چرا بعد از فوت پدر همه ارث به همسرش نمی رسد؟

 پرسش :

چرا بعد از فوت پدر یا مادر خانواده، سهم کمی به آنها می‌رسد، در عوض به فرزندان سهم زیادتری می‌رسد؟ به نظر من بعد از فوت پدر باید تمام ارث به مادر برسد!
پاسخ:

با سلام و عرض ادب و احترام 

مسأله ارث از مسائل اقتصادى احكام خانواده در اسلام است، به عبارت ديگر جزئى از يك كل است و براى قضاوت پيرامون چنين احكامى بايد مجموعه نظام خانوادگى در اسلام و احكام آن را در نظر گرفته و با يافتن پيوند و ربط منطقى بين آنها به نتيجه ‏گيرى پرداخت. بنابراين اگر گفته مى‏ شود علت كم بودن ارث يا ديه زن آن است كه مرد نان‏ آور خانواده است، در واقع نظر به نظام حقوقى و خانوادگى اسلام است كه اساساً مسؤوليت تأمين معاش و به دوش كشيدن بار اقتصادى خانواده را بر عهده مرد نهاده و زن را از اين وظيفه معاف داشته است.
افزون بر مسأله فوق به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه به طور معمول آنچه مرد به دست می آورد، چه از راه ارث و يا راه‏هاى ديگر به خاطر مسؤوليت اقتصادى كه در خانواده دارد، در هنگام لزوم بايد آنها را در جهت تأمين نياز خانواده صرف نمايد؛ در حالى كه زن چنين وظيفه‏ اى ندارد و هر چه به دست آورد، مال خود اوست و حتى اگر شوهر توان تأمين نيازهاى او را ندارد، بر زن واجب نيست از دارايى خود استفاده كند.
در احكام خانواده در اسلام افزون بر ميراث و تأمين نیازهای اقتصادى، حقوق ديگرى مانند مهريه براى زن قرار داده شده است كه در واقع كسر كردن از دارايى مرد و افزودن بر دارايى زن مى‏ باشد.
از طرف ديگر كسى كه ازدواج نكرده و يا بيوه باشد، باز در احكام اقتصادى خانواده، تأمين نيازهاى او بر عهده پدر يا جدش مى‏ باشد و حتى در برخى از موارد بر عهده دولت اسلامى است. بنابراين همه اين فرض ها در احكام اسلامى ملاحظه گرديده و در حقوق اسلامى در هيچ شرايطى زن بدون تكيه‏ گاهى براى تأمين نيازهاى اقتصادى رها نشده است.
بنا بر اين وضع خاص ارثي زن، معلول وضع خاصي است كه زن از لحاظ مهر و نفقه و غيره دارد. اسلام به موجب دلايلي، مَهر و نفقه را اموري لازم و مؤثر در استحكام زناشويي و تأمين آسايش خانوادگي و ايجاد وحدت ميان زن و شوهر دانسته است . چون مهر و نفقه بر عهده مرد مي‏باشد، قهراً از بودجه زندگي زن كاسته شده و تحميلي از اين رو بر مرد شده است. اسلام مي‏ خواهد اين تحميل را از طريق ارث براي مردان جبران بكند.
بنابراين قانون ارث زن و مرد با قوانين ديگر از جمله قرار دادن مخارج زن و فرزندان بر عهده مرد و مسئوليت سنگين اداره زن و فرزندان بر عهده مردان بايد در مجموع محاسبه گردد.
اسلام از نظر حقوقي هيچ وظيفه‏ اي براي زن در خانه شوهر قائل نيست و حتي غذا درست كردن، شستن لباس‏ها، نگه داري بچه‏ ها و شير دادن به آنان را از دوش زنان برداشته و آن‏ها را جزء نفقه محسوب نموده و مسئوليت آن‏ها را براي مردان دانسته است، يعني بر زنان در اين گونه موارد تكليفي قرار نداده است.
هم چنين مسئله اداره امنيّت زن و فرزندان و امنيت جامعه را بر دوش مردان نهاده است ولي به جبران اين مسئوليت‏ها كه بر مرد روا داشته، سهم ارث و ديه او را بيشتر از زن قرار داده است، تا تعادل نسبي بر قرار شود.
حال اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد يك چهارم مالش به زن مي رسد و بقيه را ورثه ديگر ارث مي برند. اگر از آن زن يا زن ديگر اولاد داشته باشد، يك هشتم مال را زن و بقيه را ورثة ديگر مي برند ، ارث بردن يك چهارم يا يك هشتم از تمام ثروت متوفي با توجه به اين كه معمولا مردها در وصيت نامه يا در آخر عمر، برخي از اموالشان را به نام همسرشان مي كنند، سرمايه كمي نيست . اين سخن كه تمام اموال بايد به مادر برسد چندان مطلوب نيست زيرا فرض كنيد پدري از دنيا برود وورثه او مادر و چند فرزند باشد ومادر بعد از فوت همسرش ازدواج مجدد كند، يا حتي ازدواج نكند ، اما فرزندان (به خصوص پسران) با ازدواج از مادر جدا شوند ، دراين جا اگر تمام ميراث به مادر داده شود بچه هاي خانواده با مشكلات اقتصادي مواجه مي شوند ، بنا بر اين بايد خانم ها به يك هشتم ويك چهارم قانع باشند تا اعضاي ديگر خانواده نيز با مشكل مواجه نشوند.
هم چنين اگر زنى بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مى ‏برند، و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مى‏ برند ، در اين فرض نيز ارث بردن نصف يا يك چهارم از ميراث (در حالي كه فقط يك نفر است) چيز كمي نيست ونبايد توقع داشته باشيم كه ديگران از سهم خود بگذرند و تمام ميراث به پدر يا مادر برسد ، زيرا اين نوع تقسيم بندي مشكلات زيادي دارد و نبايد ملاك را يك مورد جزئي كه در نظرتان هست بدانيد ، زيرا در اين فرض هم اگر مردي بعد از وفات همسرش ازدواج مجدد كند و فرزنداني داشته باشد وطبق فرض شما به فرزندان هيچ سهم از ارث داده نشود قطعا در تامين زندگي، فرزندان با مشكل مواجه خواهند شد.
ناگفته نماند كه احكام و قوانين هميشه با توجه به موارد غالب وضع مى‏شود، ولى اطلاق و عموميت آنها موارد نادر را نيز شامل مى‏ شود و فقط موارد ضرورى خاصى از آنها استثنا مى‏ گردد. مانند وضع قانون چراغ قرمز براي توقف ماشين ها .فلسفه اساسى وضع چنين مقرراتى جلوگيرى از تصادف و راه‏بندان است، و اين در صورتى مصداق دارد كه از جوانب مختلف خودروهايى در حركت باشند، ولى اگر تنها يك خودرو، از يك طرف در حركت باشد و به چراغ قرمز برخورد كند، هرگز چنين فلسفه‏اى در مورد او صدق نمى‏ كند، ولى در عين حال موظف به رعايت مقررات مى‏ باشد.

چرادر دین اسلام مرد اجازه دارد بیش از یک زن داشته باشد ،ولی در دین های دیگر جایز نیست ؟

 پرسش:

چرا در دین اسلام مرد اجازه دارد بیش از یک زن داشته باشد، ولی در دین‌های دیگر جایز نیست؟
پاسخ:‌

با سلام و عرض ادب و احترام 

در ابتدا لازم است بدانيم كه اسلام تعدد زوجات را بدون قيد و شرط و نامحدود قبول ندارد. با بررسى وضع محيط هاى مختلف پيش از اسلام به اين نتيجه مى‏ رسيم كه تعدد زوجات به طور نامحدود، امر عادى بوده و قبل از اسلام جريان داشته؛ و در اديان ديگر نيز بوده است ، همان گونه كه برخي از پيامبران مانند حضرت داود و يعقوب (ع) همسران متعدد داشته اند. پس تعدد زوجات از ابتكارات اسلام نيست، بلكه دين اسلام آن را در چارچوب ضرورت‏هاى زندگى انسان محدود ساخته و براى آن قيد و شرايط سنگين قرار داده است.
قوانين اسلام براساس نيازهاى واقعى بشراست، نه احساسات، زيرا ممكن است هر زنى از آمدن رقيب در زندگى ناراحت بشود، ولى وقتى مصلحت تمام جامعه درنظر گرفته شود و تنها به احساسات توجه نشود ، فلسفه تعدد زوجات روشن مى‏ شود.
هيچ كس نمى‏ تواند انكار كند كه مردان در حوادث گوناگون زندگى، بيش از زنان در خطر مرگ قرار دارند و در جنگ‏ها و حوادث ديگر، قربانيان اصلى را تشكيل مى‏دهند.
نيز نمى‏ توان انكار كرد كه بقاى غريزه جنسى مردان از زنان طولانى‏ تر است، زيرا زنان در سن معينى، آمادگى جنسى خود را از دست مى‏ دهند، در حالى كه در مردان چنين نيست.
هم چنين زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتى از دوران حاملگى، عملاً ممنوعيت آميزش دارند، در حالى كه در مردان اين ممنوعيت وجود ندارد.
از همه گذشته زنانى هستند كه به علل گوناگونى همسر خود را از دست مى‏ دهند و اگر تعدد زوجات نباشد، آن‏ها بايد براى هميشه بدون همسر باقى بمانند.
با درنظر گرفتن اين واقعيت‏ها در اين گونه موارد (كه تعادل ميان مرد و زن به هم مى‏ خورد) ناچاريم يكى از سه راه ذيل را انتخاب كنيم:
أ) مردان تنها به يك همسر در همه موارد قناعت كنند و زنان بيوه يا دختران تا پايان عمر بدون همسر باقى بمانند و تمام نيازهاى فطرى و خواسته‏ هاى درونى و احساسى خود را سركوب كنند.
ب) مردان فقط داراى يك همسر قانونى باشند، ولى روابط آزاد و نامشروع جنسى را با زنانى كه بى شوهر مانده ‏اند، به شكل معشوقه برقرار سازند.
ج) كسانى كه قدرت دارند بيش از يك همسر را اداره كنندو از نظر جسمى و مالى و اخلاقى مشكلى براى آن‏ها ايجاد نمى‏ شود، نيز قدرت بر اجراى كامل عدالت ميان همسران و فرزندان دارند، به آن‏ها اجازه داده شود كه بيش از يك همسر انتخاب كنند.
حال اگر بخواهيم راه اول را انتخاب كنيم، بايد گذشته از مشكلات اجتماعى كه به وجود مى‏ آيد، با فطرت و غرائز و نيازهاى روحى و جسمى بشر به مبارزه برخيزيم. هم چنين عواطف و احساسات اين گونه زنان را ناديده بگيريم اما اين مبارزه‏اى است كه پيروزى در آن نيست. به فرض كه اين طرح عملى بشود، جنبه‏ هاى غير انسانى آن بر هيچ كس پوشيده نيست. در اينجا نياز زنان تنها نياز مالي نيست تا بگوئيم با كمك مالي مانند كار حضرت علي (ع) و يا با پرداخت كمك از طرف دولت اسلامي مشكل آنها قابل رفع است.
از طرف ديگر تعدد همسر را در موارد ضرورت نبايد تنها از دريچه چشم همسر اوّل بررسى كرد، بلكه از دريچه چشم همسر دوم و مصالح و مقتضيات اجتماعى بايد مورد مطالعه قرار داد. آن‏ها كه مشكلات همسر اول را در صورت تعدد زوجات عنوان مى‏كنند، كسانى هستند كه يك مسئله سه زاويه ‏اى را تنها از يك زاويه نگاه مى‏ كنند، زيرا تعدد همسر هم از زاويه ديد مرد و هم از زاويه ديدهمسر اوّل، نيز از زاويه ديد همسر دوم بايد مطالعه شود، آن گاه با توجه به مصلحت مجموع در اين باره قضاوت كنيم.
