پرسش:
از دیدگاه اسلام عشق یعنی چه ؟
پاسخ:
با سلام و ارادت
مجمع البحرين مى نويسد: «عشق محبتى است كه از حد تجاوز كند و انسان را از حال عادى خارج نمايد. پس هر مجتبی ملازم عشق نيست اما هر عشقى با محبت همراه است. انواع محبت ها در انسان وجود دارد، امّا همة آن ها در مرتبة عشق نيستند. دو دوست نسبت به يكديگر محبت دارند. مريد نسبت به مراد و مرشد خويش محبت دارد اما عشق محبتى ديگر است.
عشق كدر اصل از «عَشَقه » كه نام گياهى است كه در فارسى به آن پيچك مى گويند، گرفته شده است. اين گياه به هر چيزى برسد، دور آن مى پيچد و به تدريج آن را در احاطة خود مى گيرد. وقتى محبت شدت یابد و همانند پيچك جان و روح انسان را به تسخير خويش در آورد، آن را «عشق» مى نامند.
جالينوس حكيم مى گويد. «در مغز انسان سه جايگاه ويژه قرار دارد: يكى مخزن تخيّل است. دومى جايگاه فكر و سومى ظرف ذكر و يادآورى است.»
عاشق به كسى گويند كه لحظه اى خيال و فكر و ذكرش از معشوق جدا نباشد. عشق و محبّت و هجران معشوق آن چنان قلب و جان و روح عاشق را مسخّر نموده كه آب و خواب و غذا را از او گرفته واو به چيزى جز معشوق نمى انديشد و كسى جز او را نمى بينند. هر كس چنين نيست، عاشق نيست.(1)
عشق" محبت شديد و علاقة خاص است. در قرآن كلمة عشق به صراحت نيامده، امّا از مفاهيم ديگرى كه معناى عشق را مى رساند، نام برده شده است: "بعضى از مردم معبود هايى غير از خداوند، براى خود انتخاب مى كنند و آن ها را چون خدا دوست مى دارند، امّا آن ها كه ايمان دارند، عشقشان به خدا (از مشركان نسبت به معبوهاشان) شديد تر است".[2]
در اين آية شريفه، شدت حبّ و علاقمندى به عشق تفسير شده است.
علاّمه مجلسى مى فرمايد: عشق به معناى زياده روى در دوست داشتن و محبت است. گاهى خيال مى شود عشق، مخصوص علاقه داشتن به امور باطل است، به همين جهت در علاقه به خدا به كار نمى رود، اما اين حديث بر خلاف پندار مزبور است؟ آن چه در مورد مذمت و سرزنش است، عشق جسماني، حيوانى و شهوانى است و آن چه مورد مدح و ستايش قرار گرفته، عشق روحانى و انسانى مى باشد. عشق نوع اوّل به مجرّد وصال و رسيدن به آن، فانى شده و از بين مى رود و عشق از نوع دوم تا ابد باقى و پايدار است.[3]
واژة عشق در معارف اسلامى با همين لفظ و حروف (ع . ش . ق ) كاربرد زيادى ندارد و ما به بيش از سه مورد دست نيافتيم.
يك مورد براى عبادت به كار رفته است. مرحوم كلينى (ره) در اصول كافي ، از امام صادق (ع) نقل مى كند : «أفضل الناس من عشق العبادة و عانقها؛(4) برترين مردم كسى است كه به عبادت عشق بورزد و ملازم آن باشد».
مورد ديگر براى جناب سلمان فارسى (ره) مشاهده مى شود كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «بهشت بيشتر به سلمان عشق مى ورزد تا سلمان به بهشت».(5)
مورد سوم حديثى است از اميرالمؤمنين (ع) به نقل از امام باقر(ع) در مورد اباعبدالله الحسين (ع) و شهداى كربلا. روايت چنين است: علي(ع) با مردم كوفه عازم صفين بودند، نزديك كربلا كه رسيدند، حضرت از ياران خودش جلو افتاد. وقتى به مكاني به نام «مقدخان» رسيدند، چند بار آن جا را دور زد و طواف كرد و فرمود: اين جا مكانى است كه دويست پيامبر خدا(ص) و دويست نفر از اولاد پيامبران را به ناحق كشته اند كه همة آنان جزو شهدا هستند، سپس به واقعة عاشورا اشاره كرد و فرمود: اينجا، استراحتگاه اسب ها و مركب هاى شهيدان عاشقى است كه به خاك و خون كشيده مى شوند [ و عشق آنان به عالى ترين درجة ممكن رسيده است، به گونه اى كه ] نه احدى از پيشينيان بر آنان سبقيت جسته ، و نه كسى از آيندگان به گرد آنان مى رسد».(6)
عشق جذبه اى است از نوع محبّت و مافوق محبّت .
عشق قهّار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق
بنابراين تا انسان از خود پرستي، نفس پرستى و بت پرستى كهن و مدرن رها نشود و در منزل «عبوديت و بندگي» سكنى نگزيند، حقيقت عشق را نمى فهمد و عاشق نگشته است.
عشق حقيقي تنها عشق به خدا است ، زيرا او زيبايي مطلق و بي هيچ عيب و نقص است و هر چيزي غير او زايل شدني و از بين رفتني و داراي عيب و نقص است ؛ بنابراين هر چيز غير او نمي توان معشوق واقعي باشد اولا چون ناقص است و كمال مطلق نيست ، در حالي كه در عشق ، معشوق هيچ عيب و نقص ندارد. ثانيا هر چيز غير او زوال پذير است و عارفان گفته اند : آنچه كه نپايد ، دلبستگي را نشايد. همانند داستان حضرت ابراهيم (ع) كه فرمود : اني لا احب الافلين. آن چيز كه افول و غروب مي كند و از بين مي رود ، دوست نمي دارم. پس بايد عشق پايدار و جاودانه باشد و آن عشق به خدا است كه هميشگي و پايدار است و البته در سايه اين عشق ، عشق به مظاهر جمال و زيبايي او ، مانند زن و فرزند و گل و درخت و طبيعت و... معنا مي يابد.
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از او است
عاشقم بر همه عالم كه همه عالكم از او است.
پي نوشت ها:
1 - مجمع البحرين و مادة عشق
2- بقره (2) آية 165.
3- بحارالانوار، ج 67، ص 254.
4 - محمد باقر مجلسى ، بحار ، ج 70 ، ص 253.
5 - همان ، ج 22، ص 341.
6 - همان، ج 41، ص 295.