به سوی سقیفه

  مقدمه
آنچه را که می خوانید ، قصه یا داستان نیست ، هیچ کدام وهم و خیال نیست . بلکه آنچه را که می خوانید ، گزارشی است مستند ، از سیاهترین ایام خلقت .
آنچه را می خوانید جریان انعقاد نطفه ی خدعه ونیرنگ و .... است . بله آنچه را  که دراین جزوات به نام (( به سوی سقیفه )) به شما ارا ئه می گردد ، حقایقی است که در تاریخ بشریت اتفاق افتاده و مسیر بشریت را از راه اصلی خویش منحرف نموده است . این مطالب ، گزارش است ، مستند، مستند به مدارک اهل سنت و هیچ گزارش شیعی در آن وجود ندارد که بیانگر وقایع روزهای آخر عمر رسول اکرم (صل الله علیه واله وسلم) وایام بعد از آن می باشد .
   طرح یک سوال !  
قبل از شروع بحث ، به سوال برخی از عزیزان که عنایت می فرمایند و جزوه ها را مطالعه می فرمایند را جواب مختصری می دهیم ، اما سوال :
(( عزیزان می پرسند که آیا مدارک شیعی حقایق تاریخی که در مورد حقانیّت اهلبیت (علیم السلام) است را مطرح نکرده اند که شما از مدارک اهل سنت استفاده می کنید ؟
ویا بیان کرده اند شما به آن اعتقاد ندارید ؟ یا اینکه حتما اهل سنت باید بگویند تا ما قبول کنیم ؟ این بزرگواران با این گونه سوالات خود می خواهند ، چرایی استفاده ما را از مدارک اهل سنت بدانند .
   جواب
در جواب شما عزیزان باید عرض کنیم که بزرگان شیعه و علمای گرانقدر عالم تشیع در زمان غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زحمت فراوان و طاقت فرسایی برای اثبات حقانیت اهل بیت (علیهم السلام) و حفظ معارف آنان ، کشیده اند.
و مدارک شیعی بیشتر از آن چیزی که در کتب اهل سنت است حقایق را گفته اند . و ما هم به کتب آنها اعتماد داریم و آنان را قبوا می کنیم چون طبق روایات ودستورات ائمه هدا (علیهم السلام ) ، قبول کننده حرف علما مانند کسی است که حرف ائمه هدا (علیهم السلام ) را قبول کند ودیگر اینکه ما در قبول حق کاری به اهل سنت نداریم وکلام بزرگانمان کفایت می کند.ولی علت اسفاده از کتب اهل سنت ، این است که بگوییم شما در کتب خود این مطالب را بیان کرده اید وبه آن اعتراف دارید , پس چرا حقایق را انکار کرده وبه آن عمل نمی کنید. شما که صحیح مسلم وبخاری را برتر از قرآن می دانید هرکه این دو کتاب را انکار کند ، دین ندارد ، چرا بحث از حقانیت اهلبیت می رسد ، آنرا انکار می کنید وطالب این دوکتاب را زیر پا می گزارید .
وبه قول مرحوم علامه امینی : (( اگر ما در کتب شیعی خود هیچ نداشتیم و در مورد حقانیت شیعه ، فقط می خواستیم به کتب اهل سنت برای حقانیت خود استدلال کنیم ، کتب اهل سنت مارا کافی بود )).
قبل از شروع خدمت شما عرض کنیم ، مطالب این جزوات ((به سوی سقیفه))از دو کتاب (( عبدالله بن سباء)) و ((سقیفه )) تالیف مرحوم علامه ی عسکری  به صورت گرفته شده مدارک تک تک وقایع ذکر نگردیده است ، عزیزان برای مطالعه ی مفصل تر و آگاهی مدارک به این دو کتاب مراجعه کنند .
    پی ریزی سقیفه
خداوند متعال در سوره ی تحریم آیه ی سوم می فرماید : (( رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) مطلبی را به عنوان راز به همسرش [حفصه] می فرماید و او خیانت کرده وآن را فاش کرد[به عایشه گفت ] ، خداوند، پیامبرش را آگاه ساخت وآن حضرت حفصه را از فاش کردن آن راز آگاه می سازد . حفصه از پیامبر می پرسد چه کسی شما را از این کار آگاه ساخت ؟ پیامبر( صل الله علیه وآله وسلم )می فرماید : خداوند عالِم آگاه ، مرا با خبر ساخت .)) در دو آیه بعد لحن تغییر می کند و خداوند مطعال خطاب به آن دو زن می فرماید :
(( اگر از کار خود توبه کنید [ به نفع شماست ] زیرا دل هایتان از حق منحرف گشته است وچنان که بر ضد پیامبر پشت به پشت هم دهید ، خداوند مولای اوست وجبرئیل و فرشتگان و مرد صالح از مومنان [ علی (علیه سلام) ] پشتیبان اویند  4  امید است که اگر او شما را طلاق دهد ، پروردگارش به جای شما ، همسرانی بهتر برای او قرار دهد ...  5   )) و ادامه سوره که عقوبت های سخت تری را بیان می کند .

 چرا این همه تهدید ؟
واقعا در خانه پیامبر (صل الله علیه وآله وسلم) و گرد آن حضرت چه فتنه هایی به پا شده بود ؟ آن دو همسرپیامبر وهمکارانشان چه نقشه هایی داشته اند که برای هشدار دادن به ایشان نیازمند این همه تهدید بوده است ؟
آنچه را که دراین باره در کتب اهل سنت یافته ایم چنین است :
پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم) به حفصه دختر عمر ، فرموده بود که پدر تو با پدر عایشه ( ابوبکر ) ، برای گرفتن حکومت پس از من قیام خواهند کرد . این پس از من قیام خواهند کرد .این سخن پیامبر (صل الله علیه وآله وسلم) به عنوان رازی بیان داشت ، لکن این راز را حفصه با عایشه در میان گذارد.
عایشه هم آنرا به پدرش گفت . ابوبکر هم آنرا با عمر د رمیان گذاشت . عمر از حفصه سوال کرد ، داستان چیست ؟ بگو (تا آماده شویم ) او هم راز را برای پدرش برملا کرد . چنانکه ابن عباس ، می گوید طی زیرکی خاصی از عمر پرسیدم ، سوره تحریم درباره چه کسی نازل شده است ؟ عمر گفت درباره ی عایشه وحفصه .
   ترور نافرجام
از این آیات وقضایای مربوط به آن ، می توان دریافت که ابوبکر وعمر برای رسیدن به حکومت نقشه می کشیدند ، نقشه ایی برای زمان حیات پیامبر (صل الله علیه وآله وسلم) ونقشه ای برای بعد از آن حضرت .
از نقشه های آنان در زمان حیات می توان به نقشه رم دادن شتر پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم)اشاره کرد که آنها، و یارانشان قصد داشتند به هنگام مراجعت از غزوه تبوک شتر حضرت را رم داده تا حضرت به دره افتد و شهید شود که به فضل الهی موفق نشدند
ابن حزم اندلسی نقل می کند ابابک و عمر و عثمان و طلحه و سعد ابن ابی وقاص قصد داشتند که پیامبر را هنگام برگشت از تبوک در دره بیندازند و بکشند
      نقشه شوم
اما نقشه آنها برای بعد از حیات پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم) بود این است که آنها، یعنی ابوبکر، عمرف ابوعبیده جراح، سالم ابن مولا ، ابو حذیفه و عثمان گرد هم آمده اند و برای رسیدن به حکومت بعد از پیامبر( صل الله علیه وآله وسلم) هم سوگند شدند و این قرار را در نامه ای نوشتند وآن به امانت نزد ابو عبیده جراح گذاشتند وبه این سبب بود که عمر گفت (( ابو عبده امین امت است )) و به سبب این قرار بود که خلیفه دوم بارها می گفت (( اگر ابو عبیده یا سالم بن مولا و ابو حذیفه زنده بودند خلافت را به ایشان واگزار می کردم.)) به همین دلیل بود که ابوبکر عمر را بعد از خود بعنوان خلیفه معین کرد و به همین سبب بود که عمر شورای خلافت بعد از خود را به گونه ای انتخاب کرد که عثمان بعد از او خلیفه شود و چندین دلایل دیگر که در زمان حکومت آنها اتفاق افتاد و نشان از قرارهای قبلی بود برا اطلاع بیشتر به کتاب سقیفه رجوع کنید. در ادامه به بیان چگونگی اجرای نقشه اشاره می کنیم اما باید قبل از هر چیز داستان لشکر اسامه را بگوییم:
     داستان لشکر اسامه
آنچه که در تاریخ آمده و از مسلمات تاریخ می باشد این است که:
روز دوشنبه چهارروز مانده از ماه صفر سال یازدهم هجری، رسول اکرم(صل الله علیه وآله وسلم) فرمان آماده باش برای  جنگ با روم را صادر کرد
روز چهارشنبه تب و سردرد بر پیغمبر(صل الله علیه وآله وسلم) عارض شد و ایشان صبح پنج شنبه به دست خویش پرچم جنگ را به اسامه که جوانی بیش نبود داد و او را فرمانده لشکر قرار داد .