اگر راه دوم را انتخاب كنيم، بايد فحشا را به رسميت بشناسيم. تازه زنانى كه به عنوان معشوقه مورد بهره بردارى جنسى قرار مى‏ گيرند، نه تأمين دارند و نه آينده ‏اى. چنان كه شخصيت آن‏ها پايمال شده است. اين‏ها امورى نيست كه انسان آگاه آن را تجويز كند. كساني كه تعدد زوجات را نمي پذيرند، ناخواسته به اين مورد تن مي دهند و بي آنكه خود بخواهند عملا به فحشا و روابط آزاد رسميت مي دهند. با نگاه به وضع جوامع مختلف مي بينيم كه عملاً چنين است، اما متأسفانه آن را ناديده مي گيرند.
بنابراين تنها راه سوم مى ‏ماند كه هم به خواسته‏ هاى فطرى و نيازهاى غريزى زنان پاسخ مثبت داد و هم از عواقب شوم فحشا و نابسامانى زندگى اين دسته از زنان بركنار ماند و جامعه را از گرداب گناه و روابط بي حد و مرز و نامشروع بيرون برد.
بنابراين براي نفي يا اثبات اين مسئله يا هر مسئله ديگر بايد تمام جوانب مسئله مورد بررسي قرار گيرد و سپس در مورد آن قضاوت كرد و اين مسئله براي قانون گذار بسيار مهم است.
در پايان چند نكته را ذكر مى‏ كنيم:
1 - جواز تعدد زوجات با اين كه در بعضى موارد يك ضرورت اجتماعى است و از احكام مسلّم اسلام محسوب مى‏  شود، اما شرايط آن با گذشته تفاوت بسيار كرده است، زيرا زندگى درگذشته، يك شكل ساده داشت و رعايت عدالت بين زنان آسان بود و از عهده غالب افراد برمى‏ آمد، ولى در زمان ما بايد كسانى كه مى‏ خواهند از اين قانون استفاده كنند، مراقب عدالت همه جانبه باشند. اگر قدرت بر اين كار دارند، چنين اقدامي مي تواند جايز باشد. اساساً اقدام به اين كار از روى هوى و هوس نبايد باشد.
2 - تمايل پاره‏ اى از مردان را به تعدد همسر نمى‏ توان انكار كرد. اين تمايل اگر جنبه هوس داشته باشد، مورد تأييد نيست، اما گاه عقيم بودن زن و علاقه شديد مرد به داشتن فرزند، اين تمايل را منطقى مى‏ كند، يا گاهى بر اثر تمايلات شديد جنسى و عدم توانايى همسر اول براى برآوردن خواسته غريزى، مرد خود را ناچار به ازدواج دوم مى‏ بيند. حتى اگر از طريق مشروع انجام نشود، از طريق نامشروع اقدام مى‏ كند. در اين گونه موارد خاص نمى‏توان منطقى بودن خواسته مرد را انكار كرد.(1)
بله گاهي آمدن همسر دوم موجب كينه و حسادت مى‏ شود ، ولى اين اشكال بر مسلمانان وارد است، نه بر اسلام و تعاليمش، زيرا دين قانون تعدد زوجات را به طور وجوب وضع نكرده است. در واقع تعدد زوجات در اسلام يك قاعده نيست، بلكه يك استثنا است و تنها حكم به جواز داده شده، نه الزام؛ يعنى براى برخى كه مشكلاتى پيش آمده و مجبور به ازدواج مجدد هستند، اجازه داده شده است، چنان كه براى آن شرطى گذاشته شده و آن اطمينان مرد به اين است كه مى‏ تواند ميان زنان به عدالت عمل كند، اما اگر مردانى باشند كه بدون توجه به اين شرط و بدون توجه به سعادت خود و خانواده و فرزندان، در پى ازدواج مجدد باشند، ازدواج دوم روا نيست، مثلاً هدفشان شهوت باشد و زن در نظرشان مفهومى جز موجودى كه براى لذت و شهوت آفريده شده نباشد. اسلام با اين افراد كارى ندارد و ازدواج بيش از يك زن را به آن‏ها اجازه نمى‏دهد.(2)
مرد در صورت داشتن چند زن در صورتي كه بتواند عدالت بين آنها را رعايت كند، از لحاظ عاطفي مشكلي پيش نمي آيد، زيرا مرد وظيفه دارد با عدالت با زنانش برخورد كند و همه را به يك ديد ببيند و به همه در حدّ توانايي و توان مالي خود برسد و فرقي بين آنان نگذارد.
البته اين در صورتي ميسّر است كه زنان نيز از اخلاق خوبي برخوردار باشند و با هم سازگار باشند.
پى‏نوشت‏ها:
1 - تفسير نمونه، ج‏3، ص 256 - 260؛ مجموعه آثار، مطهرى، ج‏19، ص 357 - 361.
2 - الميزان، ج‏4، ص 319.

چرا خودکشی حرام و از بزرگترین گناهان می باشد؟

پرسش: 

 خدا از تمام کارهای انسان خبر دارد و هر چه برای او اتفاق می‌افتد، خدا از قبل می‌داند، پس فلسفه خودکشی چیست، چرا از بزرگترین گناهان است؟
پاسخ:

با سلام و عرض ادب و احترام 

ظاهرا پيش فرض ذهني شما اين است كه چون خدا  به تمام كارهاي انسان علم دارد پس ما در انجام كار مجبوريم و مثلا خودكشي نبايد حرام باشد. در صورتي كه علم خدا به افعال اختيارى انسان موجب جبر نيست، زيرا:
علم خدا بر اين تعلق گرفته است كه هر علتى با ويژگى خاص خود كار كند و يا هر حادثه و رويدادى از سبب ويژه خود سر بزند، مثلاً علت فاقد شعور به طور جبر كار صورت دهد، و فاعل مختار، با كمال اختيار و آزادى انجام وظيفه كند. در اين صورت بايد قبلاً از واقعيت اين علت آگاه شويم، آن گاه درباره مجبور و مختار بودن آن‏ها داورى كنيم.
از اين جهت مى‏ گويم علل بر دو نوعند:
1 - علل طبيعى ناآگاه مانند خورشيد و ماه و آتش.
2 - علل طبيعى آگاه و آزاد مانند انسان.
علم خدا در قسم نخست بر اين تعلق گرفته است كه اين گونه از علل بدون آگاهى و آزادى، مبدأ آثار ويژه خود گردند. آفتاب بدون آگاهى بيفروزد و ماه بدرخشد، در حالى كه علم خدا در بخش دوم بر اين تعلق گرفته است كه با كمال آگاهى و در عين اختيار و آزادى مبدأ يك رشته كارها باشد.
اين گونه علل به حكم تخلف‏ ناپذيرى علم خدا، حتماً يك رشته كارهاى خوب و بد را انجام مى‏دهند. اما با قيد آگاهى و با ويژگى آزادى. چنين علم پيشين، نه تنها مايه جبر نيست، بلكه تأكيد كننده اختيار است و به حكم تخلف ناپذيرى علم خدا بايد فعاليت اين نوع علل با اين دو ويژگى انجام گيرد و با قيد علم و اختيار كارى را صورت دهند. اگر به غير اين نحو تحقيق پذيرد، علم خدا تخلف مى‏پذيرد.
بنابراين خداوند در ازل عالم است كه انسان با اختيار وآزادى خود كارى را انجام مى‏دهد يا آن را ترك مى‏كند. (1)
پس در اين جا هم علم الهى حفظ شده و هم اختيار و آزادى انسان و اين دو با هم منافات ندارد.
به عبارت ديگر: خداوند در ازل آگاهى دارد كه يك كار با علل و شرايط خاص خود در يك زمان و مكان خاصى صورت مى‏گيرد كه از جمله آن علل و شرايط، اختيار و آزادى انسان است، پس خداوند آگاهى دارد كه آن كار با اختيار انسان و با شرايط ديگر انجام مى‏ شود و اين مسئله هيچ ضررى به اختيار و آزادى انسان نمى‏زند.
بنابراين علم خدا در ازل به گناهان يا كارهاي نيك مان ، ما را مجبور به آنها نمي سازد ، زيرا همان گونه كه گفتيم علم خداوند در ازل به اختيار و انتخاب مان به كارها تعلق گرفته ، پس حتما كارهامان با اختيار و انتخاب صورت خواهد گرفت .
بنابراين همان گونه كه علم خداوند به دزدي كردن يا قتل و جنايت ، موجب جبر نخواهد بود و گناه و زشت بودن آن كارها را نفي نمي كند ، در موضوع خودكشي نيز از گناه بودن نفي نمي شود ، زيرا در اينجا نيز انسان با انتخاب و اختيار خود براي بيرون آمدن از مشكلات يا هر علت ديگر دست به خود كشي مي زد.
بنابراين بين علم خداوند و گناه بودن يا درست و نيك بودن يك كار منافات و تضادي وجود ندارد.
خودكشي كه قرآن از آن به قتل نفس، تعبير مي كند از گناهان كبيره است و فرقي بين كشتن خود يا ديگري نيست . كسي كه انتحار (خودكشي )مي كند, تمام عقوبت هايي كه بر قتل نفس مترتب مي شود, براي او هم هست . چنان كه در آيه (2)خودكشي ممنوع شده است و نيز آيه ديگر قرآن (3)وهم چنين رواياتي در مذمت خودكشي وارد شده است(4)
خودكشي به هر وسيله حرام است , حتي اگر بيماري به قصد زودتر مردن , خود را مداوا نكند و در نتيجه بميرد, كه نوعي خود كشي است .(5)
پاورقي:
1. جعفر سبحانى، منشورجاويد، ج 4، ص 338
2. نساء (4) آيهء 29
3. بقره (2 )آيهء 195
4. وسائل الشيعه , كتاب قصاص , باب 5
5).عبدالحسين دستغيب , گناهان كبيره , ج 1 ص 112.

فلسفه حرمت تراشیدن صورت با تیغ چیست؟

 پرسش:

چرا تراشیدن صورت با تیغ حرام است؟
پاسخ :

با سلام و عرض ادب و احترام 

در روند درك فلسفه و حكمت احكام دينى يا به تعبير ديگر دفاع «عقلانى» از دين دو شيوه و متد وجود دارد و طبيعتا هر يك با ويژگى‏ها و محدوديت‏هاى خاصى روبه روست:
1 ) روش اول شيوه عقل كل نگر توحيدى است؛ يعنى انسان مومن و خداشناس بر اساس باور ژرف و عميقى كه به خداوند به عنوان كامل مطلق و حكيم على‏ الاطلاق دارد يقين پيدا مى‏كند كه هر آنچه از ناحيه او دستور داده شده و هر حكمى كه از ناحيه وى صادر گرديده - اعم از مسائل حقوقى الزامى و احكام اخلاقى - حتما داراى مصالحى است كه به بندگان بازگشت مى‏ نمايد؛ هر چند كه عقول و انديشه‏ هاى بشرى از درك حكمت آن ناتوان و قاصر باشد. چنين متدى نقطه قوتى دارد و نقطه ضعفى: قوت آن در اين است كه تمام سوالات انسان را يك جا پاسخ مى‏ دهد و ديگر جاى هيچ ترديدى باقى نمى‏ گذارد و روح و روان آدمى را بى‏ هيچ دغدغه‏ اى تسليم فرمان‏هاى الهى مى‏ كند. نقطه ضعف آن اين است كه حكمت هيچ چيز را به طور جزئى و روشن و دقيق مشخص نمى‏ سازد.
2 ) متد ديگر روش عقل جزءنگر راسيوناليستى(Rationalistic) است كه در فرآيند تحقيقات علمى تجربى به كار مى‏ رود. بر اساس اين روش حساب هر حكمى جداگانه و تك به تك رسيدگى و با عقول و رهيافت‏هاى علمى بشر سنجيده مى‏ شود. اين شيوه نيز محاسنى دارد و معايبى: حسن آن اين است كه به دقت مى‏ تواند حكمتهاى بسيارى براى يك حكم جزئى ارائه دهد؛ مثلا در رابطه با فلسفه حرمت شراب مى‏ توان از علومى مانند فيزيولوژى، پزشكى، روان‏شناسى و... بهره جست و نكات بسيار ارزشمندى در اين رابطه دريافت داشت. نقص و عيب اين روش آن است كه: اولا تدريجى است و ثانيا محدوديت‏هاى زيادى دارد؛ يعنى بسيارى از سوالات انسان را بدون پاسخ گذاشته و گاه نيز ره ‏آوردهاى نادرست علمى يا شرايط و جو فكرى و فرهنگ عصرى تاثيرات نامطلوبى را در اين راستا به جاى خواهد گذارد. همين مساله باعث شده كه در جهان غرب جريانى به نام «فيدئيسم»(Fideism) پديد آيد كه معتقد است به جاى دفاع عقلانى از دين همواره بايد درجهت حفظ ايمان توده‏ ها كوشيد.اكنون چه بايد كرد؟ به نظر ما دفاع عقلانى از دين به خوبى ميسور است و اتفاقا دين اسلام همواره در اين مسائل سرافراز بيرون آمده است؛ ليكن جز دو ابزار بيان شده و نيز فلسفه‏ ها و حكمت‏هايى كه در خود دين تعيين گرديده راه ديگرى وجود ندارد. بنابراين ما در درجه اول بايد بدانيم كه ابزارهاى تحقيقمان چيست و تا چه اندازه توانايى استفاده از آن را داريم. بدون شك عقل جزءنگر محدوديت‏هاى زيادى دارد و افراط در استفاده از آن انديشه را به ناكامى مى‏كشاند ولى نبايد به طور كلى آن را كنارزد. پس تا آن جا كه توانايى علمى ما اجازه مى‏ دهد بايد فلسفه احكام را دريابيم و آن جا كه ناتوان شديم ديگر راه چاره‏ اى جز اتكا به عقل كل نگر و قطع كلى به مصالح احكام الهى وجود ندارد و نبايد ضعف دانش و بينش خود رابه حساب دين بگزاريم. نكته ديگرى كه بايد توجه داشت اين است كه برخى از فلسفه‏ ها و حكمت‏هاى احكام الهى هرگز از طريق علوم تجربى بشرى قابل درك نيستند، زيرا اين علوم همواره به پديده هاى فيزيكى و مظاهر مادى حيات بشر دسترسى دارند و از امور روحانى و ماوراء مادى دستشان كوتاه است. مثلاً دانش پزشكى مى تواند از فوايد جسمانى روزه سخن بگويد، اما قرآن مجيد تكيه بر تقوايابى انسان مى‏كند. بنابراين در روند درك فلسفه احكام نبايد نظر را به نتايج طبيعى و تجربى مشخص كرد و نسبت به ماوراى آن غافل بود.
الف) قبل از بيان اينكه چرا تراشيدن ريش حرام است ذكر اين نكته ضرورى است كه علماى شيعه و معتزله از اهل سنت اتفاق نظر دارند كه همه احكام الهى تابع مصالح و مفاسد است.
ب ) از نظر دندانپزشكان وجود محاسن در صورت براى حفاظت از لثه‏ ها و دندانها مفيد است.
ج ) از نظر متخصصين پوست نيز وجود محاسن در صورت رعايت نظافت و اصول بهداشتى براى حفاظت از پوست و لطافت آنها مفيد است، مگر در مورد كسانى كه گرفتار قارچ‏هاى پوستى و ... باشند كه مساله‏ اى استثنايى است.
د ) وجود محاسن متناسب با ساختار طبيعى بدن مرد مى‏ باشد، و تراشيدن آن تشبه به زنان مى‏ باشد.(1) در ضمن روايت طويلى از امام صادق(ع) تاريخچه اين مساله ذكر گرديده آن گاه امام(ع) به فلسفه فوق اشاره كرده و مى‏ فرمايند: « ... وانا نحن نجز الشوارب و نعفى اللحى و هى الفطرة...؛ ولى ما شوارب را كوتاه مى ‏كنيم و لحيه را باقى مى‏ گذاريم و اين مطابق فطرت است.» در اين باره روايات متعددى در كتب روايى، از جمله بحارالانوار، معانى الاخبار، تحف العقول، وسايل‏ الشيعه و ديگر مجامع روايى وجود دارد كه ما فقط به ذكر دو روايت از بحارالانوار بسنده مى‏كنيم:
1- « قال الصادق(ع): قال(ع) احفوا الشوارب و اعفوا اللحى و لا تتشبهوا باليهود و قال(ص) ان المجوس جزّوا لحاهم و وفروا شواربهم و انا نحن نجز الشوارب و نعفى اللحى و هى الفطره و اذا اخذ الشارب يقول بسم الله و بالله و على ملة رسول الله (ص)...».(2)
2- «عن رسول‏الله(ص) حفّوا الشوارب واعفوا اللّحى ولاتتشبّهوا بالمجوس»، 3- قال (ص): «ان المجوس جزّوا لحاهم و وفروا شواربهم و انا نحن نجز الشوارب و نعفى اللحى و هى الفطره و اذا اخذ الشارب يقول بسم الله و بالله و على ملة رسول الله (ص)...؛ (3) همانا مجوسيان ريش‏هاى خود را مى‏ زدند و سبيل‏هايشان را انبوه مى‏ گذاشتند و ما سبيل‏ها را مى‏ زنيم و محاسن را بلند مى‏ گذاريم و اين مطابق با خلقت است».(4)
4- عن رسول الله (ص): «اخفوا الشوارب واعفوا اللحية و لا تتشبهوا بالمجوس؛ سبيل‏ها را كوتاه كنيد و محاسن را بلند بگذاريد و خود را مشابه مجوس نكنيد».(5)
پی‌نوشت‌ها:
1. بحارالانوار، ج 76، ص 112، ح 14، باب 13.
2 . همان.
3. بحارالانوار، ج76، ص111، ح10، ب13).
4 . بحارالانوار. ج 76، روايت 14، ب 13).
5. بحارالانوار، ج 76، ص 111 و ج 10، ص 13.

چرا نماز می‌خوانیم، در صورتی که خداوند به ستایش ما نیازی ندارد؟

 پرسش :

چرا نماز می‌خوانیم، در صورتی که خداوند به ستایش ما نیازی ندارد؟

پاسخ:

با سلام و ادب خدمت شما

خداوند غنى و بى نياز از همه چيز است، چون غير از خدا هر چه موجود است ، همه مخلوق خدا است و نيازمند به او. قرآن مي‌فرمايد : «اى مردم! شما همگى نيازمند به خداييد. تنها خداوند است كه بى نياز و شايستة هر گونه حمد و ستايش است».(1)

در آية ديگر فرمود: « هر كسى كفر ورزد و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده است . خداوند از همة جهانيان بى نياز است».(2)
بنابر اين خداوند بى نياز مطلق است و مخلوقات همه محتاج اويند. او است كه همة نيازهاى مخلوقاتش را بر طرف مي‌كند. ما انسان‌ها كه يكى از مخلوقات خداييم ، سراسر وجودمان را نياز و احتياج فرا گرفته است، مانند نياز به آب و غذا و هوا و . . . كه با نبود يكى از اين ها قادر به ادامة حيات نيستيم . ما چند دقيقه يا چند ثانيه نمي‌توانيم بدون هوا زنده بمانيم. همة اين نيازمنديها به وسيلة آب و هوا و غذا و . . . بر طرف مي‌شود كه خداى مهربان با خلق آن نياز ما را برطرف كرده است .

آرى اين خداى حكيم ومهربان است كه به هنگام تولد بچه، خون را تبديل به شير مي‌كند و نوزاد آن را از پستان مادر تغذيه مي‌نمايد.
يكى از نيازهاى ما نيازهاى روحى است مثل احتياج به محبت . از اين رو بچه‌هايى كه در خانوادة خود احساس كمبود محبت نسبت به خودشان كنند، دچار اختلالات روحى و روانى مي‌گردند. يكى  ديگراز نيازهاى واقعى و اساسى روح بشر مسئله عبادت و پرستش است، چون خداوند انسان را براى تكامل آفريده است و تكامل او جز از راه عبادت و بندگى به دست نميآيد.

بنابراين هدف ازآفرينش انسان ، رسيدن به كمال و سعادت جاودانه است و عبادت و بندگي خداوند ، مهم ترين و اساسي ترين راه رسيدن به آن است.

به تعبير ديگر  عبادت وسيله است براى رسيدن به هدف برتر و آن هدف برتر كمال انسان و شكوفا شدن استعدادهاى جان آدمى است كه اوج آن رسيدن به قرب پروردگار مى‏باشد و آن مقامى است كه انسان به ذات اقدس الهى رهنمون مى‏شود و در جوار رحمت الهى استقرار مى‏يابد. إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ. فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ به راستى كه پرهيزكاران در باغ‏ها و جويبار در جايگاهى راستين نزد پادشاهى مقتدرند»،(3).

خلاصه سخن آن كه هدف نهايى انسان ، كمال است و كمال انسان به معرفت‏الله مى‏باشد و معرفت هر شخص به ميزان قرب او به خداست و تقرب با سير الى الله ممكن است وعبادت (بندگى و سرسپردگى محض در برابر خدا) طريقه سير الى الله است.

بنابر اين خداوند نياز به عبادت ما ندارد، بلكه ما محتاج به عبادت هستيم كه با بندگى او استعدادهاي عالي انساني  شكوفا شود  و ازبندگي هر چه كه غير خدا است نجات يابيم و در پايان به نعمت هاى جاودان الهي نايل شويم. قرآن مي‌فرمايد : «كسى كه جهاد و تلاش كند ، براى خود جهاد مى كند؛ چرا كه خداوند از همة جهانيان بى نياز است».(4)در جاى ديگر مي‌فرمايد: « كسى كه عمل صالحى به جا آورد ، به سود خود به جا آورده است، و كسى كه كار بدى انجام دهد ، به زيان خود او است. سپس همة شما به سوى پروردگارتان باز مي‌گرديد»(5) در آيه ديگر فرمود: «كسى كه پاكى گزيند، به نفع خود او است».(6)

نتيجه اينكه عبادت و اعمال صالح همه اش به سود انسان است ، نه سود خدا . انسان در پرتو اعمال صالح تكامل مي‌يابد و به آسمان قرب خدا پرواز مي‌كند وبه خوشبختى هميشگى مي‌رسد. و بر اثر جرم و گناه سقوط مي‌كند و بر بدبختى ابدى گرفتار مي‌شود .

پی‌نوشت‌ها:

1 فاطر (35) آية 15.
2 آل عمران (3) آية 97.

  1. قمر، آيه 54 و 55)
  2. 4. عنكبوت (28) آيه 6.
  3. 5. فجر (89) آيه 27-30.
  4. 6. ذاريات (51) آيه 56.

Publish modules to the "offcanvas" position.