طلبه پاسخگو
ارديبهشت 25,1392-6:37 ق ظ
بازدید: 9045
پرسش 1:
عالم ذر چیست که انسان پیش از متولد شدن در آن قرار داشته است؟ پاسخ:
آياتى(1) وجود دارد كه مفادش آن است كه از فرزندان آدم پيمان بر ربوبيت خدا گرفته شده، اما اين پيمان چگونه و در چه زمان بوده است، توضيحى نمىدهد. از اين جهت مفسران درباره اين پيمان اختلاف كردهاند.
در ذيل به برخى از اين نظريه ها اشاره مى كنيم:
أ) نظريه محدّثان اسلامى
محدثان اسلامى براساس فهم برخى از روايات بر اين باورند كه خداوند به هنگام آفرينش آدم، تمام فرزندان آينده او را به صورت موجودات ريز درآورد و به آنان گفت: «ألست بربّكم» آنان گفتند «بلى» سپس همگى را به صلب و پشت آدم بازگردانيد. آنان هنگام خطاب الهى داراى عقل و شعور كافى بودند و سخن خدا را شنيدند و پاسخ او را گفتند.
اين پيمان به اين خاطر از آنان گرفته شد كه راه هاى عذر در روز رستاخيز را روى آنان ببندد.(2)
اشكالاتى بر اين نظر وارد شده است كه محققان به آن اشاره كرده اند. (3)
ب) نظريه برخى مفسران
گروهى از مفسران معتقدند بايد آيه را بر توحيد فطرى حمل نمود. در توضيح نظريه خود گفتهاند: انسان با رشته غرائز و استعدادها و انواع تقاضاها و درخواستهاى طبيعى و فطرى به جهان گام مى نهد. آدمى هنگام تولد و خروج از صلب پدر و دخول به رحم مادر و در وقت انعقاد نطفه، ذرهاى بيش نيست، ولى در اين ذره استعدادهاى فراوان و لياقتهاى قابل توجهى است، از آن جمله استعداد و فطرت خداشناسى. با تكامل اين ذره در بيرون رحم، تمام استعدادها شكفته شده و به مرحله كمال و فعليت مى رسد.
به عبارت ديگر: خدا انسانها را از پشت پدران و رحم مادران بيرون آورد و آفرينش آنها را با خصوصياتى تركيب داد كه پيوسته پروردگار خود را بشناسند و نياز خود را به او احساس كنند.
هنگامى كه انسانها به نياز خود به خدا توجه پيدا كردند و خود را غرق در نياز ديدند، گويى به آنان گفته مى شود:
من خداى شما نيستم؟ آنان مى گويند: چرا گواهى مى دهيم كه خداى ما هستى.(4)
ج) نظريه علامه طباطبايى
علامه طباطبايى معتقدند اين آيه ناظر به وجود و حضور جمعى انسانها در حضور خدا است؛ حضورى كه غيبت در آن متصور نيست، گويى همه فرزندان آدم يك جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع آمدهاند و در برابر خدا حضور دارند. در اين حالت هر انسانى خود را حضوری مى يابد و يافته اش گواهى روشن بر وجود خدا و خداوندگارى او است، ولى قرار گرفتن انسانها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمى را چنان مشغول و از خود بى خود مى كند كه از آن علم حضورى كه به آفريدگار خود داشت، غافل مى گردد.(5)
آن چه تا اين جا آورديم، ديدگاههاى برخى از محدثان، متكلمان و مفسران راجع به تفسير آيه ذر بود.
پس از بيان نظريات مختلف مى گوييم:
ظاهراً آيه شريفه گفت و گويى بين خدا و انسان مى باشد. در اين گفت و گو خداوند از انسانها اقرار مىگيرد كه پروردگار آنان است. اقرار گرفتن براى اتمام حجت بر انسان مى باشد كه درآينده ادعاى غفلت نكند.
آيا گفت و گو به همين صورت كه در آيه آمده، اتفاق افتاده است؟ موطن و عالمى كه اين ميثاق گرفته شده، كجا است؟ دنيا يا غير آن؟ آيا اين ميثاق قبل از تولد انسان گرفته شده يا بعد از آن؟
در پاسخ به اين سئوالات نظريات مختلفى ارائه شده است.
آيت الله جوادى آملى بعد از بررسى نظريات مفسران در آيه، دو احتمال را موجه دانسته اند.
أ) بيان تمثيلى: هر چند ظاهر آيه حاكى از گفت و گويى بين خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولى اين آيه در مقام بيان واقع نيست، بلكه مقصود صرفاً تمثيل است.
خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلكه مراد آن است كه گويا خداوند از همه انسانها اقرار گرفته است. مسئله ربوبيت خدا و عبوديت انسان به قدرى روشن است كه گويا همه انسانها گفتند «بلى». شيوه بيان اين آيه بيان تمثيلى است مانند آيه يازدهم سوره فصلت كه فرمود: «سپس آهنگ آفرينش آسمان كرد و آن بخارى بود، پس از آن به زمين فرمود:
خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمانپذير آمديم»(6) آن دو گفتند با رغبت مى آييم، در حالى كه در واقع گفت و گويى بين خدا و آسمان و زمين واقع نشده است.
پس در آيه ميثاق (عالم ذر) امر و نهى لفظى نيست، بلكه در حقيقت تمثيل است.
بايد توجه داشت كه خود قرآن بيان نموده كه درصدد تمثيل است.
«اگر قرآن را بركوهى فرو مى فرستاديم، يقيناً آن كوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده مىديدى و اين مثلها را براى مردم مى زنيم؛ باشد كه آنان بينديشند».(7)
در اين آيه خداوند مى فرمايد كه انزال قرآن بر كوه مثلى است كه براى به تفكر واداشتن انسان به كار رفته است، بنابراين احتمال گفت و گوى ذكر شده در آيه ميثاق، صرفاً تمثيلى است براى بيان وضوح ربوبيت خدا و عبوديت انسان.(8)
ب)بيان واقعى: معناى دوم كه بيشتر مورد نظر است، اين مى باشد كه آيه صرفاً تمثيل نيست، بلكه به لسان گفت و گو از واقعيتى سخن مىگويد كه در خارج رخ داده و واقعيت اين است كه خداوند با زبان دو حجت خود با انسان سخن گفته است: يكى زبان عقل (پيمبر درونى انسان) و ديگرى زبان وحى از طريق انبيا (پيامبران بيرونى). اين دو حجت، خدا را به انسان مى نمايانند و ربوبيت او را بيان مى كنند. اين دو از هيچ انسانى دريغ نشده است.
با وجود اين دو حجت، ديگر انسان نمىتواند ادعاى فراموشى و غفلت كند.
نكتهاى كه از آيه به دست مى آيد، نوعى تقدم اين ميثاق بر زندگى انسان مىباشد. از اين رو حجت باطنى (عقل) و ظاهرى(وحى) هر چند تقدم زمانى بر انسان و اعمال ارادى او ندارد، ولى بر مكلف شدن انسان حداقل تقدم رتبى دارد؛ يعنى ابتدا حجت بر عبد تمام مى شود، سپس مكلف به تكاليف الهى مى گردد. بنابراين مقصود آيه، گفت و گوى لفظى بين خدا و انسان نيست، بلكه اعطاى دو حجت محكم الهى به انسان است.
با توجه به معناى فوق موطن و عالمى كه اين ميثاق الهى در آن رخ داده، دنيا مى باشد و براى هر انسانى بعد از تولد او چنين چيزى رخ مىدهد.
بنابراين آيه ميثاق هيچ دلالتى بر ازلى بودن انسان يا حتى هرگونه وجودى قبل از تولد براى آدمى ندارد، بلكه آيه يا صرفاً يك تمثيل است، نه بيان واقع و يا از واقعيت اعطاى حجت باطنى و ظاهرى سخن مىگويد كه مربوط به بعد از تولد انسان مىباشد.(9)
براى آگاهى بيشتر ر.ك: فطرت در قرآن، تفسير موضوعى قرآن كريم، آيتالله جوادى آملى، نشر اسراء قم، فصل سوم. اين كتاب به اقوال مختلف درباره آيه ميثاق پرداخته و بعد از نقل اقوال مختلف، دو نظر فوق را پذيرفته است.
پى نوشتها:
1 - اعراف(7) آيه 172 - 174.
2 - مجمعالبيان،ج5، ص 390، بيروت، مؤسسه اعلمى؛ تفسير فخررازى، ج15، ص 47 - 46، چ داراحياءالتراث، بيروت.
3 - تفسير تبيان، ج5، ص 28؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 390.
4 - مجمعالبيان، ج4، ص 391؛ تفسير ظلال القرآن، ج9، ص 59 - 58؛ تفسير رازى، ج15، ص 53.
5 - تفسير الميزان،ج8،ص 455.
6 - فصلت(41) آيه 16.
7 - حشر(59) آيه21.
8 - جوادى آملى، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 123 - 126 و 135.
9 - جوادى آملى، فطرت در قرآن، ص 123 - 126 و 135.
پرسش 2:
خدا از چه زمانی بوده و وجود داشته است؟
پاسخ:
خداوند از ابتدا بوده و نمیتوان زمانی را فرض کرد که خداوند وجود نداشته باشد. در اصطلاح خداوند ازلی است . ازلى بودن به معناى اين است كه خداوند متعال از هر چه كه از حيث زمان تصور كنيم ، بوده ونمى شود فرض كرد زمانى نبوده و بعد هستى پيداكرده است . دليل ازلى بودن خدا عقل است .
عقل مى گويد: اگر خدا ازلى نباشد، بايد حادث و معلول باشد و هر چه حادث و معلول است ، محتاج محدث و علتى است ، و اين عيب و نقص بر خدا محسوب مى شود، ولى خدا محتاج نيست و غنّى بالذات وصمد و بى نياز است .
بنابراين ، عقل مى فهماند خدا «مسبوق به عدم » نبوده ، بلكه از اوّل بوده است : «هو الاوّل والآخر والظاهر والباطن و هو بكلّ شىءٍ عليم» (1)«اول و آخر و ظاهر و پنهان او است و او به هر چيز دانا است».
تمام كسانى كه به وجود خدا معتقدند، او را «ازلى » و «ابدى » مى دانند و اين دو وصف از هم جدا نيست زيرا يك وجود ازلى نمى تواند عمر و زمان محدودى داشته باشد و گرنه ازلى نخواهد بود و هنگامى كه وجود اونامحدود باشد ابدى خواهد بود.
تمام دلائلى كه براى اثبات وجود خدا آورده مى شود صريحاً يا به اشاره واجب الوجود بودن خدا را اثبات مى كند و روشن است واجب الوجوديعنى كسى كه هستى اش از ذات خوداو و ازلى و ابدى است .
اين ممكنات هستند كه روزگارى نبودند و بعد حادث شدند و پس از مدتى مى ميرند و نابود مى شوند.
واجب الوجود هرگز چنين نيست .(2)
ازلي يعني ابتدايي از نظر زمان براي آن وجود ندارد و ابدي يعني پاياني براي آن از نظر زمان وجود ندارد و خداوند از ابتدا بوده و تا آخر هم خواهد بود.
پینوشتها:
1.حديد (57) آيه 3
2.ناصر مكارم ، پيام قرآن ، ج 4 ص 187
.
پرسش 3:
خدا برای اثبات چه چیز و با چه هدفی جهان را آفرید؟
پاسخ:
در مورد فلسفه آفرينش انسان ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد:
1ـ عرفا معتقدند چون خداوند اراده نموده از خفا بيرون آيد و جمال اسما و صفات خود را در اشيا و افراد مشاهده نمايد، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرينش انسان و ساير پديدهها ظهور و تجلى است. خداوند انسان و جهان را خلق نمود تا اين كه ظاهر و هويدا شود، نه اين كه كسى او را بشناسد.(1)
2- فلاسفه اسلامى گفته اند: چون خداوند واجد همه كمالات است و هيچ نقصى در او نبوده و بى نياز مطلق است، هيچ گونه كمبودى ندارد تا بخواهد با آفرينش جهان يا انسان، آن را جبران نمايد و يا سودى از آفرينش عالم و آدم نصيب او شود. خداوند چون كامل است، لازمه كمالش فيّاض و بخشندگي است، پس بايد فيض بخشى و بخشندگى كند، در نتيجه بايد جهانى زيبا و كامل بيافريند. بنابراين صدور وجود و هستى از خداوند واجب است.(2)
3- ديدگاه قرآن: در يكى از آيات قرآنى به صراحت هدف از خلقت انسان، عبوديت و بندگى خدا ذكر شده است: "و ما خلقتُ الجنّ و الإنس إلا ليعبدون".(3)
البته منظور از عبوديت تنها به جا آوردن نماز و روزه نيست، زيرا اينها جزئى از عبادت اند، بلكه مراد، تسليم و اطاعت بى چون و چرا از خدا به منظور تقرّب به او و رسيدن به وجود لايتناهي است. امام صادق(ع) مىفرمايد: "خداوند بندگان را نيافريد مگر براى اين كه او را بشناسند و چون شناختند، عبادتش نمايند و چون عبادت كنند، از بندگى غير او بى نياز مى شوند".(4)
البته قرآن مجيد در اين باره تعبيرات مختلفى دارد. در يك آيه هدف از خلقت انسان را امتحان مى داند.(5)
در آيه ديگر علم از قدرت و دانش خداوند ذكر شده،(6) در آيه ديگر رحمت الهى هدف اصلى آفرينش انسان قلمداد شده است.(7) مى توان گفت هدف اصلى همان عبوديت است و مسئله دانش و امتحان هدف متوسط به شمار مى روند. البته چون انسان گل سر سبد موجودات است، جهان براى او خلق شده است، همان طورى كه قرآن مى فرمايد: "خلق لكم مافى الارض جميعاً".(8)
بنابراين خداوند هدف را براي ما مشخص نموده است.
در ضمن جزوه فلسفه آفرينش نيز ارسال مي شود.
پى نوشتها:
1. سيد حسن ابراهيميان، انسانشناسى، ص 115 و 114.
2. همان، ص 116 و 115، با تلخيص.
3. ذاريات (51) آيه 56.
4. الميزان، ج 18، ص 360، چاپ بيروت.
5. ملك (67) آيه 2.
6. طلاق (65) آيه 12.
7. هود (11) آيه 119.
8. بقره (2) آيه 29.
پرسش 4:
چرا از آغاز آفرینش دین اسلام نبود؟
پاسخ:
در واقع از نظر قرآن كريم، دين خدا از آدم تا خاتم يكى است و اختلاف در دين وجود ندارد وچند دين نداريم. در آيات قرآن كلمه دين به صورت مفرد آمده نه جمع . همه پيامبران به يك مكتب دعوت مى كرده اند. اصول مكتب انبيا كه دين ناميده مىشود، يكى بوده است. همه شكل هاى متفاوت و اندام هاى مختلف، يك حقيقت و به سوى يك هدف و مقصود بوده است . بنابراين تفاوت پيامبران در دين نبوده ، بلكه در شريعت بوده است. يعني در اصول با هم اختلاف نداشتند ، بلكه تفاوت در فروع و احكام بود . تفاوت شرايع آسمانى در يك سلسله مسايل فرعى و شاخه اى بود، كه به حسب مقتضيات زمان و خصوصيات محيط و ويژگىهاى مردمى كه دعوت شدهاند، متفاوت مى شد. با توجه به نيازهاي متغييرو متفاوت انسان ها ، شريعت ها تغيير مي يافت و متكامل مي شد.
هم چنين تفاوت در سطح تعليمات بوده كه پيامبران بعدى به موازات تكامل بشر در سطح بالاترى تعليمات خويش را كه همه در يك زمينه بوده القا كرده اند مثلاً تعليمات اسلام در مورد مبدا و معاد و جهان و معارف پيامبران پيشين از نظر سطح مسايل تفاوت دارد. به تعبير ديگر بشر در تعليمات انبيا مانند يك دانش آموز بوده كه او را از كلاس اول تا آخرين كلاس بالا برند.
بنابراین تعالیم پیامبر(ص) که در سطح عالی تر از تعالیم پیامبران گذشته بود ، نمی توانست برای مردم ابتدایی بیان شود.
مكتب پيامبران تدريجاً بر حسب استعداد جامعه انسانى عرضه شده تا بدان جا كه بشريت به حدى رسیده است كه آن مكتب به صورت كامل و جامع توسط حضرت محمد (ص) عرضه شد. از نظر قرآن آن چه وجود داشته و همه پيامبران عرضه كردهاند، دين بوده است، نه اديان، قرآن دين خدا را از آدم تا خاتم يك جريان پيوسته معرفى مى كند، نه چند تا، و يك نام روى آن مى گذارد و آن "اسلام" است وتمام پيامبران بزرگ الهي پيروان خود را به همين دين دعوت مي كردند.
البته مقصود اين نسبت كه در همه دوره ها دين خدا با اين نام خوانده مى شده، بلكه مقصود اين است كه حقيقت دين داراى ماهيتى است كه بهترين معرف آن لفظ اسلام است.(1) از اين رو مىگويد: "ان الدين عند الله الاسلام؛ دين نزد خدا اسلام است".(2) يا مى گويد: "ابراهيم نه يهود و نه نصرانى، بلكه حق جو و مسلمان بود".(3)
پس دين خدا كه از طرف پيامبران الهى عرضه شده، يكى بوده است، با آن خصوصيتى كه گفته شد و مردم در دوران هاى پيامبران موظف بودهاند از شريعت پيامبر زمان خود پيروى نمايند، به لحاظ اين كه در آن زمان ، دين به شكل كامل تر از زمان گذشته عرضه مى شود، تا برسد به دوران خاتميت كه همه مردم پس از بعثت رسول اكرم (ص) بايد از دين او كه دين اسلام است تبعيت نمايند.
به عبارت ديگر ، دين از طرف خداوند يك خط سير است كه با توجه به نياز هاي جديد تر بشر ، نيز با توجه به تحريفاتي كه در دين خدا به وجود مي آمد ، خداوند پيامبران جديد و تازه مي فرستاد تا هم دين و شريعت كامل شده (با توجه به كمال انسان ها و نيازهاي جديد) عرضه كنند و هم تحريف هاي صورت گرفته را بزدايند.
اما بعد از پيامبران اختلاف اساسى و جوهرى كه در اديان به وجود آمده، از طرف پيامبران نبوده است، بلكه از ناحيه پيروان و دانشمندان اديان مىباشد كه به خاطر ظلم و انحراف از حق و اعمال نظرهاى شخصى، اختلاف در دين را ايجاد كردهاند. قرآن مى فرمايد: آنهايى كه از حقيقت آگاه بودند، و با اين حال در دين خدا اختلاف ايجاد كردند، انگيزهاى جز طغيان و ظلم و ستم و حسد نداشته اند". (4) اگر مردم مخصوصاً طبقه دانشمندان، تعصب و كينه توزى و تنگ نظرى و منافع شخصى و تجاوز از حد حدود و حقوق خود را كنار بگذارند و با واقع بينى و روح عدالت خواهى اديان را بررسى كنند، حق روشن شده و اختلاف حل مىشود.(5)
نكته مهم ديگرى كه بايد توجه داشت: در تعاليم پيامبران گذشته، از دين و شريعت آينده و پيامبرى كه بعداً خواهد آمد، خبر داده شده بود.
هر پيامبر صاحب شريعتى، از پيامبر صاحب شريعت پس از خود خبر داده است، مثلاً در تعاليم حضرت موسى (ع) از مسيح و شريعت او خبر داده شده و در كتاب انجيل و تعاليم حضرت عيسى (ع) از آمدن پيامبر اسلام (ص) خبر داده شده كه در قرآن سوره صف به صراحت اين مسئله بيان شده است. حتى در انجيل موجود فعلى به رغم برخى تحريفات، از تسلى دهنده بعد از مسيح ياد شده است، اما پيروان حضرت موسى (ع) و عيسى (ع) هر كدام به توجيهات مختلف دست مى زنند و به پيامبر بعد ايمان نمى آورند. اين مشكل در اديان آسمانى و پيامبران نيست، زيرا آنها به طور كامل اين هدف را به انجام رسانده اند، بلكه در كسانى است كه خود را پيرو پيامبران مى دانند، اما در حقيقت از آنها پيروى نمى كنند.
پىنوشتها:
1 - مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، ص 165.
2 - آل عمران، (3) آيه 19.
3 - همان، آيه 67.
4 - آل عمران (13) آيه 19.
5 - تفسير نمونه، ج 2، ص 351.
پرسش 5:
چرا با وجود این که دین اسلام کامل است، ادیان مختلف دیگر نیز وجود دارد؟
پاسخ:
به عقیده ما مسلمانان، دین اسلام کاملترین دین آسمانی است که هم از تحریفات ادیان گذشته در امان مانده و هم تعالیم پیامبران گذشته را به اکمال رسانده است. این مسئله با تطبیق و مقایسه تعالیم و احکام اسلام با تعالیم ادیان دیگر نیز به روشنی به دست میآید.
اما این که ادیان مختلف دیگر وجود دارد، از ناحیه پیروان ادیان است. همان گونه که در سؤال قبل بیان شد، دین نزد خداوند یکی است و تعالیم پیامبران الهی با هم تفاوتی نداشته، بلکه تنها پیامبران بعدی، آموزههای گذشته را از تحریفات پاک کرده و تعالیم جدید و تازه و کاملتری را با توجه به پیشرفت بشری عرضه میکردند. در هر دوره و زمانی تنها یک دین حق نزد خداوند پذیرفته اما بسیاری از پیروان ادیان گذشته بر همان روش و اعتقاد سابق خود باقی ماندند و این مسئله به چند دلیل است:
1ـ بسیاری از انسانها و پیروان ادیان مختلف، با تعالیم اسلام آشنا نیستند، یا این تعالیم نجاتبخش به خوبی برای آنها تبیین نشده، به همین خاطر با حقانیت دین اسلام آشنا نشدند و به همان عقیده و روش پیشینیان خود باقی ماندند و دینهای گذشته را حفظ کردند.
2ـ برخی نیز به جهت عناد و لجاجت، حقانیت دین اسلام را نمیپذیرند.
3ـ بعضی نیز اگر چه تا حد و اندازهای دین اسلام را قبول دارند، اما معتقدند که راه درست و نجات و رستگاری میتواند در ادیان مختلف وجود داشته و پیروی از هر دینی، میتواند سعادت و کمال انسانی را تأمین نماید.
دلایلی دیگری نیز برای این مسئله وجود دارد، اما به هر حال وجود ادیان دیگر به معنای درستی همه آنها نیست؛ بنا بر این اگر چه با وجود دین اسلام که کاملترین پیام الهی و آخرین آنها است و تمام خداگرایان باید به آن ایمان آورند، اما به دلایل متعدد دینهای دیگر نیز باقی مانده است اما باقی بودن به معنای درستی و حقانیت نیست.
.
پرسش 6:
چرا در شبانهروز فقط باید هفده رکعت نماز خواند؟
پاسخ:
يكى از مسلّمات اسلامى اين است كه احكام شرعى تابع و برگرفته از مصالح و مفاسد واقعى است، يعنى هر امر شرعى به علت مصلحت ضرورى است و هر نهى شرعى ناشى از مفسدهاى است كه بايد ترك شود. خدا براى اين كه بشر را به يك سلسله مصالح واقعى كه سعادت او در آن است برساند، امورى را واجب يا مستحب كرده است و براى اين كه بشر از مفاسد دور بماند، او را از پارهاى كارها منع نموده است. اگر مصالح و مفاسد نبود، نه امرى بود و نه نهى.
مصالح و مفاسد و به تعبير ديگر حكمتها به گونهاى است كه اگر عقل انسان به آنها آگاه گردد، همان حكم را مى كند كه شرع كرده است.(1) منتهى عقل انسان قادر به كشف همه ملاكات احكام الهى نيست. به ديگر سخن: عقل انسان حكم كلى را (كه هر حكم الهى و شرعى داراى ملاكى است) درك مى كند، ولى در همه موارد حكم جزئى را كه در فلان مورد مثلاً ملاك واقعى چيست، نمى تواند درك كند، يعنى مى داند آن حكم فلسفه اى دارد، ولى نمىداند آن فلسفه چيست و چون شرع دستور داده، آن را تعبداً مى پذيرد مىدانيم كه وضو مصلحت دارد و از شرايط نماز است، ولى نمىدانيم فلسفه واقعى مسح سر در وضو چيست.
نكته ديگر در باب احكام الهى اين است كه وقتى انسان به مصالح و ثواب اعمالش مى رسد كه آن را به قصد قربت يعنى قربة الى اللَّه به جا آورده باشد وگرنه به آثار و بركات آن نايل نمى گردد، مثلاً كسى كه خمس پرداخت مى كند يا نماز مىخواند، بايد به نيّت قربة الى اللَّه باشد. اگر خداى نكرده از باب رياكارى باشد، مورد قبول نيست و ثوابى ندارد.
ذكر اين نکته براى اين است كه به طور كلى در تمام موارد احكام بدانيم كه هر حكمى حكمتى دارد گرچه ممكن است بر اثر كمى اطلاع و عدم احاطه بر تمام مسايل نتوانيم آن را كشف كنيم، ولى بايد تعبداً آن را بپذيريم. قرآن مى فرمايد: «(اى پيامبر) از تو از روح مىپرسند. بگو روح از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندكى از دانش نداده اند».(2)
اصولاً معلوم نبودن فلسفه احكام در برخى موارد فقط به خاطر اين است كه آدمهاى متعبد و پذيراى امر الهى از آدمهاى متكبّر و صاحب نخوت شناخته شوند حضرت على(ع) مىفرمايد: «و لكنّ اللَّه سبحانه ابتلى خلقَه ببعض ما يجهلون اصله...؛ خداوند بعضى از دستورهايى را به بشر مىدهد كه ريشه و فلسفهاش براى بشر معلوم نيست، تا اين كه حالت تسليم در مردم پيدا شود و خوبها از بدها تميز داده شوند، و اطاعت كنندگان از معصيت كاران شناخته گردند».(3)
پى نوشتها:
1. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 20، ص 52.
2. اسراء (17) آيه 85.
3. نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبه قاصعه).