پرسش:
چطور با غم از دست دادن عزیزی زندگی کنیم؟
پاسخ:
سوگ برای خیلیها فقط چند قطره اشک است که بیتاب روی گونهها میلغزد، برای خیلیها، اما بریدن از دنیاست. تلخی مرگ عزیز، گاهی حتی تا پایان عمر در کام آنها میماند و آنوقت میشوند آدمهایی که گرچه زنده اند،اما در حقیقت از همان زمان که فرد تاثیرگذار در زندگیشان را از دست دادهاند، مردهاند.
شبیه شهری بزرگ است با خانههایی خاکی که درهایشان همه افقی است. یک سوی هر کدام از این درهای حکاکیشده عالم مردگان است؛ مردههایی که هر کدام در زندگی، محبوب کسانی بوده و همراه خودشان خاطرههایی تلخ و شیرین را زیر خاک بردهاند.
در سوی دیگر، عالم زندگان است پر شده از سوگدیدههای غمگینی که حالا محبوبهای رفتهشان را کم دارند. همه سوگدیدهها، یکسان با مرگ عزیزانشان کنار نمیآیند و واکنشهایشان نسبت به مرگ با هم متفاوت است. سوگ برای خیلیها فقط چند قطره اشک است که بیتاب روی گونهها میلغزد، برای خیلیها، اما بریدن از دنیاست. تلخی مرگ عزیز، گاهی حتی تا پایان عمر در کام آنها میماند و آنوقت میشوند آدمهایی که گرچه حیاتشان از نظر زیستشناسی با بالا و پایین رفتن قفسه سینهشان تائید میشود، اما در حقیقت از همان زمان که فرد تاثیرگذار در زندگیشان را از دست دادهاند، مردهاند.
واکنشها به سوگ اگرچه در مجموع غیرقابل پیشبینی است و بسته به سلامت روانی افراد، شیوه برخورد اطرافیان سوگدیده و میزان تاثیرگذاری کسی که از دنیا رفته بر زندگی مصیبتدیده متفاوت است، اما به هر حال پژوهشهای روانشناسی ثابت کرده مجموعه این واکنشهای متفاوت را میشود در قالبهایی کلی تعریف کرد که به آنها مراحل سوگواری میگویند.
درک مراحل سوگواری، راهی است برای آن که هم شرایط روحی و روانی خودمان را درک کنیم و هم از دنیای روانی مصیبتدیدهها باخبر شویم و به این ترتیب بهتر تسکینشان دهیم.
مرحله اول: مرگ را منکر میشوند
همه آنها که در مجلس سوگواری پسرش بودند، حالا او را بعد از چند ده سال به یاد میآورند و خیلیها هنوز هم وقتی یادش میافتند بیاختیار اشک مینشیند گوشه چشمهایشان. پیراهنی سبز زمردی پوشیده بود، بزککرده و آراسته، مثل مادری که پسرش را داماد کرده باشد. میان سیاهپوشها که گریه میکردند، میگشت، کِل میکشید، نقل میپاشید و میگفت: «چرا ناراحتید؟ پسرم نمرده است! داماد شده...» انکار معمولا نخستین مرحله پس از شنیدن خبر مرگ یک عزیز است. وصفی که از این زن کردیم البته برای همه سوگوارها با این شدت رخ نمیدهد. برخی از آنها فقط وقتی خبر مرگ محبوبشان را میشنوند، تا مدتی به دیگران التماس میکنند، حقیقت را بگویند و اعتراف کنند او نمرده و همه این جریان شوخی تلخ و بیمزه بوده است. نمونه دردناکتر انکار، زن سوگواری است که به سردخانه بیمارستان رفته بود و به مسئولش میگفت پزشک معالج مادرش اشتباه کرده و در حالی که او زنده بوده، به سردخانه تبعیدش کرده است. او حتی پس از آن که مسئول سردخانه ناچار شد جسد مادر را به او نشان بدهد، نهیب مرگ را باور نکرد و ضجه میزد که «گوش کنید... دارد نفس میکشد.... چطور نمیبینید؟!»
شکل سادهتر این مرحله، خوابهایی است که دقیقا پس از شنیدن چنین خبرهایی میبینیم. در این خوابها معمولا کسی که مرده، ناگهان زنده میشود و توضیح میدهد دربارهاش اشتباه کردهاند و در همه مدتی که برایش عزاداری میکردید، زنده بوده است. کم اتفاق میافتد کسی در مرحله انکار بماند، اما برخی افراد هم ممکن است تا پایان عمر در این مرحله تثبیت شوند مثل مادری که تا پایان عمر، غروبها روی چهارپایهای چوبی جلوی در خانهاش مینشست و چشم انتظار پسر میماند؛ هرچند به او خبر داده بودند پسرش فوت شده است.
مرحله دوم: خشمی که عقل ندارد
برخلاف انکار که برخی سوگوارها شاید اصلا آن را نگذرانند، خشم پس از شنیدن خبر سوگ مرحلهای است که بیشتر سوگوارها تجربهاش میکنند. سوگوارها خشمگین و ناراضیاند که چرا برای چشیدن جام بلا انتخاب شدهاند؟ چرا باید قربانی شوند؟ چرا از میان صدها میلیون آدم روی کرهزمین، عزیزشان را از دست بدهند؟
خشم سوگواری گاهی متوجه خدا و مقدسات میشود و سوگوارها یا کاملا بیایمان میشوند یا به خدا و پیامبر و ائمهاطهار به تلخی گلایه میکنند که چرا پروردگار، عزیزشان را حفظ نکرده است؟
آنها در این شرایط فراموش میکنند میلیونها انسان تاکنون به دل خاک فرو رفتهاند که هر کدام عزیزترینهای کسانی بودهاند و پروردگار از پیش با بندگانش این قصه را در میان گذاشته است که «همه از خداییم و به سوی او بازمیگردیم». البته توجه داشته باشید خشم سوگواری، فقط معطوف به دیگران نیست، بلکه گاهی معطوف به خود است. در این شرایط شاید مصیبدیدهها به خودشان ناسزا بگویند یا حتی به جسمشان آسیب برسانند مثلا به صورتشان چنگ بیندازند یا بر سر و سینه میکوبند.
مرحله سوم: بده بستان با خدا
به این مرحله معامله گفته میشود. البته در برخی متون روانشناسی به این بخش اشاره نشده و آن را زیر گروه بخشهای دیگر فرض کردهاند و در گروهی از منابع علمی نیز درباره آن نوشته شده است.
در مرحله معامله، فرد خطاب به خداوند میگوید میخواهد همه چیزش را ببخشد تا محبوبش برگردد.او حتی به دیگران مثلا به پزشکان معالج هم التماس میکند که حاضر است پول بیشتر بدهد به شرط آن که عزیزش را زنده کنند.
مرحله چهارم: من مقصرم، تو مقصری
در مرحله گناهکاریابی، مه سیاهی که دنیای آدمهای سوگوار را احاطه میکند، قدرت تحلیل منطقی رویدادها را از آنها میگیرد تا جایی که همه را در مرگ محبوبشان مقصر بدانند. میخواهید بدانید سوگوارها در این مرحله چگونهاند؟
باید پای درددل پرستارها و پزشکان در بیمارستانها بنشینید تا بشنوید خیلی وقتها پس از مرگ بیمار، حتی وقتی از نظر حرفهای کوتاهی نکردهاند، جرات نمیکنند موضوع را به بستگانش خبر بدهند، چون آنها بشدت پرخاش میکنند و حتی به کادر بیمارستان حملهور میشوند. آنها حتی خودشان را در مرگ عزیزشان مقصر میدانند. برای نمونه پدری که پسرش در تصادف فوت کرده بود، میگفت: «اگر برایش ماشین نخریده بودم شاید حالا زنده بود.» در حالی که همه میدانیم میلیونها خودرو در خیابانها در حال رفت و آمد است و هر کدام از آنها شاید دچار سانحه شود، اما احتمال وقوع سانحه نمیتواند بهانهای برای سوارنشدن بر خودرو باشد.
مرحله پنجم: آه غم... غم لعنتی
مرحله افسردگی هم از دورههای رایجی است که با از دست دادن کسی تجربهاش میکنیم. بارزترین علامت افسردگی، اندوه شدید و تمامنشدنی است که زندگی طبیعی فرد را کاملا مختل میکند. در این شرایط تلاش دیگران برای خارج کردن مصیبتدیده از گرداب غم فایدهای ندارد. نکتهای که باید در این مرحله به آن توجه کرد این است که احساس غم شدید را در فرد مصیبتدیده نمیشود با زور کاهش داد و حتی شاید برای او لازم باشد این دوره را بگذراند. این مرحله نسبت به مراحل دیگر روانی پس از سوگواری طولانیتر است، اما اگر به شش ماه برسد و فرد بهتر نشود، حتما باید با روانپزشک و روانشناس مشورت کند.
بستگان هم در این مرحله بهتر است سوگدیده را به امور جانبی مشغول کنند تا تمرکزش را بر مرگ عزیزش و مرور خاطرههایش از دست بدهد.
مرحله ششم: من بیتو میترسم
هیچوقت در کودکی گم شدهاید؟ میدانید چهجور حسی است؟ شما تنها و غریب و بییاور شده بودید و دنیا ترسناک و بیرحم. این دقیقا حسی است که سوگوارها پس از افسردگی در مرحله تنهایی تجربهاش میکنند.
آنها اعتقاد دارند از دسترفتهشان پشت و پناهشان بوده یا تنها دلگرمیشان یا امیدشان برای زندگی و حالا او دیگر نیست تا دلخوششان کند و در ناملایمات تکیهگاهشان باشد یا بهانهشان برای مقاومت کردن. شاید باورکردنی نباشد، اما روانشناسی تعریف میکرد یکی از مراجعانش بانویی سالخورده بود که پس از مرگ شوهرش تا ده سال از منزل خارج نشده بود و فرزندانش که هر کدام تشکیل خانواده داده بودند، اقلام مورد نیازش را تامین میکردند. این زن پس از مرگ شوهرش آنقدر دنیا را ناامن میدید که حاضر نبود حتی برای خرید از خانه بیرون برود. در پروندهای دیگر، زن جوان و زیبایی پنج سال از زندگیاش را صرف نگهداری از پدرش کرد که به علت فلج زمینگیر شده بود. پدر قرار نبود سالم شود و این هشدار را پزشکان پیشتر به زن داده بودند، اما فکر میکنید واکنش او به مرگ پدر چه بود؟ خودکشی کرد و در نامهاش نوشت دیگر دنیا را نمیخواهد، چون پشتوپناهی ندارد. به نظر شما استدلالش منطقی بود؟ پدر او در آن پنج سال حتی هوشیار هم نبود و بنابراین از همان زمان که بیمار شده بود، زن حمایتش را از دست داده بود، اما مرگ یادش انداخته بود که حضور فیزیکی پدر را هم دیگر ندارد؛ حضوری که به تنها دلخوشیاش تبدیل شده بود و به همین علت، زندگی را بعد از مرگ پدر بیهدف میدانست. طبیعی است در مرحله ترس، فرد سوگوار نباید تنها باشد و به همین علت است که معمولا توصیه میشود پس از مرگ کسی، دوستان و آشنایان تا مدتی در کنار بستگان درجهیک باقی بمانند و به آنها اطمینان بدهند گرچه محبوبشان را از دست دادهاند، اما هنوز کسانی هستند که تکیهگاهش باشند.
مرحله هفتم: ناچاری باور کنی
تقلا فایده ندارد. جاده زندگی یکطرفه است. آن که رفته، برنمیگردد، حتی اگر هزار بار، چشمها را ببندید و تصورش کنید یا سعی کنید خاطراتش را با جزئیات به یاد بیاورید یا دنبال یادگارهایش بگردید یا دیگران و خودتان را بابت مرگش مقصر بدانید یا حتی بخواهید رفتنش را انکار کنید.
این استدلالی است که اگر از ذهن سوگدیدهها بگذرد آنها را وارد مرحله پذیرش و تسلیم میکند؛ مرحلهای که در آن به تعادل روانی میرسند و سعی میکنند با مصیبت کنار بیایند و ادامه جاده زندگی را بدون محبوبشان گز کنند. کاملا اشتباه است اگر در این مرحله از کسی که به مرحله تسلیم و پذیرش رسیده است، انتظار داشته باشید همان آدم پیش از مصیبت شود، طبیعتا او حق دارد تا حدی اندوهگین باشد و جای خالی عزیزش را حس کند، اما تحولی مهم در او این است که نهیب مرگ را به عنوان جزئی از روال زندگی پذیرفته و تصمیم گرفته است به زندگی عادیاش برگردد.
مرحله هشتم: سلام زندگی
هیچکس تا ابد اشک نریخته، هیچکس تا ابد سیاه نپوشیده است، هیچکس قرار نیست با مرگ عزیزش، خودش را زندهزنده دفن کند و به همین علت است که سوگدیدهها هم اگر از سلامت روانی برخوردار باشند و به شیوهای صحیح از حمایت اطرافیان و خدمات روانشناسی برخوردار شوند سرانجام اندوه را کنار میگذارند؛ یعنی پیراهنهای سیاه را عوض میکنند، آراسته میشوند و تصمیم میگیرند دیگر در تنهایی برای از دسترفتهشان اشک نریزند. غم که برود، شادی که بیاید، آهستهآهسته امید مثل گیاهی نحیف باز در دل مصیبتدیدهها ریشه میدواند، قد میکشد، جوانه میزند و آنها مثل گذشته عاشق زندگی میشوند.
چشم انتظارید که بدانید چه وقت قرار است آن دانه امید به زندگی در دل مصیبتدیدهای که میشناسید، جوانه بزند؟
زمان دقیقش معلوم نیست. آدمها درد را یکسان درک نمیکنند، آدمها مثل هم با غم گلاویز نمیشوند، آدمها باهم فرق دارند و به همین علت نمیشود پیشبینی کرد دقیقا چهوقت از غم خلاص میشوند. با این حال در متون روانشناسی تاکید شده است هر چه بیشتر سوگدیدهها را همراهی کنید، زودتر به این مرحله میرسند.