این لشکر در مکانی بنام جرف یک فرسنگی مدینه است اردوگاه زد. بزرگان مهاجر و انصار عموما دعوت شدند تا در جنگ شرکت کنند ابوبکر، عمر، ابو عبیده، جراح، سعدبن وقاص، سعدبن زید( شوهر خواهر عمر) و عده ایی دیگر جزء آن لشکر بودند.
لعن مخالفین
پیامبر (صل الله علیه وآله وسلم) وقتی دستور حرکت را داد فرمود هیچکس از صحابه حق نرفتن با لشکر را ندارد (( لَعن الله ُ تَخَلَّفَ عن جِیش اسامه)) خدا لعنت کند هرکس که از رفتن با لشکر اسامه تخلف کند.
این گونه دستور وتاکید بر آن ولعن کردن ، این را می فهماند که گروهی مثل همیشه بر کارهای رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) خرده گرفته اند وبه دستورات ایشان اعتراض دارند .
-    اعتراض بعضی از اصحاب مثل عمر وابوبکر و همفکرانشان که دستورات رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم) از اتفاقات مشهور ومعروف تاریخ است و می توان به عنوان مثال به قضایایی چون اعتراض در غدیر خم ، صلح حدیبیه ، بستن در خانه هایی که به مسجد النبی باز می شد بجز خانه حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) وغیره اشاره کرد.
اعتراض بزرگان
جمعی که از فرماندهی اسامه خوششان نیامده بود به اعتراض گفتند:((چرا این پسرک را فرمانده سپاهی می کنند که افراد آن از مهاجرین نخستین  تشکیل شده است)) پیامبر خدا (صل الله علیه وآله وسلم) چون این سخن را شنید سخت براشفت ود رحالی که دستمالی به سر بسته وپارچه ای بردوش انداخته بود بر بالای منبر رفت وفرمود:(( این چه سخنی است که درباره فرماندهی اسامه به من گزارش داده شده است همانا شما بودید که پیش از این درباره فرماندهی پدرش اعتراض داشتید بخدا قسم پدرش فرمانده ای لایق بود ، پسرش نیز همان لیاقت وشایستگی را دارد )). پس از منبر فرود آمدند ومسلمانانی که می خواستند همراه اسامه بروند با رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) وداع نموده ، به طرف لشکرگاه در جرف رهسپار شدند .
شهادت پیامبر
علامه حلی :اما ان که چه کسی ودر چه زمانی آن حضرت را سم داده اند ، همانند بسیار دیگر از زوایای زندگی آن حضرت برای ما روشن نیست .
منتهی مطلب (ط.ق) – العلامه الحلی-ج2 –ص 887
بیماری پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم)  شدید تر شد ودر حالی که ازشدت بیماری بیهوش افتاده بود ، اسامه نزدش آمده ولی ایشان قدرت بر سخن گفتن نداشت . اسامه برگشت وبار دیگر روز دوشنبه به خدمت پیامبر (صل الله علیه وآله وسلم) آمد. آن روز حال آن حضرت بهتر بود وبه اسامه فرمود : (( به میمنت و مبارکی روانه شو .))
اسامه پیغمبر را وداع گفته وبه لشگرگاه بازگشته و فرمان حرکت داد ولی هنگامی که می خواست سوار اسب خود شود ، از طرف مادرش ام ایمن قاصدی رسید وگزارش داد که رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم) در حال احتضار است . پس اسامه به اتفاق عمر، ابوعبیده ودیگران بازگشت . ورسول خدا در همان روز دار فانی را وداع گفتند.اصحاب درست یک هفته از دستور رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) سرپیچی کردند و جلوی حرکت سپاه را گرفتند.
این همه اصرار
عملی که از پیامبر اکرم (صل الله علیه وآله وسلم) در ساعات آخر عمر سر زد ، بسیار شگفت انگیز است .صحابه وبزرگان آنها را به اصرار فراوان می خواستاز مدینه تا مرز سوریه وشام بیرون بفرستد واز مرکز اسلامی دورشان سازد .بدین منظور آنها را مجبور کرد تا با اسامه به جنگ روند. واقعا به چه دلیل پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم) می خواست که این افراد وصحابه از مدینه دور باشند ودر چنین موقعیت حساسی فقط علی (علیه سلام) را بر بالین حود نگه دارد ؟؟!!
همانطور که گفته شد پیامبر (صل الله علیه وآله وسلم) از نقشه های مخالفین حضرت علی (علیه سلام) به وسیله خداوند متعال آگاه گردیده بود و همچنین با بیان مطالبی که می آید ، به درستی دلیل رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم)  روشن می گردد.
وصیتی که .....!
رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم) برای اینکه زحمات او به هدر نرود وبعدا اختلافی پیش نیاید ، تصمیم به نوشتن وصیت - وصیتی که هیچ گاه نوشته نشد – گرفت .ولی همان هایی که لشکر اسامه را با مخالفت های خود یک هفته از حرکت باز داشته بودند از نوشتن این وصیت ممانعت کردند چنانچه ابن عباس می گوید : چون هنگام مرگ رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) فرا رسید جمعی از مردم که عمر بن خطاب نیز در بین آنان بوده اند در خانه پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم) گرد آمده بودند ، آن حضرت فرمود (( بشتابید تا نامه ای برای شما بنویسم تا هرگز گمراه نشوید )) عمربن خطاب به حاضرین گفت: (( همانا مرض مشاعر رسول خدا(صل الله علیه وآله وسلم) چیره شده است ( دربعض جاها آمده ، عمر گفت پیغمبر هذیان می گوید) قران نزد شماست و کتاب خدا برای ما کافی است .))
اختلاف و گفت گو میان مردمی که درخانه بودند در افتاد بعضی با عمر هم صدا شدند چون سخنان یاوه زیاد شد رسول خدا(صل الله علیه وآله وسلم) دلتنگ شده و فرمود : ((از نزد من برخیزید که در حضور من جدال و اختلاف نیست )).
بله مخالفین با این جنجالی که براه انداختند اگر وصیتی هم نوشته می شد بعد ها می گفتند این وصیت زمانی نوشته شده که پیامبر خدا مشاعرش مختل بوده وترتیب اثری به آن نمی دادند .
چنانچه ابن عباس می گوید : وقتی مجلس آرام شد شخصی عرض کرد آیا آنچه می خواستید برای شما بیاورم ؟ پیامبر (صل الله علیه وآله وسلم) فرمود : (( دیگر چه فایده ای دارد )) .
افسوس ابن عباس !
واقعا پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم) چه می خواست بنویسد که عمر نگذاشت ؟
طی مباحثه ای مفصل که میان ابن عباس و عمر درگرفت ، عمر گفت : ((پیامبر تصمیم داشت که دربیماری اش ،  تصریح ونام او [ علی بن ابیطالب (علیه سلام)] کند ولی من نگذاشتم .))
به همین دلیل است که ابن عباس افسوس می خورد وبارها می گفت : (( بدبختی و مصیبت هنگامی به ما فشار آورد که درنتیجه اختلاف ویاوه سرایی ، نگذاشتند رسول خدا(صل الله علیه وآله وسلم) آن نامه [وصیت نامه] را بنویسد )).
عمر و انکار مرگ پیامبر
رسول خدا(صل الله علیه وآله وسلم) در ظهر روز دوشنبه چشم از دنیا فرو بست ؛ در حالی که عمر درمدینه بود و ابوبکر در منزل شخصی خود در سنح ( سنح در مشرق مدینه بود وبا مدینه فاصله داشت ).عایشه می گوید : عمر و مغیرة بن شعبه پس از اینکه اجازه گرفتند به حجره رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) داخل شدند وپارچه ای را که به رخسار ایشان بود کنار زدند عمر با دیدن پیامبر (صل الله علیه وآله وسلم) بانگ زد : ((آه رسول خدا چه سخت بیهوش افتاده است)) آنگاه برخاستند و از اتاق خارج شدند . هنگامی که می خواستند از اتاق بیرون روند مغیره رو به عمر گفت : (( ای عمر بخدا قسم که رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفته بود )).
عمرگفت : (( دروغ گفتی ! رسول خدا هرگز نمرده است ! ولی تو چون مردی آشوبگر هستی چنین وانمود می کنی ! رسول خدا هرگز نخواهد مرد تا منافقین را نیست و نابود کند )).
عمر به این هم اکتفا نکرد وکلا منکر مرگ رسول خدا(صل الله علیه وآله وسلم)  شد و گفت :ایشان آخرین نفر است که از دنیا می رود و گفت هر کس بگوید او مرده گردنش را با شمشیر میزند و هر چه ابن عباس و ابن امِّ مَکتوم و دیگران به او گفتند که رسول خدا(صل الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفته قبول نکرد .
آرامش عمر
در روایات هست عمر اینقدر این حرف را تکرار کرد که لبانش را کف گرفت پس از این شخصی به سنح رفت وخبر مرگ رسول خدا را به ابوکر داد و ابوبکر به مدینه آمد ، عمر تا ابوبکر را دید آرام شد وچیزی نگفت ، عمر زمانی ساکت شد که ابوبکر به او و مردم گفت : (( که خداوند است که همیشه زنده است ونخواهد مرد ورسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) از دنیا خواهد رفت و او وفات کرده است .))
چرا این همه انکار
واقعا چرا عمر حرف دیگران را انکار می کرد؟! ولی حرف ابوبکر را که همان حرف بود را قبول کرد ؟!
آیا عمر بخاطر علاقه شدید به رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) این کار ها را می کرد ؟! یا اینکه به گفته اهل سنت او در آن لحظه دیوانه شده بود ؟! ولی حقیقت چیز دیگری است که ابن ابی الحدید پرده از آن برداشته است .اومیگوید: (( عمر وقتی فهمید رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفته است ، ترسید مبادا بر سر امامت شورش و انقلابی بروز کند و انصار با دیگران [ منظور حضرت علی (علیه سلام) است ] حکومت را به دست گیرند ، لاجرم مصلحت دید که مردم را به هر نحوی که ممکن است ساکت و آرام نگه دارد .از آن جهت آنچه را گفت ومردم را به شک وتردید وا داشت ، برای محافظت از حریم دین ودولت [ حفاظت دولت به نفع خودشان ] بود ، تا آنکه ابوبکر سررسید.
به سوی سقیفه
ابن هشام می گوید: ((وقتی به عمر و ابوبکر خبر رسید که انصار در سقیفه گرد آمده اند (و این خبر موقعی رسید که پیکر رسول خدا(صل الله علیه وآله وسلم) هنوز در خانه اش بود و هنوز کار تجهیزش به پایان نپذیرفته بود) عمر به ابوبکر گفت: بیا نزد بردران خود(انصار) برویم و ببینیم چه می کنند.))
شخصی که در آن روز وارد مدینه شده بود می گوید: (( هنگامی که به مدینه رسیدم شهررا پراز ضجه و هیاهو،مانند ضجه و گریه مردم ،زمانی که احرام می بندند یافتم پرسیدم چه خبر است ؟ پاسخ دادند پیغمبر خدا  از دنیا رفته است به مسجد شتافتم؛ ولی آن را خالی دیدم ،آنگاه به سوی ایشان شتافتم ،ولی در را بسته دیدم .شندیم صحابه پیکر پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم)  را در میان خانوادهاش تنها گذاشته اند . پرسیدم مردم کجا هستند ؟پاسخ دادند: در سقیفه بنی ساعده نزد انصار شتافتند .))
بیعت با ابوبکر
عمر و ابوبکر و همفکرانشان وقتی وارد سقیفه شدند دیدند که انصار گرد هم جمع آمدند و دارند برای خلافت تصمیم می گیرند
_داستان سقیفه و صحبت های در آن و مسائل درون سقیفه زیاد است که جای آن در جزوه نیست و برای مطالعه مفصل تر به کتاب عبدالله ابن سباء و سقیفه رجوع کنید ._
عمر هر طوری که بود با صحبت ها و ترفند هایی که در سقیفه زد ،جو را به نفع ابوبکر عوض کرد و خود چنین می گوید : ((آنچنان صداها (منظور جنجالهای مردمدر م.رد بیعت کردن با افراد دلخواه خود )بلند شد که ترسیدم اختلاف پدید آید؟ به ابوبکر گفتم: دستت را پیش اور تا با تو بیعت کنم
این حرف عمر باعث شد که کردم حاضر در سقیفه تهیج شده و هر کس برای اینکه در آینده جزو پیشتازان بیعت با ابوبکر شمرده شود و امتیازی بگیرد به  سوی ابوبکر شتابد و با او بیعت کند و بدین گونه بیعت خصوصی در سقیفه گرفته شد.
تلاشهای عمر
ابوبکر جکهری می گوید: ((عمر در این روز (سقیفه)خیلی تلاش می کرد، او پیش روی ابوبکر می دوید و شعار می داد :توجه کنید مرد با ابوبکر بیعت کردند ...))
عمر برای تثبیت خلافت ابوبکر و همچنین آینده خود، خیلی تلاش کرد و در راه سقیفه تا مسجد پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم) پیش روی ابوبکر و همراهان او راه می رفت و هرکس را می دید بالاجبار می گرفت و با زور و شمشیر از او برای ابوبکر بیعت می گرفت.
ابوبکر را در رئز شهادت رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم)با هلهله و شادی یه مسجد پیغمبر(صل الله علیه وآله وسلم)بردند و ابوبکر برفراز منبر نشست و مردم تا شب هنگام با وی بیعت می نمودند و هیچ کس به فکر دفن پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم)  نبودند. ابوبکحر باز فردای آن روز نیز به مسجد پیامبر آمد و بر فراز منبر نشستع تا از عموم مردم که با رعب و وحشت به مسجد وآمده بودند بیعت بگیرند و بیعت خود را عمومی کرد .
اما رسول خدا(صل الله علیه وآله وسلم)
این اتفاقات زمانی افتاد که در کنار جنازه رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) به جز خویشاوندان اوکه تعدادشان کم بود ،کس دیگری نبود و علی ابن ابی طالب (علیه السلام)به همراه عباس عموی پیامبر  و عمو زاده ها و افراد دیگر پیغمبرا را غسل داده و کفن کردند و دفن نمودند .
عایشه می گوید: ((ما از به خاک سپردن پیغمبر(صل الله علیه وآله وسلم)  خبر نداشتیم ، تا آنگاه که در دل شب چهارشنبه  صدای بیل ها به گوشمان رسید.))
پیشنهادعموی پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم)  
در هنگام دفن رسول خدا(صل الله علیه وآله وسلم) عباس عموی پیامبر به حضرت علی(علیه السلام)گفت : ((ای پسر برادر پیش بیا تا با تو بیعت کنم که پس از این که پس از این کسی با تو مخالفت نخواهد  کرد.))
علی(علیه السلام )فرمود:  ((اکنون کار ما تجهیز پیکر پیامبر است.))
این پیشنهاد را ابوسفیان نیز به حضرت علی(علیه السلام داد ولی ایشان قبول نکرد.
طبری نقل می کند: (( ابوسفیان پیش آمد در حالی که می گفت:... ای پسر عب مناف،ابوبکر را به کارهای شما چه کار؟!علی و عباس ، آن دو ستم دیده و خوار گشته کجایند؟پس به نزد حضرت علی (علیه السلام )آمد و گفت:((اب. الحسن دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم .)) علی (علیه السلام )خود داری نمود و فرمود : ((اگر چهل نفر مرد با عزم ذاشتم مقابله می کردم ، ولی یاور ندارم.))
علت بیعت نکردن
این سوال پیش می آید که چرا علی (علیه السلام )با این افراد بیعت نکرد؟ اگر او با اینها که دو بزرگ قریش بودند،بیعت می کردند دیگر مشکلی برای او پشی نمی آید؟در جواب می گوییم:
الف)همان طور که حضرت به عموی خود فرمودند آن موقع    وقت این کارها نبود زیرات اگر علی (علیه السلام )جای تدفین رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) ،بیعت می گرفت آیندگان هم می گفتند  او هم مثل دیگران به فکر به دست آوردن حکوت برای خود بود
ب)ابوسفیان کسی نبود که اعتقاد به وصایت حضرت ازعلی( علیه السلام) داشته باشد و به خاطر این با حضرت بیعت کند.
بلکه او به خاطر تعصبات قبیلگی و به دلیل اینکه حکومت از خاندان عبدمنافبیرون نرود با علی (علیه السلام)می خواست بیعت کند و سالها علی (علیه السلام )در کنار پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم)با این تعصبات جنگیده بودند و این درست نبود که برای رسیدن به حکومت از این شیوه غلط استفاده کرد.چنانچه می بینیم وقتی که ابوبکر به پیشنهادعمر زکات جمع آوری شده به دست ابوسفیان را به خاطر اینکه به حکومت کاری نداشته باشد بدون دلیل به ابوسفیان بخشیدند ، ابوسفیان با آنها بیعت کرد .
ج)حضرت می خواست افرادی مثل سلمان و ابوذر با او بیعت کنند چنان که خود فرمود اگر چهل مرد جنگی داشتم ، نه افرادی مثل ابوسفیان که دنبال دنیا بروند.
مخالفان بیعت
اهل سنت معتقند که همه با ابوبکر بیعت کردند و هیچ کس با او مخالفت نکرد ولی ما اینجا افراد و گروهایی را می آوریم که با ابوبکر بیعت نکردند و اثبات می شود که بیعت او همگانی هم نبود
1)بنی هاشم؛گروهی بودنند که به طرفداری از حضرت علی (علیه السلام) باابو بکر بیعت نکردند
2)خزرجیان ؛ افراد قبیله خزرج بخاطر بیعت نکردن بزرگ آنان [سعدبن عباده] با ابوبکر بیعت نکردند
3)گروهی از صحابه مثیل سلمان ،ابوذر،مقداد،عمار،یاسر و عباس عموی پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم) که به دلیل بیعت نکردن علی (علیه السلام )با ابوبکر، با  او بیعت نکردند.
4) ماک بن نویره رئیس بخشی از قبیله بنی تمیم و صحابی پیغمبر که به جرم مرتدد بودن به دست خالد بن ولید بیگناه کشته شدند .
وخیلی افراد دیگر . آنچه قابل توجه است این می باشد که حکومت هرکس را که از بیعت با ابوبکر سر می زد مرتد می نامید وبا آنان به روش عرب جاهلی عمل می کردندواگر با آنها می جنگیدند وپیروز می شدند همه آنها را سر می بریدند و زنان و کودکان آنان را به اسارت می بردند .
نظر صحابه
در اینجا نظر یک سری از افراد وصحابه را در مورد غصب خلافت می آوریم :
سلمان می گفت : (( ... به خیر کمی رسیدید وخلافت را گرفتید ولی معدن خیر را از دست دادید ... اگر خلافت را درخاندان پیامبر می گذاشتید ، حق دو نفر باهم اختلاف پیدا نمی کردند ... ))
ابوذر چنین می گفت : (( به چیز کمی رسیدید و به همان قناعت کردید و خاندان پیامبر را از دست دادید .))
مقداد می گفت : (( ... کردار قریش چه شگفت آور است که کار را از دست اهل بیت پیامبرشان دور ساخته ، در حالی که اول کسی که ایمان آورد در میان ایشان است. ))
 سقوط بشریت
پیامبر خدا (صل الله علیه وآله وسلم) چشم از دنیا بست واز میان امتش رفت در حالی که می دانست چه بر سر امت او می آید می دانست که امت او در چه امتحان بزرگی شکست سختی می خورد او رفت و می دانست که حق علی (علیه سلام)غصب خواهد شد وبه خاندان او چه می گذرد و او با علم نبوت به سقوط بشریت بعد از خود آگاه بود و می دانست که این بدبختی که بخاطر خیانت اصحابش ایجاد شده تا قیامت دامنگیر بشریت است .
الا لعنة الله علی القوم الظالمین .

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت