كتاب: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 7، ص 157
احسان قيصرى
اخبارى، ميرزا محمد، ابو احمد جمال الدين (21 ذيقعده 1178ـمق 28 ربيع الاول 1232 ق/12 مه 1765ـ15 فوريه 1817 م) ، فرزند عبدالنبى بن عبد الصانع نيشابورى استرآبادى، فقيه، محدث و از پايه گذاران مكتب اخباريه.
درباره نسب او اختلاف بسيار است، يكى از نوادگان وى به نام ابراهيم بن ميرزا احمد، در مقدمه كتاب ايقاظ النبيه (ص 313) ميرزا محمد را از سادات رضوى دانسته، و نسبش را به حسين پسر موسى المبرقع از فرزندان امام جواد (ع) رسانده است (قس: ابن عنبه، 201، كه از حسين نامى در ميان فرزندان موسى ياد نكرده است). در جايى نيز به نقل از كتاب ضياء المتقين ميرزا محمد، نسب او به شمس الدين محمد جوينى وزير و صاحب ديوان رسانده شده است (آقا بزرگ، 14/222). شايد به جهت همين اختلاف است كه برخى، سلسله نسب او را فقط تا عبدالصانع بر مىشمارند (خوانسارى، 7/127).
ميرزا محمد در اكبر آباد (معصوم عليشاه، 1/183؛ شيروانى، 581) يا فرخ آباد (ابراهيم، 314) در سرزمين هند، از مادرى استرآبادى (آقا بزرگ، 14/221) متولد شد. جدش عبدالصانع از مردم استرآباد و پدرش عبدالنبى مقيم نيشابور بود كه بعدها به هند مهاجرت كرد (امين، 9/173). اينكه تنكابنى (ص 177) او را از مردم بحرين دانسته است، صحت ندارد.
ميرزا محمد تحصيلات مقدماتى خود را در هندوستان به انجام رسانيد و در حدود 20 سالگى براى گزاردن حج، با خانواده راهى حجاز شد و در ميانه راه، پدرش را از دست داد (ابراهيم، 314ـ315). پس از اتمام مناسك، راه عراق را در پيش گرفت و چندى در نجف و سپس در كربلا ماند و سرانجام در كاظمين سكنى گزيد، در اين شهرها، محضر چند تن از علماى برجسته، مانند آقا محمد على بهبهانى، ميرزا مهدى شهرستانى و شيخ موسى بحرينى را درك كرد و ديرى نپاييد كه در علوم معقول و منقول صاحب بصيرت شد. او در كنار علوم متداول دينى، در علم غريبه از قبيل طلسمات و نيرنجات و جفر و اعداد مطالعاتى كرد و در بحث و جدل نيز مهارت يافت (شيروانى، همانجا).
از آنجا كه وى سلوك اخبارى را در پيش گرفته بود، با فقها و مجتهدان اصولى از جمله شيخ جعفر نجفى، سيد على طباطبايى، سيد محمد باقر حجت الاسلام اصفهانى و محمد ابراهيم كلباسى، سخت درگير شد و ميان آنان دشمنى درگرفت (نك: تنكابنى، 178ـ180؛نيز نك: ه د، اخباريه) . فشار اصوليان سبب شد تا ميرزا محمد، عراق را ترك گويد و راهى ايران شود. وى مدتى را در مشهد و ديگر شهرهاى ايران گذراند و با استقبال دستگاه حكومتى فتحعلى شاه، مدت 4 سال در تهران اقامت كرد (شيروانى، همانجا). حضور او در تهران مصادف با شروع دوره اول جنگهاى ايران و روسيه (1218ـ1228 ق) بوده است.
وى در تمام اين مدت مورد توجه و احترام شاه قاجار بود و روزگار را به تصنيف و تدريس مى گذرانيد و از آنجا كه از او كراماتى در ميان عامه شهرت يافت، به «صاحب الكرامات» ملقب شد (ابراهيم، همانجا). يكى از كراماتى كه بدو منتسب شد، داستان پيشگويى در خصوص قتل تسيتسيانف (1) فرمانده سپاه روسيه در منطقه قفقاز بود: ميرزا محمد به فتحعلى شاه پيشنهاد كرد كه حاضر است براى نابودى اين فرمانده روسى چله بنشيند با پس از گذشت 40 روز، سر تسيتسيانف را براى شاه بياورند و در عوض، حكومت قاجار متعهد گردد كه حقيقت ماجرا را آشكار، و از اخباريگرى حمايت كند. به دنبال اين گفت و گو، ميرزا محمد به مزار حضرت عبدالعظيم در رى رفت و در حجرهاى در به روى خود بست و با اعمالى خاص چله نشست (درباره اعمال غريب او در اين چله، نك: نفيسى، 1/251ـ252؛ سپهر، 1/82ـ83). پس از گذشت 40 روز، سر سردار روس توسط سوارى به درگاه فتحعلى شاه آورده شد. به هر تقدير با فشار و سعايت رجال متنفذ، شاه قاجار دست از حمايت ميرزا محمد برداشت و او را روانه عراق ساخت (نك: تنكابنى، همانجا). در اين ميان نقش علماى اصولى، به ويژه شيخ جعفر نجفى را كه كتابى با عنوان كشف الغطاء در ذم ميرزا محمد تصنيف كرد و براى شاه فرستاد، نبايد ناديده گرفت (خوانسارى، 2/202).
ميرزا محمد پس از ترك تهران در كاظمين رحل اقامت افكند (شيروانى، 581) و باز از ابراز مخالفت علنى با اصوليانـچه در گفتار و چه در نوشتارـخوددارى نكرد و همين امر سبب شد كه حكم قتل او توسط علما و مجتهدان بنام آن زمان، همچون سيد محمد مجاهد (صنيع الدوله، 3/167) ، شيخ موسى، سيد عبدالله شبر و شيخ اسد الله كاظمينى (نك: معلم، 3/943) صادر شود. البته جنگ قدرتى كه ميان دو تن از عوامل حكومت عثمانى كه داعيه حكمرانى بغداد را داشتند، يعنى اسعد پاشا كه مصلحت خويش را در حمايت از ميرزا محمد مىديد، و داوود پاشا كه در صدد جلب حمايت علماى اصولى و مجتهدان بود، بر آتش اين اختلاف دامن زد (نك: سپهر، 1/83). در پى صدور حكم قتل ميرزا محمد، گروهى به خانه او هجوم بردند و او را به همراه فرزندش احمد و يكى از شاگردانش به قتل رساندند (ابراهيم، 322ـ323؛ نك: معلم، 3/944) . پيكر ميرزا محمد را با بستن ريسمان به پاى وى، در كوچه و بازار گردانيدند (شيروانى، همانجا). بر زبانها چنان بود كه ميرزا محمد چند سالى پيش از كشته شدنش در رسالهاى تاريخ كشته شدن خود را اينگونه پيشبينى كرده بود: «صدوق غلب، صار تاريخنا» (معلم، همانجا) كه عبارت «صدوق غلب» به حساب ابجد 1232 ق را نشان مىدهد. حتى برخى مدعيند كه او شب قبل از حادثه، به صراحت گفته بود كه چند ساعتى بيش، از زندگانى وى باقى نمانده است (سپهر، همانجا).
ميرزا محمد يك دختر و 3 پسر به نامهاى محمد، احمد و على داشت و دختر وى همسر ملا هادى سبزوارى بود (معلم، همانجا). با وجود تقابل انديشه ميان او و مجتهدان مشهور، همگان كمابيش به فضل و جامعيت او در علوم معقول و منقول اذعان داشتند (خوانسارى، 7/127؛ شيروانى، همانجا).
از جمله شاگردان او مىتوان اين كسان را نام برد: فتحعلى خان شيرازى (آقا بزرگ، 16/344) ، محمد ابراهيم بن محمد على طبسى (همو، 14/221) ، محمد باقر بن محمد على لارى دشتى كه الكلمات الحقانية را در شرح كتاب البرهانيه ميرزا محمد تأليف كرده است (معلم، 3/941) ، محمد رضا بن محمد جعفر دوانى (آقا بزرگ، 15/129). محمد جواد سياه پوش (همو، 8/267) ، مصطفى بن اسماعيل موسوى، صاحب اللوامع المحمديه (همو، 18/370) و عبدالصاحب بن محمد جعفر دوانى (همو، 16/336).
با آنكه ميرزا محمد رديه هايى بر عقايد صوفيه نوشته است، صاحب بستان السياحه، در طريقت، سلسله او را به طريقه «مهديه» مىرساند (شيروانى، 581) كه البته طريقهاى ناشناخته است . برخى ديگر نيز عقايدى نزديك به عقيده عرفانى شيخ احمد احسايى را بدو نسبت دادهاند و گفته ميرزا محمد در كتاب ومضة النور را شاهد آوردهاند كه وى شيخ احمد احسايى را با تعبير «استادنا فى علم اليقين احمد بن زين الدين» ستوده است (نك: شورا، 9/584ـ585).
آثار: ميرزا محمد كتابهاى متعددى نوشته كه غالبا در فقه، كلام و در دفاع از تعاليم اخباريه و مخالفت با تعاليم اصوليان است. نوشتههاى ميرزا محمد، بالغ بر 80 كتاب و رساله است كه ابراهيم بن ميرزا احمد مجموعا 30 كتاب و 56 رساله و 2 ديوان شعر او را فهرست كرده است (ص 316ـ321). بيشتر آثار وى به عربى، و برخى نيز به فارسى است.
.1 آيينه عباسى در نمايش حق شناسى، كه به نام امالى عباسى نيز فهرست شده است. اين كتاب به فارسى است و به دستور عباس ميرزا در رد عقايد يهود، نصارى و مجوس و اثبات نبوت نوشته شده است (آقا بزرگ، 1/53، 2/318). مشار از چاپ كتاب گزارش كرده است (5/588).
.2 ايقاظ النبيه، در فقه كه ميرزا ابراهيم از نوادگان ميرزا محمد آن را تصحيح كرده، و جزء اول كتاب را همراه با مقدمهاى در 1356 ق/1937 م در مصر به چاپ رسانده است.
.3 دوائر العلوم. مؤلف در اين كتاب مطالب خود را از دانشهاى گوناگون در دايرههايى گرد آورده، و فهرست آنها را در آغاز كتاب يادآور شده است. اين كتاب كه نام ديگر آن تحفة الخاقان است (آقا بزرگ، 8/267) ، در 1402 ق در قم به چاپ رسيده است.
.4 البرهان فى التكليف و البيان، در بيان تكليف و اسباب آن و تشييد مسلك اخبارى و در مجتهدان كه على محمد باب آن را حاشيه كرده، و برخى از مطالب آن را مورد اعتراض قرار داده است. به اين اعتراضات، توسط يكى از شاگردان ميرزا محمد به نام ميرزا محمد باقر لارى دشتى در الكلمات الحقانيه كه شرحى بر كتاب البرهان است، پاسخ گفته شده است (معلم، 3/936). البرهان كه البرهانيه نيز خوانده شده، در 1341 ق در بغداد به چاپ رسيده است .
.5 فتح الباب، كه ميرزا محمد آن را براى يكى از شاگردانش به نام ملا عبدالحسين تأليف كرده است (همو، 3/938). اين كتاب در 1342 ق به اهتمام جمال الدين ميرزا احمد اخبارى به چاپ رسيده است.
.6 مصادر الانوار فى الاجتهاد و الاخبار، كه در 1341 ق در بغداد و در 1342 ق در نجف انتشار يافته است.
.1 اصول دين و فروع آن، رسالهاى است در عقايد كه مؤلف در آن به استدلال نپرداخته است . با توجه به وجود دو تحرير فارسى و عربى از اين كتاب، احتمال مىرود كه ميرزا محمد، اين كتاب را به دو زبان فارسى و عربى نگاشته باشد (نك: منزوى، خطى، 2/887).
.2 تحفه امين، يا در ثمين، اين رساله در پاسخ 12 پرسش محمد امين خان همدانى نوشته شده است (همان، 2/941).
.3 تحفه جهانبانى، اين كتاب به فارسى و در اثبات امامت حضرت على (ع) به استناد ادله عقلى و نقلى است و مباحثى ديگر در اصول دين را شامل مىشود. مؤلف اين اثر را به محمد على ميرزا پسر فتحعلى شاه قاجار اهدا كرده است (همان، 2/908ـ909).
.4 تحفه لاريه، كه در نسخهها به نامهاى لاريه (همان، 2/911) و مختصر لاريه (همو، خطى مشترك، 2/1057) نيز آمده است.
.5 حجر ملقم، در تاريخ پيدايش روش اجتهاد و عمل به اخبار و اثبات امامت به روش اخبارى كه در آن 12 دليل عقلى و نقلى براى ابطال اجتهاد نيز اقامه شده است (همو، خطى، 2/933) .
.6 حرمة التنباك و القهوة، اين كتاب مجموعهاى از احاديث و روايتهاست كه مؤلف در اثبات حرمت استعمال تنباكو و نوشيدن قهوه به آنها استناد كرده است (براى نسخه خطى آن، نك: مرعشى، 15/63ـ64).
.7 ذخيرة الالباب و بغية الاصحاب، در 23 باب كه در آن دانشهاى گوناگون را در دايرهها و جدولهايى همانند كتاب ديگرش دوائر العلوم آورده است. باب اول اين كتاب درباره حروف و باب آخر آن شامل مباحثى از فقه است (نك: آقا بزرگ، 10/14).
.8 رساله در رد عقايد صوفيه (مركزى، 10/1685).
.9 رساله در رد وحدت وجود و توجه صوفيان در نماز و دعا به مرشد (همان، 10/1686).
.10 رساله شهادت بر ولايت در اذان، كه در پاسخ پرسش فتحعلى شاه در خصوص شهادت بر ولايت به هنگام اذان نوشته شده است (شورا، 10/72ـ73).
.11 فلاح المؤمن و صلاح الامين، در سند دعاى «الحرز اليمانى»، معروف به دعاى «سيفى» كه مؤلف آن را به نام سيد محمد خان بن ميرزا معصوم خان طباطبايى تأليف كرده، و داراى 5 فصل و يك خاتمه است (نك: آقا بزرگ، 12/209).
.12 شمس الحقيقة، در تعاليم اخباريه كه در 34 «شمس» تأليف شده است (نك: همو، 14/221) .
.13 ضياء المتقين، در رد اصوليه كه مؤلف آن را در 1228ق در كاظمين نوشته است (آستان، 391؛ نيز نك: معلم، 3/938).
.14 قبسة العجول و منبهة الفحول (يا منية الفحول). به زبان فارسى كه در اخبار و اصول و رد بر عقايد اصوليه نوشته شده، و تأليف آن در پاسخ سؤال سيد بحر العلوم بوده است (نك: آقا بزرگ، 17/35ـ36؛ آستان، 441).
.15 القسورة، در بيان اعتراضهايى بر مجتهدان كه مؤلف، آن را براى ميرزاى قمى فرستاده، و ميرزا نيز كتابى در رد آن نوشته بوده است (نك: آقا بزرگ، 17/83).
.16 قلع الاساس، در رد اساس الاصول، كه نام ديگر آن معاول العقول فى قلع الاساس الاصول است (همو، 17/166).
.17 المبين و النهج المستبين، در فضايل بنى هاشم و ائمه طاهرين (ع) و پارهاى از مطالب مربوط به فقهاى سبعه و امامان چهار گانه اهل سنت و عشره مبشره كه بيشتر روايتهاى آن از منابع اهل سنت گرفته شده، و از آثار شيعه كمتر روايت شده است (مرعشى، 5/254ـ255، 9/70).
.18 معراج التوحيد و الدر الفريد، در اسماء صفات و صحت حمل و اطلاق آنها بر ذات الهى كه با استناد به اخبار و احاديث نوشته شده است (نك: همو، 8/334).
.19 ميزان التمييز فى العلم العزيز، شامل مباحثى از علم كلام و عرفان كه الحجة البالغة نيز ناميده شده است (منزوى، همان، 2/1433).
.20 الميزان لمعرفة الفرقان، در پاسخ سؤال شيخ عبدالله ابن شيخ مبارك بن على بن حميدان كه در آن به ادله علماى اخبارى در خصوص چگونگى قرائت تسبيحات اشاره مىشود (نك: آقا بزرگ، 23/317).
.21 ومضة النور. مؤلف در اين كتاب در تطبيق اسماء الله و اسماء ائمه (ع) كوشيده، و اشكالى رسم كرده است. مثنوى فارسى «مثلث الاسماء الحسنى» از ميرزا محمد نيز در اين كتاب آمده است (شورا، 9/584ـ586).
.22 مجالى المجالى، در رد بر ملا على نورى كه تأليف آن در 1221 ق به اتمام رسيده است . يكى از شاگردان ميرزا محمد به نام محمد ابراهيم بن على طبسى، اين كتاب را به نام مرآت آگاهى يا آيينه شاهى به فارسى ترجمه كرده كه نسخه اصلى آن باقى است (نك: معلم، 3/940، براى اطلاع از ديگر آثار وى، نيز نك: 3/935ـ940).
آستان قدس ف، فهرست؛ آقا بزرگ، الذريعة؛ ابراهيم بن ميرزا احمد، «ترجمة ميرزا محمد الاخبارى»، همراه ايقاظ النبيه ميرزا محمد اخبارى، قاهره، 1356 ق/1937 م، ابن عنبه، احمد، عمدة الطالب، نجف، 1380 ق/1961 م؛ امين، محسن، اعيان الشيعه، بيروت، 1403 ق/1983 م، تنكابنى، محمد، قصص العلماء، تهران، 1364 ش؛ خوانسارى محمد باقر، روضات الجنات، تهران، 1390 ق؛ سپهر، محمد تقى، ناسخ التواريخ، به كوشش جهانگير قائم مقامى، تهران، 1337 ش؛ شورا، خطى؛شيروانى، زين العابدين، بستان السياحة، تهران، 1315 ق؛صنيع الدوله، محمد حسن، مطلع الشمس، تهران، 1303 ق؛ مرعشى، خطى؛ مركزى، خطى؛ مشار، خانبابا، مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى، تهران، 1340ـ1344 ش؛ معصوم عليشاه، محمد معصوم، طرائق الحقائق، تهران، 1318 ق؛ معلم حبيب آبادى، محمد على، مكارم الآثار، اصفهان، 1351 ش؛ منزوى، خطى؛ همو، خطى مشترك؛ نفيسى، سعيد، تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، تهران، 1361 ش.
رضا شكرى
در فقه متأخر امامى گروهى كه به پيروى از اخبار و احاديث اعتقاد دارند و روشهاى اجتهادى و اصول فقه را نمىپسندند. در مقابل آنان فقيهان هوادار اجتهاد قرار مىگيرند كه با عنوان «اصولى» شناخته مىشوند. بدون لحاظ عنوانهاى «اخبارى» و «اصولى» تقابل اين دو گونه نگرش به فقه امامى در سدههاى نخستين اسلامى ريشه دارد. در مطالعه جناح بنديهاى مكاتب فقهى اماميه در 3 قرن آغازين مىتوان جناحهايى را بازشناخت كه در برابر پيروان متون روايت به گونههايى از اجتهاد و استنباط دست مىيازيدهاند.
سده 4 ق/10 م را مىتوان اوج قدرت مكتب حديث گراى قم محسوب داشت، به گونهاى كه فقيهان اهل استنباط چون ابن ابى عقيل عمانى و ابن جنيد اسكافى در اقليت قرار مىگرفتند. از برجستگان فقيهان حديثگرا در اين دوره، مىتوان كسانى همچون محمد بن يعقوب كلينى (د 328 يا 329 ق/940 يا 941 م)، على ابن بابويه قمى (د 328 ق) ، ابن قولويه (د 368 يا 369 ق / 979 م) و محمد ابن بابويه قمى (د 381 ق/991 م) را برشمرد كه در تأليف كهنترين مجموعههاى فقهىـحديثى نقش عمدهاى ايفا نمودهاند (نك: ه د، اجتهاد؛ نيز مدرسى طباطبايى، 34 به بعد). از سوى ديگر با ظهور شيخ مفيد (د 413 ق/1022 م) و در پى او سيد مرتضى (د 436 ق/1044 م) و شيخ طوسى (د 460 ق/1068 م) و تأليف نخستين آثار در اصول فقه اماميه، حركتى نوين در فقه امامى رخ داد كه تا قرنها گرايش فقها به استنباط را بر حديث گرايى برترى داد . به هر روى تقابل اين دو گرايش در جاى جاى آثار عالمان ياد شده، به چشم مىخورد. در اوائل المقالات شيخ مفيد از فقيهان اهل استنباط با تعبير مطلق «فقها» و از حديث گرايان با تعبيرهاى «اهل النقل» ، «اصحاب الآثار» و تعبيرهاى مشابه بارها ياد شده است (نك: ص 19، &
كاربرد اصطلاح اخبارى براى پيروان متون روايات و اخبار، نخستين بار در نيمه نخست سده 6 ق/12 م در ملل و نحل شهرستانى به چشم مىآيد (1/147) و به دنبال آن در كتاب نقض عبدالجليل قزوينى رازى، عالم امامى سده 6 ق دو اصطلاح اخبارى و اصولى در برابر يكديگر قرار گرفتهاند (ص 256، 300ـ301). مكتب فقيهان اهل حديث كه در اواخر سده 4 و نيمه نخست سده 5 ق با كوشش فقيهان اصول گرا ضعيف گرديد، وجود محدود خود را در مجامع فقهى اماميه حفظ نمود، تا آنكه در اوايل سده 11 ق/17 م بار ديگر به وسيله محمد امين استرآبادى (د 1033 يا 1036 ق /1624 يا 1627 م) در قالبى نو مطرح شد (نك: مدرسى طباطبايى، 57) كه لبه تيز حملات خود را متوجه پيروان گرايش غالب در فقه امامى، يعنى جناح اصول گرايان ساخت. بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه برخى معتقدند ابن ابى جمهور احسايى (زنده در 904 ق/1499 م) از جمله كسانى بود كه راه را بر اخباريان هموار گردانيد. او در رسالهاى با عنوان العمل باخبار اصحابنا، به اقامه ادلهاى در اين زمينه پرداخته بوده است (نك: حر عاملى، امل. . . ، 2/253؛ خوانسارى، 7/33).
