قرآن و عترت (مقاله علامه حسن زاده عاملی در كنگره هزاره نهج البلاغه)

قرآن و عترت (مقاله علامه حسن زاده عاملی در دومين كنگره هزاره نهج البلاغه)

أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه الّذي جعلنا من المتمسّكين بولاية مولانا امير المؤمنين علي عليه الصلوة و السلام. اللهمّ صلّ و سلّم على خاتم النبيّين، سيّدنا ابى القاسم محمد و على آله الطيبين الطّاهرين و على جميع عباد اللّه الصّالحين.

در اين مجمع علمى و اين محضر مبارك ارباب دانش و بينش و اصحاب ولايت و درايت، كه به مناسبت بزرگداشت دومين كنگره هزاره نهج البلاغه تأسيس و تشكيل شده است، و اين خوشه‏چين خرمن ولايت توفيق تشرف در آن را يافته است، در پيرامون موضوع قرآن و عترت، و سرانجام اشارتى به توحيد از ديدگاه نهج البلاغه عرايضى تقديم مى‏دارد:

سيد اوصياء جناب امير المؤمنين على عليه السلام، در چندين جاى نهج البلاغه اهل بيت وحى و عصمت را، گاهى به نام عترت، گاهى به نام آل، و گاهى به اسم اهل‏بيت و القاب و اوصاف ديگر ياد مى‏كند. (ما در شرح نهج البلاغه ص 35 ج 2، تكملة المنهاج، و در انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه از ص 31 تا 41 چندين موضع نهج البلاغه را در اوصاف آل محمد «ص» ذكر كرده‏ايم). و در معرفى آنان اصرار و ابرام بسيار دارد، همانطور كه خداوند متعال در قرآن مجيد، امام را كه رهبر و سالار كاروان بشر و پيشواى انسان است نام مى‏برد، اوصافى براى آن ذكر مى‏كند تا ميزان‏

انسان‏شناسى در دست افراد بوده باشد؛ چون موضوع بسيار مهمّ است و اهميّت به‏سزا دارد؛ زيرا انسان مى‏خواهد سرمشق داشته باشد، مى‏خواهد تعليم بگيرد، مى‏خواهد از قوه به فعل برسد، مى‏خواهد سعادت ابديش را تحصيل كند، خلاصه مى‏خواهد خودش را انسان واقعى بسازد، لذا عقل اجازه نمى‏دهد كه انسان در راه وصول به چنين هدف نهائى خود را به دست هر كسى بسپارد و او را مقتداى خود قرار دهد. (وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ‏- بقره آيه 124-، وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ- السجده آيه 24، وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا- الانبياء آيه 73).

انسان ابدى در پيش دارد كه ديگر فنا و زوال براى او نيست، و هر آن گونه كه خودمان را ساختيم، هستيم و ديگر بود ما را إلى و حتّى و متى نيست، موجودى هستيم أبدى، بايد ببينيم به تعبير امام نهم عليه الصلوة و السلام، در اين بازار كسب و كار و تجارت، چى بدست مى‏آوريم؟ و چگونه خودمان را مى‏سازيم، كه فرمود: الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر فيها آخرون لذا در تعريف پيشوايان اهتمام به‏سزا در قرآن و روايات شده است. انسان، زبده و برگزيده عالم كبير است و در نظام أحسن عالم كلمه علياى الهى است، در اين كتاب عظيم وجود كلمه‏اى بزرگتر از او خداوند متعال ننوشته است نطفه انسان حبّه‏ايست كه اگر درست تربيت شود شجره طوبى مى‏شود: أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها (سوره ابراهيم آيه 25)، به جز اين حبّه هيچ حبّه و دانه‏اى لياقت و قابليت شجره طوبى شدن را ندارد. اين چنين درخت را نمى‏شود بدست هركسى داد، لذا امير المؤمنين على «ع» در چندين جاى نهج البلاغه، رهبران به حق مردم را كه وسائط فيض و سفراى به حق بين خلق و خالق‏اند، به اوصافى معرّفى مى‏فرمايد تا معيار تشخيص و تميز در دست بوده باشد و انسان درست خودش را بسازد و كج‏ومعوج به بار نيايد و منحرف نشود، بر صراط مستقيم باشد كه خداوند بر اين صراط مستقيم است:

إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‏ (سوره هود آيه 60). قرآن صراط مستقيم است، ولايت‏ صراط مستقيم است، آيات قرآن پلّه‏ها و درجات عروج انسان به سوى جمال مطلق و جلال مطلق‏اند.

اگر در صورت پند و اندرز تعبيرى ارائه مى‏نمايم پوزش مى‏طلبم، به بخشيد كه از خودم منفعلم، در حديث است، كه خداوند متعال به جناب عيسى مسيح عليه السلام فرمود: فرزند مريم، آن چه را كه به بندگانم مى‏گويى، اگر خودت عامل به گفته‏هايت نيستى از من شرم بدار. كيف كان، بنده گوينده نيستم، من مانند نوارى عرايضى را به محضر مبارك شما تقديم مى‏دارم، هم بنده مستمعم، شنونده‏ام، هم سركار عالى، گوينده سفراى الهى و وسائط فيض حق‏اند. غرضم اين است كه سرمايه كسب‏وكار را همه ما داريم، تور شكار را خداوند به همه ما داده است:

وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ‏ (نحل 81)

اى دل به كوى دوست گذارى نمى‏كنى‏   اسباب جمع دارى و كارى نمى‏كنى‏
 

هيچ‏كس در عالم محروم نيست. كى به كار افتاد و براه افتاد و خدا به او نداد؟ چه كسى حركت كرد و خداوند حركتش را بركت نداد؟ دار، دار حركت است، دار ترقّى و تعالى است. خداوند متعال در قرآن ما را به خطاب تعالوا دعوت فرموده است: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ‏ (انعام 151).

بانگ مى‏آيد كه اى طالب بيا   جود محتاج گدايان چون گدا
جود محتاج است و خواهد طالبى‏   همچنانكه توبه خواهد تائبى‏
جود مى‏جويد گدايان و ضعاف‏   همچو خوبان كاينه جويند صاف‏
 

به زبان فصيح عربى، تعال و تعالوا و مشتقات آنها در جائى استعمال مى‏شود كه آمر و خواهنده، خودش در بلندى مثلا بر قله شامخى قرار گرفته است و به ديگران كه در دامنه كوه هستند مى‏گويد: تعالوا يعنى بالا بيائيد.

پيغمبر اكرم به ما مى‏فرمايد: مرا ببينيد و بالا بيائيد: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ‏ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (احزاب 21) قرآن و نهج البلاغه به ما مى‏فرمايند: راه ما را بگيريد و بالا بيائيد.

ما اگرچه به حسب ظاهر در دامن خاك تربيت شده‏ايم، ولى در واقع موجودى آن سوئى هستيم. براى اين مقام هر مثالى بياوريم آن‏چنان كه شايسته آنست بيان نكرده‏ايم، عارف نامور ملّاى رومى اين مثل را آورده است كه تخم اردك در زير پر مرغ خانگى تربيت مى‏شود، و روزى جوجه‏هاى اردك در زير پر مرغ خانگى سر از دژ و حصار تخم بدر مى‏آورند و همين‏كه جوجه‏ها خودشان را شناختند كه خاكى نيستند و آبى‏اند، مرغ خانگى خاكى را رها مى‏كنند و به‏سوى آب مى‏روند و در رودخانه و دريا شنا مى‏كنند؛ ما هرچند در دامن خاك تربيت شده‏ايم كه انسان «جسمانية الحدوث» است ولى بايد بعالم ملكوت پرواز كنيم و بسوى جمال و جلال مطلق سفر كنيم.

هرچند انسان در ابتداء نطفه‏اى است كه انسان بالقوه است و اين نطفه حبّه‏ايست كه مانند يك رستنى مى‏رويد، چنانكه ديگر حبوبات در رحم و مزرعه پرورده مى‏شوند و مى‏رويند. نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ‏ (بقره 223) وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً (آل عمران 37) امّا در حقيقت اين انسان هانطور كه پيشينيان ما فرموده‏اند، حىّ بن يقظان است خودش زنده‏ايست كه هيچگاه به خواب نمى‏رود. روح شريف ما مظهر لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ‏ (بقره 255) است اين موجودى كه در دامن خاك تربيت شده است، مولودى كريم الأبوين است، پدرى دارد به نام عقل كل، و مادرى دارد به نام نفس كل، و به ما مى‏فرمايند بالا بيائيد.

