باور مسلمان در پرتو تعالي قرآن

 

نقدي بر مقاله «دفاع از مقاله نگاهي به سوره ي زنان» (2) «باور مسلمان در پرتو تعالي قرآن»
نویسنده: علیرضا محمدی فرد
 
چکیده
نوشتار پیش‏ رو ناظر به مقاله‎ای است تحت عنوان «دفاع از مقاله‌ نگاهی به سوره‌ی زنان». نویسنده اين مقاله سعی دارد ضمن قضاوت پيرامون دو نوشتار درباره سوره‏ نساء قرآن اثبات نمايد که قرآن حاوي اشتباهات فراواني است و دين‏داران مسلمان افرادي هستند كه باورشان جاهلانه و تقليدي است و با نقدستيزي به هر قيمتي مي‌خواهند اشتباهات قرآني را بپوشانند و از مسائل غير عقلاني دين، دفاع كنند. نوشتار حاضر سعی دارد با رویكردی حق‌گرا و منصفانه به نقد اين بخش از مقاله مذکور پردازد.  
 
مقدمه
در بخش پيشين تحت عنوان «نقش تفسير درباره قرآن» به بخشي از ادعاها و اشکالات نويسنده مقاله «دفاع از مقاله‌ نگاهی به سوره‌ی زنان» پرداختيم. از ديگر محورهاي مورد بحث در آن مقاله مي‏توان به دو مورد ذيل اشاره نمود:
الف) وجود اشتباه در قرآن؛
ب) دفاع تقليدي و جاهلانه مؤمنان از افكار خود و نقد‏ستيزي آنان.
در اين نوشتار به نقد و بررسي اين دو محور مي‏پردازيم.
پیش از مطالعه این نوشتار توجه به اين نکته مهم است که مقاله مورد نقد دارای ادعاهای اثبات ناشده فراوانی است و به جرأت می‌توان گفت بیشتر به بحث‌های جدلی پرداخته و از شاخص‌های مقاله‌ای مستدل و علمی محروم است.
 
آيا در قرآن اشتباه وجود دارد؟
نويسنده به مواردي اشاره نموده است که به گمان وي اشتباهات قرآن است و مفسرين سعي در پوشاندن آن‏ها داشته‏اند. در ذيل به اين موارد اشاره مي‏کنيم.
یهود «عزیر» را فرزند خدا نمی‌داند
نويسنده در اشكال به آیه 30 از سوره توبه[1] مي‏گويد: «يهوديان كسي را بجاي پسر يهوه نگرفته‌اند و تازه عزير را اگر همان عِزِر يا عِزرا درنظرآوريم -كه كتابي در عهد عتيق به نام اوست- وي نيز هرگز چنين ادعايي‌نكرده‌است».
قبل از ورود به بحث و بررسى آيه ذکر شده بايد به چند نكته مقدماتى اشاره كنيم:
1. پيروان اديان مختلف عموماً متون مقدس خود را وحى و الهام مى‌دانند. معناى اين سخن اين است كه مطالب آن كتاب از منبعى آسمانى گرفته شده و در واقع خداوند اين مطالب را مستقيماً به پيامبر آن دين الهام و وحى كرده است. پس نمي‌توان به پيروان يک دين گفت كه منبع مطالبى را كه در اين متون آمده است نشان بدهيد. قرآن مجيد حوادث تاريخى‌اي را نقل کرده است که مربوط به چند هزار سال قبل از خودش هستند؛ در نظر فرد مؤمن، مقدس‌بودن و وحيانى‌بودن قرآن به آن است كه اين وقايع را از نفس واقعه ــ و نه از منبعى ديگر ــ نقل مى‌كند و سؤال از منبع مطالبي که در متن مقدسِ آن دين آمده است سؤالي درون‌متناقض است؛ اين سؤال به اين معناست كه متن مقدس، زمينى است و الهامى و وحيانى نيست.
البته در دو صورت طرح سؤالاتى اين‌گونه ممكن است. يكى اين كه خود متن به‏ گونه‌اى باشد كه نشان دهد از منابعى استفاده كرده است؛ براى مثال نقادان جديد از خود تورات و حوادث نقل‌شده در آن (با استفاده از نام‌هاى خدا، محتوا، زبان و...) به صورتى قابل دفاع كشف كرده‌اند كه نويسنده تورات از چهار منبع استفاده كرده است. صورت ديگر آن است كه در متن مقدس حادثه‌اى تاريخى نقل شده باشد و اين نقل با تاريخ مكتوب ناسازگارى آشكار داشته باشد.
 سخن ما درباره قرآن و حوادثى است كه اين كتاب نقل كرده است. به اعتقاد مسلمانان قرآن مجيد هرگز مطالب خود را از متون مقدس يهودى، مسيحى و هيچ منبع تاريخى ديگرى نقل نمى‌كند؛ حتي قرآن مدعى است كه روايت صحيحِ در امور مورد اختلاف همين يهوديان را نيز او نقل مى‌كند:
«ان هذا القرآن يقص على بنى‌اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون»[2]
البته در يك مورد لازم است كه براي ادعاي قرآن منبع ارائه شود و آن جايى است كه قرآن مجيد از تورات و انجيل زمان خود مطلبى را نقل مي‌كند.
2. فرق است بين يهود و يهوديت. مقصود از يهود، كه قرآن مجيد بارها آن را به كار مى‌برد، يك قوم و ملت است؛ اما يهوديت يك دين است.
3. در نقل حوادث تاريخى يا نسبت‌هايى كه به يهود داده شده است گاهى نام اشخاصى مطرح مى‌شود. گاه اين نام خاص با يکي از شخصيت‌هاي يهودي كه تلفظ نام او شبيه يا نزديك اين نام است يكى گرفته مي‌شود؛ آن موقع اين بحث پيش مى‌آيد كه آيا نسبتى كه قرآن مجيد به اين فرد ــ كه زندگى او در كتاب مقدس آمده ــ داده است درست است يا نه؟ نمونه آن، فردى است كه در آيه مورد بحث ما آمده است، يعني «عزير». برخى "عزير" را همان عزراى معروف دانسته‌اند كه در عهد قديم در دو كتاب «عزرا» و «نَحمْيا» به تفصيل درباره او سخن رفته است و در اين باره بحث كرده‌اند كه كجا و چگونه يهوديان او را پسر خدا خوانده‌اند و احياناً يهوديان مى‌گويند ما «عزرا» را پسر خدا نخوانده‌ايم.
سخن ما در اينجا اين است كه وقتى اسامى به زبان‌هاى ديگر منتقل مي‌شوند چنان متفاوت مى‌شوند كه تطبيق آن‏ها بر يک‏ديگر مشكل است؛ مثلاً "شائول" يك اسم يهودى معروف است. در عهد قديم شخصيتي به همين نام وجود دارد. او در زمان "سموئيل نبى" مى‌زيسته و اولين پادشاه بنى‌اسرائيل بوده و نام اين شخصيت در قرآن مجيد «طالوت» است. يوشع، يشوع، يهوشوع، يسوع، عيسى و جيزِس همه يك نام‌اند. "پُل" همان نام يونانىِ "پولس" است كه در عربى «بولس» تلفظ مى‌شود. "جيكوب" و "جيمز" همان "يعقوب" هستند و "جوب" همان "ايوب" است. "الكساندر" همان "اسكندر" است. "پيتر" و "پِطْر" همان "پطرس" هستند و... .
به هر حال سخن اين است كه اگر داستان حكومت «شائول» يا «طالوت» در هر دو كتاب نيامده بود هرگز كسى آن‏ها را بر هم تطبيق نمى‌كرد؛ همان‏طور كه فارسى‌زبانان و عرب‌زبانانى كه در اين زمينه مطالعه ندارند هرگز نمى‌توانند حدس بزنند كه "يحيى" و "يوحنا" يك نام است و يا "ژان" و "جان" يک نام هستند و... .
حال كه اين‌گونه است، پى‌گيرى نام خاص كار چندان درستى نيست و چه بسا به نتيجه هم نرسد و اصولاً تطبيق دو اسمى كه لفظاً مشابه‌اند چندان كار صحيحى نيست.
"باروخ اسپينوزا" براى اثبات اينکه تورات به دست موسى نوشته نشده بلکه قرن‌ها پس از او نوشته شده است، شواهد و دلايلي را از خود تورات نقل مي‌کند. يکي از اين شواهد، استدلال به تغيير نام‌ها در خود عهد قديم است.
پس از آنچه بيان شد توجه به اين نکته نيز لازم است که نبايد عبارت «قالت اليهود عزير ابن ‌الله» كه يك جمله مربوط به گذشته است را به حال استمرارى تبديل نمود. بين اين دو بيان (گذشته و حال استمراري) تفاوت بسيار زيادى است. در بيان اول، يهوديان در مقطعى از تاريخ، عزير را پسر خدا خوانده‌اند؛ اما امکان دارد که بعدها اين سخن و عقيده فراموش شده باشد و چه بسا يهوديان زمان پيامبر از اين ماجرا اطلاع هم نداشته‌اند؛ اما در بيان دوم (حال استمرارى) وضع متفاوت است و گويا اين عقيده بين يهوديان زمان پيامبر رواج داشته است.
حال با توجه به مطالب پيش‏گفته در چند محور به اشکالي که به آيه مورد نظر شده مي‏پردازيم:
1. قبلاً گذشت كه اسم‌ها در انتقال از يک زبان به زبان ديگر تغيير مى‌كنند؛ به‌گونه‌اى كه اگر قرائنى در کار نباشد تطبيق ميان دو اسم ممكن نيست. فرض مي‌گيريم که نمى‌دانيم عزير كيست؛ اما سخن اين است كه آيا مطابق ادبيات عهد قديم اينكه كسى به‏صورت تشريفى پسر خدا خوانده شود امرى عجيب و ناياب است؟ پاسخ اين سؤال بسيار عجيب و غريب است؛ چراكه شخصيت‌هاى زيادى پسر خدا خوانده شده‌اند كه خود عهد قديم نشان مى‌دهد برخى از اين افراد انسان‌هاى چندان برجسته‌اى نبوده‌اند. پس پسر خدا خوانده شدن در عهد قديم چندان سخت نيست.
حضرت داوود بارها پسر خدا خوانده شده است. شخصيت ديگرى كه در عهد قديم مكرر پسر خدا خوانده شده حضرت سليمان است.[3] همچنين مسيحا كه عهد قديم مژده آمدنش را داده گاهى «پسر خدا» خوانده شده است.
غير از موارد فوق، واژه «پسران خدا» يا «فرزندان خدا» نيز در عهد قديم بسيار به کار رفته است؛ مانند: پيدايش، 6: 2؛ ايوب، 1: 6 و 2: 1 و مزامير، 29: 1.
ما نمى‌دانيم عزير كيست؛ اما آنچه مهم اين است كه افراد زيادى، كه به گفته خود عهد قديم پرونده زندگي‌شان چندان درخشان نيست، پسر خدا خوانده شده‌اند. وقتى فضاى عهد قديم را نگاه مى‌كنيم مى‌بينيم كه پسر خدا خوانده شدن چندان اهميتى ندارد، بنابراين ممكن است هر كسى پسر خدا خوانده شود و چه بسا اين عنوان براي افراد ديگر نيز به‏کار رفته باشد اما نويسندگان عهد قديم آن را ذكر نكرده باشند.
2. تا اينجا فرض بر اين بود که اصلاً نمى‌دانيم عزير كيست؛ اما در اينجا از اين سخن دست برمى‌داريم و همان‌طور كه برخى از مفسران گفته‌اند و از برخى از نويسندگان يهودى نيز نقل شده، ما هم فرض مي‌کنيم که "عزير" همان "عزرا" است.
ممکن است اين سؤال مطرح شود كه چرا در دو كتاب «عزرا» و «نحميا» و برخى از كتاب‌هاى غيرقانونى كه درباره عزرا هستند و همچنين در كتاب تلمود سخنى از پسر خدا خواندن عزرا به ميان نيامده است؟ پاسخ ما همان‌طور كه اندكى قبل گذشت، اين است كه پسر خدا خواندن افراد در عهد قديم بسيار متعارف بوده است و هيچ بعيد نيست كه عزرا هم پسر خدا خوانده شده باشد. به‌ويژه مقام و جايگاه والاى عزرا نزد يهوديان پذيرش اين امر را آسان‌تر مى‌كند. اما اينكه چرا با اينكه درباره عزرا مطالب بسياري در منابع يهودي وجود دارد، به اين امر اشاره نشده، پاسخ همان است که در مباحث قبل هم بيان کرديم و آن اينکه قرآن مجيد حوادث تاريخى را نه از متون مقدس يهودى بلکه از نفس واقعه نقل مى‌كند. اگر اين‌گونه نباشد اشكال به قرآن خيلى جدى‌تر از پسر خدا خوانده‌شدن عزرا است؛ زيرا داستان انبيا آن‌گونه كه در قرآن روايت شده با آنچه در عهد قديم درباره شخصيت و زندگى آنان آمده است، تفاوت بسيار زيادى دارد. قرآن مجيد زندگى ابراهيم را از كجا نقل مى‌كند؟ چرا حتى در يك ماجراى جزئى مانند ذبح فرزند كه در هر دو كتاب آمده است، تفاوت و اختلاف اساسى وجود دارد؟ يعقوب در قرآن مجيد چه شباهتى با يعقوب در عهد قديم دارد؟ قرآن مجيد داوود و سليمان را از كجاى متون مقدس يهودى نقل مى‌كند؟ امور بسيار زيادى در زندگى سليمانِ قرآن وجود دارد كه در زندگى سليمانِ عهد قديم نيست؟
بنابراين قرآن از عهد قديم نقل نمى‌كند تا گفته شود از كجاى عهد قديم نقل مى‌كند. اين سخن فقط درباره عزير يا عزرا نيست. عموم شخصيت‌هايى كه درباره آنان در هر دو كتاب سخن رفته است همين مشكل را دارند.
3. دو صورت فوق يك وجه مشترك داشت و آن اينكه در هر دو بنا را بر اين گذاشته بوديم كه قرآن مجيد پسر بودن تشريفى را مى‌گويد و نه واقعى. پسر بودن تشريفى صرفاً براى احترام و نشان دادن مقام و جايگاه و ميزان تقرب فرد نزد خداست؛ اما پسربودن واقعى، هم‏‌ذات بودن را مى‌رساند؛ يعني فردى كه واقعاً پسر خداست. حال فرض را بر اين مى‌گذاريم كه مقصود قرآن اين است که عزير پسر واقعى خدا است؛ يعنى مدعي است که يهوديان گفته‌اند كه عزير واقعاً پسر خداست ـ مانند آنچه مسيحيان درباره مسيح مى‌گويند ـ .
در اين صورت بايد بگوييم يهوديت چنين اجازه‌اى را نمى‌دهد؛ چرا كه در هيچ جاى متون مقدس يهودى كسى به صورت واقعى پسر خدا خوانده نشده است. در اين صورت سخن قرآن به اين معنا خواهد بود كه در مقطعى از تاريخ، يهوديان عزير را برخلاف مسلمات دين خود، به‏صورت واقعى پسر خدا خوانده‌اند و البته اين نكته در متون مقدس يهودى نيز نقل نشده است و حتى نمى‌توان گفت كه حتماً اسم‌ها عوض شده چون هيچ كس در اين متون واقعاً پسر خدا خوانده نشده است. امکان دارد پرسيده شود چرا قرآن چنين مطلبي را که اصلاً در متون يهودي وجود ندارد، نقل کرده است؟ پاسخ اين سؤال در فرض دوم كه عزير همان عزرا باشد به‏طور مفصل بيان شد و گفتيم که مطالب زيادى در قرآن مجيد نقل شده‌اند که در متون يهودى نيامده‌اند؛ پس نقل نشدن ضررى نمى‌زند.[4]
 
ادعاي بي‏ اساس چند اشتباه ديگر
نويسنده در ادامه اشكال به آيه 30 سوره توبه مي‏گويد: «اينكه خدا كه خود گوينده و نازل‌كننده‌ قرآن است، ناگهان به سوم شخص خود امر به كشتن مي‏كند (قاتلهم الله)، ديگر از آن نكات بسيار كنكوري قضيه ‌است».
در جواب وي به دو نکته اشاره مي‏کنيم: 1. در علم بلاغت و بديع، بحثي وجود دارد با عنوان «صنعت التفات»؛ التفات به اين معنا است كه لحني كه در گفتار يا نوشتار هست ناگهان تغيير مي‌كند؛ مثلا گوينده لحن خود را به غايب تغيير مي‌دهد يا بالعكس. اين شيوه در صحبت‌هاي روزمره نيز بسيار به‏كار مي‌رود.[5] 2. در اين بخش از آيه هيچ امري صورت نگرفته است بلكه اين يك جمله دعايي (نفرين) است. به عبارت ديگر جمله «قاتَلَهُمُ اللَّهُ» در اصل به معنى اين است كه خدا با آن‏ها مبارزه كند و يا آن‏ها را بكشد و با توجه به سياقش، كنايه از لعن و نفرين است؛ يعنى خداوند آن‏ها را از رحمت خود به دور دارد. اين‏گونه گفتار نيز طبق اسلوب ادبيات عرب است و هيچ نکته کنکوري و عجيب و غريب در آن نيست.[6]
نويسنده در اشکال به آیه 15 سوره نساء مدعي است که واژه «اربعه»[7] به غلط به صورت مؤنث آمده است چرا كه مرادش جمع مردان است؟
در پاسخ می‌گوییم: در زبان عربی عدد و معدود را از 3 تا 10 به لحاظ مذكر و مؤنث بودن، خلاف هم می‌آورند؛ یعنی برای معدود مؤنث (مانند «نساء») عدد مذكر می‌آورند و می‌گویند: اربع نساء؛ و برای معدود مذكر (مانند «رجال») عدد مؤنث می‌آورند و می‌گویند: اربعة رجال.[8] البته این مطلب به قدری روشن و واضح است كه در كتب تفسیری اصلا به آن اشاره نشده است و ای كاش نویسده لااقل به یك كتاب یا شخص آشنا به زبان عرب مراجعه می‌نمود.
وي می‌گوید قرآن مدعی است كه هر تر و خشكی در آن موجود است. شايد نظر نويسنده به اين آیه است:
«لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين»[9]
ولی در هیچ‏یك از تفاسیر و روایات شیعه و اهل سنت مقصود از «كتاب مبین» قرآن دانسته‌ نشده است.[10] اگر اشاره نويسنده به آيه ذيل است:
«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمين»[11]
نيز بايد بگوييم كه مقصود از اين فراز اين است كه هر آنچه براي هدايت بشر لازم بوده در قرآن آمده است. به عبارت ديگر هر چيزي كه در راستاي هدف قرآن باشد در آن ذکر شده و هدف اصلي قرآن، هدايت بشر است.[12]
 
باور و رفتار دين‏داران
نويسنده سه ادعاي اصلي درباره دين‏داران مؤمن مطرح نموده است:
1. معمولاً كساني‏ كه سخت پايبند ايمان خود هستند را مي‏توان يا خودفريب انگاشت يا دگرفريب؛
2. يك ميليارد مسلمان به‏ گفته‌ خدايشان «اكثرهم لايعلمون» هستند و بيشترشان هم نمي‏دانند چرا مسلمان هستند؛
3. افراد مؤمن، نقد ديني و شك را نيز به‏ حساب اهانت و ناسزا مي‏گذارند و خود را موظف مي‌بينند كه از شالوده‌ فكري كه عمري با آن زيسته‌اند دفاع نمايند.
اين‏ نسبت‏ها همه از نگاه جزءنگر و محدود همراه با نوعي تعصب کور در ضديت با اسلام ناشي شده است. نويسنده اگر به موارد پانزده‏گانه عبارت «اكثرهم لایعلمون» در قرآن[13] مراجعه مي‏نمود می‏ديد كه در مجموع روی سخن در این آیات یا با مشركین است یا كفار یا همه مردم و یا بنی اسرائیل؛ و در هیچ‏ یك از اين موارد، مخاطب صرف مسلمانان نیستند و براي دريافت مطلب، كافی است به خود آیات مراجعه شود بدون اینكه نیازی به تفسیر و تأویل باشد.
البته تذکر اين نکته نيز بجاست که نويسنده دین‏داران را مرادف مسلمانان دانسته؛ ولی ایشان كه خود را جزء بی‌دینان معرفی كرده و در زمره اكثریت مردم دنیا قرار می‌دهد، به این نكته توجه نداشته است كه دین‏داران در مسلمانان خلاصه نمی‌شوند بلكه مسیحیان، یهودیان و... نیز دین‏دار هستند. بنابراین بی‌دینان عالم درصد بسیار ناچیزی از مردم جهان را تشكیل می‌دهند؛ در صورتی كه ایشان با قرار دادن مسلمانان در مقابل اكثریت مردم جهان ـ كه به زعم ایشان بی‏دین هستند ـ خواسته به خواننده این‏گونه القا كنند كه اكثریت مردم جهان مخالف افكار دین‏مدارها هستند.
 وي مؤمنان را متهم می‌كند كه يا خودفريبند و يا دگرفريب و حاضرند هر كس دیگری را به هر قیمتی تخطئه كنند و نقد را برنمي‏  تابند.
وي در این مورد نیز تنها به ادعاي بي‏اساس بسنده نموده بدون اینكه دلیل و شاهدی بر مطلب خود بیاورد. در روایات پیشوایان دینی مسلمانان موارد متعددي وجود دارد که بر اهميت توجه به انديشه ديگران تأکيد به‏سزايي شده است. به‏عنوان نمونه پیامبر اكرم(ص) می‌فرمایند:
«سخن حق را از هر كه شنیدى بپذیر اگرچه دشمن و بیگانه باشد و ناحق را از هر كه شنیدى نپذیر اگرچه دوست و نزدیك باشد.»[14]
و امام علی(ع) می‌فرمایند:
«حكمت را از هر كسی كه آن را به تو ارائه كند بپذیر، و به آنچه گفته می‌شود توجه داشته باش نه به گوینده آن.»‏[15]
آیا نويسنده، رساله توضیح المسائل مراجع را که در خانه هر مسلمانی یافت می‏شود در دسترس نداشته تا صفحات نخست آن را بخواند که: تقلید در اعتقادات جایز نیست و هر مسلمانی باید با عقل و اطمينان خویش به اصول اعتقادی باور پیدا كند!؟
گذشته از این در آیات و روایات فراواني به مسلمانان امر به تفكر و تعقل و علم‏اندوزی شده است؛ از جمله پیامبر اكرم(ص) به امیر مؤمنان علی(ع) فرمود:
«ای علی! خواب عالِم بهتر است از عبادت عابدی که جاهل است.»[16]
و امام صادق(ع) فرمود:
«لحظه‌ای ‌فكر كردن بهتر از یك سال عبادت كردن است.»[17]
آیا آیات فراوانی از قرآن كه انسان‌ها را امر به تفكر، تدبر و تعقل می‌كند به چشم ایشان نخورده است!؟
اگر دین‏داران به تعقل و تفكر اهمیتی نمی‌دهند پس این همه آثار و كتب فلسفی و علمي كه از دانشمندان مسلمان بر جای مانده چگونه پدید آمده است!؟ آثار متعددی که از فارابی، بوعلی سینا، خواجه نصیر‏الدین طوسی، قطب رازی، شیخ اشراق، ملا صدرا، علامه طباطبایی و... به‏جای مانده، آیا بدون تفكر حاصل شده است!؟‌ اگر افراد دیندار نقد دینی را به حساب اهانت می‏گذارند پس چگونه این همه آثار علمی از خود بر جای گذارده‌اند؟ چه کسي مي‏تواند منکر اين حقيقت شود که حجم گسترده‏اي از اين دستاوردها بر پايه  اشكال و نقد مخالفان بر آثار پیشینیان بوده است؟‌
دین‏داران واقعی نه خود‌فریب هسند نه دگرفریب؛ بلكه به تفكر می‌پردازند و سعی می‌كنند به جای متابعت از امیال حیوانی و دنیا‌زدگی، مطابق تفكر سليم عمل كنند.
نويسنده در خلال اتهام‏زني به مؤمنان، گفته است كه مؤمنان هر اصل علوم تجربی را مزخرف می‌انگارند و می‌گویند در كتاب آسمانی ما قبلاً این اصل علمی را خدا فرو فرستاده است.
خوب بود وي مدركی برای این سخن خود ذكر می‌كرد. علوم تجربی از زمان‌های بسیار دور رایج بوده است و در گذشته جزئی از علوم فلسفی شمرده می‌شد و به عنوان طبیعیات كه همان فیزیك و شیمی و هیأت و نجوم قدیم است در كتب فلسفی مورد بحث قرار می‌گرفت و ادامه همين سنت را در ميان دانشمندان مسلمان نيز مي‏توانيم مشاهده نماييم.[18]
دانشمندان مسلمان هرچند پذيرفته‏اند كه قرآن دارای اعجاز علمی نیز هست و در آن به بعضی مسائل علمی اشاره شده است، ولي هرگز تحقيقات علمي را نفي نکرده، قرآن را مرجع اصلي مباحث علوم تجربي ندانسته‏اند. به اعتقاد ايشان قرآن حاوی تمام چیزهایی است كه بشر در حوزه ایمان و در مسیر عمل و هدایت، به آن‌ها نیاز دارد؛ اما بیان آنچه كه خدا خواسته است بشر خودش با تلاش و كنكاش به آن پی ببرد و از طریق حواس و عقل آن را كشف كند، در قرآن نیست. نمی‌توان انكار كرد كه در قرآن اشارات مكرری به پدیده‌های طبیعی و هستی شده؛ اما مورد نظر استقلالی آورنده وحی چه برای مردمان زمان نزول و چه سایر مخاطبان تا قیامت، نبوده است.[19] "موریس بوكاوی" در اين باره می‌نویسد: «نه تنها وحی قرآن حاوی تناقض‌هایی نیست كه روایات اناجیل، در نتیجه دخالت افراد انسانی، با آن‌ها دست به گریبانند؛ بلكه اگر كسی به عینیت و در پرتو علم، به مطالعه قرآن بپردازد، به خصوصیتی دیگر، كه ویژه این كتاب است بر می‌خورد كه هماهنگی كامل قرآن با معلومات علمی جدید است. علاوه بر این دیدیم كه در قرآن نكات و مطالب علمی دیده می‌شود؛ نكات و مطالبی كه نمی‌توان بیان‏كننده آن‌ها را آدمی‌زاده‌ای متعلق به عهد پیامبر دانست. در واقع، معارف علمی جدیدند كه به فهم برخی از آیات قرآنی (كه تا كنون غیر قابل تفسیر مانده بودند) یاری می‌كنند.»[20]
 
نتيجه‏ گيري
قرآن از هر اشتباهي مبراست. اين ادعايي صرف نيست بلکه نتيجه کاوش‏هاي دانشمندان شرق و غرب در طول تاريخ است و بر جويندگان حق و حقيقت پوشيده نيست. دين‏داران نيز بر اساس تحقيقات خود به درستي و حقانيت دين مبين اسلام پي‏برده‏اند و هرگاه که در معرض نقد و اشکال از ناحيه مخالفين قرار گرفته‏اند نه تنها آن را طرد ننموده‏اند بلکه موضوع تحقيقات تکميلي خود قرار داده‏اند.
 
فهرست منابع
قرآن
1)      پاينده‏، ابوالقاسم؛ نهج الفصاحه، تهران‏،‏ دنياي دانش، چ4، 1382ش‏.
2)      خوانساري، آقا جمال‏الدين؛ شرح آقا جمال‏الدين خوانساري بر غرر الحكم، تهران‏، چ1، 1366ش‏.
3)      رضايي اصفهاني، محمد‏علي؛ منطق تفسير قرآن، قم، جامعه المصطفي العالميه، چ1، 1387ش.
4)      رفيعي محمدي، ناصر؛ سير تدوين و تطور تفسير علمي قرآن، قم، مركز جهاني علوم اسلامي، چ1، 1386ش.
5)      رهنما، زين العابدين؛ ‏ترجمه و تفسير رهنما، تهران، ‏انتشارات كيهان، بي‏چا، ‏1346ش.
6)      سليماني، عبدالرحيم؛ نگاهى به خداشناسى يهود در قرآن مجيد، فصلنامه هفت آسمان، شماره40، زمستان 1387ش.
7)      طباطبايي، محمد‏حسين؛ الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه‏ مدرسين‏، چ5، ‏1417ق.‏
8)      طبرسي، رضي‏الدين حسن بن فضل؛ مكارم الأخلاق، قم، شريف رضي، چ4‏،1370ش‏.
9)      طبرسى، فضل بن حسن؛ ‏مجمع‏البيان فى تفسير القرآن، تهران، ‏انتشارات ناصر خسرو، چ3، ‏1372ش‏.
10)    مجلسي، محمد‏باقر؛ بحارالأنوار، تهران، اسلاميه‏، چ مکرر.
11)    مكارم شيرازي، ناصر [و ديگران]؛ تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلاميه، چ1، 1374ش‏.

[1]. «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيزٌ ابْنُ اللّهِ.»
[2]. نمل: آيه 76.
[3]. يادآورى اين نكته بسيار مهم است كه شخصيت داوود و سليمان در عهد قديم با شخصيت ايشان در قرآن مجيد بسيار متفاوت است. آن‏ها در عهد قديم صرفاً يك پادشاه هستند كه گاهى مرتكب گناهان بسيار بزرگي مانند زناى محصنه و روي‏آوردن به بت‌پرستي مي‏شوند.
[4]. فصلنامه هفت آسمان، زمستان 1387، شماره 40.
[5]. براي مطالعه بيشتر در اين باب مي‏توانيد در همين سايت به بخش فرهنگ علوم اسلامي مراجعه نماييد.
[6]. تفسير مجمع البيان، ج5، ص37 و تفسير نمونه، ج7، ص364 و ترجمه و تفسير رهنما، ج2، ص86.
[7]. «فاستشهدوا عليهن اربعة منكم.»
[8]. به كتب ادبيات عرب در زمينه نحو مراجعه شود؛ مانند: الفوائد الصمديه، البهجه المرضيه، و... .
[9]. الانعام: آيه 59.
[10]. در اينجا مجال اين نيست كه مقصود از آيه مذکور را بيان كنيم. براي اطلاع بيشتر به تفاسير الميزان، نمونه، تفسير فخر رازي و... مراجعه شود.
[11]. نحل: آيه 89.
[12]. ر.ك: الميزان، ج‏12، ص32 و منطق تفسير قرآن، ج2، ص213.
[13]. انعام: آيه 38، اعراف: آيه 131، انفال: آيه 34، یونس: آيه 55، نحل: آيات 75 و 101، انبیاء: آيه 24، نمل: آيه 61، قصص: آيات 13 و 57، لقمان: آيه 25، زمر: آيات 29 و 49، دخان: آيه 39 و طور: آيه 47.
[14]. نهج الفصاحة، ص‌‌‌‌235.‌‌
[15]. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شرح غرر الحكم، ج‏7، ص333.
[16]. مكارم الأخلاق، ص433.
[17]. بحار الأنوار، ج‏68، ص314.
[18]. ر.ك: اشارات و تنبيهات (بو علي سينا)، شفاء (بو علي سينا)،المباحث المشرقيه (فخر رازي)، شرح منظومه (حاج ملا هادي سبزواري)، و... .
[19]. سير تدوين و تطور تفسير علمي قرآن، ص62.
[20]. همان، ص 61 و 62.

 

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت