تعليم و تربيت در اسلام (1) (علامه حسن زاده عاملی)

سمينار تعليم و تربيت در اسلام (1) (علامه حسن زاده عاملی)

بسم اللّه الرحمن الرحيم‏

الحمد و الثناء لعين الوجود، و الصلوة و السلام على واقف مواقف الشهود سيدنا ابى القاسم محمّد و على آله امناء المعبود، ثم الصلوة و السلام علينا و على عباد اللّه الصالحين و الشهداء و الصديقين.

اين سمينار چون بر هدف مقدس سفراى الهى، كه تعليم و تأديب نفوس مستعدّه، و ساختن مدينه فاضله است تشكيل شده، بسيار شايسته است كه بدوا عرض كنم، بنده در يك مجتمع عرشى و يك محفل قدسى و روحانى تشرف حاصل كرده‏ام. و بسيار مباهى و مفتخرم، كه توانستم يكى از اوامر انسانى و اسلامى ذوات محترم، و مردم بزرگوار فاضل و عالم، و علم‏دوست و عالم‏پرور را امتثال كنم.

شكر خدا را كه ما را با يكديگر الفت داد. ما پراكنده بوديم و به تبليغات سوء و تلقينات ناشايست و قلمهاى مسموم و هرزه از يكديگر استيحاش داشتيم، «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً»[1] و امروز به مصداق كريمه يوم‏

تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ‏[2] آن اماكن سوء و بدآموز ديروز، به تالارهاى وحدت و توحيد و تعليم و تأديب و نظائر آنها تبديل شده است.

بخصوص كه هفته تحكيم وحدت بين روحانى و دانشجو، و حوزه‏ هاى علميه و دانشگاه ها است، مزيد بر آن، سالگرد شهادت شهيد سعيد مرحوم آية- اللّه مفتح است، كه در تحكيم و تأسيس اين اصل شريف انسانى اهتمام بسزا داشت، مى‏باشد. علاوه بر آنكه نور على نور ايام صدور فرمان عرشى حضرت امام مد ظلّه العالى است كه به اجتماع ما حيات تازه ديگر بخشيده است.

خدايا به اين نعمتهاى تو شكر گزاريم: ربّ انعمت فزد، نعمت به ما دادى توفيق شكر و حفظ آن را هم به ما مرحمت بفرما، و به ما قابليت عطا بفرما تا از اين مائده‏ها و مأدبه‏هاى آسمانى تو بهره‏مند بوده باشيم.

خدايا از پيشگاه والاى تو خواهانيم كه اين كشتى انقلاب عظيم اسلامى ما را، و اين ملّت به حق قيام كرده را، و رهبر گرامى و دولت و روحانيّت متعهّد را كه در راه اعلاى كلمه طيبه لا اله الا اللّه‏اند و رزمندگان سلحشور ما را همه و همه را در كنف عنايات خاصّ خود در زير لواى حضرت انسان كامل، بقيّة اللّه و تتمّة النبوّه، مهدى موعود منتظر محفوظ فرما، و درجات شهداى عزيز ما را متعالى، و ما را بر صراط مستقيم كه مسير سلوك بسوى تو و غايت آن لقاى تست، پايدار و استوار بدار.

اين داعى به نوبت خود از بلندانديشى ذوات محترم جهاد تبليغات دانشگاه كرمان، كه در تأسيس اين محفل قدسى عرشى، قدمى مؤثر برداشته‏اند، و از برادران و خواهران فاضل و دانشمند كه در تشكيل آن توجهى خاصّ مبذول فرموده‏اند، كمال تقدير و تشكر را دارد.

اينك، در پيرامون تعليم و تأديب كه به تعليم و تربيت تعبير فرموده‏ايد، عرائضى به محضر مبارك شما تقديم مى‏داريم: اين دو اصل اصيل تعليم و

تربيت را كه بزبان آورده‏ايد و عنوان و غرض اين سمينار قرار داده‏ايد، بايد عرض كنم كه نطق فيكم روح القدس، روح القدس آنرا بر زبان شما جارى كرده است و اين تعبير يكى از معانى و مصاديق ألاسماء تنزّل من السّماء است.

به حكم محكم منطق وحى، غرض از ارسال رسل و انزال كتب، همين دو اصل تعليم و تأديب است: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ‏[3] تزكيه همان تأديب و تربيت است كه نفوس انسانى از رذائل اخلاقى، و اجتماع بشرى از فواحش أعمالى تطهير شود تا به تزكيه نفوس و تعليم كتاب و حكمت صاحب مدينه فاضله گردند.

معلم ثانى ابو نصر فارابى، در يكى از رسائلش به نام «تحصيل السعادة» كه راجع به نحوه تأسيس و تشكيل مدينه فاضله و تحصيل سعادت بحث كرده است، سخنش را به اين دو اصل مهم منتهى كرده است، كه تحصيل سعادت به تعليم و تأديب است. تعليم، ايجاد فضائل نظريه در امم و مدن است، و تأديب، طريق ايجاد فضائل خلقيه و صناعات عمليه در امم است: «و التعليم هو ايجاد الفضائل. النظرية في الأمم و المدن، و التاديب، هو طريق ايجاد الفضائل الخلقية و الصناعات العلمية في الامم».

تعليم، رشد دادن نفس ناطقه انسانى، يعنى پروراندن روح و غذا به جان دادن است. و تأديب، انسان را به اعمال صالحه و شايسته نگاه داشتن است.

ما روى موازين عقلى و نقلى، علم و عمل را انسان‏ساز مى‏دانيم، هرچند كه موازين نقلى يعنى شرعى برهان محض و عقل صرف و حق مطلق است.

علم، مشخّص روح انسان است و عمل مشخص بدن او در نشأه أخروى است. و هركس به صورت علم و عمل خود در نشأه أخروى، برانگيخته مى‏شود. واضح‏تر اين كه علم سازنده روح انسان و عمل سازنده بدن اوست؛

چه علم و عمل جوهرند نه عرض؛ بلكه فوق مقوله‏اند. چرا كه وزان علم و عمل وزان وجود است، و ملكات نفس موادّ صور برزخى‏اند، يعنى هر عمل صورتى دارد كه در عالم برزخ براى انجام دهنده آن بصورتى ظاهر مى‏شود زيرا صورت انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنيا است، و همنشينهاى او از زشت و زيبا همگى غايات افعال و صور اعمال و آثار ملكات او است، كه در صقع ذات او پديد مى‏آيند و بر او ظاهر مى‏شوند در نتيجه انسان در اين نشأه نوع، و در تحت آن افراد است، و در نشأه آخرت جنس و در تحت آن انواع است و از اين امر تعبير به «تجسم اعمال» مى‏كنند.

بدينجهت انسان را بدنهائى در طول هم است و تفاوت اين بدنها به كمال و نقص است و انسان پس از اين نشأه، بدنى را كه با خود مى‏برد، در حقيقت آن را در اين نشأه ساخته است. آن بدن مثل بدن اينجا به كلّى مادى و طبيعى نيست، و نيز مثل مقام شامخ نفس ناطقه و عالم عقول و مفارقات بكلى مجرد تام نيست، بلكه يك نحو تجرّد برزخى دارد.

آن بدن را تخمها و ماده‏هائى مى‏سازند، كه در اين نشأه در مزرعه وجود انسان كاشته شده‏اند، يعنى اعمال و كسبهاى انسان بذرها و تخمهائى‏اند كه موّاد صور برزخى‏اند، و در عالم برزخ تبديل به بدنهاى اخروى مى‏شوند، تا آن موّاد چه بوده باشند. يعنى آن تخمهائى كه در مزرعه جان كاشته‏اند چگونه تخمهائى باشد. اجمالا اين كه تخمهائى كه شهوتى نبود. بر آن جز قيامتى نبود.

هركسى آن درود، عاقبت كار كه كشت.

عقل و شرع به ما فرموده‏اند، كه هركس زرع و زارع و مزرعه و بذر خود است: «الدّنيا مزرعة الآخرة». جناب وصىّ حضرت امير المؤمنين على عليه السلام به شاگرد قابلش كميل كامل در وصف حجج آلهيه و علماء باللّه فرموده است: «يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها في قلوب اشباههم‏[4]» مفاد اين تعبير شريف اين است، كه علماى بالله برزگرند،

آرى دانشمندان كشاورزند، كه دلها را شيار مى‏كنند، جانها را شخم مى‏زنند، نفوس را آمادگى مى‏دهند و بذرهاى معارف بر مزارع جانها مى‏افشانند، و اين جانها را مى‏پرورانند، و نهال وجود انسانها را به جائى مى‏رسانند كه هر يك شجره طوبائى مى‏شود أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»[5]

به منطق وحى و براهين عقل، معارف حقّه آلهيه در اين نشأه مادى بصورت آب تمثل مى‏يابد و خود را نشان مى‏دهد، لذا عالم آلهى كه معارف و حكم به جانها القاء مى‏كند، در حقيقت معنايش اين است كه آب حيات به جانها بخشيده است، قرآن كريم فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ»[6] بيائيد ندائى را لبّيك بگوئيد كه شما را احياء مى‏كند، روح در شما مى‏دمد، بيائيد بسوى منطقى كه شما را زنده بگرداند.

زنده دلا مرده ندانى كه كيست‏   آنكه ندارد به خدا اشتغال‏
 

بيائيد ندائى را لبيك بگوئيد، كه از شجره وجودتان بهره‏هائى ببريد كه هيچ چشمى نديده، و هيچ گوشى نشنيده است و بر هيچ دلى نگذشته است:

«قال رسول اللّه «ص»: انّ اللّه عز و جلّ قال أعددت لعبادى الصالحين ما لا عين رأت، و لا أذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر»[7]، و لذتهائى عائد شما مى‏شود آنچنان بدانها آرام بيابيد، كه لذائذ مألوف را آلام بيابيد، به قول شيخ اجل سعدى:

اگر لذت ترك لذّت بدانى‏   دگر لذت نفس لذت نخوانى‏
 

و آنگاه چنان بحال مردم چشيده و رسيده، غبطه مى‏خوريد كه ما كيستيم و چه شديم و به كجا رسيده‏ايم؟ انسان به علم و عمل صالح، زنده مى‏شود، چون بين غذا و مغتذى بايد سنخيت باشد، غذاى بدن مادّى و از جنس او است، غذاى روح، معنوى و از سنخ او است. اگر بدن گرسنه باشد، با تحصيل مطالب بلند و ارزشمند علمى سير نمى‏شود، بدن نان و آب مى‏خواهد، او غذا از جنس خودش تقاضا مى‏كند. و به سير شدن بدن، جان سير نمى‏گردد.

جان، علوم و معارف طلب مى‏كند، او لقاء اللّه مى‏خواهد، او مى‏گويد:

گر مخيّر بكنندم بقيامت كه چه خواهى‏   دوست ما را و همه جنّت و فردوس شما را
 

غذاى هر يك از جان و تن مسانخ مجانس با خود او است، گوش دهان جان است غذاى جان را در ابتداى امر بايد از راه گوش كه دهان اوست به او داد و پس از آن كه نيرو گرفت، دهنهاى ديگرى برايش باز مى‏شود.

دو دهان داريم گويا همچو نى‏   يك دهان پنهانست در لبهاى وى‏
 

اگر در تحت تعليم و تربيت، افرادى كه واديها طى كرده‏اند و منازل پيموده‏اند و گردنه‏ها را پشت سر گذاشته‏اند، قرار بگيريم يعنى نهال وجود خودمان را بدست باغبانهاى شايسته بدهيم، آنگاه خواهيم ديد كه از كمون اين شجره طيبه آلهيه چه ثمراتى به عرصه ظهور و بروز مى‏رسد:

قدر خود بشناس و مشمر سرسرى‏   خويش را كز هرچه گويم برترى‏
آن كه دست قدرتش خاكت سرشت‏   حرف حكمت بر دل پاكت نوشت‏
 

تعليم و تأديب بايد در متن اجتماع و اطوار و شئون حقيقت ما قرار بگيرد، نه در حاشيه زندگى ما. اگر آن توفيق را يافتيم و ان شاء اللّه مى‏يابيم، كه قرآن در متن اجتماع و حقيقت ما پياده بشود، نه در حاشيه زندگى ما، مثلا فقط در طاقچه خانه و در جيب ما نباشد، آنگاه صاحب مدينه فاضله خواهيم شد، و به كمال انسانى خود نائل خواهيم آمد.

در نظر بگيريد، باغبانى بخواهد نهالهائى را بپروراند، اين باغبان دستورالعمل و بينش و دانش و تجربه‏ها و آدابى در تربيت و تأديب نهالها دارد، بايد اين تجربيات و دستورات را در متن نهال پياده كند، كه در چه وقتى بايد آبش بدهد، و چگونه و تا چه حدّى تغذيه‏اش نمايد، و در چه زمانى به پيراستن آن دست بكار شود و همچنين در ديگر آداب و دستوراتى كه يك نهال مى‏خواهد تا رشد كند و بكمالش برسد، بايد اين آداب و دستورات در نگاهداشت صورت استكمالى يك نهال در متن حقيقت او پياده شود. كه اگر كتاب اين آداب و دستورات را بر گردن درخت ببندد اما در متن درخت پياده نكند به حال درخت سودى ندارد و آن درخت در مسير استكمالى خود قرار نمى‏گيرد، همچنين است مثل قرآن با ما: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ».[8]

عارف سنائى گويد:

عجب نبود گر از ايمان نصيبت نيست جز نقشى‏   كه از خورشيد جز گرمى نه‏بيند چشم نابينا
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد   كه دار الملك ايمان را مجّرد بيند از غوغا
 

علم الهدى سيد مرتضى، در مجلس بيست و هفتم از كتاب امالى معروف به «غرر و درر،»، روايتى از جناب رسول اللّه- صلى اللّه عليه و آله و سلم- نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «القرآن مأدبة اللّه» (نافع عن ابى اسحاق الهجرى عن ابي الاحوص عن عبد اللّه بن مسعود عن النبى صلى اللّه عليه و آله انه قال: انّ هذا القرآن مأدبة اللّه فتعّلموا مأدبته ماستطعتم، و انّ اصفر البيوت لبيت اصفر من كتاب اللّه).

«مأدبه»، به فتح دال و ضم آن طعام مهمانى است، اين مأدبه نزل آلهى‏

است: «وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ»[9] اين مأدبه سفره است، قرآن سفره الهى است، هيچكس از كنار اين سفره با دست خالى و تهى بر نمى‏خيزد. آن كس كه مصحف را گشود و نوشته‏اش را زيارت كرده است، به همين اندازه از اين سفره الهى لقمه‏اى برداشته است و بهره‏اى برده است، كه «انّ النظر في المصحف عبادة»[10]، آن كس كه قرائتش كرد، لقمه بهتر از آن برداشته است، و آن كس كه به ترجمه تحت اللفظى آن آگاهى پيدا كرد، لقمه بهتر برمى‏دارد و بهره بيشتر مى‏برد، آنكس كه مى‏تواند آيات را با يكديگر تلفيق كند و ترتيب و انسجام بدهد تا نتائجى حاصل كند، او بهره‏هاى بهتر مى‏برد و همين‏طور به تعبير امير المؤمنين عليه السلام «اقرأ و ارق».[11]

سيد مرتضى در امالى ياد شده، مأدبه را به دو وجه معنى كرده است، يكى همين بود كه نقل كرده‏ايم و تا حدّى توضيح داده‏ايم و عبارت علم الهدى اين است: «المأدبة في كلام العرب هى الطعام، يصنعه الرّجل و يدعو النّاس اليه، فشبّه النّبي صلى اللّه عليه و آله، ما يكتسبه ألإنسان من خير القرآن و نفعه و فائدته عليه اذا قرأه و حفظه بما يناله المدعوّ من طعام الدّاعي و انتفاعه به، يقال قد أدب الرجل يأدب، فهو آدب اذا دعا النّاس الى طعامه و شرابه و يقال للمأدبة (بضم الدال) المدعاة، و ذكر خلف الأحمر أنّه يقال فيه ايضا مأدبة (بفتح الدال).

يعنى مأدبه، آن طعامى است كه شخص آن را مهيّا مى‏كند، و مردم را بدان دعوت مى‏نمايد، پس پيغمبر «ص» خير و نفع و فائده‏اى را كه انسان از قرائت و حفظ قرآن كسب مى‏كند بآن طعامى كه مدعوّ از دعوت داعى بدان نائل مى‏شود، تشبيه فرمود، و مأدبه بدين معنى، بضم و فتح دال هر دو آمده است.

بعد از آن مرحوم سيد، وجهى ديگر در بيان مأدبه حديث ياد شده نقل‏

كرده است به اين عبارت: «المأدبة (بفتح الدال) مفعلة من الأدب، معناه انّ اللّه تعالى انزل القرآن ادبا للخلق و تقويما لهم». بدين وجه معنى القرآن مأدبة اللّه، اين است كه قرآن براى ادب و تقويم خلق است. ادب نگاهداشت حدّ هرچيز، و تقويم راست و درست ايستاندن است، اين وجه با تعلّموا، مناسب‏تر است. پس معنى حديث اين كه قرآن ادب و دستور الهى است، از اين مأدبة اللّه ادب فرا بگيريد و حدّ انسانى خودتانرا حفظ كنيد و نگاه بداريد، و بدين دستور خودتانرا راست و درست ببار بياوريد و به فعليت برسانيد. سيوطى در جامع صغير روايت كرده است كه رسول اللّه «ص» فرمود: أدّبني ربّى فاحسن تأديبى، و ديلمى در باب چهل و نه ارشاد القلوب روايت كرده است، كه قال رسول اللّه «ص»: ادّبنى ربّى بمكارم الأخلاق. و در باب ادب، عمده ادب مع اللّه است.

از خدا جوئيم توفيق ادب‏   بى‏ادب محروم ماند از لطف ربّ‏
 

اين دو حديث شريف را پهلوى هم قرار مى‏دهيم، تا در نتيجه بدين مأدبة اللّه، آشناتر شويم و از آن بهتر بهره ببريم:

حديث اول: شيخ صدوق ابن بابويه رضوان اللّه عليه، در مجلس شصت و يكم امالى، باسنادش روايت فرموده است: «عن جابر عن ابى جعفر الباقر عليه السلام، عن على بن الحسين عن الحسين بن على بن ابى طالب «ع» قال: قال رسول اللّه «ص» انا مدينة الحكمة و هي الجنة، و انت يا علىّ بابها، فكيف يهتدى المهتدي الى الجنة و لا يهتدي اليها إلّا من بابها».

حديث دوم: جناب ابن بابويه صدوق در من لا يحضره الفقيه، و جناب فيض در آخر وافى باب مواعظ امير المؤمنين عليه السلام‏[12] به نقل از من لا يحضر روايت فرموده‏اند، كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام در وصيت به فرزندش محمد بن حنفيه رضى اللّه عنه فرمود:

«و عليك بتلاوة القرآن (بقرائة القرآن- نسخة) و العمل به و لزوم فرائضه و شرائعه و حلاله و حرامه و امره و نهيه و التهّجد به و تلاوته في ليلك و نهارك فإنه عهد من اللّه تعالى، الى خلقه، فهو واجب على كل مسلم أن ينظر في كل يوم في عهده و لو خمسين آية. و اعلم انّ درجات الجنة على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيمة يقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق فلا يكون في الجنة بعد النبيّين و الصديقين ارفع درجة منه»[13]

در حديث اول حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله، فرمود: «من مدينه حكمتم» يعنى شهر دانشم و اين مدينه بهشت است، و تو اى على در اين بهشتى، حكيم ابوالقاسم فردوسى گويد:

كه من شهر علمم، عليّم در است‏   درست اين سخن قول پيغمبر است‏
 

چگونه كسى به بهشت راه مى‏يابد، و حال اين كه راه نمى‏يابد بدان مگر از در آن. بقول عارف سنائى‏

دو رونده چو اختر گردون‏   دو برادر چو موسى و هارون‏
هر دو يك در، ز يك صدف بودند   هر دو پيرايه شرف بودند
تا نه بگشاد علم حيدر در   ندهد سنت پيمبر بر
 

ولايت در بهشت است، ولايت زبان قرآنست، ولايت معيار و مكيال انسان‏سنج است، و ميزان تقويم و تقدير ارزشهاى انسانها است.

حكمت، آن علم محكم و استوار است كه دارنده حكمت صاحب علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين است، دانشش او را حكيم مى‏كند، محكم مى‏شود، ريشه‏دار مى‏گردد، «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ»، «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً».

«يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ»، قرآن حكيم است، ريشه‏دار است، محكم است،

از كوهها محكم‏تر و از كهكشانها بزرگتر و استوارتر است، كلام اللّه، قائم به حق است، پس جانى كه شهر علم شده است آن جان بهشت است.

اين يك حرف و يك اصل و كلامى كه از بطنان عرش وحى و رسالت و ولايت نازل شده است، و خلاصه آن اين كه: حكمت بهشت است، و جانى كه حكمت اندوخته است بهشت است، و مدينه حكمت است، و ولايت در اين بهشت است.

در حديث دوم، جناب وصىّ حضرت امير المؤمنين على عليه السلام، به فرزندش ابن حنفيّه وصيت مى‏كند و مى‏فرمايد: فرزندم، قرآن عهد خدا است، مبادا شب و روز بر تو بگذرد و به اين عهد الهى سرى نزنى و از عهد اللّه غافل بمانى. قرآن عهد اللّه است و از اين عهد اللّه غافل مباش، و بر هر مسلمان واجب است كه هر روز در عهد او بنگرد هرچند در پنجاه آيه. لاأقل شب و روزى پنجاه آيه را با نظر و تدبّر قرائت كند.

در ذيل حديث فرمود: فرزندم: بدان كه درجات بهشت بر عدد آيات قرآنست، و چون روز قيامت شود به قارى قرآن گفته مى‏شود بخوان و بالا برو، در بهشت بعد از نبيّين و صدّيقين كسى به حسب درجه برتر از قارى قرآن نيست.

گوهر معرفت آموز كه با خود ببرى‏   كه نصيب دگرانست نصاب زر و سيم‏
 

غرضم اين است كه اين دو حديث را كنار هم بگذاريم، تا در نتيجه به درجات بهشت و مائده‏هاى «مأدبة اللّه»، يعنى قرآن كريم، و اطوار و شئون ارتقا و اعتلاى نفس ناطقه انسانى، آشنا شويم. حديث اول فرمود: من مدينه حكمتم و حكمت بهشت است، پس جانى كه شهر حكمت است خود بهشت است. و حديث دوّم فرمود: درجات بهشت به عدد آيات قرآنست. و قرآن حكيم است پس بهشت است و آيات او حكمت‏اند، پس بهشت‏اند، پس درجات بهشت به عدد آيات قرآنند. حال هركس صحيفه وجود خود را مطالعه كند و به بيند تا چه پايه بهشت است.

قرآن نردبان معارف است، هركس از اين دستور استوار الهى، از اين منطق وحى، از اين مأدبة اللّه، به هر اندازه بهره برده است و درجات قرآن شده است، به همان اندازه انسان است و بهمان اندازه بهشتى؛ بلكه بهشت است، در روز قيامت به او مى‏گويند: اقرأ و ارق.

درجات، اشاره به صعود انسان دارد، انسان كه بالا مى‏رود درجات را مى‏پيمايد، دركات در مقابل درجات است كه به سقوط و هبوط انسان اشاره دارد، انسان كه پائين مى‏آيد دركات را طى مى‏كند، لذا جهنم را دركات است.

خداوند سبحان، انسان را كه در قرآن بالا مى‏برد، درجات تعبير مى‏كند «وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»[14] «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ»[15] «فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏»[16] و فرمود: «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»[17]

عدد آيات قرآن چندتا است، كه درجات بهشت به عدد آيات قرآنست؟

قرآن يكصد و چهارده سوره است و آيات آن را شش هزار و ششصد و اندى گفته‏اند. و لكن قرآن را عوالم است، يك عالم آن قرآن كتبى است، و آن همين قرآنست كه بر روى دست مى‏گيريم و مى‏گشائيم و با زبان و دهن و صوت و لفظ اينجا، يعنى عالم مادّه و نشأه عنصرى قرائت مى‏كنيم، و چون صورتى در زير دارد، آنچه در بالاستى، همانطور كه هر ذره را عوالم است كه:

«إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ»[18] آن قرآنى كه كتاب مكنون است در لوح محفوظ است: «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»[19] آن قرآنى است كه از مقام شامخ اسماء و صفات الهى از خزائن ربوبى از ملكوت عالم تنزل پيدا كرده تا به‏

صورت كتب درآمده است. امير المؤمنين عليه السلام فرموده است: «و اعلم أنّ لكل ظاهر باطنا على مثاله»[20] اين قرآن كتبى، صورت كتبيه انسان كامل است، و آن قرآن عينى، صورت عينيه انسان كامل است.

قرائت هم در هر نشأه صورتى دارد، قرائت اين نشأه با اين لب و دهن است، و مطابق عوالم و نشئات قرائتها تفاوت دارد. شما در بيدارى كه حرف مى‏زنيد طورى است، و در عالم خواب كه با آن بدن برزخى حرف مى‏زنيد طور ديگر است، آن دهن كارى به اين دهن ندارد، آن گويا است و اين بسته و خاموش، بقول ملّاى رومى در دفتر سوم مثنوى در بيان اين كه تن روح را چون لباسى است، و اين دست آستين دست روح است، و اين پاى موزه پاى روح:

تا بدانى كه تن آمد چون لبيس‏   رو بجو لا بس لباسى را مليس‏
روح را توحيد اللّه خوشتر است‏   غير ظاهر دست و پاى ديگر است‏
دست و پا در خواب بينى ايتلاف‏   آن حقيقت دان مدانش از گزاف‏
آن توئى كه بى‏بدن دارى بدن‏   پس مترس از جسم، جان بيرون شدن‏
روح دارد بى‏بدن بس كاروبار   مرغ باشد در قفس بس بى‏قرار
باش تا مرغ از قفس آيد برون‏   تا ببينى هفت چرخ او را زبون‏
 

و از مرحله عالم خواب هم بالاتر برويم و به باطن عالم نزديكتر بشويم، و هكذا، هرچه به عالم بالاتر و عالى و اعلى ارتقا و اعتلاء به‏يابيم، آيات قرآنى و قرائتها و بدنها و حرفها و درجات تفاوت دارند و تفاوت به كمال و اكمل و تمام و اتم است، همانطور كه امام باقر علوم نبيّين فرموده است: «اللّهم إنّي اسألك من كلماتك بأتمها و كلّ كلماتك تامّة، اللّهم إنّي اسألك بكلماتك كلّها».

از معلم اوّل ارسطو منقول است كه: «الانسان العقلي فيه جميع الاعضاء

التّي في الانسان الحسّى على وجه لائق به»[21] و اين كلامى كامل و سخنى سخت استوار است.

به مثل اين تفاوت را مانند تفاوت مرتبه بدن و روح به‏بينيد، كه بدن مرتبه نازله نفس است يعنى بدن نفس متمثل و روح متجسّد است.

پرتو روح است نطق و چشم و گوش‏   پرتو آتش بود در آب جوش‏
 

همانطور كه پرتو آتش را در آب ملاحظه مى‏فرمائيد، پرتو روح را در بدن به بينيد، اگر چشم مى‏بيند يعنى روح، اگر دست مى‏جنبد يعنى روح، اگر زبان مى‏گويد يعنى روح، و هكذا، زيرا كه انسان هويّت واحدة ذات اطوار متعدده است.

فرمود در قيامت به قارى قرآن مى‏گويند اقرأ و ارق، بخوان و بالا برو به هر مرتبه قرآن كه رسيدى توقف نكن، بخوان و بالاتر برو كه خبرهائى است. در هيچ مرحله قرآن توقف نكن، نگو كه به قلّه شامخ معرفت رسيدم.

غريق بحر وحدت را از ساحل از چه مى‏پرسى‏   كه اين دريا ندارد ساحل اى ناديده روشنها
 

آن كسى كه براى اين اقيانوس عظيم الهى ساحل مى‏پندارد، در محفل روشنها ننشسته، و از سخن دانايان و زبان‏فهمان حرف نشنيده، و به اسرار آيات قرآنى پى نبرده است، در اين دريا غواصّى نكرده است. همانطورى كه دار هستى را نهايت نيست، فعل خداوند را نهايت نيست، كلام خداوند را نهايت نيست. كلام هركس به فراخور عظمت وجودى اوست. قلم هركس به اندازه سعه وجودى او است. هركس حرفى مى‏زند، كتابى تأليف مى‏كند، خلاصه، مطلقا آثار وجودى هركس معرّف مايه و پايه و قدر و اندازه عظمت وجوديش است.

 

كاسه چينى كه صدا مى‏كند   خود صفت خويش ادا مى‏كند
 

غرض، اين كه همانطور كه خداوند سبحان، وجودى غير متناهى است، آثار او، كلمات او، كتاب او، غير متناهى است، كه كتاب اللّه است، اين كتاب حدّ توقف ندارد كه در آن حدّ به‏ايستيم و بگوئيم، به منتهى رسيديم، بلكه اقرأ و ارق بخوان و بالاتر برو. در حديث آمد كه: «انّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن»، و في رواية، «الى سبعين بطنا» عارف رومى در اين معنى مى‏گويد:

حرف قرآن را مدان كه ظاهر است‏   زير ظاهر باطنى هم قاهر است‏
زير آن باطن يكى بطن دگر   خيره گردد اندر او فكر و نظر
زير آن باطن، يكى بطن سوم‏   كه در او گردد خردها جمله گم‏
بطن چارم از نبى خود كس نديد   جز خداى بى‏نظير بى‏نديد
همچنين تا هفت بطن اى بوالكرم‏   مى‏شمر تو زين حديث معتصم‏
تو ز قرآن اى پسر ظاهر مبين‏   ديو آدم را نبيند غير طين‏
ظاهر قرآن چو شخص آدمى است‏   كه نقوشش ظاهر و جانش خفى است‏
مرد را صد سال عمّ و خال او   يكسر موئى نبيند حال او
 

يك كتاب را باز مى‏كنيد، مى‏بينيد اين كتابى نيست كه آدم آنطور يك روزنامه را مى‏خواند، آن را مطالعه كند، اين كتاب خلوت و وحدت مى‏خواهد، اين كتاب كار را تا بدانجا مى‏كشاند، كه تك‏تك ساعت مزاحمش است، اين كتاب يواش يواش او را از اجتماع بكنار مى‏كشاند، تا مى‏رود به جائى كه مى‏خواهد خودش باشد و خودش، حتى اگر افكار درونى از گوشه و كنار برايش پيش بيايد آنها را طرد مى‏كند تا تجمّع حواس پيدا كند، و تمام تعلقات را از خود القاء مى‏كند، و اسقاط مى‏نمايد تا صافى و خالص بشود خودش، و يك توحّد روحانى پيدا كند، كه بتواند آن كتاب را بفهمد و دريابد، چنين كتابى را مى‏گوييم كتاب سنگينى است در فهم آن استاد و ارشاد و درس و بحث، و فكر و تدبّر و تأمل لازم است.

خداوند سبحان فرمود: «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا»[22] اين قول ثقيل قرآن عظيم است، اين كلام الهى، قول ثقيلى است كه‏ «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ»،[23] و لكن انسان آن را حمل كرده است، اين قول ثقيل، همان مأدبة اللّه است كه ما را دعوت بدان فرموده‏اند، اين همان سفره پر بركت الهى است كه ما را بسوى آن خوانده‏اند. اگر بنده و جنابعالى اين لياقت را نداشته بوديم كه در كنار اين سفره بيائيم و از غذاها روحانى آن بهره برداريم و نيروى روحى بگيريم و رشد عقلى تحصيل نمائيم و استكمال وجودى پيدا كنيم، يعنى به اخلاق ملكوتى متخلق شويم و به اوصاف الهى متصف گرديم، ما را بدان دعوت نمى‏فرمودند، و اين سفره را براى ما مهيّا نمى‏فرمودند. اين كتاب براى ما نازل شده است، اين سفره خوراك من و شما است:

تا خيال و فكر خوش بر وى زند   فكر شيرين مرد را فربه كند
جانور فربه شود، ليك از علف‏   آدمى فربه ز عزّ است و شرف‏
آدمى فربه شود از راه گوش‏   جانور فربه شود از حلق و نوش‏
 

گوش انسان دهان جان او است، از اين دهان مى‏توانيم اين كتاب را تحصيل كنيم، و اين قول ثقيل را حمل نمائيم و به اسرار آن برسيم. و به هرجا كه رسيده‏ايد اين كتاب شما را بالا مى‏برد. يك آيه براى يك شخص روزنه‏اى است، همان آيه براى شخص ديگر دروازه‏ايست، و براى ديگرى جهانى، و براى ديگرى جهان‏هائى، تا بينش و قابليت و قوه هاضمه كسانى كه در كنار اين سفره نشسته‏اند چه اندازه باشد.

سفره پهن است و قابليت و استعداد هم به جنابعالى داده‏اند:

 

اى دل بكوى دوست گذارى نمى‏كنى‏   اسباب جمع دارى و كارى نمى‏كنى‏
 

و شما را دعوت هم فرموده‏اند، و دست رد بسينه كسى نمى‏زنند، و كبر و ناز و حاجب و دربان هم در اين درگاه نيست بلكه ناز شما را هم مى‏كشند، و بقول كمال اصفهانى:

بر ضيافتخانه فيض نوالت منع نيست‏   در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته‏
 

اين ضيافتخانه خدا، نوالش همواره وقف عام است، خوان انداخته است و صلا هم در داده‏اند، چه كسى از روى صدق گفت آمدم و به مقصد نرسيد.

به مجاز اين سخن نمى‏گويم‏   به حقيقت نگفته‏اى اللّه‏
 

يكى از تعبيرات جانانه و دلنشين و شيرين قرآن، اين است كه از زبان سفير كبيرش حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلم، خطاب و دعوت به صورت تعالوا است. «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ»[24]

و همچنين آيات چند ديگر. عرب وقتى به كسى بگويد بيا، موارد گفتن بيا، گوناگون است. آمرى كه مى‏گويد بيا، ممكن است در پايين بوده باشد و طرف مخاطب او در بالا و بلندى، اينجا به او مى‏گويد «انزل» يعنى پائين بيا. و اگر چنانچه به عكس باشد، يعنى آمر در بلندى قرار گرفته باشد و مخاطب در پستى، اينجا مى‏گويد: «تعال» يعنى بالا بيا.

بما بصورت جمع خطاب فرموده است: تعالوا. مرا كه پيغمبر شما هستم به بينيد و بالا بيائيد. من در مقامى هستم، در يك قله شامخى قرار گرفتم، در يك مقام قرب الهى واقع شدم، شما را كه در حضيض مى‏بينم و در آن حدّ و وضع مشاهده مى‏كنم، بشما خطاب مى‏كنم تعالوا، مرا به‏بينيد و بالا بيائيد.

 

فى السّماء رزقكم بشنيده‏اى‏   اندر اين پستى چه بر چفسيده‏اى‏
ترس و نوميديت دان آواز غول‏   مى‏كشد گوش تو تا قعر سفول‏
هر ندائى كه ترا بالا كشد   آن ندائى دان كه از بالا رسد
هر ندائى كه ترا حرص آورد   بانگ گرگى دان كه او مردم درد
اين بلندى نيست از روى مكان‏   اين بلنديهاست سوى عقل و جان‏
بانگ مى‏آيد كه اى طالب بيا   جود محتاج گدايان چون گدا
جود محتاج است و خواهد طالبى‏   آنچنانكه توبه خواهد تائبى‏
 

بالا بيائيد كه خداوند سبحان فياض على الاطلاق است و قابليت و استعداد هم به شما داده است، و كتاب بى‏نهايت قرآن حكيم را كه حافل تمام حكم و معارف، و شامل جميع كلمات نوريه وجوديه است، غذاى جان شما قرار داده است.

چنانكه عرض كرده‏ايم، شرط يافتن توحّد روحانى، بدست آوردن است.

اين توحّد، قطع از تعلقاتست، كه طهارت مى‏آورد و به انسان بينش مى‏دهد، آدمى را روشن و بيدار مى‏نمايد. هر اندازه انسان به ماده گرايش پيدا كرد، به همان اندازه محجوب و مهجور و از حقيقت دور است و در صيد و شكارش عاجز است. و هر اندازه كه از رنگ تعلقات بدر آمد به همان اندازه صفا و نشاط مى‏يابد.

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود   ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است‏
 

يكى از بركات نماز، اين است كه انسان را از تعلقات دنيوى اعراض مى‏دهد و به ملكوت عالم مى‏كشاند كه رسول اللّه «ص» فرمود: «انّ المصلّي يتاجي ربّه.»

در شرح حال شيخ رئيس به تاريخ ابن خلّكان رجوع به فرمائيد: «و كان اذا اشكلت عليه مسألة توضّأ و قصد المسجد الجامع و صلّى و دعا اللّه عز و جلّ ان يسهّلها عليه و يفتح مغلقها له.» يعنى چون بر بو على سينا مسأله مشكلى پيش مى‏آمد، برمى‏خاست و وضو مى‏ساخت و قصد مسجد جامع مى‏كرد و نماز مى‏گذارد و خدا را مى‏خواند، كه آن مسأله مشكل را بر وى آسان كند و آن بسته و پوشيده را برويش بگشايد.

انسان بر اثر اعراض از تعلقات اين نشأه، و تصفيه خاطر، و توجيه نفس ناطقه به ملكوت عالم، بهتر و زودتر به حقيقت مطلوبش دست مى‏يابد.

علم و عمل على التحقيق جوهرند نه عرض، بلكه فوق مقوله‏اند. و انسان سازند، انسان به علم و عمل ارتقاء وجودى مى‏يابد، و هركس بدان پايه كه علم آموخته و عمل اندوخته، به همان اندازه انسان است و قدر و قيمت دارد.

به هر اندازه كه واجد آيات قرآنى شده است، به همان اندازه حكيم است و بهشت است و به هر اندازه كه به اسماء و صفات الهى آگاهى يافت، البته نه آگاهى مفهومى، بلكه حقايق آنها را دارا شد، بهمان اندازه متخلق به اخلاق ربوبى است. قرآن كريم فرمود. «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ»[25] و فرمود: «جَزاءً وِفاقاً»[26] و فرمود: «وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».[27]

پس قيامت همه قيام كرده است، و حساب همه رسيده، و نامه اعمال همه بدست آنان داده شده است.

آگاهى مفهومى چندان كارى نمى‏رسد، من مى‏دانم مثلا فلان نوع حلوا را چگونه بايد پخت، آرد و روغنش چه‏قدر، آب و عسلش چه‏قدر. اما حلوا را نچشيده‏ام و آن لذتى را كه خورنده حلوا ادراك كرده است، من ندارم، به حلوا حلوا دهن شيرين نمى‏شود، تا نچشى ندانى.

دانائى مفهومى غير از دارائى ذوقى و شهودى است. اين سخن در لذت، در آلم هم‏چنين است، آنكه دندانش درد گرفت و به «دندان پزشك» رجوع كرده است، پزشك، مفهوم درد را ادراك مى‏كند، نه خود درد را، آن كه درد دارد، مى‏داند درد چيست. به قول حكيم سنائى در حديقه:

 

آن شنيدى كه رفت نادانى‏   بعيادت به درد دندانى‏
گفت باد است زان مباش غمين‏   گفت آرى، ولى به نزد تو اين‏
بر من اين درد كوه پولاد است‏   چون توئى بيخبر تو را باد است‏
 

غرض اين كه بايد معانى واقعى اسماء و صفات الهى را دارا شد، و آن كه به عرض رسانده‏ام، هركس بدان پايه كه دارا است بهمان اندازه انسان است، و به همان اندازه قدر و قيمت دارد، و بهمان اندازه قرآن و بهشتى بلكه بهشت است، اين دارائى است.

انسان بر اثر اين دارائى، ولايت تكوينى بدست مى‏آورد، و چنان قدرت وجودى پيدا مى‏كند كه تصرّف در ماده كائنات مى‏نمايد، و خودش بهشت‏آفرين مى‏شود، چون مظهر تام اسماء و صفات الهى مى‏گردد.

مى‏بينيد كه انسان كامل، حرف بهشت را نمى‏زند بلكه بهشت‏آفرين را طلب مى‏كند اگر بهشت شيرين است، بهشت آفرين شيرين‏تر است.

اين كلام سيد الاوصياء امير المؤمنين على عليه السلام، است: «ما عبدتك خوفا من نارك، و لا طمعا في جنتك، بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك» ترا از بيم آتش و به اميد بهشت پرستش نمى‏كنم؛ بلكه ترا شايسته پرستش يافتم و پرستش مى‏كنم. بقول شيخ بهائى در نان و حلوا:

نان و حلوا چيست اى نيكو سرشت‏   اين عبادتهاى تو بهر بهشت‏
نزد اهل دين بود دين كاستن‏   در عبادت مزد از حق خواستن‏
رو حديث ما عبدتك اى فقير   از كلام شاه مردان ياد گير
چشم بر اجر عمل از كورى است‏   طاعت از بهر عمل مزدورى است‏
 

و در نهج‏البلاغه آمده است كه: «انّ قوما عبدوا اللّه رغبة فتلك عبادة التجّار، و انّ قوما عبدوا اللّه رهبة فتلك عبادة العبيد، و انّ قوما عبدوا اللّه شكرا فتلك عبادة الأحرار».

[28]

احرار از بندگى لذت مى‏برند، از سبحان ربى الأعلى و بحمده گفتن، لذت مى‏برند، از خلوتها و وحدتهايشان لذت مى‏برند، از فكرها و توجّه‏ها و سير و سلوك معنوى و از شهود عرفانى و ذوقى و وجدانيشان لذت مى‏برند.

هر يك از ما بمنزله جدولها و كانالها و نهرهائى است، كه به درياى بيكران هستى متصل است؛ بلكه از آنجا منشعب است اين نهرها بايد لاى روبى و پاك شوند. اگر مى‏بينيد آب جدولى زلال و صاف نيست، طعم و بوى و رنگ بد دارد از اين جدول است، از اين كانال است. وقتى آب به كانال آمده است رنگ گرفته است. مثل بارانى كه مى‏بارد، صاف و زلال و شيرين، نازل مى‏شود، اما وقتى به زمين رسيد، با گلها و لاى و لجنها و با گياهها و اماكن آميخته شد و حشر پيدا كرد و الفت يافت، بر اثر اين الفت و معاشرتش به رنگ آن خاك و آن نهر و آن گياه درمى‏آيد.

مثلا اگر زمين شوره‏زار است، مى‏بينيم آب باران شيرين شور شده است.

و اگر زمين رنگى دارد و اگر گياهى طعمى دارد، بدان رنگ و بدان طعم در آمده است و الّا خود آب صاف و زلال بزمين آمده است.

در باب دهم «مصباح الشريعه»، آمده است كه: «و لتكن صفوتك مع اللّه تعالى في جميع طاعاتك كصفوة الماء حين انزله من السماء» يعنى صفاى تو با خداى تعالى در همه طاعات تو مانند صفاى آب باشد، زمانى‏كه خداوند آنرا از آسمان فرومى‏بارد.

اين اشخاص و افراد مثل اين كانالها هستند، آنچه كه از خداوند است همه صاف و زلال است، او آنچه را كه مى‏دهد، همه طاهر و پاك است، ما بد پيوند مى‏دهيم، ما بد تلفيق مى‏كنيم، در ما رنگ مى‏گيرد: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها»[29] اين آب منزل از آسمان، چون به اين واديها رسيد، مقدار و حدّ پيدا مى‏كند، رنگ مى‏گيرد.

بارى سخن در اين بود كه انسان آگاه عبادت را براى طلب بهشت و دورى از دوزخ انجام نمى‏دهد:

چونكه اندر هر دو عالم يار مى‏بايد مرا   با بهشت و دوزخ و با حور و با غلمان چكار
 

عبادت آن لذت روحانى است كه انسان در تعلقش، بلكه فوق مقام تعقل در شهودش مى‏يابد. انسان كامل و آگاه چرا خودش را به لذايذ ناپايدار محدود و مقيد كند؟ او چرا بدنبال لذت أبدى جاويدانى غير متناهى نبوده باشد؟

عارف ربّانى ملا عبد الصمد همدانى، در بحر المعارف از كتاب «فردوس العارفين» نقل كرده است كه قال امير المؤمنين عليه السلام: «العارف اذا خرج من الدنيا لم يجده السائق و الشهيد في القيامة، و لا رضوان الجنة في الجنة، و لا مالك النار في النار؛ قيل: و اين يقعد العارف؟ قال عليه السلام: «في مقعد صدق عند مليك مقتدر».

حضرت وصىّ، امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: «عارف كه از دنيا بدر رفت، سائق و شهيد او را در قيامت نمى‏يابند، و رضوان جنّت او را در جنّت نمى‏يابد، و مالك نار او را در نار نمى‏يابد؛ يكى عرض كرد پس عارف در كجا است؟ امام فرمود او در نزد خدايش است.

عارف همواره نه در آسمان است و نه در زمين، نه در بهشت و نه در دوزخ، او پيش آسمان‏آفرين، و بهشت‏آفرين است:

چرا زاهد اندر هواى بهشت است‏   چرا بى‏خبر از بهشت‏آفرين است‏
 

سبحان اللّه، انسان چه‏قدر اعتلاى مقام پيدا مى‏كند كه با خدايش هم‏نشين مى‏گردد، و چه‏قدر انحطاط مى‏يابد كه از انعام و بهائم پست‏تر مى‏شود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ».

در اين موضوع مطلبى از ابن مسكويه در كتاب اخلاقى «طهارة الاعراق» به عرض برسانيم. الحمد للّه، محفل عرشى، و حافل ارباب فضل و

دانشجويان و بزرگان اهل علم و كمال مى‏باشد، مى‏دانيد كه «اخلاق ناصرى» ترجمه «طهارة الأعراق» ابن مسكويه مى‏باشد، كه محقق خواجه نصير الدين طوسى از عربى بفارسى ترجمه كرده است و مرحوم سيد صالح خلخالى، كه شاگرد ارشد حكيم الهى ميرزا ابو الحسن جلوه بود و شرح حال او در مآثر و آثار فاضل نراغى آمده است، در شرح مناقب، منسوب به شيخ محيى الدين عربى گويد: (ص 67 چاپ سنگى): كتاب «طهارة الاعراق» افلاطون الهى را ابو على مسكويه از زبان يونانى بعربى ترجمه نمود و سلطان الحكماء محمد بن حسن نصير الدين طوسى آن را از زبان تازى بپارسى درآورد و به اخلاق ناصرى موسوم كرد[30].

غرض اين كه ابو على احمد بن مسكويه گويد: «جوهر انسانى را فعل خاصى است، كه هيچ موجودى با وى در آن شركت ندارد، و او اشرف موجودات عالم ما است، پس اگر افعال خاص به او، از او صادر نشود به مثل چنانست كه فعل فرس بكمال از او صادر نشود، و كمال اسب اين است كه سوارى خوبى براى انسان باشد، و چون از اين فعل و كمال سقوط كند، همسر حمار گردد، بر وى پالان نهند و او را بار كشند».

و يا سيف كه او را فعلى خاصى است كه كمال او در آنست، و چون شمشير از كمالش بيفتد نعل چارپا گردد.

بارى، شمشير پولادين تا به كمالش است، لايق دست دلاوران است، داراى غلافى گرانقدر است، بر كمر يك سلحشور جنگ‏آور بسته است و چه‏قدر قدر و قيمت دارد، حالا اگر اين شمشير از كمال خود ساقط شود، او را موريانه خورد و زنگ زد و فاسد شد، پاره فلزى است، كه به كنارى انداخته مى‏شود تا در دست يك آهنگر عادى مى‏افتد و نعل چارپائى مى‏شود، به‏بين از كجا به كجا رسيده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ‏

أَسْفَلَ سافِلِينَ»[31].

انسان وقتى به پستى گرائيده، پستى عجيب مى‏شود، از هر حيوانى درنده‏تر و پليدتر مى‏گردد، همين كه مى‏بيند اين اشباه رجالى، كه دم از تمدن مى‏زنند، از جان اهل توحيد چه مى‏خواهند؟ از اين آدمكشيها و دغلبازيها و دروغ‏پردازيها چه مى‏خواهند؟ از يك طرف سنگ حقوق بشر را بر سينه مى‏زنند، از طرف ديگر با بشر اهل توحيد و قرآن، و طرفدار منطق وحى و ملتها و كشورهاى مستضعف اين‏طور رفتار مى‏كنند. اين‏قدر انسان پست مى‏شود؟!

طرفدار حقوق بشر، قرآنست كه منطق وحى است، شما ملّت مسلمان به حق قيام كرده‏ايد كه هدف مقدّس شما إعلاى منطق وحى است. امروز در روى زمين جز كشور جمهورى اسلامى كشورى ايران ادعاى طرفدارى حقوق بشر بنمايد دروغ گفته است، به دين خدا افتراء بسته است، چيزى كه عيانست چه حاجت به بيانست.

بفرمائيد حساب برسيم، چه خوب است مرد حساب باشيم، يكى از خطبه‏هاى نهج‏البلاغه، آن خطبه‏ايست كه در آن داستان «حديده محماة» است كه خطبه دويست و بيست و دو نهج‏البلاغه است. اين خطبه شريف، يك رشته كلمات امير كلام عليه السلام، در غايت ارتباط و انسجام در پيرامون يك موضوع است.

فرمود: «سوگند بخدا، اگر در حال بيدارى بر خار سعدان شب به روز آورم، و در حال دست و گردن بسته در غلها كشيده شوم، نزد من دوست‏تر است از اين كه خدا و پيامبرش را در روز رستاخيز بنگرم، در حالى كه به بنده‏اى ستمكار، و كالائى را بزور ستاننده باشم. چگونه ستم كنم احدى را براى نفسى كه شتابان به سوى پوسيدن و كهنه شدن بازگشت مى‏كند! و مدّت حلول آن در خاك دراز است.

سوگند به خدا، عقيل را ديدم كه بى‏چيز بوده است- عقيل برادر آنجناب بود- تا آنكه از من يك من از گندم شما درخواست كرده است. و كودكانش را ديدم از تهيدستى رخساره‏شان نيلگون بود، چند بار بنزد من آمد و همان گفتار را تكرار و تأكيد مى‏نمود، بسوى او گوش فرا داشتم، گمان برد كه من دينم را به او مى‏فروشم، و راه خودم را ترك مى‏گويم و در پى وى مى‏روم، پس پاره آهنى را گرم كردم و او را به بدنش نزديك گردانيدم تا بدان عبرت گيرد، پس چون شتر گر گرفته، از رنج آن ناله برآورد و نزديك بود كه از آن پاره‏آهن بسوزد، بدو گفتم اى عقيل: زنان گم كرده فرزند ترا كم بينند آيا از پاره آهنى كه انسانى آنرا براى بازى خود گرم كرده است ناله مى‏كنى، و مرا به آتشى كه خداوند جبّار براى خشم خود برافروخت مى‏كشانى. آيا تو از رنج اين آهن سوزان ناله مى‏كنى و من از زبانه آتش جبّار ناله نكنم؟!»

«شگفت‏تر از امر عقيل اين كه كسى در شب با پيچيده‏اى در ظرفش و سرشته‏اى- هديه و حلوائى- نزد ما آمد، كه ناخوش داشتم آن را چنانكه گوئى با آب دهن مار، يا قى كرده مار سرشته بود، بدو گفتم اين صله است يا زكوة يا صدقه است، پس آن بر ما اهل بيت حرام شده است؟ گفت نه اين است و نه آن، هديه‏ايست، گفتم: چشم مادران برايت گريان باد آيا از دين خدا نزدم آمدى تا مرا فريب دهى؟ آيا خبط دماغ گرفته‏اى، يا ديوانه‏اى جنّ‏زده‏اى، يا بيهوده مى‏گوئى».

«سوگند به خدا اگر هفت اقليم را با آنچه كه در زير افلاك آنها است به من دهند تا خدا را درباره مورى عصيان ورزم، كه پوست دانه جوى را از او بربايم، اين كار را نمى‏كنم. و هر آينه، دنياى شما در نزد من از برگى در دهان ملخى كه آن را جاييده است و خورد كرده است خوارتر است. على را با نعمتى كه فنا پذيرد، و لذتى كه بقا را نشايد چكار؟ پناه مى‏بريم به خدا از خواب بودن و بيهوشى عقل و از زشتى لغزش، و به او يارى مى‏جوييم».

حالا انصاف بدهيد و به‏فرمائيد، كه طرفدار حقوق بشر چه كسى است و چه مذهب و آيينى است؟ اين كه با برادرش آنهم در مقابل خواستن يك من‏

گندم از بيت المال مسلمين، و آنهم برادرى كه در آن حال هر دو چشم را از دست داده بود، نابينا بود و بچه‏هايش آشفته و دگرگون، آنچنان رفتار مى‏كند، طرفدار حقوق بشر است؛ يا اين درنده‏هائى كه آنهمه شهرها و خانه‏ها را شب و روز ويران مى‏كنند و به آتش مى‏كشانند و پيران و كودكان و مردم بى‏دفاع را مى‏كشند و اين همه بيدادگرى مى‏نمايند؟

آن مردك چرا هديه و حلوا را در شب آورده است؟ چرا در روز نياورده است، چرا تا امروز كه امير المؤمنين عليه السلام، بر سر كار نبود و به ظاهر خليفه مسلمانها محسوب نمى‏شد نياورده است و حالا آورده است؟ اين حلوا بو دارد، اين حلوا صله است يعنى وسيله و دست‏آويزى براى رسيدن به هدفى شيطانى است، اين حلوا در پيش چشم توحيد على، از قى كرده دهان مار ناگوارتر و خوارتر است.

برو اين دانه بر مرغى دگر نه‏   كه عنقا را بلند است آشيانه‏
 

اين يك انسان ملكوتى است، اين يك انسان كامل است، اين يك انسان حقيقى است، كه سوگند به خدا ياد مى‏كند اگر هفت اقليم با آنچه در تحت افلاك آنها است بدو دهند كه پوست جوى را از دهن مورى بدر آورد، چنين كار نمى‏كند.

سيه اندرون باشد و سنگدل‏   كه خواهد كه مورى شود تنگدل‏
 

اين انسان كامل در تمام ابعاد شئون انسانى «مثل أعلى» است. ما تابع اين انسانيم، ما در خطّ و فرمان چنين انسانيم، كه خود انسان است و انسان سازنده و تشكيل‏دهنده «مدينه فاضله»، و منطق او وحى الهى است و دستور العمل او صادر از خداوند سبحان است.

منطق رهبران الهى ما در دست همگان است، ديگران بهتر از اين دارند، بسم اللّه بفرمايند ارائه بدهند. در عالم به غير از قرآن منطق وحى در جائى نشان دارند، كتاب ديگرى سراغ دارند، معرفى كنند.

جوامع روائى ما از نهج‏البلاغه و صحيفه سجاديه و بحار و كافى و ديگر اصول و مسندهاى اسلامى، همه از شئون و شعوب قرآنند و به يك معنى قرآن متنزل‏اند، ديگران بهتر از اينها دارند، بفرمايند. ما كه هرچه بيشتر گشتيم كمتر يافتيم. اوستايشان را ديده‏ايم، عهد عتيق و عهد جديدشان را خوانده‏ايم حرفهاى بودا را هم ديده‏ايم، تلموتشان را نيز زير و رو كرده‏ايم، و از هرجا چيزى سراغ گرفته‏ايم، به دنبالش رفته‏ايم و كتابهائى تحصيل كرده‏ايم، و لكن بدون تعصّب، بلكه از روى معيار عقل و ميزان فهم و درايت و فحص و بحث بتحقيق عرض مى‏شود:

به حسن و خلق و وفا كس به يار ما نرسد   ترا در اين سخن، انكار كار ما نرسد
اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده‏اند   كسى به حسن و ملاحت، به يار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكى‏   بدلپذيرى نقش نگار ما نرسد
هزار نقد ببازار كائنات آرند   يكى بسكّه صاحب عيار ما نرسد
 

امروز كشورها، همه با يكديگر مرتبطاند و از كتابخانه‏ها اطلاع دارند، فهرست‏ها در دست همه است و اهل كتاب بخوبى از كتابها باخبرند، اين مطلب چيز پوشيده‏اى نيست كه ما امروز به خواهيم به گزاف يا به تعصّب مذهبى حرفى بزنيم، كتابى در روى زمين غير از قرآن و روايات صادر از اهل بيت طهارت و عصمت و وحى، وجود ندارد. نسبت ديگر دفترها به صحيفه آلهيه قرآن مجيد نسبت و قياس سها با شمس است.

گفتن بر خورشيد كه من چشمه نورم‏   دانند بزرگان كه سزاوار سها نيست‏
 

كجا ستاره سها در مقابل آفتاب عالمتاب مى‏تواند بگويد مرا نور است.

آنجا كه كتاب و كتابخانه هست و خبرى از كتاب مى‏دهد از اشراق و اشراف قرآن و جوامع روائى قرآنست.

اين كتاب آسمانى ما، اين رهبران آسمانى ما، اين جوامع روائى منطق اولياى دين ما. متاع دين ما معلوم و مكشوف است در دسترس همه است،

ديگران بهتر از اين دارند بياورند.

ما در خط و در مسير اين قرآن و اين على و اوصياى او هستيم و آنان را در امور دنيا و آخرت، امام خودمان مى‏دانيم اگر كامل‏تر از آنها نشان داريد معرفى بفرمائيد.

امام يعنى مقتداء، پيشوا، امام يعنى سرمشق كه بايد به وزان او رفتار كنى، تا بكمال انسانى برسى و انسان بالفعل بشوى.

امام به زبان خود امام، ميزان الهى است، يعنى معيار و ترازوى عدل حق كه ديگران بايد با اين ترازو سنجيده شوند تا مقدار انسانيت هريك معلوم گردد، ترازوى انسان‏سنج، انسان كامل است، نه ديگر ترازوها:

بهر توزين كدو و كلم است اين ميزان‏   بهر توزين تو، زين شاكله ميزان نبود
 

اين سخن ما، ديگران بهتر دارند بفرمايند.

افسوس كه اين مزرعه را آب گرفته‏   دهقان مصيبت زده را خواب گرفته‏
 

ما خير و سعادت مردم را مى‏خواهيم. ما مى‏خواهيم كه نفوس مستعدّه به كمال انسانيشان برسند. ما مى‏خواهيم بيايند در كنار اين سفره الهى، لقمه‏ها بردارند و صاحب مدينه فاضله گردند و بسعادت ابديشان نائل آيند. ما حيات و سعادت هميشگى ايشان را مى‏خواهيم و آنها در پى كشتن ما هستند، به‏بين تفاوت ره از كجاست تا بكجا.

هيچ پيغمبرى براى آدم‏كشى نيامده است، هيچ پيغمبر و امامى افتتاح به جنگ نكرده است، در هيچ كتابى سراغ نداريد كه پيغمبرى و وصى پيغمبرى در غزوه‏اى افتتاح به جنگ كرده باشد. آنها كه سر جنگ با مردم ندارند، آنها براى احياى نفوس بشر آمده‏اند، آنها فرموده‏اند: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً.»[32] امير المؤمنين عليه السلام، فرمود:

«انبياء براى روشن كردن چراغ عقول مردم آمدند». اين دنيازده‏هاى بى عقل‏اند كه دارند با منطق انبياء مى‏جنگند، دست به ترور كردن مى‏زنند. اين سوداى خامى است كه در سر مى‏پزند و هرگز به آرزويشان نمى‏رسند. اگر نمرود و فرعون و ابولهب و يزيد و امثال آنان به آرزويشان رسيده‏اند، اين صدّاميان و گروهكهاى دغل هم خواهند رسيد.

عرض كرديم، كه مأدبه، يعنى سفره كه قرآن مأدبة اللّه است. و معناى ديگر مأدبه، يعنى دستورالعملى ادب‏آموز و ادب‏كننده. بايد ادب را معنى كنيم، و جمله‏اى راجع به تعليم در كلام جناب امير عليه السلام به كميل، كه دانشمندان را كشاورز معرفى فرمود، و راجع به ظرف علم فرمايشى دارد كه در نحوه تكامل نفوس و تحصيل علوم و افاضه معارف و نحوه افاضه بايد اشارتى بنمائيم. و هم‏چنين در اين كه علم و عمل جوهرند و انسان سازند، بايد بطور خلاصه عرائضى تقديم شود كه به جلسه ديگر موكول مى‏گردد، اينك وقت ما تمام شده است، و اينطور است، فرمودند: الوقت سيف صارم، زمان بسرعت مى‏گذرد،

روزها گر رفت گور و باك نيست‏   تو بمان اى آنكه چون تو پاك نيست‏
 

اين وقتها را بايد خيلى مغتنم بشماريم، امير المؤمنين عليه السلام، فرمود: «همينطور كه روزها از شما مى‏گيرند، شما هم سعى كنيد از آنها بگيريد»، يعنى امروز كه از شما گرفته مى‏شود و از اقامت زمانى شما كاسته مى‏گردد، شما هم سعى كنيد در اين روز حقيقتى و معرفتى و كمالى تحصيل كنيد و بهتر از روز پيش بوده باشيد. خداوند متعال همه را عاقبت به خير بفرمايد.

و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

 

[1] ( 1). آل عمران/ 100.

[2] ( 1). ابراهيم/ 49.

[3] ( 1). جمعه/ 3.

[4] ( 1). نهج‏البلاغه، حكمت 147.

[5] ( 1). ابراهيم/ 26.

[6] ( 2). انفال/ 25.

[7] ( 3). مسند احمد بن حنبل ج 2/ 313.

[8] ( 1). اسراء/ 10.

[9] ( 1). فصلت( سجده)/ 32.

[10] ( 2). اصول كافى معرب، ج 2/ 449.

[11] ( 3). كتاب وافى، ج 14/ 65.

[12] ( 1). كتاب وافى، ج 14/ 15.

[13] ( 1). وافى، جزء 14/ 65.

[14] ( 1). مجادله/ 12.

[15] ( 2). آل عمران/ 164.

[16] ( 3). طه/ 76.

[17] ( 4). نساء/ 145.

[18] ( 5). حجر/ 22.

[19] ( 6). واقعه/ 79.

[20] ( 1). نهج‏البلاغه، خطبه/ 152.

[21] ( 1). اسفار الاربعة ج 4/ 114.

[22] ( 1). مزمل/ 6.

[23] ( 2). حشر/ 21.

[24] ( 1). انعام/ 152.

[25] ( 1). هود/ 47.

[26] ( 2). نبأ/ 27.

[27] ( 3). يس/ 55.

[28] ( 1).« نهج‏البلاغه» فيض، حكم/ 229

[29] ( 1). رعد/ 17.

[30] ( 1). مآثر و آثار/ 185، شرح مناقب/ 67.

[31] ( 1). و التين/ 5.

[32] ( 1). مائده/ 33.

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت