي‏دارد و اين همان «غفلت» است؛ «هر آن غافل زِيد، غافل خورد تير» و «مشغوليت» به موسيقي عاملِ غفلت است؛ و قران كريم از «مشغول‏شدن‏هاي اين چنيني» به «لَهْو» تعبير مي‏كند. لهو چيست؟
اين واژه، از واژگانِ فرهنگِ قرآن و از زبانِ عرب مي‏باشد و فرهنگ‏نويسان درباره‏اش اين چنين توضيح داده‏اند: لهو، آن است كه چيزي آن چنان انسان را به خودش جذب و مشغول نمايد كه باعثِ غفلت و بازماندن از كارهاي مهم‏تر شود. قرآن كه مي‏فرمايد: «لاتلهِكُم اَموالُكم و لااولادكم اموال و اولادتان شما را از ياد خدا مشغول و غافل نكند.
اينك ببينيد كه چگونه قرآن كريم، ضمن آن كه ما را از موسيقي باز مي‏دارد، چگونه علّتِ مذمّت را هم بيان مي‏فرمايد: در آيه‏ي 5 سوره‏ي لقمان آمده: «و من الناسِ منْ يشْتَري لَهو الحديث لِيُضِلّ عنْ سبيل‏الله» عده‏اي از مردم از آن چه لهو است استقبال كرده و نسبت به آن گرايش دارند اينان ندانسته خود و ديگران را به بي‏راهه، گمراهي و اشتباه مي‏اندازند؛ اين نوعي بازي گرفتنِ دين است. و بدانيد كه سرنوشتي عذاب‏آور و خواركننده در انتظارشان است.
آن گاه حضرت امام صادق(ع) فرمودند: «غناء مصداقي است از آن چه موجب مشغوليت و بازماندن از ياد خدا مي‏شود»(ر.ك: وسائل‏الشيعه، ج 12، ص 226 و 228(بارها گفته‏ايم كه عالي‏ترين نوعِ موسيقي كه داراي اثراتِ كامل طربناكي توأم با شادي، تخيّل‏آفريني و احساس‏انگيزي باشد را «غناء» مي‏گويند كه از لحاظِ فن موسيقي بايد، با محوريت گفتار و در ضمنِ آهنگ باشد)
موسيقي، قوه‏ي تشخيص عقل را ضعيف مي‏كند. جان كلام اين كه: موسيقي با تأثيراتي كه در اَبعادِ شادي‏آفريني، خيال‏آفريني و تحريك‏آفريني دارد.

آيا طلاق خلع با وجود ظلم هايي که به زن می شود صحیح است؟

پرسش:

آيا طلاق خلع با وجود ظلم هايي كه بعضي از مردها به زنانشان دارند, صحيح است ؟ آيا صحيح است مردي تمام اموال زنش را بگيرد تا راضي به طلاق دادن بشود. آيا شرع اين را مي گويد؟!

پاسخ:

با سلام و ادب

همان طور كه در سؤال قبلي گفته شد, ظلم و تجاوز به حقوق ديگران حرام است و اسلام براي جلوگيري از زورگويي هاي هر يك از مرد و زن به يكديگر و حق كشي , راه هايي را نشان داده , تا مرد يا زن از سوءاستفاده بپرهيزند.
همان طور كه گاه مردها به همسرشان ظلم مي كنند, گاه زن ها به شوهرشان ظلم مي كنند. مرداني هستند كه آبرو وحيثيت و پول و عمر خود را صرف زندگي آبرومندانه مي كنند, ولي همسرشان با بد اخلاقي و تلخ كردن زندگي , مردرا در فشار روحي و رواني مي گذارد. گاه مي بينيد به رغم خرج صدها تومان و سروسامان دادن به زندگي و داشتن فرزندان بزرگ و كوچك , زن بناي ناسازگاري مي گذارد و با انواع ناسازگاري ها و بد اخلاقي ها زندگي را بر كام شوهر و فرزندان تلخ مي كند و بعد تقاضاي طلاق مي كند. در اين صورت مرد مي بيند زنش كه سرمايهء هنگفتي خرج او شده و خانه و زندگي براي او فراهم گرديده و حتي نيمي از خانه را به كابين او درآورده , اگر بخواهد طلاق داده شود, مرد ميليون ها تومان متضرّر مي شود و دوباره بايد با خرج فراواني با زن ديگري ازدواج كند. در اين صورت كه بناي ناسازگاري از طرف زن است و مرد مي بيند حقش پايمال مي شود, از اهرم طلاق خلع استفاده مي كند.
البته مرداني كه به حق و حقوق زنشان ظلم مي كنند و در پايان از راه طلاق خلع مي خواهند آنان را بيچاره و آواره كنند, دادگاه حق گرفتن حقوق زن از مرد را دارد و زن مي تواند با شكايت و ادعاي حقوقِ از دست رفتهء خود, ازدادگاه مطالبهء حق خود را بنمايد. بهترين راه براي جلوگيري از اين گونه موارد اين است كه در ضمن عقد ازدواج ,دقّت و شروط كافي و لازم از طرف خانوادهء دختر اعمال شود تا مرد نتواند با زورگويي و ظلم , حق همسر را ناديده بگيرد.

چرا خداوند از طلاق بيزار است؟

پرسش:

چرا طلاق عرش الهي را مي لرزاند؟ چرا خداوند از طلاق بيزار است، در حالي كه بعضي مواقع زندگي در كنار شريكي نالايق، شريك شدن در زشتي‏ها است؟

پاسخ:

با سلام و احترام خدمت شما دوست عزیز

در مورد طلاق روايات زيادي بر مذمّت آن وارد شده است، ولي به اين تعبير كه طلاق عرش الهي را مي لرزاند، يك روايت مطرح شده است.
پيامبر(ص) فرمود: "ازدواج كنيد و طلاق ندهيد، زيرا با طلاق عرش الهي به لرزه مي افتد".(1)
روايات ديگري با عنوان اين كه خداوند طلاق را خوش ندارد، وارد شده است.
بنابراين شكي در مبغوضيت و زشتي طلاق از ديد گاه اسلام نيست و از طرفي بر ازدواج و تحكيم بنياد خانواده تأكيد فراوان دارد.(2)
بنابراين اگر چه ذاتاً و بدون در نظر گرفتن عوامل حقيقي و واقعي، طلاق مبغوض است، اما در مواردي مرد يا زن صلاحيّت ادامه زندگي خانوادگي ندارند و يا يكي اهل گناه و معاصي است يا فردي فاسد الاخلاق است يا آن قدر بداخلاق است كه توان زندگي با او وجود ندارد. و راه چاره‏اي جز طلاق و جدائي نيست.
اگر در روايت از به لرزه در آمدن عرش الهي در موقع طلاق سخن گفته شده براي بيان زشتي و منفور بودن طلاقي است كه بدون دليل معقول و منطقي صورت گيرد تا مؤمنان از اين تعبير بترسند و زود تصميم به طلاق نگيرند.

1. وسائل الشيعه، ج 22، ص 7 و 8.
2. همان.

Publish modules to the "offcanvas" position.