با عنايت به پيشينه تاريخى اخباريگرى، در واقع رواج و اطلاق عنوان اخبارى بر گروهى خاص و با معنى و اصطلاح مشخص امروزى آن از سده 11 ق و با ظهور پيشواى حركت نوين اخبارى، يعنى محمد امين استرآبادى كه برخى او را با صفت «اخبارى صلب» وصف كردهاند (بحرانى، 117) ، آغاز شده است. درباره وى به عنوان مؤسس مكتب اخبارى در ميان شيعيان متأخر گفتهاند : او نخستين كسى بوده است كه باب طعن بر مجتهدان را گشود و اماميه را به دو بخش اخباريان و مجتهدان (اصوليان) منقسم گردانيد (كشميرى، 41؛ تنكابنى 321؛ بحرانى، همانجا).
استرآبادى نخست در سلك مجتهدان بود و از صاحب مدارك و صاحب معالم اجازه أخذ كرد و مدتى خود از طريقه ايشان تبعيت مىكرد، اما ديرى نگذشت كه از روش استادانش روى برتافت و بر ضد گروه مجتهدان برخاست (نك: استرآبادى، 2؛ نيز خوانسارى، 1/120). برخى چنان مىپندارند كه كليه گامهايى كه او برداشت، نتيجه تأثير افكار استادش ميرزا محمد استرآبادى بر وى بوده است (همانجا؛ نيز نك: استرآبادى، 11، جم).
محمد امين تعاليم خود را در كتابى با عنوان الفوائد المدنية تدوين كرده كه در ميان آثار او، اثرى شاخص است و از مهمترين منابع در باب نظرات او و به طور كلى اخباريان محسوب مىگردد.
علاوه بر محمد امين استرآبادى، از پيروان تندرو و متعصب مكتب اخبارى در سده 11 ق بايد از عبدالله بن صالح بن جمعه سماهيجى بحرانى صاحب منية الممارسين، نام برد كه به كثرت طعن بر مجتهدان شهره بود (خوانسارى، 4/247؛تنكابنى، 310). شيخ يوسف بحرانى او را از اخباريان شمرده، و افزوده است كه وى به اهل اجتهاد بسيار ناسزا مىگفت، در حالى كه پدرش ملا صالح اهل اجتهاد بود (ص 98).
از ديگر رهبران تندرو اخباريان، ابو احمد جمال الدين محمد بن عبدالنبى، محدث نيشابورى استرآبادى (مق 1232 ق/1817 م) ، معروف به ميرزا محمد اخبارى بود كه از مجتهدان نامدار اصولى مانند ميرزا ابوالقاسم قمى، شيخ جعفر نجفى كاشف الغطاء، ميرسيد على طباطبايى، سيد محمد باقر حجت الاسلام اصفهانى و محمد ابراهيم كلباسى به زشتى ياد مىكرد و با آنان دشمنى آشكار داشت (خوانسارى، 7/127 به بعد؛ نفيسى، 250).
ميرزا محمد هرگز از ابراز مخالفت آشكار با علماى اصول، چه در گفتار و چه در نوشتار، خوددارى نمىكرد و همين امر سبب شد تا حكم قتل او توسط علما و مجتهدان بنام آن زمان از جمله سيد محمد مجاهد، پسر مير سيد على طباطبايى و شيخ موسى، پسر شيخ جعفر كاشف الغطاء و سيد عبدالله شبر و نيز شيخ اسد الله كاظمينى امضاء گردد (نك: ه د، اخبارى).
در ميان كسانى كه شيوه محمد امين استرآبادى را پسنديدند و به اخباريگرى گرايش پيدا كردند، فقيهان بزرگى را مىتوان يافت كه در عين اعتقاد داشتن به مكتب اخبارى، داراى اعتدال و ميانهروى بودند و از شدت لحن و ستيزه جويى اخباريان تندرو پرهيز مىكردند كه از آن جمله شيخ يوسف بحرانى (د 1186 ق/1772 م) شايسته ذكر است. او كه به سبب تأليف كتاب الحدائق الناضره به «صاحب حدائق» شهرت دارد، به اتفاق منابع گر چه ظاهرا اخبارى بود، اما تعصب و تندروى نداشت و شيوه فقهى او روشى ميانه بين اخباريان و اصوليان بود (كشميرى، 279؛ تنكابنى، 271؛ مدرس، 3/360). بحرانى خود مدعى بود كه در شيوه فقهى بر مسلك محمد تقى مجلسى است كه حد وسط ميان اخباريگرى و اصوليگرى است (نك: كشميرى، 283). در اين ميان وحيد بهبهانى از مخالفت با شيخ يوسف بحرانى پرهيز نداشت و مردم را از خواندن نماز جماعت با او نهى مىكرد؛ در حالى كه صاحب حدائق حكم كرد كه نماز خواندن به امامت وحيد بهبهانى صحيح است. چون شيخ يوسف را خبر دادند كه وحيد درباره وى چنين مىگويد، اظهار داشت كه «تكليف شرعى وى همان است كه او مىگويد و تكليف شرعى من نيز اين است كه بيان داشتم و هر يك از ما بر آنچه خداوند بر آن مكلفمان ساخته است، عمل مىكنيم» (نك: مامقانى، 2/85) .
از علماى اصولى نجف اشرف و ساير شهرهاى عراق در زمان شيخ يوسف بحرانى، به سبب نفوذ اخباريان، كمتر نامى برده مىشد. از ديگر سو اخباريان هم به قدرى تندروى كرده بودند كه پيشواى آنان شيخ يوسف بحرانى هر جا كه مناسب مىديد، آنان را از ادامه اين روش ناپسند كه موجب بروز شكاف ميان شيعيان و نزاع ميان علماى اصولى و اخبارى مىشد، برحذر مىداشت.
از ديگر اخباريان ميانهرو، سيد نعمت الله جزايرى شوشترى (د 1112 ق/1700 م) است كه گفته شده، با اينكه اخبارى بوده، در تأييد و نصرت مجتهدان و هواداران ايشان و ارج نهادن به اقوال آنان اهتمام تمام داشته است (مدرس، 3/113).
گفتنى است كه برخى، ملا محسن فيض كاشانى (د1091 ق/1680 م) را نيز در عداد اخباريان نام بردهاند (مثلا: خوانسارى، 6/85). فيض كاشانى خود گويد: مقلد قرآن و حديثم و نسبت به غير از قرآن و حديث بيگانهام (ص 196). شايد بتوان اين سخنان فيض را نمايانگر تمايل او به اخباريگرى دانست. او همچنين معتقد بوده است كه عقول مردم عادى ناقص و غير قابل اعتماد و فاقد حجيت است (فيض كاشانى، 169ـ170).
محمد تقى مجلسى (د 1070 ق/1660 م) نيز از پيروان ميانهرو و متعادل مكتب اخبارى بوده، و چنانكه گفته شده، آموزشهاى محمد امين استرآبادى را صريحا تأييد مىكرده است (EI2,S ,57).
از ديگر اخباريان ميانهرو اينان را مىتوان ذكر كرد: ملا خليل بن غازى قزوينى (د 1089 ق/1678 م) كه از معاصران شيخ حر عاملى، محمد باقر مجلسى و ملا محسن فيض كاشانى و از شاگردان شيخ بهايى و ميرداماد بود و با اجتهاد كاملا مخالفت مىورزيد و آن را انكار مىكرد (خوانسارى، 3/270؛ تنكابنى، 263)؛ محمد طاهر قمى (د 1098 ق/1687 م) (مدرس، 4/489)؛ شيخ حر عاملى (د 1104 ق/1693 م) كه در خاتمه كتاب معروفش وسائل الشيعه به اخبارى بودن خود اشاره كرده، و ادلهاى در اين زمينه اقامه نموده است (20/105ـ112).
مبارزه اصوليان و اخباريان كه از سده 11 ق آغاز گرديد و با تندرويهاى اخباريان ادامه يافت، در نهايت از سوى مجتهدان و در رأس ايشان آقاى وحيد بهبهانى (د 1205 ق/1791 م) به مبارزهاى جدى و منسجم بر ضد اخباريگرى تبديل شد (صالحى، 1/25؛ مدرسى طباطبايى 60) . در زمان وحيد بهبهانى، شهرهاى عراق به ويژه كربلا و نجف، پايگاه اخباريان بود و رياست ايشان را در آن زمان شيخ يوسف بحرانى بر عهده داشت. در همان حال طرفداران اصول و اجتهاد شديدا در انزوا قرار گرفته بودند، تا اينكه وحيد به كربلا مهاجرت كرد (خوانسارى، 2/94، 95) و به مبارزهاى جدى و شديد بر ضد اخباريگرى پرداخت. او در كنار بحثها و استدلالهاى علمى خود در رد اخباريگرى و اثبات طريقه اجتهاد و ضرورت به كارگيرى اصول در استنباط احكام شرعى، از برخوردهاى عملى نيز در راه مبارزه با اخباريگرى رويگردان نبود، و چنانكه گفته شد، نمازگزاردن به امامت شيخ يوسف بحرانى پيشواى اخباريان را تحريم كرد (نك: مامقانى، همانجا).
در پى اقدامات وحيد بهبهانى و ديگر فقيهان اصولى برجسته آن زمان، اصوليان از انزوا به در آمدند و در برابر اخباريان به قدرت رسيدند، از جمله كتب وحيد كه در رد اخباريان و دفاع از مجتهدان به رشته تحرير در آمده، رساله الاجتهاد و الاخبار است. وحيد بهبهانى را به سبب مبارزه نظرى و عملى شديد و طولانيش با اخباريان، مروج مذهب و ركن طايفه شيعه و پايه استوار شريعت در سده 13 ق و نيز مجدد مذهب و مروج طريقه اجتهاد دانستهاند (نك : خوانسارى، 2/94).
پس از وحيد بهبهانى، شيخ مرتضى انصارى (د 1281 ق /1864 م) را بايد بنيان گذار علم اصول فقه دانست. از او نقل شده كه گفته است اگر امين استرآبادى زنده بود، اين اصول را مىپذيرفت (اعتماد السلطنه، 137؛ مدرس، 1/191ـ192؛ مدرسى طباطبايى، 61).
از ديگر مبارزان بر ضد اخباريان، شيخ جعفر نجفى كاشف الغطاء (د 1227 يا 1228 ق/1812 يا 1813 م) است كه از مخالفان ميرزا محمد اخبارى بود و در همين راستا رسالهاى با عنوان كشف الغطاء عن معائب ميرزا محمد عدو العلماء تأليف كرد. او اين رساله را براى فتحعلى شاه قاجار فرستاد تا از حمايت ميرزا محمد دست بردارد (خوانسارى، 2/202، نيز ه د، اخبارى) .
رواج اخباريگرى در سده هاى 11 تا 13 ق بيشتر در شهرهاى مذهبى ايران و عراق و نيز در بحرين و هندوستان بوده است (حائرى، 86)، از جمله شهرهايى كه در ايران پايگاه مهمى براى پيروان اين مكتب به شمار مىرفت، قزوين بود، زيرا در عصر رواج اخباريگرى بيشتر بخش غربى اين شهر، جايگاه اخباريان بود كه از شاگردان و مريدان ملا خليل قزوينى (د 1089 ق) به شمار مىآمدند (صالحى، 1/26) ، اما پس از مبارزات اصوليان با اخباريان و ضعف روز افزون اخباريگرى، دامنه نفوذ اين مكتب نيز بسيار محدود گرديد. امروزه تنها جايى كه آثار اخباريگرى به شكل آشكار در آنجا ديده مىشود، برخى از مناطق خوزستان (به ويژه خرمشهر و آبادان) است.
سيد نعمت الله جزايرى در منبع الحياة و ملا رضى قزوينى در لسان الخواص اختلافات عمده ميان اخباريان و اصوليان را ذكر كردهاند. همچنين عبدالله بن صالح سماهيجى بحرانى در منية الممارسين 40 فرق ميان اخباريان و اصوليان را بر شمرده است. شيخ جعفر كاشف الغطاء نيز در الحق المبين فرقهاى ميان اخباريان و اصوليان را مورد بررسى قرار داده، و نيز ميرزا محمد اخبارى در كتاب الطهر الفاصل به 59 فرق اشاره كرده است. سيد محمد دزفولى در فاروق الحق اختلافات را به 86 رسانيده است و حر عاملى نيز در فائده 92 از الفوائد الطوسيه، به ذكر اختلافات اين دو گروه پرداخته است.
اينك به برخى از عمده ترين اين اختلافات اشاره مى شود: اخباريان اجتهاد را حرام مى دانند، اما اصوليان آن را واجب كفايى و حتى برخى از آنان واجب عينى مى دانند، چنانكه ملا محمد امين استرابادى در كتاب الفوائد المدنيه منكر اجتهاد شده، و گفته است كه روش علماى پيشين اجتهادى نبوده است (ص 40)؛ اخباريان ادله را به كتاب و سنت منحصر مىدانند و بر خلاف اصوليان، اجماع و عقل را حجت نمىشمارند؛ اخباريان تحصيل احكام از طريق «ظن» را منع كرده، بر خلاف مجتهدان جز «علم» را حجت نمىدانند؛ احاديث نزد اخباريان بر دو نوع صحيح و ضعيف است، اما در آثار مجتهدان اخبار بر 4 نوع صحيح، موثق، حسن و ضعيف تقسيم مىشود؛اصوليان مردم را به دو گروه مجتهد و مقلد تقسيم مىكنند، اما اخباريان همه مردم را مقلد معصوم مى شمارند و تقليد از غير معصوم را مجاز نمى دانند؛ اصوليان ظاهر قرآن را حجت مىدانند و آن را بر ظاهر خبر ترجيح مىدهند، اما اخباريان تمسك به ظاهر كتاب را تنها در صورت وجود تفسيرى از معصوم مجاز مىشمارند؛ اخباريان كليه اخبار كتب اربعه را صحيح و قطعى الصدور مىدانند، اما اصوليان همه اين احاديث را صحيح نمىدانند؛ اخباريان حسن و قبح عقلى را مىپذيرند، اما بر خلاف اصوليان، احكام مستقل عقلى را حجت شرعى نمىشمارند؛ اصوليان هم در شبهه حكميه تحريميه و هم در شبهه حكميه وجوبيه اصالت البرائه را جارى مىدانند، اما اخباريان تنها در مورد دوم با آنان موافقند؛ اخباريان بر خلاف اصوليان در هنگام تعارض اخبار، ترجيح را با تمسك به برائت اصليه جايز نمىشمارند، چنانكه استرابادى در فوائد المدنيه مىگويد: من معتقدم كه تمسك به برائت اصليه به طور كلى، تا پيش از اكمال دين صحيح بود، ليكن پس از آنكه دين به سر حد كمال رسيد، براى برائت مزبور محلى باقى نماند، زيرا اخبار متواتر از ائمه در هر واقعهاى كه مردم نيازمند بدان هستند، رسيده و تا روز قيامت حقايق موضوعات ثابت گرديده و نيز براى هر گونه اختلافى كه دو نفر با هم دارند، حكمى تعيين شده است (ص 106)؛ اخباريان گونههايى از قياس چون قياس اولويت، قياس منصوص العله و نيز تنقيح مناط را كه اصوليان آنها را معتبر مىشمارند، در شمار قياسهاى نهى شده در احاديث شمردهاند و آن را باطل مىانگارند (دزفولى، 3 به بعد؛ خوانسارى، 1/127ـ130؛ نيز نك: امين، 3/223).
درباره ارتباط مسلك شيخيان با اخباريان نظرات گوناگونى وجود دارد. گرچه بزرگان شيخيه خود منكر هر گونه ارتباط با اخباريان هستند، اما مخالفان ايشان قائل به نوعى ارتباط ريشه اى ميان شيخيه و اخباريه اند و معتقدند كه پيدايى مسلك شيخيه متأثر از انديشه اخباريگرى بوده است (رازى، 1/168). همچنين برخى معتقدند كه شيخيان نه كاملا پيرو اصوليان بودهاند و نه كاملا پيرو اخباريان، بلكه مسلك آنان راهى ميان اصولى و اخبارى بوده است (نك: ه د، شيخيه).
اين نكته قابل ذكر است كه در حوالى نيمه دوم سده 20 م تحقيقات درباره اخباريان بسيار فزونى يافت، اخباريان و در كنار آن اصوليه مورد توجه پژوهشگران اروپايى قرار گرفتند . در 1958 م اسكارچا در مقالهاى با عنوان «درباره مباحثات ميان اخباريان و اصوليان اماميه ايران» (2) به تفصيل آراء و نظرات آنان را نقد و بررسى كرد و به بيان برخى اختلافات ميان ايشان پرداخت. پس از وى مادلونگ در 1980 م طى مقالهاى در ذيل «دائرة المعارف اسلام» ضمن تحقيق، به شناساندن اين فرقه پرداخت (نك: «~ EI2,S ~»). كولبرگ نيز در 1985 م مقالهاى با عنوان «اخباريان» تأليف كرد (ايرانيكا).
مآخذ:
استرآبادى، محمد امين، الفوائد المدنية، چ سنگى؛امين، محسن، اعيان الشيعة، به كوشش محسن امين، بيروت، 1403 ق؛ اعتماد السلطنة، محمد حسن، المآثر و الآثار، چ سنگى، كتابخانه سنائى؛ بحرانى، يوسف، لؤلؤة البحرين، به كوشش محمد صادق بحرالعلوم، قم، مؤسسه آل البيت؛ تنكابنى، محمد، قصص العلماء، تهران، 1369 ق؛ حائرى، عبدالهادى، تشيع و مشروطيت ايران، تهران، 1360 ش؛ حر عاملى، محمد، امل الآمل، به كوشش احمد حسينى، نجف، 1385 ق؛ همو، وسائل الشيعة، بيروت، 1389 ق؛ خوانسارى، محمد باقر، روضات الجنات، قم، 1391 ق؛ دزفولى، فرج الله، «فاروق الحق» ، در حاشيه حق المبين؛ رازى، محمد، آثار الحجة، قم، 1332 ق؛ سيد مرتضى، على، «رسالة فى الرد على اصحاب العدد» ، رسائل الشريف المرتضى، قم، 1405 ق، ج 2؛ شهرستانى، محمد، الملل و النحل، به كوشش محمد بن فتح الله بدرانى، قاهره، 1357 ق/1936 م؛ صالحى، عبدالحسين، مقدمه بر غنيمة المعاد فى شرح الارشاد (موسوعة) برغانى، تهران، مطبعة احمدى؛ فيض كاشانى، محسن، ده رساله، به كوشش رسول جعفريان، اصفهان، 1371 ش؛ قزوينى رازى، عبدالجليل، نقض، به كوشش جلال الدين محدث ارموى، تهران، 1331 ق؛ كشميرى، محمد على، نجوم السماء، چاپخانه جعفرى، 1303 ق؛مامقانى، عبدالله، تنقيح المقال، نجف، 1350 ق؛ مدرس، محمد على، ريحانة الادب، تبريز، 1346 ق؛مدرسى طباطبائى، حسين، مقدمهاى بر فقه شيعه، ترجمه محمد آصف فكرت، مشهد، 1368 ش؛ مفيد، محمد، اوائل المقالات، قم، 1413 ق؛نفيسى، سعيد، تاريخ اجتماعى و سياسى ايران در دوره معاصر، تهران، 1335 ش؛نيز:«~ EI2 ,S;Iranica ~»
پى نوشتها:
«~ . 1. Tsitsianov ~»
«~ .250ـ211/ROS,XXXIII,<<. . . Intornoalle controversietra Ahbarioe Usuli>>,. 2. Scarcia ,G ~»
كتاب: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 7، ص 157
احسان قيصرى
اخبارى، ميرزا محمد، ابو احمد جمال الدين (21 ذيقعده 1178ـمق 28 ربيع الاول 1232 ق/12 مه 1765ـ15 فوريه 1817 م) ، فرزند عبدالنبى بن عبد الصانع نيشابورى استرآبادى، فقيه، محدث و از پايه گذاران مكتب اخباريه.
درباره نسب او اختلاف بسيار است، يكى از نوادگان وى به نام ابراهيم بن ميرزا احمد، در مقدمه كتاب ايقاظ النبيه (ص 313) ميرزا محمد را از سادات رضوى دانسته، و نسبش را به حسين پسر موسى المبرقع از فرزندان امام جواد (ع) رسانده است (قس: ابن عنبه، 201، كه از حسين نامى در ميان فرزندان موسى ياد نكرده است). در جايى نيز به نقل از كتاب ضياء المتقين ميرزا محمد، نسب او به شمس الدين محمد جوينى وزير و صاحب ديوان رسانده شده است (آقا بزرگ، 14/222). شايد به جهت همين اختلاف است كه برخى، سلسله نسب او را فقط تا عبدالصانع بر مىشمارند (خوانسارى، 7/127).
ميرزا محمد در اكبر آباد (معصوم عليشاه، 1/183؛ شيروانى، 581) يا فرخ آباد (ابراهيم، 314) در سرزمين هند، از مادرى استرآبادى (آقا بزرگ، 14/221) متولد شد. جدش عبدالصانع از مردم استرآباد و پدرش عبدالنبى مقيم نيشابور بود كه بعدها به هند مهاجرت كرد (امين، 9/173). اينكه تنكابنى (ص 177) او را از مردم بحرين دانسته است، صحت ندارد.
ميرزا محمد تحصيلات مقدماتى خود را در هندوستان به انجام رسانيد و در حدود 20 سالگى براى گزاردن حج، با خانواده راهى حجاز شد و در ميانه راه، پدرش را از دست داد (ابراهيم، 314ـ315). پس از اتمام مناسك، راه عراق را در پيش گرفت و چندى در نجف و سپس در كربلا ماند و سرانجام در كاظمين سكنى گزيد، در اين شهرها، محضر چند تن از علماى برجسته، مانند آقا محمد على بهبهانى، ميرزا مهدى شهرستانى و شيخ موسى بحرينى را درك كرد و ديرى نپاييد كه در علوم معقول و منقول صاحب بصيرت شد. او در كنار علوم متداول دينى، در علم غريبه از قبيل طلسمات و نيرنجات و جفر و اعداد مطالعاتى كرد و در بحث و جدل نيز مهارت يافت (شيروانى، همانجا).
از آنجا كه وى سلوك اخبارى را در پيش گرفته بود، با فقها و مجتهدان اصولى از جمله شيخ جعفر نجفى، سيد على طباطبايى، سيد محمد باقر حجت الاسلام اصفهانى و محمد ابراهيم كلباسى، سخت درگير شد و ميان آنان دشمنى درگرفت (نك: تنكابنى، 178ـ180؛نيز نك: ه د، اخباريه) . فشار اصوليان سبب شد تا ميرزا محمد، عراق را ترك گويد و راهى ايران شود. وى مدتى را در مشهد و ديگر شهرهاى ايران گذراند و با استقبال دستگاه حكومتى فتحعلى شاه، مدت 4 سال در تهران اقامت كرد (شيروانى، همانجا). حضور او در تهران مصادف با شروع دوره اول جنگهاى ايران و روسيه (1218ـ1228 ق) بوده است.
وى در تمام اين مدت مورد توجه و احترام شاه قاجار بود و روزگار را به تصنيف و تدريس مى گذرانيد و از آنجا كه از او كراماتى در ميان عامه شهرت يافت، به «صاحب الكرامات» ملقب شد (ابراهيم، همانجا). يكى از كراماتى كه بدو منتسب شد، داستان پيشگويى در خصوص قتل تسيتسيانف (1) فرمانده سپاه روسيه در منطقه قفقاز بود: ميرزا محمد به فتحعلى شاه پيشنهاد كرد كه حاضر است براى نابودى اين فرمانده روسى چله بنشيند با پس از گذشت 40 روز، سر تسيتسيانف را براى شاه بياورند و در عوض، حكومت قاجار متعهد گردد كه حقيقت ماجرا را آشكار، و از اخباريگرى حمايت كند. به دنبال اين گفت و گو، ميرزا محمد به مزار حضرت عبدالعظيم در رى رفت و در حجرهاى در به روى خود بست و با اعمالى خاص چله نشست (درباره اعمال غريب او در اين چله، نك: نفيسى، 1/251ـ252؛ سپهر، 1/82ـ83). پس از گذشت 40 روز، سر سردار روس توسط سوارى به درگاه فتحعلى شاه آورده شد. به هر تقدير با فشار و سعايت رجال متنفذ، شاه قاجار دست از حمايت ميرزا محمد برداشت و او را روانه عراق ساخت (نك: تنكابنى، همانجا). در اين ميان نقش علماى اصولى، به ويژه شيخ جعفر نجفى را كه كتابى با عنوان كشف الغطاء در ذم ميرزا محمد تصنيف كرد و براى شاه فرستاد، نبايد ناديده گرفت (خوانسارى، 2/202).
ميرزا محمد پس از ترك تهران در كاظمين رحل اقامت افكند (شيروانى، 581) و باز از ابراز مخالفت علنى با اصوليانـچه در گفتار و چه در نوشتارـخوددارى نكرد و همين امر سبب شد كه حكم قتل او توسط علما و مجتهدان بنام آن زمان، همچون سيد محمد مجاهد (صنيع الدوله، 3/167) ، شيخ موسى، سيد عبدالله شبر و شيخ اسد الله كاظمينى (نك: معلم، 3/943) صادر شود. البته جنگ قدرتى كه ميان دو تن از عوامل حكومت عثمانى كه داعيه حكمرانى بغداد را داشتند، يعنى اسعد پاشا كه مصلحت خويش را در حمايت از ميرزا محمد مىديد، و داوود پاشا كه در صدد جلب حمايت علماى اصولى و مجتهدان بود، بر آتش اين اختلاف دامن زد (نك: سپهر، 1/83). در پى صدور حكم قتل ميرزا محمد، گروهى به خانه او هجوم بردند و او را به همراه فرزندش احمد و يكى از شاگردانش به قتل رساندند (ابراهيم، 322ـ323؛ نك: معلم، 3/944) . پيكر ميرزا محمد را با بستن ريسمان به پاى وى، در كوچه و بازار گردانيدند (شيروانى، همانجا). بر زبانها چنان بود كه ميرزا محمد چند سالى پيش از كشته شدنش در رسالهاى تاريخ كشته شدن خود را اينگونه پيشبينى كرده بود: «صدوق غلب، صار تاريخنا» (معلم، همانجا) كه عبارت «صدوق غلب» به حساب ابجد 1232 ق را نشان مىدهد. حتى برخى مدعيند كه او شب قبل از حادثه، به صراحت گفته بود كه چند ساعتى بيش، از زندگانى وى باقى نمانده است (سپهر، همانجا).
ميرزا محمد يك دختر و 3 پسر به نامهاى محمد، احمد و على داشت و دختر وى همسر ملا هادى سبزوارى بود (معلم، همانجا). با وجود تقابل انديشه ميان او و مجتهدان مشهور، همگان كمابيش به فضل و جامعيت او در علوم معقول و منقول اذعان داشتند (خوانسارى، 7/127؛ شيروانى، همانجا).
از جمله شاگردان او مىتوان اين كسان را نام برد: فتحعلى خان شيرازى (آقا بزرگ، 16/344) ، محمد ابراهيم بن محمد على طبسى (همو، 14/221) ، محمد باقر بن محمد على لارى دشتى كه الكلمات الحقانية را در شرح كتاب البرهانيه ميرزا محمد تأليف كرده است (معلم، 3/941) ، محمد رضا بن محمد جعفر دوانى (آقا بزرگ، 15/129). محمد جواد سياه پوش (همو، 8/267) ، مصطفى بن اسماعيل موسوى، صاحب اللوامع المحمديه (همو، 18/370) و عبدالصاحب بن محمد جعفر دوانى (همو، 16/336).
با آنكه ميرزا محمد رديه هايى بر عقايد صوفيه نوشته است، صاحب بستان السياحه، در طريقت، سلسله او را به طريقه «مهديه» مىرساند (شيروانى، 581) كه البته طريقهاى ناشناخته است . برخى ديگر نيز عقايدى نزديك به عقيده عرفانى شيخ احمد احسايى را بدو نسبت دادهاند و گفته ميرزا محمد در كتاب ومضة النور را شاهد آوردهاند كه وى شيخ احمد احسايى را با تعبير «استادنا فى علم اليقين احمد بن زين الدين» ستوده است (نك: شورا، 9/584ـ585).
آثار: ميرزا محمد كتابهاى متعددى نوشته كه غالبا در فقه، كلام و در دفاع از تعاليم اخباريه و مخالفت با تعاليم اصوليان است. نوشتههاى ميرزا محمد، بالغ بر 80 كتاب و رساله است كه ابراهيم بن ميرزا احمد مجموعا 30 كتاب و 56 رساله و 2 ديوان شعر او را فهرست كرده است (ص 316ـ321). بيشتر آثار وى به عربى، و برخى نيز به فارسى است.
.1 آيينه عباسى در نمايش حق شناسى، كه به نام امالى عباسى نيز فهرست شده است. اين كتاب به فارسى است و به دستور عباس ميرزا در رد عقايد يهود، نصارى و مجوس و اثبات نبوت نوشته شده است (آقا بزرگ، 1/53، 2/318). مشار از چاپ كتاب گزارش كرده است (5/588).
.2 ايقاظ النبيه، در فقه كه ميرزا ابراهيم از نوادگان ميرزا محمد آن را تصحيح كرده، و جزء اول كتاب را همراه با مقدمهاى در 1356 ق/1937 م در مصر به چاپ رسانده است.
.3 دوائر العلوم. مؤلف در اين كتاب مطالب خود را از دانشهاى گوناگون در دايرههايى گرد آورده، و فهرست آنها را در آغاز كتاب يادآور شده است. اين كتاب كه نام ديگر آن تحفة الخاقان است (آقا بزرگ، 8/267) ، در 1402 ق در قم به چاپ رسيده است.
.4 البرهان فى التكليف و البيان، در بيان تكليف و اسباب آن و تشييد مسلك اخبارى و در مجتهدان كه على محمد باب آن را حاشيه كرده، و برخى از مطالب آن را مورد اعتراض قرار داده است. به اين اعتراضات، توسط يكى از شاگردان ميرزا محمد به نام ميرزا محمد باقر لارى دشتى در الكلمات الحقانيه كه شرحى بر كتاب البرهان است، پاسخ گفته شده است (معلم، 3/936). البرهان كه البرهانيه نيز خوانده شده، در 1341 ق در بغداد به چاپ رسيده است .
.5 فتح الباب، كه ميرزا محمد آن را براى يكى از شاگردانش به نام ملا عبدالحسين تأليف كرده است (همو، 3/938). اين كتاب در 1342 ق به اهتمام جمال الدين ميرزا احمد اخبارى به چاپ رسيده است.
.6 مصادر الانوار فى الاجتهاد و الاخبار، كه در 1341 ق در بغداد و در 1342 ق در نجف انتشار يافته است.
.1 اصول دين و فروع آن، رسالهاى است در عقايد كه مؤلف در آن به استدلال نپرداخته است . با توجه به وجود دو تحرير فارسى و عربى از اين كتاب، احتمال مىرود كه ميرزا محمد، اين كتاب را به دو زبان فارسى و عربى نگاشته باشد (نك: منزوى، خطى، 2/887).
.2 تحفه امين، يا در ثمين، اين رساله در پاسخ 12 پرسش محمد امين خان همدانى نوشته شده است (همان، 2/941).
.3 تحفه جهانبانى، اين كتاب به فارسى و در اثبات امامت حضرت على (ع) به استناد ادله عقلى و نقلى است و مباحثى ديگر در اصول دين را شامل مىشود. مؤلف اين اثر را به محمد على ميرزا پسر فتحعلى شاه قاجار اهدا كرده است (همان، 2/908ـ909).
.4 تحفه لاريه، كه در نسخهها به نامهاى لاريه (همان، 2/911) و مختصر لاريه (همو، خطى مشترك، 2/1057) نيز آمده است.
.5 حجر ملقم، در تاريخ پيدايش روش اجتهاد و عمل به اخبار و اثبات امامت به روش اخبارى كه در آن 12 دليل عقلى و نقلى براى ابطال اجتهاد نيز اقامه شده است (همو، خطى، 2/933) .
.6 حرمة التنباك و القهوة، اين كتاب مجموعهاى از احاديث و روايتهاست كه مؤلف در اثبات حرمت استعمال تنباكو و نوشيدن قهوه به آنها استناد كرده است (براى نسخه خطى آن، نك: مرعشى، 15/63ـ64).
.7 ذخيرة الالباب و بغية الاصحاب، در 23 باب كه در آن دانشهاى گوناگون را در دايرهها و جدولهايى همانند كتاب ديگرش دوائر العلوم آورده است. باب اول اين كتاب درباره حروف و باب آخر آن شامل مباحثى از فقه است (نك: آقا بزرگ، 10/14).
.8 رساله در رد عقايد صوفيه (مركزى، 10/1685).
.9 رساله در رد وحدت وجود و توجه صوفيان در نماز و دعا به مرشد (همان، 10/1686).
.10 رساله شهادت بر ولايت در اذان، كه در پاسخ پرسش فتحعلى شاه در خصوص شهادت بر ولايت به هنگام اذان نوشته شده است (شورا، 10/72ـ73).
.11 فلاح المؤمن و صلاح الامين، در سند دعاى «الحرز اليمانى»، معروف به دعاى «سيفى» كه مؤلف آن را به نام سيد محمد خان بن ميرزا معصوم خان طباطبايى تأليف كرده، و داراى 5 فصل و يك خاتمه است (نك: آقا بزرگ، 12/209).
.12 شمس الحقيقة، در تعاليم اخباريه كه در 34 «شمس» تأليف شده است (نك: همو، 14/221) .
.13 ضياء المتقين، در رد اصوليه كه مؤلف آن را در 1228ق در كاظمين نوشته است (آستان، 391؛ نيز نك: معلم، 3/938).
.14 قبسة العجول و منبهة الفحول (يا منية الفحول). به زبان فارسى كه در اخبار و اصول و رد بر عقايد اصوليه نوشته شده، و تأليف آن در پاسخ سؤال سيد بحر العلوم بوده است (نك: آقا بزرگ، 17/35ـ36؛ آستان، 441).
.15 القسورة، در بيان اعتراضهايى بر مجتهدان كه مؤلف، آن را براى ميرزاى قمى فرستاده، و ميرزا نيز كتابى در رد آن نوشته بوده است (نك: آقا بزرگ، 17/83).
.16 قلع الاساس، در رد اساس الاصول، كه نام ديگر آن معاول العقول فى قلع الاساس الاصول است (همو، 17/166).
.17 المبين و النهج المستبين، در فضايل بنى هاشم و ائمه طاهرين (ع) و پارهاى از مطالب مربوط به فقهاى سبعه و امامان چهار گانه اهل سنت و عشره مبشره كه بيشتر روايتهاى آن از منابع اهل سنت گرفته شده، و از آثار شيعه كمتر روايت شده است (مرعشى، 5/254ـ255، 9/70).
.18 معراج التوحيد و الدر الفريد، در اسماء صفات و صحت حمل و اطلاق آنها بر ذات الهى كه با استناد به اخبار و احاديث نوشته شده است (نك: همو، 8/334).
.19 ميزان التمييز فى العلم العزيز، شامل مباحثى از علم كلام و عرفان كه الحجة البالغة نيز ناميده شده است (منزوى، همان، 2/1433).
.20 الميزان لمعرفة الفرقان، در پاسخ سؤال شيخ عبدالله ابن شيخ مبارك بن على بن حميدان كه در آن به ادله علماى اخبارى در خصوص چگونگى قرائت تسبيحات اشاره مىشود (نك: آقا بزرگ، 23/317).
.21 ومضة النور. مؤلف در اين كتاب در تطبيق اسماء الله و اسماء ائمه (ع) كوشيده، و اشكالى رسم كرده است. مثنوى فارسى «مثلث الاسماء الحسنى» از ميرزا محمد نيز در اين كتاب آمده است (شورا، 9/584ـ586).
.22 مجالى المجالى، در رد بر ملا على نورى كه تأليف آن در 1221 ق به اتمام رسيده است . يكى از شاگردان ميرزا محمد به نام محمد ابراهيم بن على طبسى، اين كتاب را به نام مرآت آگاهى يا آيينه شاهى به فارسى ترجمه كرده كه نسخه اصلى آن باقى است (نك: معلم، 3/940، براى اطلاع از ديگر آثار وى، نيز نك: 3/935ـ940).
آستان قدس ف، فهرست؛ آقا بزرگ، الذريعة؛ ابراهيم بن ميرزا احمد، «ترجمة ميرزا محمد الاخبارى»، همراه ايقاظ النبيه ميرزا محمد اخبارى، قاهره، 1356 ق/1937 م، ابن عنبه، احمد، عمدة الطالب، نجف، 1380 ق/1961 م؛ امين، محسن، اعيان الشيعه، بيروت، 1403 ق/1983 م، تنكابنى، محمد، قصص العلماء، تهران، 1364 ش؛ خوانسارى محمد باقر، روضات الجنات، تهران، 1390 ق؛ سپهر، محمد تقى، ناسخ التواريخ، به كوشش جهانگير قائم مقامى، تهران، 1337 ش؛ شورا، خطى؛شيروانى، زين العابدين، بستان السياحة، تهران، 1315 ق؛صنيع الدوله، محمد حسن، مطلع الشمس، تهران، 1303 ق؛ مرعشى، خطى؛ مركزى، خطى؛ مشار، خانبابا، مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى، تهران، 1340ـ1344 ش؛ معصوم عليشاه، محمد معصوم، طرائق الحقائق، تهران، 1318 ق؛ معلم حبيب آبادى، محمد على، مكارم الآثار، اصفهان، 1351 ش؛ منزوى، خطى؛ همو، خطى مشترك؛ نفيسى، سعيد، تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، تهران، 1361 ش.
رضا شكرى
در فقه متأخر امامى گروهى كه به پيروى از اخبار و احاديث اعتقاد دارند و روشهاى اجتهادى و اصول فقه را نمىپسندند. در مقابل آنان فقيهان هوادار اجتهاد قرار مىگيرند كه با عنوان «اصولى» شناخته مىشوند. بدون لحاظ عنوانهاى «اخبارى» و «اصولى» تقابل اين دو گونه نگرش به فقه امامى در سدههاى نخستين اسلامى ريشه دارد. در مطالعه جناح بنديهاى مكاتب فقهى اماميه در 3 قرن آغازين مىتوان جناحهايى را بازشناخت كه در برابر پيروان متون روايت به گونههايى از اجتهاد و استنباط دست مىيازيدهاند.
سده 4 ق/10 م را مىتوان اوج قدرت مكتب حديث گراى قم محسوب داشت، به گونهاى كه فقيهان اهل استنباط چون ابن ابى عقيل عمانى و ابن جنيد اسكافى در اقليت قرار مىگرفتند. از برجستگان فقيهان حديثگرا در اين دوره، مىتوان كسانى همچون محمد بن يعقوب كلينى (د 328 يا 329 ق/940 يا 941 م)، على ابن بابويه قمى (د 328 ق) ، ابن قولويه (د 368 يا 369 ق / 979 م) و محمد ابن بابويه قمى (د 381 ق/991 م) را برشمرد كه در تأليف كهنترين مجموعههاى فقهىـحديثى نقش عمدهاى ايفا نمودهاند (نك: ه د، اجتهاد؛ نيز مدرسى طباطبايى، 34 به بعد). از سوى ديگر با ظهور شيخ مفيد (د 413 ق/1022 م) و در پى او سيد مرتضى (د 436 ق/1044 م) و شيخ طوسى (د 460 ق/1068 م) و تأليف نخستين آثار در اصول فقه اماميه، حركتى نوين در فقه امامى رخ داد كه تا قرنها گرايش فقها به استنباط را بر حديث گرايى برترى داد . به هر روى تقابل اين دو گرايش در جاى جاى آثار عالمان ياد شده، به چشم مىخورد. در اوائل المقالات شيخ مفيد از فقيهان اهل استنباط با تعبير مطلق «فقها» و از حديث گرايان با تعبيرهاى «اهل النقل» ، «اصحاب الآثار» و تعبيرهاى مشابه بارها ياد شده است (نك: ص 19، &
كاربرد اصطلاح اخبارى براى پيروان متون روايات و اخبار، نخستين بار در نيمه نخست سده 6 ق/12 م در ملل و نحل شهرستانى به چشم مىآيد (1/147) و به دنبال آن در كتاب نقض عبدالجليل قزوينى رازى، عالم امامى سده 6 ق دو اصطلاح اخبارى و اصولى در برابر يكديگر قرار گرفتهاند (ص 256، 300ـ301). مكتب فقيهان اهل حديث كه در اواخر سده 4 و نيمه نخست سده 5 ق با كوشش فقيهان اصول گرا ضعيف گرديد، وجود محدود خود را در مجامع فقهى اماميه حفظ نمود، تا آنكه در اوايل سده 11 ق/17 م بار ديگر به وسيله محمد امين استرآبادى (د 1033 يا 1036 ق /1624 يا 1627 م) در قالبى نو مطرح شد (نك: مدرسى طباطبايى، 57) كه لبه تيز حملات خود را متوجه پيروان گرايش غالب در فقه امامى، يعنى جناح اصول گرايان ساخت. بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه برخى معتقدند ابن ابى جمهور احسايى (زنده در 904 ق/1499 م) از جمله كسانى بود كه راه را بر اخباريان هموار گردانيد. او در رسالهاى با عنوان العمل باخبار اصحابنا، به اقامه ادلهاى در اين زمينه پرداخته بوده است (نك: حر عاملى، امل. . . ، 2/253؛ خوانسارى، 7/33).
با عنايت به پيشينه تاريخى اخباريگرى، در واقع رواج و اطلاق عنوان اخبارى بر گروهى خاص و با معنى و اصطلاح مشخص امروزى آن از سده 11 ق و با ظهور پيشواى حركت نوين اخبارى، يعنى محمد امين استرآبادى كه برخى او را با صفت «اخبارى صلب» وصف كردهاند (بحرانى، 117) ، آغاز شده است. درباره وى به عنوان مؤسس مكتب اخبارى در ميان شيعيان متأخر گفتهاند : او نخستين كسى بوده است كه باب طعن بر مجتهدان را گشود و اماميه را به دو بخش اخباريان و مجتهدان (اصوليان) منقسم گردانيد (كشميرى، 41؛ تنكابنى 321؛ بحرانى، همانجا).
استرآبادى نخست در سلك مجتهدان بود و از صاحب مدارك و صاحب معالم اجازه أخذ كرد و مدتى خود از طريقه ايشان تبعيت مىكرد، اما ديرى نگذشت كه از روش استادانش روى برتافت و بر ضد گروه مجتهدان برخاست (نك: استرآبادى، 2؛ نيز خوانسارى، 1/120). برخى چنان مىپندارند كه كليه گامهايى كه او برداشت، نتيجه تأثير افكار استادش ميرزا محمد استرآبادى بر وى بوده است (همانجا؛ نيز نك: استرآبادى، 11، جم).
محمد امين تعاليم خود را در كتابى با عنوان الفوائد المدنية تدوين كرده كه در ميان آثار او، اثرى شاخص است و از مهمترين منابع در باب نظرات او و به طور كلى اخباريان محسوب مىگردد.
علاوه بر محمد امين استرآبادى، از پيروان تندرو و متعصب مكتب اخبارى در سده 11 ق بايد از عبدالله بن صالح بن جمعه سماهيجى بحرانى صاحب منية الممارسين، نام برد كه به كثرت طعن بر مجتهدان شهره بود (خوانسارى، 4/247؛تنكابنى، 310). شيخ يوسف بحرانى او را از اخباريان شمرده، و افزوده است كه وى به اهل اجتهاد بسيار ناسزا مىگفت، در حالى كه پدرش ملا صالح اهل اجتهاد بود (ص 98).
از ديگر رهبران تندرو اخباريان، ابو احمد جمال الدين محمد بن عبدالنبى، محدث نيشابورى استرآبادى (مق 1232 ق/1817 م) ، معروف به ميرزا محمد اخبارى بود كه از مجتهدان نامدار اصولى مانند ميرزا ابوالقاسم قمى، شيخ جعفر نجفى كاشف الغطاء، ميرسيد على طباطبايى، سيد محمد باقر حجت الاسلام اصفهانى و محمد ابراهيم كلباسى به زشتى ياد مىكرد و با آنان دشمنى آشكار داشت (خوانسارى، 7/127 به بعد؛ نفيسى، 250).
ميرزا محمد هرگز از ابراز مخالفت آشكار با علماى اصول، چه در گفتار و چه در نوشتار، خوددارى نمىكرد و همين امر سبب شد تا حكم قتل او توسط علما و مجتهدان بنام آن زمان از جمله سيد محمد مجاهد، پسر مير سيد على طباطبايى و شيخ موسى، پسر شيخ جعفر كاشف الغطاء و سيد عبدالله شبر و نيز شيخ اسد الله كاظمينى امضاء گردد (نك: ه د، اخبارى).
در ميان كسانى كه شيوه محمد امين استرآبادى را پسنديدند و به اخباريگرى گرايش پيدا كردند، فقيهان بزرگى را مىتوان يافت كه در عين اعتقاد داشتن به مكتب اخبارى، داراى اعتدال و ميانهروى بودند و از شدت لحن و ستيزه جويى اخباريان تندرو پرهيز مىكردند كه از آن جمله شيخ يوسف بحرانى (د 1186 ق/1772 م) شايسته ذكر است. او كه به سبب تأليف كتاب الحدائق الناضره به «صاحب حدائق» شهرت دارد، به اتفاق منابع گر چه ظاهرا اخبارى بود، اما تعصب و تندروى نداشت و شيوه فقهى او روشى ميانه بين اخباريان و اصوليان بود (كشميرى، 279؛ تنكابنى، 271؛ مدرس، 3/360). بحرانى خود مدعى بود كه در شيوه فقهى بر مسلك محمد تقى مجلسى است كه حد وسط ميان اخباريگرى و اصوليگرى است (نك: كشميرى، 283). در اين ميان وحيد بهبهانى از مخالفت با شيخ يوسف بحرانى پرهيز نداشت و مردم را از خواندن نماز جماعت با او نهى مىكرد؛ در حالى كه صاحب حدائق حكم كرد كه نماز خواندن به امامت وحيد بهبهانى صحيح است. چون شيخ يوسف را خبر دادند كه وحيد درباره وى چنين مىگويد، اظهار داشت كه «تكليف شرعى وى همان است كه او مىگويد و تكليف شرعى من نيز اين است كه بيان داشتم و هر يك از ما بر آنچه خداوند بر آن مكلفمان ساخته است، عمل مىكنيم» (نك: مامقانى، 2/85) .
از علماى اصولى نجف اشرف و ساير شهرهاى عراق در زمان شيخ يوسف بحرانى، به سبب نفوذ اخباريان، كمتر نامى برده مىشد. از ديگر سو اخباريان هم به قدرى تندروى كرده بودند كه پيشواى آنان شيخ يوسف بحرانى هر جا كه مناسب مىديد، آنان را از ادامه اين روش ناپسند كه موجب بروز شكاف ميان شيعيان و نزاع ميان علماى اصولى و اخبارى مىشد، برحذر مىداشت.
از ديگر اخباريان ميانهرو، سيد نعمت الله جزايرى شوشترى (د 1112 ق/1700 م) است كه گفته شده، با اينكه اخبارى بوده، در تأييد و نصرت مجتهدان و هواداران ايشان و ارج نهادن به اقوال آنان اهتمام تمام داشته است (مدرس، 3/113).
گفتنى است كه برخى، ملا محسن فيض كاشانى (د1091 ق/1680 م) را نيز در عداد اخباريان نام بردهاند (مثلا: خوانسارى، 6/85). فيض كاشانى خود گويد: مقلد قرآن و حديثم و نسبت به غير از قرآن و حديث بيگانهام (ص 196). شايد بتوان اين سخنان فيض را نمايانگر تمايل او به اخباريگرى دانست. او همچنين معتقد بوده است كه عقول مردم عادى ناقص و غير قابل اعتماد و فاقد حجيت است (فيض كاشانى، 169ـ170).
محمد تقى مجلسى (د 1070 ق/1660 م) نيز از پيروان ميانهرو و متعادل مكتب اخبارى بوده، و چنانكه گفته شده، آموزشهاى محمد امين استرآبادى را صريحا تأييد مىكرده است (EI2,S ,57).
از ديگر اخباريان ميانهرو اينان را مىتوان ذكر كرد: ملا خليل بن غازى قزوينى (د 1089 ق/1678 م) كه از معاصران شيخ حر عاملى، محمد باقر مجلسى و ملا محسن فيض كاشانى و از شاگردان شيخ بهايى و ميرداماد بود و با اجتهاد كاملا مخالفت مىورزيد و آن را انكار مىكرد (خوانسارى، 3/270؛ تنكابنى، 263)؛ محمد طاهر قمى (د 1098 ق/1687 م) (مدرس، 4/489)؛ شيخ حر عاملى (د 1104 ق/1693 م) كه در خاتمه كتاب معروفش وسائل الشيعه به اخبارى بودن خود اشاره كرده، و ادلهاى در اين زمينه اقامه نموده است (20/105ـ112).
مبارزه اصوليان و اخباريان كه از سده 11 ق آغاز گرديد و با تندرويهاى اخباريان ادامه يافت، در نهايت از سوى مجتهدان و در رأس ايشان آقاى وحيد بهبهانى (د 1205 ق/1791 م) به مبارزهاى جدى و منسجم بر ضد اخباريگرى تبديل شد (صالحى، 1/25؛ مدرسى طباطبايى 60) . در زمان وحيد بهبهانى، شهرهاى عراق به ويژه كربلا و نجف، پايگاه اخباريان بود و رياست ايشان را در آن زمان شيخ يوسف بحرانى بر عهده داشت. در همان حال طرفداران اصول و اجتهاد شديدا در انزوا قرار گرفته بودند، تا اينكه وحيد به كربلا مهاجرت كرد (خوانسارى، 2/94، 95) و به مبارزهاى جدى و شديد بر ضد اخباريگرى پرداخت. او در كنار بحثها و استدلالهاى علمى خود در رد اخباريگرى و اثبات طريقه اجتهاد و ضرورت به كارگيرى اصول در استنباط احكام شرعى، از برخوردهاى عملى نيز در راه مبارزه با اخباريگرى رويگردان نبود، و چنانكه گفته شد، نمازگزاردن به امامت شيخ يوسف بحرانى پيشواى اخباريان را تحريم كرد (نك: مامقانى، همانجا).
در پى اقدامات وحيد بهبهانى و ديگر فقيهان اصولى برجسته آن زمان، اصوليان از انزوا به در آمدند و در برابر اخباريان به قدرت رسيدند، از جمله كتب وحيد كه در رد اخباريان و دفاع از مجتهدان به رشته تحرير در آمده، رساله الاجتهاد و الاخبار است. وحيد بهبهانى را به سبب مبارزه نظرى و عملى شديد و طولانيش با اخباريان، مروج مذهب و ركن طايفه شيعه و پايه استوار شريعت در سده 13 ق و نيز مجدد مذهب و مروج طريقه اجتهاد دانستهاند (نك : خوانسارى، 2/94).
پس از وحيد بهبهانى، شيخ مرتضى انصارى (د 1281 ق /1864 م) را بايد بنيان گذار علم اصول فقه دانست. از او نقل شده كه گفته است اگر امين استرآبادى زنده بود، اين اصول را مىپذيرفت (اعتماد السلطنه، 137؛ مدرس، 1/191ـ192؛ مدرسى طباطبايى، 61).
از ديگر مبارزان بر ضد اخباريان، شيخ جعفر نجفى كاشف الغطاء (د 1227 يا 1228 ق/1812 يا 1813 م) است كه از مخالفان ميرزا محمد اخبارى بود و در همين راستا رسالهاى با عنوان كشف الغطاء عن معائب ميرزا محمد عدو العلماء تأليف كرد. او اين رساله را براى فتحعلى شاه قاجار فرستاد تا از حمايت ميرزا محمد دست بردارد (خوانسارى، 2/202، نيز ه د، اخبارى) .
رواج اخباريگرى در سده هاى 11 تا 13 ق بيشتر در شهرهاى مذهبى ايران و عراق و نيز در بحرين و هندوستان بوده است (حائرى، 86)، از جمله شهرهايى كه در ايران پايگاه مهمى براى پيروان اين مكتب به شمار مىرفت، قزوين بود، زيرا در عصر رواج اخباريگرى بيشتر بخش غربى اين شهر، جايگاه اخباريان بود كه از شاگردان و مريدان ملا خليل قزوينى (د 1089 ق) به شمار مىآمدند (صالحى، 1/26) ، اما پس از مبارزات اصوليان با اخباريان و ضعف روز افزون اخباريگرى، دامنه نفوذ اين مكتب نيز بسيار محدود گرديد. امروزه تنها جايى كه آثار اخباريگرى به شكل آشكار در آنجا ديده مىشود، برخى از مناطق خوزستان (به ويژه خرمشهر و آبادان) است.
سيد نعمت الله جزايرى در منبع الحياة و ملا رضى قزوينى در لسان الخواص اختلافات عمده ميان اخباريان و اصوليان را ذكر كردهاند. همچنين عبدالله بن صالح سماهيجى بحرانى در منية الممارسين 40 فرق ميان اخباريان و اصوليان را بر شمرده است. شيخ جعفر كاشف الغطاء نيز در الحق المبين فرقهاى ميان اخباريان و اصوليان را مورد بررسى قرار داده، و نيز ميرزا محمد اخبارى در كتاب الطهر الفاصل به 59 فرق اشاره كرده است. سيد محمد دزفولى در فاروق الحق اختلافات را به 86 رسانيده است و حر عاملى نيز در فائده 92 از الفوائد الطوسيه، به ذكر اختلافات اين دو گروه پرداخته است.
اينك به برخى از عمده ترين اين اختلافات اشاره مى شود: اخباريان اجتهاد را حرام مى دانند، اما اصوليان آن را واجب كفايى و حتى برخى از آنان واجب عينى مى دانند، چنانكه ملا محمد امين استرابادى در كتاب الفوائد المدنيه منكر اجتهاد شده، و گفته است كه روش علماى پيشين اجتهادى نبوده است (ص 40)؛ اخباريان ادله را به كتاب و سنت منحصر مىدانند و بر خلاف اصوليان، اجماع و عقل را حجت نمىشمارند؛ اخباريان تحصيل احكام از طريق «ظن» را منع كرده، بر خلاف مجتهدان جز «علم» را حجت نمىدانند؛ احاديث نزد اخباريان بر دو نوع صحيح و ضعيف است، اما در آثار مجتهدان اخبار بر 4 نوع صحيح، موثق، حسن و ضعيف تقسيم مىشود؛اصوليان مردم را به دو گروه مجتهد و مقلد تقسيم مىكنند، اما اخباريان همه مردم را مقلد معصوم مى شمارند و تقليد از غير معصوم را مجاز نمى دانند؛ اصوليان ظاهر قرآن را حجت مىدانند و آن را بر ظاهر خبر ترجيح مىدهند، اما اخباريان تمسك به ظاهر كتاب را تنها در صورت وجود تفسيرى از معصوم مجاز مىشمارند؛ اخباريان كليه اخبار كتب اربعه را صحيح و قطعى الصدور مىدانند، اما اصوليان همه اين احاديث را صحيح نمىدانند؛ اخباريان حسن و قبح عقلى را مىپذيرند، اما بر خلاف اصوليان، احكام مستقل عقلى را حجت شرعى نمىشمارند؛ اصوليان هم در شبهه حكميه تحريميه و هم در شبهه حكميه وجوبيه اصالت البرائه را جارى مىدانند، اما اخباريان تنها در مورد دوم با آنان موافقند؛ اخباريان بر خلاف اصوليان در هنگام تعارض اخبار، ترجيح را با تمسك به برائت اصليه جايز نمىشمارند، چنانكه استرابادى در فوائد المدنيه مىگويد: من معتقدم كه تمسك به برائت اصليه به طور كلى، تا پيش از اكمال دين صحيح بود، ليكن پس از آنكه دين به سر حد كمال رسيد، براى برائت مزبور محلى باقى نماند، زيرا اخبار متواتر از ائمه در هر واقعهاى كه مردم نيازمند بدان هستند، رسيده و تا روز قيامت حقايق موضوعات ثابت گرديده و نيز براى هر گونه اختلافى كه دو نفر با هم دارند، حكمى تعيين شده است (ص 106)؛ اخباريان گونههايى از قياس چون قياس اولويت، قياس منصوص العله و نيز تنقيح مناط را كه اصوليان آنها را معتبر مىشمارند، در شمار قياسهاى نهى شده در احاديث شمردهاند و آن را باطل مىانگارند (دزفولى، 3 به بعد؛ خوانسارى، 1/127ـ130؛ نيز نك: امين، 3/223).
درباره ارتباط مسلك شيخيان با اخباريان نظرات گوناگونى وجود دارد. گرچه بزرگان شيخيه خود منكر هر گونه ارتباط با اخباريان هستند، اما مخالفان ايشان قائل به نوعى ارتباط ريشه اى ميان شيخيه و اخباريه اند و معتقدند كه پيدايى مسلك شيخيه متأثر از انديشه اخباريگرى بوده است (رازى، 1/168). همچنين برخى معتقدند كه شيخيان نه كاملا پيرو اصوليان بودهاند و نه كاملا پيرو اخباريان، بلكه مسلك آنان راهى ميان اصولى و اخبارى بوده است (نك: ه د، شيخيه).
اين نكته قابل ذكر است كه در حوالى نيمه دوم سده 20 م تحقيقات درباره اخباريان بسيار فزونى يافت، اخباريان و در كنار آن اصوليه مورد توجه پژوهشگران اروپايى قرار گرفتند . در 1958 م اسكارچا در مقالهاى با عنوان «درباره مباحثات ميان اخباريان و اصوليان اماميه ايران» (2) به تفصيل آراء و نظرات آنان را نقد و بررسى كرد و به بيان برخى اختلافات ميان ايشان پرداخت. پس از وى مادلونگ در 1980 م طى مقالهاى در ذيل «دائرة المعارف اسلام» ضمن تحقيق، به شناساندن اين فرقه پرداخت (نك: «~ EI2,S ~»). كولبرگ نيز در 1985 م مقالهاى با عنوان «اخباريان» تأليف كرد (ايرانيكا).
مآخذ:
استرآبادى، محمد امين، الفوائد المدنية، چ سنگى؛امين، محسن، اعيان الشيعة، به كوشش محسن امين، بيروت، 1403 ق؛ اعتماد السلطنة، محمد حسن، المآثر و الآثار، چ سنگى، كتابخانه سنائى؛ بحرانى، يوسف، لؤلؤة البحرين، به كوشش محمد صادق بحرالعلوم، قم، مؤسسه آل البيت؛ تنكابنى، محمد، قصص العلماء، تهران، 1369 ق؛ حائرى، عبدالهادى، تشيع و مشروطيت ايران، تهران، 1360 ش؛ حر عاملى، محمد، امل الآمل، به كوشش احمد حسينى، نجف، 1385 ق؛ همو، وسائل الشيعة، بيروت، 1389 ق؛ خوانسارى، محمد باقر، روضات الجنات، قم، 1391 ق؛ دزفولى، فرج الله، «فاروق الحق» ، در حاشيه حق المبين؛ رازى، محمد، آثار الحجة، قم، 1332 ق؛ سيد مرتضى، على، «رسالة فى الرد على اصحاب العدد» ، رسائل الشريف المرتضى، قم، 1405 ق، ج 2؛ شهرستانى، محمد، الملل و النحل، به كوشش محمد بن فتح الله بدرانى، قاهره، 1357 ق/1936 م؛ صالحى، عبدالحسين، مقدمه بر غنيمة المعاد فى شرح الارشاد (موسوعة) برغانى، تهران، مطبعة احمدى؛ فيض كاشانى، محسن، ده رساله، به كوشش رسول جعفريان، اصفهان، 1371 ش؛ قزوينى رازى، عبدالجليل، نقض، به كوشش جلال الدين محدث ارموى، تهران، 1331 ق؛ كشميرى، محمد على، نجوم السماء، چاپخانه جعفرى، 1303 ق؛مامقانى، عبدالله، تنقيح المقال، نجف، 1350 ق؛ مدرس، محمد على، ريحانة الادب، تبريز، 1346 ق؛مدرسى طباطبائى، حسين، مقدمهاى بر فقه شيعه، ترجمه محمد آصف فكرت، مشهد، 1368 ش؛ مفيد، محمد، اوائل المقالات، قم، 1413 ق؛نفيسى، سعيد، تاريخ اجتماعى و سياسى ايران در دوره معاصر، تهران، 1335 ش؛نيز:«~ EI2 ,S;Iranica ~»
پى نوشتها:
«~ . 1. Tsitsianov ~»
«~ .250ـ211/ROS,XXXIII,<<. . . Intornoalle controversietra Ahbarioe Usuli>>,. 2. Scarcia ,G ~»