در ابتدا باید گفت :نوعا فطرت در مقابل غریزه است ولی فطرت اختصاصی به گرایشهای معنوی نهفته در وجود انسان دارد، ولی غریزه نوعا مشترک بین انسان و حیوان بوده و مربوط به جنبه قوای بدنی میشود. از این رو گفته شده واژه فطرت در برابر واژه غریزه به کار می رود و به ویژ گی های انسان اختصاص دارد ،بر خلاف امور غریزی که در حیوانات نیز وجود دارد (1).
درباره فطرت گفته شده: کلمه فطرت که در فارسی به سرشت ترجمه میشود ، مصدر نوعی است . دلالت بر نوع خلقت و آفرینش میکند، ولی معمولا در مورد انسان به کار میرود . چیزی را فطری میگویند که نوع خلقت انسان، اقتضای آن را داشته باشد . خدادادی و غیر اکتسابی و مشترک بین همه افراد انسان باشد . از این رو شامل همه است. بینشها و گرایشهای غیر اکتسابی طبعا چنین چیزی که اکتسابی نیست ، در عموم افراد انسان به مقتضای آفرینش آنان وجود دارد.
پس خاصیت امور فطری این است که اولا اکتسابی نیست،
ثانیا: در عموم افراد وجود دارد، هر چند ممکن است شدت و ضعف داشته باشد.
فطری را در دو مورد به کار می بریم :
یکی در مورد ادراک ، یعنی در آنچه که مربوط به آگاهی و شناخت است .
دیگری در مورد خواست و اراده، میل فطری، گرایش فطری، خواست فطری عبارت است از میلها و خواستهایی که در سرشت انسان وجود دارد .نباید آن ها را کسب کند، جامع همه این است که اکتسابی نیست و به مقتضای فطرت و آفرینش انسان است.
کلمه فطری کاربردهایی دارد مثلا گاهی می گوییم خداشناسی فطری است، به معنای آن که انسان یک نوع شناختی به حسب آفرینش خود نسبت به خدای متعال دارد.
گاهی میگوییم خداجویی فطری است ،یعنی انسان به حسب فطرت خود به سوی خدا گرایش دارد . او را وادار میکند که در صدد شناخت او و پرستش او برآید. (2)
اما غریزه همانند فطرت کاربردهای مختلف دارد . گاهی بر قوای بدنی اطلاق میشود. نظیر غریزه جنسی. گاهی مرادف با کلمه سرشت است . غریزه به معنای سرشت، طبیعت است. غریزه ملکهای است که از آن صفات ذاتی انسان صادر میشود . خوی و خلق بدان نزدیک است جز این که در خوی اعتیاد مداخله دارد، ولی در غریزه چنین نیست. از این رو براساس برخی آموزههای دینی بخل، ترس، و حرص غرایز گوناگونی است که همه آن ها در عنوان گمان بد به خدا جمع میشوند. (3)
پینوشتها:
1. آموزش فلسفه، ج 2 ،ص330 نشر ساز مان تبلیغات اسلا می ، 1368 ش.
2. معارف قرآن، ص 26، نشر موسسه آموزش و پژوهشی امام خمینی، قم، 1380 ش .
3. معارف المعاریف، ج 7، ص 598، نشر جهت، 1376 ش.