چكيده
يكى از مباحث جدى مربوط به فلسفه حقوق بشر كه امروزه در عرصه جهانى از اهميت بسزايى برخوردار است، تعيين نسبت ميان حقوق بشر و معنادارى حيات است. آنچه در اين نوشتار به صورت توصيفى ـ تحليلى دنبال مىشود پرداختن به اين سؤال است كه آيا اين حق به صرف انسان بودن به فرد تعلّق مىگيرد يا در تعلّق آن معنادارى حيات نيز دخيل است؟ در اين رابطه دو احتمال وجود دارد. احتمال اول آن است كه هيچ عامل اعتقادى در تحقق اين حق نقشآفرين نباشد. اثر اين مبنا تعارض حق حيات با اعتقادات دينى است. نتيجه حاصل از احتمال دوم، دخيل شدن ارزشها و باورهاى دينى در تحقق حقوق بشر و تعيين قلمرو و دامنه آن است كه در اثر آن، مفهوم كرامت ارزشى شكل مىگيرد و در نتيجه، اين حقوق هم از نظر امتداد، هم از نظر كيفيت تعلّق و هم از لحاظ عوامل محدودگر متفاوت خواهد شد.
ادعاى اين نوشتار، تبيين، تحليل و تأييد احتمال دوم است؛ پذيرش احتمال دوم به معناى پذيرش مبانى، منابع، اهداف و ضمانتهاى اجراهاى حقوقى، متفاوت از آن چيزى است كه در اسناد بينالمللى حقوق بشرى آمده است.
مقدّمه
موضوع حقوق بشر، با سؤالها، دغدغهها و چالشهاى متعددى در قرن بيستم به طور گسترده در جامعه جهانى مطرح شد. طرح اين مسئله هم نكات مثبت و هم آسيبهاى مختلفى را به دنبال داشت. تعارض ديدگاهها در عرصه جهانى و در بين انديشمندان حاكى از اين واقعيت است. در اين ميان، همه سؤالهايى كه هركدام موضوع تحقيق مستقلى را به خود اختصاص دادهاند، يك مسئله جنبه بنيادى به خود گرفته است. حوزه طرح اين مسئله را بايد در عرصه مباحث فلسفه حقوق بشر مورد ارزيابى قرار داد. به طور روشن، موضوع حقوق بشر، اين سؤال را به دنبال خود داشت كه آيا به صرف انسان بودن و فارق از هرگونه قيد و بندى، افراد از اين حقوق برخوردار مىشوند و چنين امتياز، فرصت و موقعيتى را دارا خواهند شد و يا اينكه در بهرهمندى از چنين امتيازاتى، وجود برخى عوامل فرهنگى، سياسى، اجتماعى، اقتصادى و يا دينى نقشآفرين است؟ بازگشت اين سؤال به يك حقيقت ديگر مىباشد و آن اينكه آيا انسان به صورت انتزاعى و فارغ از معناى زندگىاش قابل تصور است؟ تلاش انديشمندان در اين حوزه حاكى از وجود دو ديدگاه متفاوت مىباشد. گفتمان غالب در اين رابطه، كه در اسناد متعدد حقوق بشرى خود را نشان مىدهد، پذيرش ديدگاهى است كه انسان را به صورت انتزاعى و فارغ از معنا مورد توجه قرار مىدهد.
با نيمنگاهى به تحقيقات صورتپذيرفته در اين زمينه و لحاظ نمودن كليه اسناد بينالمللى حقوق بشرى ـ كه قريب يكصد سند مىباشد ـ به دست مىآيد كه اكثر تحقيقات و تقريبا كليه اسناد مربوطه درصددند وجود عوامل فرهنگى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و حتى دينى را در حوزه حقوق بشر به كنارى بگذارند. دليل چنين اقداماتى را بايد در تلاش اين اسناد براى جهانشمولى كردن حقوق بشر سكولار مشاهده كرد. از سوى ديگر، اين نگاه نيز وجود دارد كه براى رسيدن به يك وفاق جهانى، بايد حداقلها را در زمينه حقوق بشر مدنظر قرار داد و در نتيجه، كليه عواملى كه مىتواند منشأ اختلاف در اصل اين حقوق گردد رها شوند. چنين نگاهى، بيشتر شبيه به حذف صورت مسئله در اين زمينه مىباشد.
تأكيد اين مقاله و ديدگاهى كه در رويكرد جهانشمولى باورها و اعتقادات اسلامى دنبال مىكند آن است كه بايد نگاهى نو به موضوع بحث ايجاد شود. چنين نگاهى برگرفته از آيات قرآنى است. آيات قرآن كريم نگاه يكسانى به همه انسانها ندارد. برخى را با صفت ايمان و به عنوان «مؤمن» تعبير مىكند و در عين حال، برخى ديگر از انسانها را «مشرك» مىداند. نيز حيات انسانها را نسبت به نوع عقايد آنها تقسيم مىنمايد، تا جايى كه عدهاى به لحاظ عقايدى خاص از حوزه انسان بودن خارج و مهدورالدم تلقّى مىگردند. نظام اخلاقى و حقوقى اسلام، انسان را فراتر از بعد حيوانى تعريف مىنمايد و از او به عنوان خليفه خداوند ياد مىكند. وجود ديدگاههاى متعارض بين اسناد بينالمللى و اسلام، اين سؤال را به دنبال دارد كه از يك طرف، چه نسبتى بين انسان و معناى حيات او وجود دارد و از سوى ديگر، ارتباط معناى حيات با حقوق انسان به چه نحو است؟ آيا مىتوان فارغ از معناى حيات انسان براى انسان حق حيات قايل بود؟ و اينكه آيا در رويكرد سكولار، صيانت از حق حيات برابر با نفى معناى حيات است؟ تأكيد ويژه نوشتار حاضر بر حق حيات به عنوان اساس و پايه ساير حقوق بشر، مبتنى بر شناخت درست از معناى حيات و ذاتىانگارى معنا در حيات انسان است. براى پاسخ دادن به اين سؤالات، ضرورى مىنمود كه در ابتدا «معنادارى» تعريف و تبيين گردد. پاسخ به اين قسمت، منوط به لحاظ دوران كودكى به عنوان دورانى است كه اراده فرد چندان در اعمال حقوقى او نقشآفرين نيست و در كتابهاى حقوقى از آن به «حجر» ياد شده است؛ دورانى كه اراده انسانها كاملاً در اين حوزه نقشآفرين است. با توجه به عنوان اسناد بينالمللى حقوق بشرى و نيز اسنادى كه به حقوق كودك اختصاص يافتهاند و با توجه به محتواى اين اسناد كه رويكرد ارادهگرايى صرف به انسان داشتهاند، به نظر مىرسد تفكيك و بررسى اين دو مقطع زندگى براى تبيين رابطه معنادارى و حق حيات ضرورى باشد. در ادامه، براى يافتن نسبت بين معنادارى و حقوق بشر، تلاش شده است ديدگاههاى مختلف، از جمله تفكيكانگارى و عينيتانگارى، مورد بررسى قرار گيرد. يافتن نقش اين ديدگاهها، هم در اسناد بينالمللى و هم در نظام حقوقى اسلام، گام ديگرى در اين تحقيق است كه حاكى از وجود تفاوت مبنايى در اين حوزه مىباشد. نقد و بررسى ديدگاههاى تفكيكانگارى و تلاش براى اثبات ديدگاه عينيتانگارى به عنوان مرحله ديگرى از اين بحث اثباتگر نوع رابطه و نسبت ميان حقوق بشر و معنادارى است.
از بُعد نوآورى مقاله مىتوان به تفكيك در نوع شكلگيرى معناى حيات در دوران كودكى و در دوران خروج از كودكى و تأثير آن در حقوق و همچنين ابتناى حقوق بر حيات طيبه به جاى بشر خودبنياد اشاره نمود.
در مورد پيشينه پژوهش حاضر مىتوان به كتابهاى نگاهى گذرا به حقوق بشر از ديدگاه اسلام در خصوص ديدگاه عينيتگرا و رازدانى و روشنفكرى در خصوص ديدگاه تفكيكانگار اشاره نمود.
معنادارى حيات
حق حيات به عنوان حقى مطلق و بنيادى و پايه ساير حقوق مورد حمايت در اسناد بينالمللى حقوق بشر واقع و به عنوان حق ذاتى انسان تلقّى گرديده است.1 از آنرو كه اسناد بينالمللى حقوق بشر، حيات را اصلى مسلم در نظر گرفتهاند، حق حيات را بيشتر در ارتباط با مصاديق آن، همچون اعدام، شكنجه، كشتار جمعى و...، مورد بررسى قرار دادهاند. بايد توجه داشت كه بدون در نظر گرفتن چيستى و معناى حيات و با حكم به نقض حق حيات، نمىتوان به درك درستى از موارد نقض حق حيات رسيد. از اينرو، بسيارى از اعمال خلاف حق حيات2 مطابق با آنچه اسناد بينالمللى حقوق بشر نقض حق حيات شناختهاند، نه با ارجاع به حق، بلكه با ارجاع به معناى حيات قابل درك و فهم است. گرچه حقانگارى توان حذف معنادارى از حيات را ندارد، اما حيات در اسناد بينالمللى حقوق بشرى در چهارچوب حق قرار دارد و حتى مىتوان گفت با آن تعريف مىگردد و قلمرو نفوذ معنادارى حيات را نسبت به حق حيات تعيين مىنمايد. براى مثال، بعضى از مجازاتهاى دينى را به عنوان كفاره گناه انسان و نيز واكنش جامعه دينى، خلاف كرامت انسانى تلقّى مىنمايد. اما همين اسناد به طور ضمنى با رويكردى نفعانگار گرفتار رويكرد اومانيستى و سكولار نسبت به معناى حيات شدهاند و با عبارت «انسان بما هو انسان» اشاره به حيات بيولوژيك انسان كه غايت اومانيسم است دارند.
معناجويى براى زندگى كه در حوزههاى دينشناسى، هستىشناسى، انسانشناسى، روانشناسى و جامعهشناسى از سوى دانشمندان مطرح است، با نگاه به جهان، انسان و كل زندگى صورت مىگيرد و متفكرى كه در فلسفه حيات مىانديشد حيات كلى را با داشتن ارزشها و عظمتها و وابستگى كه به مجموعه هستى دارند مطرح مىكند.3 در مورد معناى زندگى لازم است دو امر از يكديگر تفكيك شوند. گاه مراد از معناى زندگى، «هدف زندگى» است و گاه «فايده زندگى». در اينجا تكيه ما بر معنا به عنوان هدف زندگى است. گاه هدف به موجود صاحب اراده و علم منتسب است و گاه به موجودى كه صاحب علم و اراده نيست. در ميان موجوداتى كه داراى علم و اراده هستند انسان در كانون توجه قرار گرفته است. موجود صاحب علم و اراده در يكايك كارهاى آگاهانهاى كه انجام مىدهد رسيدن به چيزى را در نظر دارد كه به آن «هدف» مىگوييم. به اين نوع هدف كه درون شخصِ داراى علم و اراده است، هدف خودبنياد مىگويند؛ يعنى هدفى كه بنيادش در درون موجود داراى علم و اراده است. اما گاهى هدف به موجودى نسبت داده مىشود كه داراى علم و اراده نيست. در اينگونه موارد، وقتى سؤال مىشود كه هدف چيست، مراد اين است كه سازنده اين موجود چه هدفى از ساختن آن داشته است. به اين هدف، هدف خارجى گفته مىشود؛ يعنى هدفى كه در باطن و درون خود اين شىء نيست، بلكه در خارج او و در ذهن و ضمير سازندهاش است.4 براى مثال، ساعت، سازندهاى داراى علم و اراده داشته است. حال آيا مىتوان براى زندگى انسان هم سازندهاى داراى علم و اراده در نظر گرفت؟ پاسخ به اين سؤال در دو رويكرد «كشف» و «جعل» قابل بررسى است. اگر گفته شد كه معناى زندگى چيزى است كه بايد كشف شود، مقصود اين است كه زندگى داراى معنايى در نفسالامر است. در رويكرد كشف، از دو ديدگاه مادى و الهى مىتوان به مسئله توجه نمود. از منظر مادهگرايى، خارج از ماده منشأ خارجى براى حيات نمىتوان در نظر گرفت و حيات به صورت مستقل و ذاتى مورد توجه قرار مىگيرد و از لحاظ معرفتشناسى خلاصه نمودن معرفت در محسوسات نمىتواند منتج به تبيين فرامادى زندگى گردد؛ اما از منظر الهى، حيات داراى منشأ غيرمادى و صاحب اراده و شعور فرامادى است. در اين رويكرد، حيات مادى جنبه مقدّمه و نه ذاتى براى حيات غيرمادى انسان دارد. از اين منظر، حوزه شناخت انسان محدود به محسوسات نيست و گسست شناخت انسان از امور فرامادى نفى مىگردد.
بنا به رويكرد جعل، براى زندگى معنايى ذاتى وجود ندارد، بلكه هركس بايد معنايى به حيات خود ببخشد و هدف، حيات عينى و خارج از اراده انسان نيست و اساسا هدف امرى نسبى و متكثر است. اين ديدگاه اگزيستانسياليستى با تأكيد بر پوچى زندگى و تعيين ارزشها توسط انسان، يادآور ديدگاه نيچه است. براساس عقيده نيچه، انسان در جايگاه خدا نشسته است؛ يعنى بايد ارزشها و اهدافى را كه به او امكان حيات معنادار مىدهند تعيين كند.5
در اين مرحله و در سايه رهيافت توصيفى به بحث، اين افراد در اصل معنادارى برابرند و به يك معنا زندگى همه آنان فارغ از تفاوتهاى ناشى از ميان اهداف و غايات معنادار است. در مرحله بعد در يك رهيافت هنجارى به اين موضوع ذيل «حق حيات» مىتوان اهداف مزبور را با يكديگر مقايسه كرد و بر پايه معيارهايى در باب ارزش اهداف به داورى ارزشى پرداخت. از اينرو، بدون شناخت صحيح از حيات (كشف يا جعل) نمىتوان گفت حق به چه چيز تعلّق مىگيرد. خلاصه نمودن و بناى حيات در حق بدون درك و فهم حيات كمكى به صيانت از حيات كند. از اينرو، آنچه در حق حيات مهم مىنمايد مفهوم حق نيست، بلكه معنادارى و رابطه آن با حيات است. از تحليل مفهوم حق، معناى حيات حاصل نمىشود، بلكه از تحليل حيات متعلق حق معيّن مىگردد. از اينرو، ضرورى است ابتدا به بررسى اولين مرحله حيات كه با عنوان حيات كودك شناخته مىشود پرداخت.
الف. دوران كودكى
انسان از زمانى كه ديده به جهان مىگشايد و داراى حيات مىگردد به تكاپو برمىآيد تا حيات خويش را مورد حمايت و صيانت قرار دهد و اين عمل به نحو غريزى صورت مىگيرد، چنانكه در اطفال گريه كردن چيزى فراتر از نيازهاى جسمى نيست. حيات در اين مرحله بالذات ارزشمند و هدفى در خود است و انتظارى فراتر از حفظ حيات كودك از كودك نمىرود. در واقع، معناى حيات كودك در اينجا به طور غريزى و نه ارادى شكل مىگيرد؛ چراكه كودك خارج از حيات زيستى و غريزى توانايى اراده كردن ندارد. گرچه ممكن است حوزه آگاهى ذهنى كودك نسبت به هدف حيات وسيع باشد، اما اين آگاهىها به حوزه اراده كودك وارد نشده است. اين عدم توانايى و ضعف اراده كه در حقوق تحت عنوان «حجر» شناخته مىشود سبب مىگردد حيات كودك، كه در اين مقاله بيشتر تحت عنوان «صغير غيرمميز» آمده است،6 با حيات بيولوژيكىاش معنا پيدا كند. اراده كودك در چهارچوب حياتش شكل مىگيرد و خارج از حيات زيستى كه معناى حيات كودك باشد، تصور معنا نمىتوان نمود.7 با رجوع به اسناد بينالمللى در اين زمينه، همچون اعلاميه حقوق كودك و توجه به مبانى و انديشههاى حاكم بر اين اسناد، چنين نگاهى خود را مىنماياند و حتى در قوانين داخلى كشورها، همچون قوانين جمهورى اسلامى ايران كه برگرفته از فقه اماميه است، براى كودك در مرحله استيفاى حق اراده مستقلى شناخته نشده است؛ چراكه اراده او در اين مرحله خارج از حيات زيستى معناى ارادى ندارد. آنجا كه آگاهى و اراده در معناى حيات دخيل نباشد، خارج از حيات بيولوژيك، كه با تولد شكل مىگيرد، معنايى امكان تحقق ندارد؛ از اينرو، ميان حيات كودك و مجنون، از حيث معنادارى تفاوتى وجود ندارد و آنها در اينكه معنايى غيرارادى بر حياتشان سايه گسترانيده مشترك مىباشند. با اين تفاوت كه كودك بر خلاف مجانين، امكان خروج از معناى غريزى و ذاتى حيات در مرحله كودكى را دارد. اگر حمايت بيشترى از حيات كودك نسبت به مجانين صورت مىگيرد از اصل معناى حيات آنها برنمىخيزد؛ چراكه آنها در نوع معناى حيات (اصالت حيات) يكسان مىباشند، بلكه از آگاهى به اين امكان (خروج از مرحله كودكى) توسط كسانى كه از اين مرحله خارج شدهاند ـ و در رويكرد اسلامى، توسط خداوند ـ به عنوان موجود ذىشعورى كه خالق و آگاه بر موجودات است ايجاد مىشود. چنانكه اگر شخصى كه از مرحله كودكى خارج شده، كودك و مجنونى را به قتل برساند، در مجازات وى نبايد تفاوتى نسبت به اين دو وجود داشته باشد. اما انسان براساس درك امكان خروج كودك از مرحله كودكى، حمايت بيشترى از كودك به عمل مىآورد. در ميان مجانين، حيوانات و گياهان، حق از درون گروه آنها برنمىخيزد، چنانكه هيچ مجنونى نمىتواند از ساير مجانين در قالب حقوق حمايت نمايد؛ چراكه خود دركى ارادى از حيات خود ندارد تا براساس آن درك، حيات ديگران را نيز درك و از آن در قالب حق حمايت نمايد. خارج از زيست بيولوژيك در آنها معنايى قابل تصور نيست و آنها نمىتوانند آگاهى و تصور ارادى از حيات خود داشته باشند و آن تصور را متعلّق حق قرار دهند. اگر كودكى، انسان و يا حيوان ديگرى را به قتل برساند؛ يا حيوانى، حيوان يا انسانى را به قتل برساند، فرض مسئوليت كيفرى به علت غيرارادى بودن معناى حيات آنها منتفى است.8 از اينرو، مىتوان گفت: حق به حيات معنادار غيرارادى و غيرآگاهانه تعلّق مىگيرد و اين حق از بيرون حيات آنها شكل مىگيرد. هر موجودى كه قادر باشد نسبت به چيزى آگاهى و اراده پيدا كند مىتواند براى آن فرض حق نمايد. خداوند براساس آگاهى كه از حيات اين موجودات دارد (به عنوان خالق) مىتواند براى آنها حق قرار دهد. انسان در رويكردى غيردينى با آگاهى كه از خود در اثر خروج از مرحله كودكى پيدا مىكند از حيات غيرآگاهانه و غيرارادى كودك در قالب حقوق حمايت مىنمايد و از آنرو كه علم به خروج كودك از مرحله كودكى دارد مىتواند نسبت به مجانين، حيوانات و گياهان قايل به تفاوت رفتارى شود. اين تفاوت رفتار از معناى حيات آنها برنمىخيزد، بلكه از آگاهى به امكان خروج كودك عاقل از مرحله كودكى حادث مىشود.
ب. مرحله خروج از كودكى و حق حيات
مرحله خروج از كودكى مرحلهاى است كه معناى حيات براساس اراده و آگاهى انسان شكل مىگيرد و تعلّق معنا به حيات زيستى بر اساس همين اراده است. در واقع، انسان هر زمان از كودكى خود به نحو ارادى آگاه شود ديگر كودك نيست. اين آگاهى كه مرحله خروج از كودكى است، به خاطر تعلّق ارادى اراده فرد به معناى حيات محقق مىشود. در اين مرحله در ارتباط با معناى حيات دو ديدگاه جعل و كشف وجود دارد.9 در ديدگاه جعل، تنها اراده انسان عامل معنادارى است و آنچه سبب آگاهى انسان به خويش مىشود اراده است. از اين منظر، چون معانى حيات بر اساس اراده جعل مىشوند و پشتوانه ارادى دارند يكسان تلقّى گرديده و برترى بر هم ندارند؛ از اينرو، دفاع از اراده آزاد، دفاع از حيات است. در اينجا انسان محصول اراده خود است و خارج از اراده انسان معنايى وجود ندارد. از اينرو، حق حيات به اراده آزاد انسان تعلّق مىگيرد؛ چراكه حيات انسان با اراده معنا مىشود. از اين منظر، انسان به دليل انسان بودن داراى نوعى كرامت و حيثيت ذاتى است و حيثيت ذاتى يعنى انسان اراده آزاد بر انتخاب دارد. اگر اراده آزاد بر انتخاب از او گرفته شود مثل اين است كه او در حد همان اسب و شتر ـ و نه بيشتر ـ باشد و اين نقطه عزيمت حقوق بشر معاصر است كه انسانها همه در انسان بودن ـ يعنى در انتخاب كردن اوليه نظام ارزشىشان ـ با هم برابرند.10 در اينجا انسان با اراده تعريف شده است.
در برابر، در ديدگاه كشف حيات در نفسالامر معنا دارد و با تعلّق اراده به معنايى خارج از اراده مرحله خروج از كودكى شكل مىگيرد. از اين منظر، حيات خلاصه در اراده فرد نمىشود، بلكه اراده فرد جزئى از حيات است. با توجه به ديدگاه الهيون و غيرالهيون مادىگرا تلقّى متفاوتى نسبت به آنچه اراده به آن تعلّق مىگيرد وجود دارد. غيرالهيون مادىگرا معتقدند اراده فرد به معنايى خارج از ماده تعلّق نمىگيرد و معناى حيات در جهان ماده خلاصه مىشود. اگر پديده حيات و كرامت و آزادى را سه پديده طبيعى محض تلقّى كنيم هرگز منحنى ارزش اين سه حقيقت از نقطه طبيعى بودن كمترين صعودى نخواهد داشت. از اينرو، حقوقى كه براى اين سه پديده منظور مىشود از حقوق عامل به وجودآورنده آن كه طبيعت محض آدمى است بالاتر نخواهد رفت.11 در مقابل، الهيون معتقدند: تعلّق اراده به ماده جنبه اصيل ندارد و وسيلهاى است براى حركت در جهت معنايى كه صبغه غيرمادى و اصيل دارد. از اين منظر، حيات در ماده خلاصه نمىشود و اگر انسان در اين معنا خلاصه شود در سطح حيات دوران كودكى «اصالت حيات» باقى خواهد ماند. گرچه ديدگاه جعل با اصيل دانستن اراده و انتخاب و پيوند حيات با آن، مخالف معنا در نفسالامر حيات است، اما مانند ديدگاه مادهگرايى مرگ را پايان معناى حيات و تمام انتخابها، تلقّى مىكند، به گونهاى كه جايى كه انتخاب نباشد گويا حيات نيست. در مرحله خروج از كودكى، معناى حيات ـ با توضيحاتى كه بيان شد ـ برخلاف دوران كودكى جنبه ارادى و آگاهانه دارد و حيات به دليل وجود اراده بالفعل در اين مرحله با معانى متعددى روبهرو مىگردد يا توانايى ساخت معانى متعددى را دارد و اين برخلاف دوران كودكى است كه تنها حيات با حيات زيستى معنا مىيافت و حق حيات به نحو برابر به تمام كودكان تعلّق مىگرفت. اما با خروج از مرحله كودكى در ديدگاه جعل، چون معناى حيات در اراده آزاد فرد خلاصه مىشود و تمام معانى براساس اراده شكل مىگيرند و اراده وجه اشتراك تمام آنهاست، از اين منظر، حق حيات به ارادهها كه همان سازنده معانى باشند به نحو برابر تعلّق مىگيرد. اما از منظر ديدگاه كشف، چون اراده به معانى بيرونى تعلّق مىگيرد و اراده با آن و نه به طور اصيل و بالذات تعريف مىشود، انسانها در برابر معانى متعددى از حيات، جداى از هر داورى قرار خواهند داشت. در ارتباط با تأثير اين معانى در حق حيات دو ديدگاه وجود دارد.
1. تفكيكانگارى: در اين ديدگاه حيات بدون در نظر گرفتن معناى حيات مورد احترام و حاوى ارزش است. گرچه اين ديدگاه نافى معنادارى حيات نيست، اما بر اين باور است كه حق بدون لحاظ معنا به حيات تعلّق مىگيرد و حوزه انسان بودن غير از حوزه اعتقادات فرد است و حقوق متعلّق حوزه انسانى و نه عقايد فرد است. در ليبراليسم همچنانكه انسان مقدس نداريم، انسان نامقدس هم نداريم. سخن ليبراليسم اين است كه دايره انسانيت انسان بسيار وسيع است. هيچكس به دليل عقيده خاصى، از انسانيت نمىافتد و مستحق قتل و سلب حقوق نمىشود، مگر اينكه خود آدميان به بيرون راندن او از جهان (اعدام) فتوا دهند، آن هم نه به دليل عقيدهاش، بلكه به دليل كردهاش.12 آدمى به صرف آدم بودن يك رشته حقوق جدايىناپذپر دارد. مقوله شهروندى در آغوش اين حقوق متولد مىشود. تقسيم آدميان به ديندار و بىدين، به صاحب عقايد باطله و صاحب عقايد حقه و تعيين حقوق سياسى و فردى و اجتماعىشان براساس اين تقسيم انديشهاى كهن است. شهروندان همه از حقوق برابر برخوردارند و از اينرو، بايد قصه عقايد را كنار نهاد.13 در اينجا برابرى حقوقى با ناديده گرفتن و كنار گذاشتن معنا از حيات محقق مىشود و حيات بدون لحاظ معنادارى باز به عنوان يك حق تلقّى گرديده است. رونالد دوركين14 در نوشتهاى درباره «سقط جنين» و «فراهمآوردن وسايل مرگ آسان» اظهار داشته است: همگى ما غالبا به عنوان تعهد ضمنى، در پس تجربه و انديشه خود، پذيرفتهايم كه حيات بشرى در تمام گونههايش مقدس است. براى برخى از ما اين يك باور دينى است و براى ديگران يك باور غيردينى، بلكه كاملاً فلسفى است.15 به اعتقاد دوركين، همانگونه كه تفسير دينى از اين عقيده كه هر موجود بشرى مقدس است وجود دارد، به همان سان تفسير سكولار آن نيز وجود دارد.16 از منظر وى، تمامى معانى به زبانهاى متفاوت حيات را ارزشمند تلقّى نمودهاند. از اينرو، ارزشمندى حيات وجه مشترك تمام معانى است. اما بيان نشده است كه آيا خارج از هريك از اين معانى باز حيات ارزشمند است؟ چه از ساحت حقوق معنا كنار گذاشته شود و چه تمام معانى حيات ـ چنانكه دوركين معتقد است ـ مورد احترام و مقبول باشد، ناديده گرفتن معناى حيات از حق حيات حاصل خواهد شد.
از اين منظر، اگر مسلمان بگويد: من انسان هستم و بقيه كالانعاماند؛ يهودى بگويد: انسان و نژاد برتر من هستم؛ مسيحى بگويد: انسان من هستم و بقيه از حيوان پستترند، نتيجه چه خواهد شد؟ بشر يك عمر جنگ و خونريزى را تجربه كرده و انسانها در هيچ جامعهاى با آرامش و صلح در كنار يكديگر زندگى نكردهاند. در نهايت، بشر به اين نتيجه رسيد كه همه را انسان بداند و ديگرى را نفى نكند.17 در رويكرد تفكيك، راه تحقق صلح زدودن معنا از حيات است و با نگاهى نفعانگار به نفى معنا از حيات در شناخت حقوق پرداخته شده است. از اين منظر، حقوق بشر براى همه انسانهاست و اين يك اصل موضوعى است. اگر شخصى ادعا كند كه انسان غير از اين است، سخن او نيازمند اثبات است. اصل بر اين است كه همه انسانها انساناند و با هم برابرند. انسان غير از اين موجود بيولوژيك كه راه مىرود چيز ديگرى نيست و اساسا تعريف ايدئولوژيك از انسان معنا ندارد.18 انسان بيولوژيك انسان ايدئولوژيك نيست.
در رويكرد تفكيك، ايده و نهاد حق، در درجه نخست بر پايه اصل كرامت ذاتى انسان موجّهشدنى است. انسان بماهو انسان از آنچنان ارزش و موقعيتى برخوردار است كه به هيچ وجه نبايد وسيله قرار گيرد و حقها براى پاسدارى از اين ارزش و موقعيت در كارند. اين توجيه خود به واسطه و از طريق اصل «برابرى» انجام مىگيرد. به ديگر سخن، ادعاى مبتنى بر ايده و نهاد حق اين است كه تمام انسانها فارغ از نژاد، رنگ، مليت، عقيده و مانند آن، از يك سلسله حقوق برخوردارند. اما سؤال اين است كه چرا همه انسانها صاحب حقاند؟ در پاسخ، گفته مىشود: زيرا انسانها با هم برابرند. در اين صورت، سؤال را يك گام جلوتر برده و مىپرسيم: چرا انسانها با هم برابرند؟ پاسخ اين است كه انسانها بدين دليل با هم برابرند يا به بيانى دقيقتر، بايد برابرى ارزشى داشته باشند، چون هر انسانى از آن حيث كه انسان است از ارزش غايى برخوردار است و نمىتوان او را وسيله براى اهداف ديگر قرار داد. اين همان اصل كرامت ذاتى انسان، يا اصل ممنوعيت ابزار قرار دادن انسان است.19 در اين ديدگاه، اگر از زاويه معنا به انسان نگريسته شود انسان به عنوان ابزار تلقّى مىشود و نفى كرامت ذاتى او صورت مىگيرد، به گونهاى كه انسان خود عين معنا و معيار معناست.
2. عينيتانگارى: آيا مىشود فارغ از هر نظريهاى براى انسان حقوقى قايل شد؟ و يا هميشه قايل شدن به حقوق، فرع اتخاذ يك موضع يك ديدگاه يا نظرگاه درباره طبيعت انسان است؟ در صورت دوم، اگر ديدگاه راجع به طبيعت انسان عوض شد حقوق ديگرى براى او غير از حقوقى كه قبلاً داشت شناخته مىشود. بديهى است كه اختلاف در اين مرحله رويكرد بنايى ندارد، بلكه جنبه مبنايى دارد. اين موضوع امروزه تحت اين عنوان مطرح مىشود كه آيا حقوق بشر يا حقوق طبيعى مكتبمدارند يا فارغالبال از مكاتباند؟ آيا بدون پذيرش مكتب خاصى مىتوان به حقوق بشر براى انسان معتقد شد يا آنكه الزاما ماهيت حقوق، انواع آن و حتى نحوه اجراى آن با مكتب گره خورده است؟
در اين ديدگاه، حق حيات با در نظر گرفتن معناى حيات لحاظ مىشود. تفكيك ميان حيات و معناى آن، در اصل تفكيك ميان يك معنا با معنايى ديگر است؛ يعنى اصالت حيات زيستى به عنوان معناى حيات، تحت پوشش تفكيكپذيرى، نافى ساير معانى حيات در مرحله تعلّق حق به حيات است. در اين ديدگاه، حيات با معنا شكل مىگيرد و معنا جزء ذاتى آن است. تلاش اين مكتب آن است كه براى حذف منشأ الهى حقوق از حيات معنازدايى شود؛ ولى بايد گفت: حقوق چه منشأ الهى داشته باشد و چه منشأ انسانى، متعلق اين حق حياتى است كه ضرورتا و به صورت ذاتى معناپذير است. هيچ انسانى نمىتواند خارج از حيات خود و معنادارى كه جزء ذاتى آن است متعلق حق قرار گيرد؛ چراكه خارج از حيات، حق بدون موضوع است. اگرچه حق نسبت به معانى در مرحله كودكى لابشرط است و براى خروج از كودكى مىتواند با هريك از معانى كه نسبت به حيات وجود دارد جمع شود، اما پس از تعلّق ارادى اراده، حق به شرط لا مىشود. براى مثال، كودك مىتواند مسلمان بشود، اما پس از اينكه مسلمان شد ميان مسلمان بودن و حيات نمىتوان تفكيك نمود. اگر معنا از حيات حذف شود، ديگر حياتى باقى نخواهد بود؛ حتى كسانى كه قايل به پلوراليسم دينىاند نمىتوانند از ساحت حيات معنازدايى كنند. نهايت اينكه معانى را در عرض يكديگر قرار مىدهند؛ از اينرو، با برابرى ارزشى نمىتوان به نفى معنا از حيات حكم كرد. اساسا با ناديده گرفتن معناى حيات در حق حيات، حيات ديگر حيات نخواهد بود تا حق بدان تعلّق گيرد.
كسى نمىتواند خارج از معناى حيات، حيات را متعلق حق قرار دهد. حتى آنجا كه حق حيات افرادى كه به معناى حيات شما اعتقاد ندارند به رسميت شناخته مىشود، اين كار براساس معناى حيات شما صورت مىگيرد. چنانكه اگر اسلام براى اهل كتاب و غيرمسلمانان حق حيات مىشناسد، نه بر اساس احترام به معناى حيات آنها، بلكه براساس معناى حيات اسلامى و احترام به اسلام است. به عبارت ديگر، براى حمايت از حيات غيرمسلمانان به منابع دينى «كتاب، سنت، عقل و اجماع» رجوع مىكنيم. نمىتوان خارج از معناى حيات به تقدّس حيات حكم كرد و بيان كرد تمام معانى حيات مورد احترام است. به بيان ديگر، خارج از معناى حيات نمىتوان حكمى خارج از آن معنا صادر نمود و گفت حيات بدون لحاظ معنا مىتواند متعلق حق قرار گيرد.
نكته ديگرى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اينكه حتى آن كسى كه قايل به هيچ معنايى براى حيات نيست، باز اين خود معنايى از حيات تلقّى مىگردد. اگر انسان در مرحله كودكى باقى مىماندْ، چون خارج از حيات زيستى تصورى از حيات خود نداشت، هيچ گاه به نهيليسم نمىگرويد. نهيليسم به طور ضمنى گوياى امكان آگاهى و درك انسان نسبت به حيات خويش است. ايرادى كه به نظر مىآيد اينكه نژاد نيز جزء لاينفك وجود آدمى است. پس اعطاى حق را منوط بدان نيز بايد نمود. اما بايد توجه داشت امرى كه انسان در ايجاد آن دخالتى نداشته نمىتواند براى انسان منشأ اثر گردد. معناى حيات چون مبتنى بر اراده و آگاهى انسان است منشأ تفاوت در معنا و حق حيات مىگردد. حق با هر نژادى سازگار است و به صورت عام و صرفنظر از نوع نژاد تعلّق مىگيرد. نيز اصل نژاد را در وجود آدمى نفى نمىكند و يكسان به تمام نژادها تعلّق مىگيرد. در مقابل، چون معناى حيات در مرحله خروج از كودكى مبتنى بر اراده آدمى است، حق خارج و بىطرف نسبت به آن نيست.20 از اينرو، اصل هدفمندى حيات در پرتو «كدام هدف؟» و نه صرف هدفمند بودن، واجد اهميت است. در حالى كه در نژاد اصل نژاد منشأ است. همچنين حق اراده در رويكرد كشفى ـ دستكم تا پيش از تعلّق آگاهانه و ارادى ـ به معناى حيات و در رويكرد جعل به طور كلى، همچون نژاد، به نحو عام در تمام انسانها مورد حمايت قرار مىگيرد. اما در مورد محصول و متعلق اراده چون تكثر وجود دارد نمىتوان خارج از محصول اراده به نحو عام براى تمام انسانهاى خارج از آن معنا حق حيات شناخت و بيرون از محصول اراده انسان در رويكرد سكولار و اراده خداوند در رويكرد دينى ايستاد و قايل به حق حيات بود.
حق حيات در نظام بينالمللى حقوق بشر (تفكيكانگارى)
حق حيات به عنوان اولين و بنيادىترين حق بشر، فصل آغازين كتب حقوق بشر در تمامى نظامهاى حقوق بشرى را تشكيل مىدهد. اين حق نخستين بار در سال 1948 (سه سال پس از پايان جنگ جهانى دوم) به واسطه اولين سند بينالمللى حقوق بشر، با نام اعلاميه جهانى حقوق بشر (در قالب قطعنامه مجمع عمومى سازمان ملل متحد) به جامعه بينالمللى معرفى شد. تعبير «حق حيات» در اين قطعنامه، رهاورى بديع و نو بود، نه به خاطر آنكه آدمكشى را قبيح و ممنوع دانست ـ كه اين امرى مسلم نزد انسانها بود ـ بلكه بدان علت كه اولاً، قبح و منع آدمكشى را ناشى از تجاوز به حق ديگران خواند، نه سرپيچى از فرمان پادشاه يا قانون، و ثانيا، بشر را از آن حيث كه بشر است، مستحق چنين حقى دانست.21 اعلاميه جهانى حقوق بشر، كه فىنفسه به دليل اعلاميه بودن سند الزامآور تلقّى نمىشد، با هدف ايجاد يك استاندارد مشترك موفقيت براى مردم و ملل به منظور رعايت حقوق مدنى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى، به الگويى براى تلاشهاى آتى در جهت تدوين قواعد مربوطه درآمد. مجمع عمومى سازمان ملل در سال 1954 كار تهيه پيشنويس دو ميثاق به منظور اجراى مفاهيم مندرج در اعلاميه را آغاز نمود. اين پيشنويسها در سال 1966 تحت عناوين «ميثاق بينالمللى حقوق مدنى و سياسى» و «ميثاق بينالمللى حقوق اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى» توسط مجمع عمومى به تصويب رسيدند و هر دو در سال 1976 لازمالاجرا شدند.22 از جمله حقوق لازمالرعايه مندرج در ميثاق حقوق مدنى و سياسى و در حقيقت اولين و بنيادىترين آنها حق حيات است كه از سوى كميته حقوق بشر در مقام ناظر بر حسن اجراى ميثاق «حق برتر»23 خوانده شده است. ميثاق بينالمللى حقوقمدنى و سياسى در مورد حق حيات بدون آنكه تعريف صحيحى از آن حق ارائه دهد، بر منع محروميت خودسرانه انسان از حياتش تأكيد مىكند. اين الزام، بعد منفى حق حيات را شكل مىدهد؛ يعنى الزام به ترك و اجتناب از انجام فعل، در حالى كه كميته حقوق بشر در تفسير خود از حق حيات (بيانيه كلى كميته در مورد ماده 6 ميثاق حقوق مدنى و سياسى 1982) درك و دريافت صحيح از آن حق را به تفسير موسع از آن منوط دانسته، نگاه تكبعدى به آن را نهى مىكند. از اينرو، به استناد تفسير كميته حقوق بشر، حق حيات به طور كلى حقى دوبعدى، متشكل از بعد منفى و بعد مثبت است. در جزء منفى، دولت و كارگزاران آن حق سلب حيات به نحو خودسرانه و غيرقانونى را ندارند و در جزء مثبت آن، دولت بايد اقداماتى براى فراهم نمودن شرايط زندگى مطلوب براى اشخاص، انجام دهد.24 در تعهدات منفى،دولت بايد اقدامات لازم را براى مجازات سالبان حيات به وسيله قوانين جزايى فراهم كند.25 در اين تكاليف دولتكه برآمده از حق است، نبايد به اصل حيات فرد صدمهاى وارد نمايد؛ زيرا دولت نهادى است در خدمت حيات بيولوژيك و نمىتواند از اين نوع نگرش به حيات فراتر رود و حيات را به خطر اندازد. در غير اين صورت، با هدف سازنده خود (صيانت از اصل حيات) به مبارزه پرداخته است. در مورد تكاليف مثبت، دولت بايد حيات شخص در زندان را تضمين كند و خود نيز تكليف منفى در آسيب نرساندن به او را دارد. همچنين دولتها نسبت به آموزش پرسنل مربوطهشان، مثل اداره پليس و نگهبانان زندان، براى به حداقل رساندن امكان نقض حق حيات وظيفه دارند. همچنين در ارتباط با تكاليف مثبت دولتها، به پيشگيرى و مجازات افراد انسانى كه مرتكب قتل مىشوند، افزايش اميد به زندگى، كاهش مرگ كودكان و فراهم آوردن شرايط اساسى ادامه حيات مىتوان اشاره نمود.26
اكنون به بررسى مواد مرتبط با حق حيات در اسناد بينالمللى حقوق بشر مىپردازيم. ماده 2 اعلاميه جهانى حقوق بشر مىگويد: «هركس مىتواند بدون هيچگونه تمايز مخصوصا از حيث نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، عقيده سياسى يا هر عقيده ديگر و همچنين مليت، وضع اجتماعى، ثروت، ولادت يا هر موقعيت ديگر، از تمام حقوق و كليه آزادىهايى كه در اعلاميه حاضر ذكر شده است بهرهمند گردد.» همچنين ماده 2 ميثاق حقوق مدنى و سياسى بيان مىدارد: «دولتهاى عضو ميثاق متعهد مىشوند كه حقوق شناختهشده در اين ميثاق را درباره كليه افراد مقيم در قلمرو حاكميتشان را بدون هيچگونه تمايزى از قبيل نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، عقيده سياسى يا عقيده ديگر، اصل و منشأ ملّى يا اجتماعى يا ثروت يا ساير وضعيتها محترم شمرده و تضمين كنند.»
«حق حيات» به عنوان يكى از حقوق مندرج در ماده 3 اعلاميه جهانى حقوق بشر، چنين توصيف شده: «هركس حق زندگى، آزادى و امنيت دارد.» همچنين در ميثاق حقوق مدنى و سياسى ذيل ماده 6 ميثاق به اين حق چنين اشاره شده: «حق زندگى از حقوق ذاتى شخص انسان است. اين حق بايد به موجب قانون حمايت بشود. هيچ فردى را نمىتوان خودسرانه از زندگى محروم كرد... .» اعلامه جهانى حقوق بشر به بهرهمندى از حقوق مندرج در اعلاميه، از جمله حق حيات مندرج در ماده 3، بدون لحاظ عواملى همچون مذهب اشاره دارد و در ميثاق دولتها مكلف به تضمين حقوق مندرج در آن از جمله حق حيات، بدون لحاظ عواملى چون مذهب، مىباشند. بر اساس آنچه گذشت، از آنرو كه حيات و معنادارى غيرقابل انفكاك مىباشند. تمام انسانها از حق حيات معنادار برخوردارند. از اينرو، مذهب به عنوان عامل ارادى معنابخش نمىتواند متعلق حق حيات قرار نگيرد و حذف جزء معنادار حيات (مذهب) به معناى حذف حيات است. ذاتى بودن حيات در ميثاق، بيشتر به رويكردى نزديك است كه ارزش حيات را جدا از هر عامل خارجى و بيرونى، ارزش در خود تعريف مىنمايد كه به هيچ عاملى جز صيانت از حيات بيولوژيك متكى نيست. اين در حالى است كه طبق ماده 3 اعلاميه، هركس حق حيات دارد. در راستاى تبيين حق حيات، ماده 2 اعلاميه و ماده 2 ميثاق به گونهاى تنظيم يافته است كه گويا بدون معنا نيز انسان داراى حق حيات است. چنانكه در ماده 2 اعلاميه و ماده 2 ميثاق، به كنار گذاشتن مذهب از حق حيات به عنوان عاملى كه مىتواند به عنوان معناى حيات تلقّى گردد اشاره شده است. از اينرو، مذهب در حق حيات دخلى ندارد. همچنين دولتها در تضمين حق حيات انسانها، طبق ماده 2 ميثاق، نبايد مذهب را لحاظ كنند. اما بايد توجه داشت كه اساسا نمىتوان از حيات غيرمذهبى انسان داراى مذهب صحبت كرد. گرچه مىتوان از امكان تكوينى تغيير مذهب و معنا جداى از تبعاتى كه دارد سخن گفت؛ چراكه حيات در اينجا غيرقابل تفكيك از مذهب است. حمايت از حق حيات بدون لحاظ مذهب، عدم حمايت از حيات است؛ زيرا حيات فرد چيز جداى از مذهب فرد نيست تا حق به حيات جداى از مذهب تعلّق گيرد. از طرفى، مذهب به عنوان عاملى كه در حوزه اراده فرد تعريف و داخل در معناى حيات تلقّى مىشود، غير از عوامل غيرارادى همچون جنس، رنگ و نژاد مندرج در اسناد است. حق حيات در اعلاميه جهانى حقوق بشر به نحوى مورد حمايت قرار گرفته كه گويا حقوق مكتبمدار نيست و انسان بماهو انسان (با هر ديدگاهى) بايد اين حقوق را داشته باشد. به نظر مىرسد اين ديدگاه صحيح نباشد و فارغ از ديدگاهى كه ما راجع به طبيعت انسان داشته باشيم، نمىشود حقوق تعيين كرد. نويسندگان اعلاميه جهانى حقوق بشر ديدگاه خاصى درباره طبيعت انسان داشتهاند و اين اعلاميه را براساس همان ديدگاه تنظيم كردهاند. ولى به هنگام تنظيم به گونهاى بيان كردهاند كه گويا اين اعلاميه حتى از ديدگاه خودشان هم فارغالبال است و در آن، هيچگونه تعلّقخاطرى نسبت به ديدگاه خودشان هم نيست. اما هميشه تعلّقخاطر است.27
بقا و تداوم حيات مهمترين چيز براى هر انسان است و خود نمىتواند يك ارزش برتر باشد. اگر زندگى به چيزى در ماوراى خود توجه ندهد، بقا بىارزش و خالى از معناست.28 در حقيقت، پرسش از عامل اهداكننده معنا به زندگى، پرسشى از اين است كه علاوه بر بقاى صرف، چه چيزى در زندگى ما شايسته احترام عظيم است29 تا به خود بقا جهت و معنا بخشد.
اينكه حق حيات فارغ از مذهب بشود و حيات تمام انسانها بدون در نظر گرفتن معناى حيات آنها و خارج از معناى حيات مورد احترام و حمايت باشد، به منزله تنزيل دادن حيات طيبه انسانى به يك حيات صرفا دنيوى است. تبديل رويكرد ابزار بودن به هدف بودن و تبديل نگاه سعادتمحور به دنيامحور خواهد بود و مهمتر از همه، باعث مىشود كه اين تصور شكل گيرد كه حيات با مذهب همخوانى ندارد و ارزش مذهب در حد رنگ، نژاد، زبان و... است. يعنى امورى كه خارج از اختيار انسان است، در حد امور ارادى قرار خواهد گرفت. حتى اگر براى توجيه اين كار به نظريات سودانگار متوسل شويم در نهايت، خود اين نظريات نيز نمىتوانند خارج از معناى حيات قرار گيرند. در اين رويكرد، حق متعلق سود قرار داشته و حيات به عنوان يك سود و منفعت مورد حمايت قرار مىگيرد و حيات چيزى فراتر از سودانگارى نخواهد بود. در رويكرد نفعگراى نسبىانگار، امكان سلب حيات بر اساس منافع قابل توجيه خواهد بود. در نگاه اعلاميه جهانى حقوق بشر و ميثاق حقوق مدنى و سياسى، قدرت در شكل دولت به جاى قدرت به شكل مستقيم آن در حيوانات، در خدمت زنده بودن قرار دارد و با اصل قرار دادن حيات بيولوژيك به حمايت و حفظ اين حق، چه به صورت منفى و چه به صورت مثبت، همت مىگمارد. بنا بر تفسير اومانيستى حقوق بشر، چون ارزش حيات منحصر در زنده بودن است، تمام آنچه غير از انسان است در جهت اين نوع نگاه به حيات تفسير مىشود. به نحوى كه با توجه به نظريه متأخر بودن دولت (قرارداد اجتماعى)30 اين نهاد تا جايى مشروعيت دارد كه در خدمت اين نحوه از حيات بشرى باشد. نهايت اينكه حمايت از حيات در قالب حق، خارج از معناى حيات، در اسناد بينالمللى چيزى جز انتظار يك دولت و معناى سكولار و خلاصه شدن انسان در حيات مادى نخواهد بود. بديهى است كه ـ براى مثال ـ ماده 3 ميثاق تنها زمانى توسط دولتها قابل شناسايى و اجرايى شدن است كه حقوق و دولت در اين معنا خلاصه شود.
حق حيات در نظام حقوقى اسلام (عينيتانگارى)
در اسلام، حيات به طور كلى نشانى از رحمت خداوند است31 و نسبت به انسان نفخهاى از روح الهى است.32 اين نگاه به حيات از يكسو، به آن ارزش مىبخشد و از سوى ديگر، آن را امانتى در دست انسان مىداند كه انسان امانتدار آن و نه صاحب حق و مالك مطلق آن است. اختيار انسان نسبت به حيات خويش در حدى است كه امانتگذار (خداوند) به او اختيار داده است.33 از اينرو، انسان از اين لحاظ داراى حقوق است كه از طريق اين حقوق بتواند از عهده حفظ و انجام مسئوليت در قبال معناى حياتش برآيد.34 در اسلام، حيات در پرتو كمال انسانى معنا مىشود و اگر جنبه كمالى حيات حذف شود متعلق حق چيزى جز حيات بيولوژيك يك حيوان نخواهد بود. در اسلام، معناى حيات با فهم از مرگ و معاد عجين است، به گونهاى كه حيات با مرگ نه تنها فاقد معنا نمىشود، بلكه معناى واقعى پيدا مىكند. اسلام با ترسيم اينكه مرگ پايان حيات نيست، حيات را به دو بخش حيات دنيايى و حيات اخروى تقسيم مىنمايد. حيات دنيايى جنبه مقدماتى براى حيات اخروى انسان دارد.35 آنجا كه مرگ پايان حيات است، آخرت در دنيا و دنيا در انسان و انسان در خود حيوانى خلاصه مىشود. انسان مادهگرا به دنبال رهايى از هر قيد و بندى خارج از اراده سرگردان خود است و اگر محدوديتى را مىپذيرد براساس منافع محدود خودش آن محدوديت را تعريف مىكند، به نحوى كه جمع مستقل از فرد معنا ندارد و وجودى ساختگى براى حمايت از آزادى فرد دارد. آنجا نيز كه حيات فرد ذيل حيات جمع تعريف مىشود در واقع، جمع پاسخى به حيات فانى در مرگ است. فرد براى فرار از مرگ، استمرار حيات خود را در جمع مىبيند. چنانكه در جنبشهاى ملىگرايى، فرد براى حيات جمع كه حيات خودش باشد حاضر به فدا شدن است. اما در اسلام از آنرو كه مرگ پايان حيات نيست، جمع و فرد اصالت خويش را از دست داده و در ارتباط با حيات اخروى معنا پيدا مىكنند، تا جايى كه انسان به استقبال مرگ مىرود. از اينرو، براى فهم معناى حيات از منظر اسلام، بايد مرگ را از لحاظ اسلامى مورد بررسى قرار داد. حيات در اسلام براساس رابطه انسان با خدا معنا مىيابد و عطيهاى الهى است كه بايد در جهت صحيح از آن استفاده نمود. اين جهت براساس وحى ترسيم مىشود.
از ديدگاه اسلام، حقوق اصالت خويش را از حيات انسان مسلمان مىگيرد و اعتبار حقوق به اسلام است. در ارتباط با حق حيات غيرمسلمانان اهل كتاب بايد گفت: اهل كتاب كه شامل يهود، مسيحيت و مجوس مىشوند، جان، مال، مسكن، فرزندان و ناموسشان از تعرض مصون است. اين گروه مىتوانند با استفاده از قرارداد «ذمه» به عنوان يك شهروند در قلمرو حكومت اسلامى زندگى كنند.36 بدينروى، اسلام حق و نه معناى حيات آنها را، براساس معناى حيات اسلامى به رسميت شناخته است. به عبارت ديگر، حقوق آنها بر معناى اسلامى و نه غيراسلامى مبتنى است و چهرهاى از لطف و رحمت خداوند را به تصوير مىكشد. در ارتباط با حق حيات غيرمسلمانان غير اهل كتاب، اسلام آنان را به دو گروه تقسيم نموده است:
الف. آنان كه در عين كفر و شرك، با مسلمانان عداوت نورزيدند و پيكار نكردند. در اين صورت، اظهار نيكى و محبت و برخورد توأم با قسط و عدل با آنان معنى دارد.37 مسلمانان مىتوانند با اينگونه كفار تا آن حد كه موجب سلطهشان بر جامعه اسلامى نگردد رابطه دوستانه برقرار كنند. حضرت على عليهالسلام در فرمان خود به مالك اشتر مىفرمايند: مردم دو صنفند؛ يا برادران دينى تواند و يا با تو در خلقت يكسانند، هرچند كه ممكن است دچار لغزش شوند و يا سستى عارض آنان گردد و عمدا و يا سهوا مرتكب خطايى شوند. در اين صورت، آنان را مورد عفو خود قرار بده تا خداوند نيز تو را مورد لطف و عفو خود قرار دهد.38
ب. گروهى كه با مسلمانان عداوت ورزيدند و به جنگ با آنان پرداختند و از خانهشان بيرون راندند و يا به بيرون راندنشان كمك كردند. در اين صورت، دوستى با آنان نهى شده و مسلمانان موظفند با چنين گروههايى قطع رابطه كنند و از دوستى با آنان اجتناب ورزند. پس هركس با آنان دوستى ورزد از ستمكاران است.39 اين دستور براساس مقابله با ظلم يك تكليف الهى است.
غيرمسلمانان غير اهل كتاب براساس آموزههاى اسلامى به اميد گرويدن و پذيرفتن معناى حيات اسلام، حق حيات دارند. مسلما حق، متعلق حيات معنادار است و حيات اسلامى با در نظر گرفتن اسلام، متعلق حق قرار مىگيرد. همانگونه كه بيان شد، اين بدان معنا نيست كه كسانى كه اسلام را نپذيرفتهاند از حق حيات محروم مىباشند، بلكه بدين معناست كه حق حيات آنها از حيات آنها برنمىخيزد، بلكه از رحمت و عنايت اسلامى ناشى مىشوند. در واقع، اسلام به معناى حيات آنها براساس آموزههاى خود مىنگرد. از اينرو، به رسميت شناختن حق حيات آنها به معناى تأييد معناى حيات آنها نيست. به طور كلى حق حيات در اسلام از اسلام و نه از حيات منهاى اسلام برمىخيزد. اينكه غيرمسلمانان حق حيات دارند، خود آموزهاى اسلامى است.
نتيجهگيرى
از آنچه گذشت به دست مىآيد كه:
1. رويكرد قابتفكيكانگارل دفاع نمىباشد. ضعف اصلى اين ديدگاه در مبانى نظرى است كه بر آن بنا شده است. توجه به اين نكته كه هيچ فرهنگى و يا هيچ ارزشى نبايد در تحقق و تعلّق حقوق بشر به انسانها، نقشآفرين باشد، خود يك معناى جديد از معنادارى حقوق بشر است و انكار آن به منزله انكار يك امر بديهى و انكار اصل ادعاى مطرحشده مىباشد.
2. در اسلام، پيش از اينكه حق به حيات تعلّق گيرد، به طور مشخص حيات تعريف شده است و حق متعلّق حيات معنادار خاص خود است. بدون لحاظ معناى حيات، چه در دوره كودكى و چه در مرحله خروج از كودكى، به سراغ حق حيات رفتن بزرگترين خطاى روشى و متدولوژيك است كه منجر به خطاى مبنايى نيز خواهد شد، به گونهاى كه آثار آن را مىتوان مشاهده كرد. بديهى است كه يافتن بهترين معنا براى حيات در پرتو ارائه معيارهاى روشن و شفاف گام ديگرى است كه در ادامه مىتوان آن را برداشت. بر اين اساس، در تعريف حق و معناى آن چارهاى جز رجوع به منابع ناب دينى نمىباشد. برخلاف نظام بينالمللى حقوق بشر كه منبع اصلى آن اسناد بينالمللى مىباشد. منبع اصلى در اين رابطه در اسلام اراده تشريعى خداوند است. مبناى جعل اين حقوق بشر نه در حقوق فطرى يا پوزيتيويسم، اصالتالعين، اصالت اراده، بلكه در راستاى نيل به نظام احسن و رسيدن انسان به هدف اصلى خلقت و تحقق سعادت ابدى مىباشد. وجود چنين مبنايى در اسلام و حاكميت ربوبيت تشريعى خداوند منجر به آثار ويژهاى در راستاى نحوه تعلّق و برخوردار شدن انسانها به اعتبار ايمان آنها شده است كه نمونههايى از آن در تحقيق بيان شد. پذيرش ديدگاه مذكور بيانگر آن است كه تفكيك انسانها بر اساس معنادارى در قلمرو حق حيات، كاملاً از يك مبناى عقلى و منطقى و قابل دفاع برخوردار است. نتيجه طبيعى چنين ديدگاهى تفاوت در نوع محدوده و ضمانت اجراهاى حقوقى كه براى انسان تعريف مىشود خواهد بود.
... منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه صبحى صالح، قم، هجرت، 1365.
ـ اردبيلى، محمدعلى، حقوق جزاى عمومى، تهران، ميزان، 1383.
ـ بلدسو، رابرت و بوسلاو بوسچك، فرهنگ حقوق بينالملل، ترجمه و تحقيق عليرضا پارسا، تهران، قومس، 1375.
ـ جعفرى، محمدتقى، حقوق جهانى بشر از ديدگاه اسلام و غرب، تهران، دفتر خدمات حقوقى بينالمللى جمهورى اسلامى، 1370.
ـ ـــــ ، فلسفه و هدف زندگى، تهران، قديانى، 1375.
ـ جمعى از اساتيد حوزه و دانشگاه، حق، حكم و تكليف، به كوشش سيفاللّه صرامى، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، 1385.
ـ جونز، و. ت. خداوندان انديشه سياسى، ترجمه على رامين، تهران، اميركبير، 1368.
ـ خسروشاهى، قدرتاللّه، فلسفه حقوق، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1380.
ـ داورى اردكانى، رضا، فلسفه در دام ايدئولوژى، تهران، چاپ و نشر بينالملل، 1385.
ـ راسخ، محمد، «تئورى حق و حقوق بشر بينالملل»، تحقيقات حقوقى، ش 41، بهار و تابستان 1384، ص 56ـ68.
ـ زمانى، مهدى، تاريخ فلسفه غرب 2، تهران، دانشگاه پيام نور، 1386.
ـ سبحانى، جعفر، مبانى حكومت اسلامى، قم، توحيد، 1362.
ـ سروش، عبدالكريم، راز دانى و روشنفكرى، تهران، صراط، 1377.
ـ ـــــ ، «ديانت، مدارا و مدنيت»، كيان، ش 45، اسفند 1377، ص 20ـ37.
ـ فرانكل، ويكتور، خدا در ناخودآگاه، ترجمه ابراهيم يزدى، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1375.
ـ كاتوزيان، ناصر، دوره مقدماتى حقوق مدنى ـ اعمال حقوقى، تهران، بهمن برنا، 1370.
ـ لواسانى، محمود، فلسفه حقوق بشر و نقد مبانى آن، تهران، دانشگاه تهران، 1383.
ـ متز، تدئوس، «آيا هدف خداوند مىتواند سرچشمه معناى زندگى باشد»، ترجمه محمد سعيدىمهر، نقدونظر، ش 29ـ30، بهار و تابستان 1382، ص 69ـ84.
ـ محقق داماد، مصطفى، «مبانى فلسفى حق حيات در نظام حقوقى اسلام»، فصلنامه دانشگاه شهيد بهشتى، ش 1، زمستان 1381.
ـ ملكيان، مصطفى، «هر كس خود بايد به زندگى خويش معنا ببخشد»، انديشه، ش 23، بهمن 1380، ص 18ـ27.
ـ ميرموسوى، على، حقيقت، صادق، مبانى حقوق بشر از ديدگاه اسلام و ديگر مكاتب، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1388.
ـ همايش بينالمللى مبانى نظرى حقوق بشر، مبانى نظرى حقوق بشر، قم، دانشگاه مفيد، 1384.
- Sarah, Joseph, Covenant on Civil and Political Rights, New York, Oxford, 2000.
1ـ بند 1، ماده 6 ميثاق حقوق مدنى و سياسى.
2ـ اعمالى همچون خودكشى، سقط جنين، مرگ آسان و... .
3ـ محمدتقى جعفرى، فلسفه و هدف زندگى، ص 28.
4ـ مصطفى ملكيان، «هر كس خود بايد به زندگى خويش معنا ببخشد»، انديشه، ش 23، ص 18.
5ـ مهدى زمانى، تاريخ فلسفه غرب 2، ص 185.
6ـ ر.ك: على ميرموسوى و صادق حقيقت، مبانى حقوق بشر از ديدگاه اسلام و ديگر مكاتب.
7ـ اين كليت منافاتى با آنچه كه شيعه در خصوص امامت معتقد است ندارد؛ چراكه تصوير مذكور از حيات كودك بيانگر وضع و حالت طبيعى است نه ناظر به موارد خاصى كه لطف و اراده الهى حاكم مىشود. در ديدگاه شيعه، امامت مىتواند حتى از كودكى رقم بخورد و امام به واسطه اراده خداوند به اين سطح از آگاهى و مقام مىرسد و در معنادارى حيات در پرتو اراده الهى متمايز از حيات ساير كودكان است. به عبارت ديگر، امام چيزى به عنوان مرحله كودكى به اصطلاح روانشناسى ندارد.
8ـ محمدعلى اردبيلى، حقوق جزاى عمومى، ص 76.
9ـ مصطفى ملكيان، همان، ص 18.
10ـ جمعى از اساتيد حوزه و دانشگاه، حق، حكم و تكليف، به كوشش سيفاللّه صرامى، ص 302.
11ـ محمدتقى جعفرى، حقوق جهانى بشر از ديدگاه اسلام و غرب، ص 183.
12ـ عبدالكريم سروش، رازدانى و روشنفكرى، ص 129.
13ـ عبدالكريم سروش، «ديانت، مدارا و مدنيت»، كيان، ش 45، ص 27.
14 Ronald Dworkin.
15ـ ر.ك: همايش بينالمللى مبانى نظرى حقوق بشر، مبانى نظرى حقوق بشر.
16ـ همان.
17ـ جمعى از اساتيد حوزه و دانشگاه، همان، ص 304.
18ـ همان، ص 304.
19ـ محمد راسخ، «تئورى حق و حقوق بشر بينالملل»، تحقيقات حقوقى، ش 41، ص 25.
20ـ رضا داورى اردكانى، فلسفه در دام ايدئولوژى، ص 50.
21ـ مصطفى محقق داماد، «مبانى فلسفى حق حيات در نظام حقوقى اسلام»، فصلنامه دانشگاه شهيد بهشتى، ش 1، ص 15.
22ـ رابرت بلد سو و يوسلاو بوسچك، فرهنگ حقوق بينالملل، ترجمه عليرضا پارسا، ص 109.
23. Supreme Right.
24. Joseph Sarah, Covenant on Civil and Political Rights, p. 109.
25. Ibid.
26. Ibid, p. 128.
27ـ جمعى از اساتيد حوزه و دانشگاه، همان، ص 205.
28ـ ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، ترجمه ابراهيم يزدى، ص 200.
29ـ تدئوس متز، «آيا هدف خداوند مىتواند سرچشمه معناى زندگى باشد»، ترجمه محمد سعيدىمهر، نقدونظر، ش 29ـ30.
30ـ و. ت. جونز، خداوندان انديشه سياسى، ترجمه على رامين، ص 223.
31ـ روم: 50.
32ـ حجر: 29.
33ـ قدرتاللّه خسروشاهى، فلسفه حقوق، ص 8.
34ـ محمود لواسانى، فلسفه حقوق بشر و نقد مبانى آن، ص 28.
35ـ على ميرموسوى، همان، ص 214.
36ـ جعفر سبحانى، مبانى حكومت اسلامى، ج 2، ص 510.
37ـ ممتحنه: 8.
38ـ نهجالبلاغه، ترجمه صبحى صالح، ص 427ـ428.
39ـ ممتحنه: 9.