اگر ما قابليت و لياقت ارتقاء و اعتلاء را نداشته بوديم، پيغمبر خاتم به زبان وحى به ما نمى‏فرمود: بالا بيائيد، پس ما راه داريم، بار داريم و حاشا كه دعوت وسائط فيض الهى به سخريه و هذل و استهزاء باشد: قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ‏ (بقره 67) پس اگر نيك‏بختى ندايشان را به حقيقت، نه به مجاز لبّيك گويد، تواند كه به قدر همّت خود به مقاماتى منيع و درجاتى رفيع ارتقاء نمايد، و به قرب نوافل بلكه به قرب فرائض نائل آيد. و چنين نيست كه معارج و مقامات شامخ انسانى وقف خاصّ سلمان و اباذر باشد، يك صبح به اخلاص بيا بر در ما و دست بيعت به اهل سيرو سلوك و راه رفته و از سرچشمه ولايت آب حيات نوشيده بده، گر كام تو بر نيامد آنگه گله كن.

قرآن منبع آب حيات است و از اوصافى كه براى خودش آورده است اين است كه فرموده: من آب حياتم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ‏ (انفال 24) انسان بايد اين آب حيات را بنوشد تا شاداب و شكوفا بوده باشد، تا سعادت ابدى پيدا كند. به نوشيدن اين آب حيات اسماء- اللّه تكوينى در او پياده مى‏شود، خودش مى‏شود اسماء اللّه، نه تنها به مفاهيم اسماء آگاهى پيدا مى‏كند؛ بلكه آن حقايق را مى‏يابد، مى‏چشد، لمس مى‏كند، دارا مى‏شود.

ممكن است دنبال درس برويم، ادبيات بخوانيم، فقه و اصول بخوانيم، فلسفه و عرفان بخوانيم، به قرآن و روايات آشنايى پيدا كنيم، به علوم غريبه دست بيابيم و خيلى چيزها بياموزيم و دانا بشويم اما دانائى غير از دارائى است، يعنى اين دانا شدن به مفاهيم اسماء غير از دارا بودن به حقائق اسماء است.

گفتن نيكو به نيكويى، نه چون كردن بود   نام حلوا بر زبان بردن، نه چون حلواستى‏
 

بايد انسان حقائق اسماء را دارا شود تا به فعليت انسانيش برسد. انسانى كه از قوه به فعليت رسيد، سعيد است و انسان به سعادت رسيده متصف به اخلاق و اوصاف ربوبى، و متخلق به اخلاق حق است: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها (بقره 31) وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ‏ (قلم 4) و اين امر براى بنده و جنابعالى شدنى است و غرض از ارسال انبياء اين است كه نهالها بارآور بشوند، يعنى اين نفوس مستعدّه به كمال مطلوب خودشان و به آن مقام شامخ فعليت انسانى برسند. و اگر امروز را مغتنم نشمرده‏ايم، و به سراغ رهبران دين نرفته‏ايم، و خبيث را از طيّب تميز نداده‏ايم، و به سرچشمه آب حيات نرسيده‏ايم؛ حسرتها

در پيش خواهيم داشت و كار ما در برزخ خيلى مشكل خواهد بود. آن كس كه راه رفته است و عوالم ملك و ملكوت براى او مكشوف و مشهود است و به همه آگاهى دارد و حجاب براى او نيست أعنى حضرت امام صادق «ع» فرمود: «ما بيمى كه داريم درباره برزخ شما است».

انسان در برزخ، تكامل دارد. در آخرت محض تكامل نيست، در اين نشأة كه دار ماده و طبيعت و جاى حركت است، مستعدّها دم‏به‏دم از قوّه به فعل مى‏رسند، عالم برزخ نه آخرت محض است و نه نشأه مادّى طبيعى اينجايى و شريعت ما فرمود در برزخ تكامل است، در قرآن كريم آياتى دالّ بر تكامل برزخى انسانها است، روايات اهل بيت وحى در اين موضوع متظافر است، اعاظم علماى متألّه ما فرمودند: در برزخ تكامل است؛ و لكن تكامل برزخى چگونه خواهد بود؟ حرف مى‏خواهد و بحث لازم است، اين مطلب مهمّ مطرح شده در حكمت متعاليه را اين زمان بگذار تا وقت دگر. قرآن كريم فرمود:

أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ‏ (اعراف 186). در اين آيه حثّ اكيد بر وجوب اكتساب معارف است و دلالت دارد بر اين كه فعليت نفس و حيات حقيقى او اين است كه تفكر كند و ببيند كه انفاس در يد قدرت حق تعالى است، پس اگر از مراقبت و تفكر باز بماند و پيش از تحصيل معارف حقيقيه و خروج از قوه به فعل از اين سراى رخت بربندد! بعد از خروج از دار حركت و استكمال به كدام حديث، و عقد قلبى تصديق مى‏كند و استكمال مى‏يابد! پس آيه دلالت دارد كه در آخرت محض، ترقى ممكن نيست و دنيا مزرعه آخرت و آخرت يوم حصاد است.

بارى، سخن در اين بود كه ما را به سوى خودشان دعوت كردند و فرمودند:

بسوى ما بيائيد، يعنى چنين نيست كه ما را از طلا و نقره آفريده باشند و شما را از آهن و چدن، شما انسانيد و سرمايه كسب به شما داده‏اند، ما را ببينيد و براه بيفتيد تعالوا، بالا بياييد. مى‏بينيد على عليه السلام، در چه مقام شامخى قرار گرفته است، اين انسان است و انسان‏ساز، به ما مى‏فرمايد: بسوى من‏ بيائيد و به خوى من درآييد كه ميزان قسط منم، منطق صدق منم، معيار حق منم، مكيال عدل منم. انسان يعنى خاتم «ص» انسان يعنى على، انسان يعنى امام صادق و امام باقر «ع»، انسان يعنى كسانى كه در مسير آنها و در خطّ آنها هستند.

اين همه شهيد كه داده‏ايد، و اين همه زحمتها كه كشيده‏ايد، و اين همه ناراحتيها و ناگواريها كه در راه دين چشيده‏ايد، و آن همه ارسال رسل و انزال كتب، و اين همه كتابها و تاليفها و حوزه‏هاى علمى و قلمها و دهنها و منبرها و مسجدها و محرابها براى اين است تا نفوس مستعده به كمال نهائيشان برسند.

خداوندا ايام ولايت است، باطن اين ايام نور محض است، ايام ولادت مظهر ولايت كبراى تو است، ايّامى است كه اسناد به ولادت با سعادت مولى الموحدين، و سيد الوصيّين على امير المؤمنين دارد، بارالها به حق اين مولود مسعود كه ملّاح سفينه نجات است اين كشتى براه افتاده جمهورى عظيم اسلامى و انقلاب شكوهمند اسلامى ما را صحيح و سالم به ساحل مقصودش برسان، مسلمانان را مؤيّد و منصور بدار. عزيزان ما، آن شيرمردان الهى كه در جبهه‏هاى جنگ، در راه اعلاى كلمه طيّبه لا اله إلا اللّه جهاد مى‏نمايند، به پيروزى نهائيشان نائل بفرما، الحمد لله كه پيروزى نهايى نزديك است، خوش باش كه عاقبت به خير است تو را.

بارى انسانها را به بينيد و مقام شامخ انسان را طلب كنيد. شما را براى رسيدن به مقامات قرآن و نوشيدن آب حيات قرآن آفريدند، بياييد از سرچشمه‏اى بنوشيد كه شما را حيات و سعادت ابدى بدهد.

امير المؤمنين عليه السلام در خطبه 85 نهج البلاغه مى‏فرمايد: بل كيف تعمهون و بينكم عترة نبيّكم و هم أزمّة الحق و أعلام الدين و ألسنة المصدق فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن و ردوهم ورود الهيم العطاش. شما مردم مى‏خواهيد گمراه بشويد، شما مى‏خواهيد بى‏راهه برويد، شما مى‏خواهيد سعادتتان را تحصيل نكنيد، چگونه مى‏خواهيد از سعادتتان سر باز بزنيد، در صورتيكه حجّت بر شما تمام شد كه در ميان شما عترت نبىّ شما هستند؟! پيغمبر اكرم «ص» در حجة الوداع فرمود: مردم آنچه كه شما را به خدايتان مى‏كشاند و به صفات ملكوتى تقرب مى‏دهد، براى شما گفتم، و آنچه كه شما را از حريم الهى باز مى‏دارد و به شقاوت هميشگى مى‏رساند به شما گفتم، و عترت هم بيان كرده است. اميدواريم كه در پرتو انقلاب عظيم اسلامى ما حقايق و معارف خاندان وحى و رسالت، كه همه آنها نور است و معجزات باقيه پيغمبر و آل پيغمبر است در متن زندگى ما قرار گيرد و اجتماع ما مدينه فاضله شود.

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: انّ اللّه عزّ و جل علم انّه يكون في آخر الزمان اقوام متعمّقون فأنزل الله تعالى قل هو اللّه احد، و الآيات من سورة الحديد- الى قوله: و هو عليم بذات الصدور فمن رام وراء ذلك فقد هلك (اصول كافى معرب ج 1 ص 72) صدر المتالهين مى‏گويد: من پيوسته در اين آيات تفكر مى‏كردم تا وقتى اين حديث را ديدم از شوق گريه كردم.

امام عليه السلام فرمود: چون خداوند متعال مى‏دانست كه در آخر زمان مردمى متعمّق، موشكاف، دانش‏پژوه، فحّاص، بحّاث، پيدا مى‏شوند براى آنها سوره‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آيات اول سوره حديد تا عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ را فرستاد، تا هر فيلسوف متأله متعمق، و هر عارف پخته و گردنه‏ها پيموده و مراحل و منازل سير كرده، به خواهد در معرفة اللّه سخن بگويد و در درياى بيكران معارف الهى غواصّى بنمايد، سوره اخلاص و آيات اول سوره حديد آنها را بيان فرموده است، و ميزان قسط همه آراء و عقائد است.

براى مردم متعمّق، و مرد و زن دانش‏پژوه، اجتماع خزانه‏ها داريم، انبارها و كنوز علوم و معارف داريم اين خزانه‏ها و كنوز، آيات قرآنيه و جوامع روائيه است، نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و ديگر ذخائر علميه محمد و آل محمد «ص» است. امام سجاد عليه السلام آيات قرآن را خزائن خوانده است:

آيات القرآن خزائن فكلما فتحت خزانة ينبغي لك أن تنظر ما فيها (اصول كافى معرب ج 2 ص 446).

امير المؤمنين عليه السلام، عترت را كه در نهج البلاغه اسم مى‏برد مى‏فرمايد: فيهم كرائم القرآن و هم كنوز الرحمن (خطبه 152). عترت اهل قرآن هستند، قرآن در آنها عجين شده است و مراتب قرآن را سير كرده‏اند و معارج قرآن را پيموده‏اند و به مقامات شامخه قرآن رسيده‏اند و خود قرآن ناطق‏اند.

آنان آثار و علائم و نشانه‏هائى دارند، حركاتشان، رفتارشان، گفتارشان، قلمشان، همه قرآنست همه حق محض و صدق صرف است، آنان مبيّن حقائق اسماء الهيه‏اند.

همانطور كه در طليعه گفتارم عرض كرده‏ام، اين محفل ما مجمع علمى است، مجمع ارباب فضل و دانش است، شما همگان اهل مطالعه‏ايد، اهل كتاب و اهل قلميد، و روشن و بيداريد، قيام كرديد و اين انقلاب ما قيامتى برپا كرده است و نمودارى از قيامت است، شما بفرمائيد در ميان اين همه نوشته‏ها و كتابها و كتابخانه‏ها، و به‏بينيد در ميان آن همه صحابه پيغمبر اكرم «ص» و در ميان آن همه تابعين كه بعد از صحابه بودند، آيا مى‏توانيد افرادى را پيدا كنيد كه بعد از پيغمبر «ص» مانند على امير المؤمنين «ع» دهن و قلم و زبان و بيان داشته باشد، آيا مى‏يابيد كسى را كه گفتار او عديل نهج البلاغه باشد، لااقل بتواند مانند يكى از خطبه‏هاى نهج البلاغه را بگويد و بياورد؟ يا چنانست كه خود امير «ع» فرمود: و إنّا لأمراء الكلام و فينا تنشّبت عروقه و علينا تهدّلت غصونه (نهج البلاغه خطبه 231). شيخ رئيس، رساله‏اى در اسرار معراج رسول اللّه «ص» نوشته است. روايات معراجيّه در حقيقت بيان سفر آن سوى انسان است، اين كتابها كه به عنوان سفرنامه نوشته شده‏اند، مثلا سفرنامه ناصر خسرو و ديگران، سفر كرده‏اند و سفرنامه نوشته‏اند، روايات معراجيه هم سفرنامه انسان است، قصّه و داستان نيست، همه حساب دارد، همه روى سرّى است، و يك‏يك روايات معراجيه كه آنجا چه ديده‏ام و بر سر بشر چه مى‏گذشت و چه و چه، همه بيان آيه كريمه جزاء وفاقا است (سوره نبأ آيه 27).

بدان كه بايد تخم و ريشه سعادت را در اين نشاه، در مزرعه دلت بكارى و غرس كنى، اينجا را درياب، اينجا جاى تجارت و كسب و كار است، و وقت‏ هم خيلى كم است، وقت خيلى كم است و ابد در پيش داريم، اين جمله را از امير المؤمنين عليه السلام عرض كنم، سپس به حرف شيخ رئيس بپردازم، فرمود: «ردوهم ورود الهيم العطاش» يعنى شتران تشنه را مى‏بينيد كه وقتى چشمشان به نهر آب افتاد، چگونه مى‏كوشند و مى‏شتابند و از يكديگر سبقت مى‏گيرند، كه خودشان را به نهر آب برسانند، شما هم با قرآن و عترت پيغمبر و جوامع روائى كه كنوز رحمان‏اند اين‏چنين بوده باشيد. بيائيد بسوى اين منبع آب حيات كه قرآن و عترت است. وقت خيلى كم است و ما خيلى كار داريم، امروز و فردا نكنيد، امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر پرده برداشته شود و شما آن سوى را به بينيد، خواهيد ديد كه اكثر مردم به علت تسويف، مبتلاى به كيفر اعمال بد اينجاى خودشان شده‏اند.» تسويف يعنى سوف سوف كردن، يعنى امروز و فردا كردن، بهار و تابستان كردن، امسال و سال ديگر كردن.

وقت نيست، و بايد به جدّ بكوشيم تا خودمان را درست بسازيم. علم و عمل به منزلت دو بال براى انسان هستند و انسان سازند. هرچند در اينجا تمام احوال و افكار ما حركت است: حرف مى‏زنيم حركت است، فكر مى‏كنيم، راه مى‏رويم، و نماز مى‏خوانيم، طواف مى‏كنيم، جهاد مى‏كنيم، مى‏نويسم، نهال و تخم مى‏كاريم، همه به ظاهر حركت‏اند و حركت عرض است، اما در دل اين عرض، جوهرى نهفته است كه اين حركات به لحاظ آن جوهر انسان سازند، روح سازند. يعنى اين حركات معدّات‏اند و از جانب آنسو كه مخرج نفوس از نقص به كمال‏اند، در كنف اين حركات انسان ساخته مى‏شود و ملكاتى اندوخته مى‏گردد، اين ملكات مواد صور برزخيّه‏اند و هر فعلى و عملى صورتى دارد كه در عالم برزخ آن فعل بر آن صورت بر فاعلش ظاهر مى‏شود و هركس به صورت علم و عملش در نشأه أخروى برانگيخته مى‏شود.

اين عرض‏ها نقل شد، لون دگر   حشر هر فانى بود، كون دگر
روز محشر هر عرض را صورتى است‏   صورت هر يك عرض را نوبتى است.
 

 

گر نبودى مر عرض را نقل و حشر   فعل بودى باطل و اقوال قشر
 

اما سخن شيخ رئيس، به رساله معراجيّه وى رجوع بفرمائيد، حديثى را از رسول اللّه «ص» نقل كرده است؛ اين حديث در جوامع روائى فريقين چه جوامع روائى ما، و چه برادران اهل سنّت روايت شده است، عبارت شيخ اين است: شريف‏ترين انسان و عزيزترين انبياء و خاتم رسولان صلى اللّه عليه و آله و سلّم چنين گفت با مركز حكمت و فلك حقيقت و خزينه عقل امير المؤمنين عليه السلام كه يا على: «اذا رأيت الناس يتقرّبون إلى خالقهم بانواع البرّ تقرّب اليه بانواع العقل تسبقهم». و اين‏چنين خطاب جز با چنو بزرگى راست نيامدى كه او در ميان خلق آن‏چنان بود كه معقول در ميان محسوس. گفت يا على:

«چون مردمان در كثرت عبادت رنج برند، تو در ادراك معقول رنج بر، تا بر همه سبقت گيرى.»

اين بود قسمتى از گفتار شيخ در رساله ياد شده. آرى دار، دار تحصيل علم و عقل و معارف و حقائق است اگر چنانچه عبادت در او عقل نبوده باشد، پيكرى بى‏روح است، سر كه در وى عقل نبود، دم بود. بكوش تا از راه تحصيل عقل تقرب بجويى كه از ديگران سبقت خواهى گرفت. شيخ گفت لايق چنين خطابى بايد على عليه السلام باشد كه مركز حكمت و فلك حقيقت و خزينه عقل بود، و رسول اللّه «ص» در ميان آن همه صحابه على «ع» را به اين خطاب اختصاص داد كه وى در ميان خلق آن‏چنان بود كه معقول در ميان محسوس. يعنى على جان بود و ديگران پيكر، او روح بود و ديگران بدن، يعنى همه لفظند و اوست خود معنى.

اين كتب اخبار و جوامع روايى و صحف اهل بيت عصمت و وحى، همه نورند، همه بيانگر بطون و اسرار قرآنند همه انسان سازند. انسان را رشد روحى و عقلى مى‏دهند. او را به خدايش آگاهى مى‏دهند. و به حقيقت توحيد كه يكى ديدن است مى‏كشانند و مى‏رسانند. در حقيقت توحيد ظاهرا بدان پايه كه امير المؤمنين عليه السلام كمّا و كيفا سخن فرموده است از أئمه ديگرمان، و از ديگر وسائط فيض الهى نقل نشده است. وانگهى مسعودى در حدود سيزده يا چهارده سال قبل از ولادت سيد رضى جامع نهج البلاغه، وفات كرده است، وى در مروج الذهب مى‏گويد: مردم چهار صد و هشتاد و چند خطبه از امير المؤمنين را كه بالبديهه ايراد مى‏فرمودند، حفظ كرده‏اند، و در ميانشان متداول است «و الذي حفظ النّاس عنه عليه السلام من خطبه في سائر مقاماته اربعمائة خطبة و نيف و ثمانون خطبة، يوردها على البديهة و تداول النّاس ذلك عنه قولا و عملا». به نهج البلاغه رجوع بفرمائيد، مى‏بينيد كه شماره خطبه‏هاى نهج البلاغه به نصف مقدارى را كه مسعودى در مروج نام برده است نمى‏رسد لذا آقايانى مستدرك نهج البلاغه نوشته‏اند، و ديگر خطب و كتب و رسائل و كلمات آن حضرت را جمع كرده‏اند و در اين امر خطير زحمت كشيده‏اند.

در خطبه‏ هاى نهج البلاغه به خصوص خطبه 184 كه سيد رضى درباره آن فرمود: «تجمع هذه الخطبة من اصول العلم ما لا تجمعه خطبة»،- يعنى از اصول علم آنچه را كه اين خطبه در بر دارد خطبه‏هاى ديگر ندارد- حق سخن در توحيد أدا شده است، كه اصول و امهّات مطالب و مسائل توحيديه براى هر حكيم متضلّع و عارف متأله است. در خطبه ياد شده كه يك پارچه حكم و معارف الهيه است. مى‏رسيد به اين عبارت: «لا يشمل بعدّ و لا يحسب بعدّ» خداوند حدّ ندارد و واحد عددى نيست، زيرا كه صمد حق است و جز او موجودى صمد حق نيست. در قرآن يك كلمه صمد است كه در سوره اخلاص است.

صمد يعنى چه؟ جناب ابن بابويه در توحيد از حضرت سيّد الشهداء امام ابى عبد اللّه الحسين عليه السلام، كه «انّما يعرف القرآن من خوطب به»، در باب تفسير قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ روايت كرده است كه: «الصمد الذي لا جوف له»، صمد آن كسى است كه براى او جوف نيست، اجوف نيست، جاى خالى ندارد، پر است. اگر يك خردل را، يك ذره را از حيطه وجودى او بدر ببرى او را اجوف دانسته‏اى نه صمد، پس تميز چنين صمد با خلقش چگونه است؟

در بيان اين تميز باز آن منطق حق آدم اولياء اللّه على امير المؤمنين «ع» فرموده‏ است: توحييده تمييزه عن خلقه، و حكم التمييز بينونة صفة لا بينونة عزلة (خطبه 177 نهج البلاغه). تميز از خلق دارد اما تميز از صفات نقص آنها. مثلا تمام قواى كشور هستى تو از ظاهر و باطن تو همه فروع و شاخه‏ها و شئون و اطوار وجودى يك حقيقت تو به نام نفس ناطقه هستند، و در عين حال نفس ناطقه همه آنها است. از قوه باصره، از چشم تميز دارد اما بينونة صفة لا بينونة عزلة. در حدّ قوه باصره و چشم قرار نگرفته است اما نه اينكه قوه باصره غير از نفس ناطقه باشد، كه قوه باصره يكى و نفس ناطقه هم يكى، تا هر يك را وحدت عددى بوده باشد؛ بلكه نفس بينا است كه چشم مظهر بينائى او است. قوه باصره شأنى از شئون نفس ناطقه است. خطبه‏هاى توحيدى نهج البلاغه را كه جمع‏آورى بفرمائيد، به اين نتيجه مى‏رسيد كه خدا است، دارد خدائى مى‏كند.

در توحيد جناب شيخ صدوق ابن بابويه، روايت شده است كه امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام، داخل بازار شد و عبورش به مردى افتاد كه رويش به سوى حضرتش نبود و مى‏گفت: نه قسم به آنكسى كه هفت آسمان را حجاب خود گرفت. على عليه السلام دست بر پشت او زد و فرمود: چه كسى هفت آسمان را حجاب خود گرفت؟ گفت: يا امير المؤمنين! خدا، امام فرمود به خطا رفتى، حجابى در ميان خداى عز و جل و خلق او نيست زيرا كه او با خلق است هركجا كه خلق هست، گفت: يا امير المؤمنين! كفاره اين كه گفتم چيست؟ امام فرمود: كفاره‏اش اين است كه بدانى هرجا كه هستى خدا با تو است. گفت: مسكينان را اطعام كنم؟

فرمود: نه، تو به غير پروردگارت قسم خورده‏اى.

آرى‏ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ، فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ‏. اين طبيعت كه متن و جوهر ذات وى در حركت است و حركت اقتضايش اضمحلال و متلاشى شدن و از بين رفتن است، خداوند واهب صور، آن مصوّر، آن نقّاش چيره‏دست آن فآن دم‏به‏دم به تجدّد امثال، حافظ صور اين همه اشياء است حكم او در طبيعت هم نافذ است و در همه‏جا خدا است كه خدائى مى‏كند.

شخصى نامور كه يكى از مشايخ علمى زمان خودش بود به حضور مبارك‏ امام صادق عليه السلام، تشرف حاصل كرد، ديد جوانى مراهق، خردسال در حضور امام به سوى در باز به نماز ايستاده است. اين جوان همان كس است كه امام صادق عليه السلام به مردم فرمود: انتم السفينة و هذا ملّاحها[1] شما كشتى هستيد و اين جوان ناخداى شما است. اين جوان خردسال فرزند امام صادق، يعنى امام هفتم اماميّه موسى بن جعفر عليهما السلام است.

آن شخص به امام صادق عرض كرد آقا فرزند شما دارد به سوى در گشوده نماز مى‏گذارد و اين كراهت دارد. امام فرمود: نمازش را كه تمام كرد به خود او بگوئيد. اين شخص بيخبر از اين كه:

گفتن بر خورشيد كه من چشمه نورم‏   دانند بزرگان كه سزاوار سها نيست‏
 

آقازاده نماز را خواند و مواجه اعتراض آن شخص شد، در جوابش فرمود: آن‏كس كه من به سوى او نماز مى‏خواندم از اين در باز به من نزديكتر است.

گر بشكافند سراپاى من‏   جز تو نيابند در اعضاى من‏
 

خداوند متعال فرمود: شما يك وجب به سوى من بيائيد، من يك قدم به سوى شما مى‏آيم، شما يك قدم به سوى من بيائيد، من دوان‏دوان به سوى شما مى‏آيم. مثل شتران تشنه كه بسوى آب مى‏شتابند، به سوى آب حيات كه معارف و حقائق الهيه است بشتابيد، تا به سعادت ابدى خود نائل آئيد، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ». نداى خدا و رسول را كه شما را به حيات ابدى دعوت مى‏كنند، لبيك بگوييد و استجابت كنيد.

خداوند متعال مسلمانان را عاقبت به خير بفرمايد «آمين» از پيشگاه مقام شامخ ولايت ارتقاء و اعتلاى روزافزون انقلاب عظيم و شكوهمند اسلامى‏مان را مسئلت دارم. بارالها انقلاب عظيم ما را در ظلّ عنايت ولى اللّه اعظم،

حضرت بقية اللّه محفوظ بدار. «آمين» رهبر عظيم الشأن ما را از حوادث بد روزگار مصون و محفوظ بدار. «آمين» و آنچه كه موجب ترقى و تعالى و تقرّب ما به سوى تست، ما را به عمل بدانها موفّق و مؤيد بدار. «آمين»

و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

 

[1] ( 1). اصول كافى، ج 1/ 248.

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت