قصه حضرت نوح(عليه‌السلام)

 حضرت نوح(عليه‌السلام) يكي از پيامبران عظيم‌الشأن الهي است، كه نام مباركش چهل و سه بار در قرآن مجيد آمده.[1] و نيز سوره‌اي مستقل به نام او در قرآن وجود دارد.

وي اولين پيامبر اولوالعزم است كه داراي شريعت و كتاب مستقل بوده و دعوت جهاني داشته و همچنين اولين پيامبر بعد از ادريس(عليه‌السلام) است.
منقول است كه در سال رحلت آدم(عليه‌السلام) به دنيا آمد.[2]
شغل او نجاري و مرد بلند قامت، تنومند و گندم گون با محاسن انبوه بوده و مركز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطين و عراق بوده است.[3]
نام اصلي او عبدالغفار (عبدالاعلي يا عبدالملك) بوده،[4] و فرزند لمك بن متوشلخ بن اخنوع (ادريس) كه با هشت يا ده واسطه نسب او به حضرت آدم(عليه‌السلام) مي‌رسد.
آن حضرت دو هزار و پانصد سال عمر كرد، هشتصد و پنجاه سال آن قبل از پيامبري و نهصد و پنجاه سال بعد از بعثت و رسالت بوده كه به دعوت مردم به توحيد و خداپرستي مشغول بود و دويست سال به دور از مردم به كار كشتي سازي پرداخت و پس از ماجراي طوفان پانصد سال زندگي كرد و به آباداني شهر‌ها پرداخت. [5]
در اواخر عمر، جبرئيل (عليه‌السلام) بر او نازل شد و گفت: مدت نبوت تو به پايان رسيده و ايام زندگانيت به سر آمده، اسم اكبر و علم نبوت را كه همراه تو است. به پسرت «سام»[6] واگذار كن، زيرا من زمين را بدون حجت قرار نمي‌دهم، سنت من اين است كه براي هر قومي، هادي و راهنمايي برگزينم،‌تا سعادتمندان را به سوي حق هدايت كند و كامل كننده حجت براي متمردان تيره بخت باشد.
آن حضرت اين فرمان را اجرا نمود و «سام» را وصي خود كرد و همچنين فرزندان و پيروانش را به آمدن پيامبري به نام هود (عليه‌السلام) بشارت داد.[7] پس از وصاياي خود، دعوت حق را لبيك گفته و عزرائيل(عليه‌السلام) روح او را قبض كرد. قبر او در نجف اشرف پشت سر اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) است و آنكه بعد از زيارت حضرت علي (عليه‌السلام)، رواياتي در باب زيارت ايشان نيز وارد شده است.[8]
رسالت حضرت نوح(عليه‌السلام)[9]
نوح(عليه‌السلام) اولين پيامبر اولوالعزم است كه در سن هشتصد و پنجاه سالگي به پيامبري مبعوث شد و خداوند او را با رسالت خويش به سوي قومش فرستاد. مردم عصرش غرق در بت پرستي، خرافات و فساد بودند، آن‌ها در حفظ عادات و رسوم باطل خود بسيار لجاجت و پافشاري مي‌كردند و به قدري در عقيده آلوده خود ايستادگي داشتند كه حاضر بودند بميرند، ولي از عقيده سخيف خود دست برندارند، به طوري كه دست فرزندان خود را گرفته و كنار نوح(عليه‌السلام) مي‌آورند و خطاب به فرزند خود مي‌گفتند: در صورت زنده ماندن پس از ما، هرگز از اين ديوانه پيروي نكنيد. و از او بترسيد مبادا شما را گمراه كند.
آن مردم به پرستش بت‌ها رو آورده و غرق در گمراهي و كفر گشته بودند.[10] آنان خدايان متعدد داشتند، حضرت نوح(عليه‌السلام) مدت نهصد و پنجاه سال ميان قوم درنگ كرد و آن‌ها را به پرستش خدا دعوت نمود.[11]
آن حضرت به قوم خود گفت: من شما را از عذاب الهي بر حذر داشته و راه نجات و رهايي را برايتان روشن مي‌سازم، خداي يگانه را بپرستيد و لحظه‌اي به او شرك نورزيد، زيرا من بيم آن دارم كه اگر غير او را پرستش كنيد و يا ديگري را با او شريك بدانيد، شما را در قيامت به شدت كيفر كند.[12] قوم نوح(عليه‌السلام) پند و اندرز آن حضرت را ناديده گرفته و به بيم دادن الهي نسبت به خود، اعتنايي نكرده و با دلايلي، پيامبري آن حضرت را انكار نموده و در پاسخ دعوت او مي‌گفتند: تو را جز بشري همچون خودمان نمي‌بينيم و كساني كه از تو پيروي كرده‌اند، جز گروهي اراذل ساده لوح نمي‌نگريم و تو نسبت به ما هيچ گونه برتري نداري. بلكه تو را دروغگو مي‌دانيم.
نوح(عليه‌السلام) در پاسخ آن‌ها مي‌گفت: اگر من دليل روشني از پروردگارم داشته باشم و از نزد خودش رحمتي به من داده باشد، آيا باز هم رسالت مرا انكار مي‌كنيد. اي قوم! من به خاطر اين دعوت، اجر و پاداش از شما نمي‌خواهم، اجر من تنها بر خداست، و من آن افراد اندك را كه ايمان آورده‌اند به خاطر شما ترك نمي‌كنم. چون كه اگر آن‌ها را از خود برانم، در روز قيامت در پيشگاه خدا از من شكايت خواهند كرد،‌ولي شما را قومي نادان مي‌نگرم... .[13]
حضرت نوح(عليه‌السلام) با بيان روشن و روان و گفتاري منطقي و دلنشين و سخناني شيوا، قوم خود را به سوي خداي يكتا دعوت مي‌كرد و به آنها چون فرزند دلبند خود مي‌نگريست و همواره در انديشه نجات آن‌ها بود و از آلودگي آن‌ها غصه مي‌خورد، ولي سخنان او در دل مردم تأثير نكرد،[14] بلكه با كينه و عناد،‌دست رد بر سينه او گذاشته و گفتند: «اي نوح! با ما جر و بحث زيادي كردي و بسيار بر حرف خود پافشاري نمودي، اگر در دعوت خويش راستگويي، عذاب تهديدآميزي را بر ما وارد ساز...»[15]
پس از آنكه حضرت نوح(عليه‌السلام) از كردار مردم به ستوه آمد، از پيشگاه خدا ياري طلبيد و از سرپيچي و روگرداني قومش به نزد او شكوه كرد عرضه داشت: پروردگارا! من قوم خود را به ا يمان به ذات مقدس تو و ترك بت پرستي دعوت نمودم و در مورد ايمان آوردن آن‌ها پافشاري كردم و در هر مناسبتي در شب و روز، به دعوت آنان پرداختم، ولي پافشاري من در ا مر دعوت آن‌ها براي پرستش تو، جز سرپيچي و نافرماني آنها، نتيجه ديگري در پي نداشت، هرگاه آن‌ها را به پرستش تو فراخواندم تا از گناهانشان درگذري، انگشت در گوش‌هاي خود نهادند، تا نداي دعوتم را نشنوند و از اين هم پا فراتر نهاده و با لباس‌شان ديدگان خود را پوشاندند كه مرا نبينند... .[16]
در طول اين مدت طولاني، دعوت نوح(عليه‌السلام) نتيجه بخش نبود و تأثير چنداني بر قومش نداشت، جز اندكي به او ايمان نياوردند و بيشتر مردم از دعوت وي سرباز زده و وي را تكذيب و متهم به ديوانگي كردند و با ايجاد رعب و وحشت و انجام آزار و اذيت، مانع تبليغ رسالت آن حضرت شدند.[17] و وي را به سنگسار شدن تهديد كردند.[18]
گاه مي شد كه حضرت نوح(عليه‌السلام) را آنقدر مي‌زدند كه به حالت مرگ بر زمين مي‌افتاد، ولي وقتي به هوش مي‌آمد و نيروي خود را باز مي‌يافت، با غسل كردن، بدن خود را شستشو مي‌داد و سپس نزد قوم مي‌آمد و دعوت خود را آغاز مي‌كرد.
به اين ترتيب آن حضرت با مقاومت خستگي ناپذير به مبارزه بي‌امان خود ادامه مي‌داد.[19] و در هدايت و تبليغ قوم خود بسيار ايثارگري مي‌كرد.
پس از آنكه نوح(عليه‌السلام) نهايت تلاش خود را در راه هدايت قومش به كار برد و همه راه‌هاي اصلاح آن‌ها، براي وي به بن بست رسيد، به پيشگاه پروردگار خويش پناه برد و براي هلاكت قومش نفرين كرد و عرضه داشت: پروردگارا! هيچ يك از كافران را باقي نگذار، زيرا اگر از آنها كسي را باقي بگذاري، بندگانت را گمراه ساخته و جز فرزندان بدكار و كافر از آنان به وجود نمي‌آيد.[20]
ساختن كشتي نجات و سرانجام تلخ قومش

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت