خواهشمندم به این سوال من پاسخ صریح واضح و روشن بدهید : چرا برای معرفی دشمنی ابولهب با پیامبر یک سوره کامل با نام ابولهب در قران وجود دارد ولی از امامت که به گفته شما یک اصل دینی است ، یک سوره و یا یک ایه با نام و تعداد امامان وجود ندارد ؟؟ برای معرفی چگونگی تولد عیسی و معرفی داستان یوسف و داستان نوح ایات صریح واضح و روشن در قران وجود دارد ایا مسئله امامت که به گفته شما یک اصل از اصول دین است ارزش ان کمتر از این مسائل بود که با ایات واضح و روشن و با نام و تعداد امامان در قران نیامده است . اگر جزو ارکان ایمان هم میبود خداوند در ایه 177 سوره بقره ارکان ایمان را به صراحت بیان نموده 1-ایمان به خدا 2- ایمان به رسولان 3- ایمان به کتب الهی 4 - ایمان به ملائکه 5 - ایمان به معاد و ایمان نداشتن به همین 5 مورد را در ایه 136 نسا جزو ضلالت و گمراهی دانسته ولی از ایمان به امامت چیزی نگفته است . و همچنین در اول سوره مومنون و دیگر ایات اوصاف مومنین به صراحت بیان شده ولی باز هم از امامت خبری نیست . با توجه به اینکه خود خداوند قادر متعال حفاظت قران را تضمین نموده است (9حجر). منتظر جواب با دلیل و مستند به ایات قران ، در رابطه با امامت منصوص الهی مثل ایات نبوت و معاد هستم. و به گفته بعضی علما ایا امکان دارد امامت جزو اصول دین نباشد و اصول مذهب تشیع باشد ؟؟
با سلام و ادب
دوست عزیز اشتباه شما همین جاست که همه امور را با هم خلط می کنید.
چه کسی گفته چون هر نامی و یا داستانی در قرآن ذکر شده نام امام علی هم باید ذکر شود؟اصلا چه ربطی به هم دارند؟
اینکه این نام و داستانها در قرآن ذکر شده خودش حکمتی دارد و اینکه اسم امام علی و اهل بیت نیز ذکر نشده حکمتی جداگانه دیگر دارد.
در ثانی نام اهلبیت در قرآن وجود دارد.برخی از روشهای قرآنی را در مقام معرفی افراد بیان میکنم:
۱٫ معرفی به نام
گاهی وضعیت ایجاب میکند که فردی را به نام معرفی کند، چنانکه میفرماید:
«وَمُبَشّراً برَسُول یَأْتِی مِنْ بَعْدی اسْمُهُ أَحْمَد».[۲]
«عیسی میگوید: به شما مژدة پیامبری را میدهم که پس از من میآید و نامش احمد است».
در این آیه، حضرت مسیح، پیامبر پس از خویش را به نام معرفی میکند و قرآن نیز آن را از حضرتش نقل مینماید.
۲٫ معرفی با عدد
و گاهی موقعیت ایجاب میکند که افرادی را با عدد معرفی کند، چنان که میفرماید:
«وَلَقَدْ أَخَذَ اللّه مِیثاقَ بَنی إِسرائیلَ وَبَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَی عَشَرَ نَقِیباً…».[۳]
«و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختیم».
۳٫ معرفی با صفت
بعضی اوقات وضعیت بهگونهای است که فرد مورد نظر را با اوصاف معرفی کند؛ چنان که پیامبر خاتم را در تورات و انجیل، با صفاتی معرفی کرده است.
«الّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُول النّبیَّ الأُمّی الّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدهُمْ فِی التَّوراةِ وَالإِنْجِیل یَامُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ ویُحِلُّ لَهُمُ الطَّیّبات وَیُحَرّمُ عَلَیْهِمُ الخَبائِث وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ…».[۴]
«کسانی که از رسول و نبی درس ناخواندهای پیروی میکنند که نام و خصوصیات او را در تورات و انجیل نوشته مییابند، که آنان را به نیکی دعوت کرده و از بدیها بازشان میدارد، پاکیها را برای آنان حلال کرده و ناپاکیها را تحریم مینماید و آنان را امر به معروف و نهی از منکر میکند و بارهای گران و زنجیرهایی که بر آنان بود، از ایشان برمیدارد…».
با توجه به این روش، انتظار این که اسامی دوازده امام با ذکر نام و اسامی پدر و مادر در قرآن بیاید، انتظاری بی جا است؛ زیرا گاهی مصلحت در معرفی به نام است و گاهی معرفی به عدد و احیاناً معرفی با وصف.
اگر این اصل را بپذیریم و بگوییم خداوند باید کلیه مسائل اختلاف آفرین را در قرآن ذکر کند، تا مسلمانان دچار تفرقه نشود; در این صورت باید صدها مسأله کلامی و عقیدتی و فقهی و تشریعی در قرآن ذکر شده باشد، مسائلی که قرنها مایة جنگ و جدل و خونریزی در میان مسلمانان شده است، ولی قرآن دربارة آنها به طور صریح و قاطع ـ که ریشهکن کنندة نزاع باشد ـ سخن نگفته است، ماننn:
۱٫ صفات خدا عین ذات اوست یا زاید بر ذات؟
۲٫ حقیقت صفات خبری مانند استوای بر عرش چیست
۳٫ قدیم یا حادث بودن کلام خدا.
۴٫ جبر و اختیار.
این مسایل و امثال آنها هر چند از قرآن قابل استفاده است، ولی آنچنان شفاف و قاطع که نزاع را یک سره از میان بردارد، در قرآن وارد نشده است و حکمت آن در این است که قرآن مردم را به تفکر و دقت در مفاد آیات دعوت میکند، بیان قاطع همة مسائل، به گونهای که همة مردم را راضی سازد، بر خلاف این اصل است.
* معرفی به نام، برطرف کنندة اختلاف نیست
پرسشگر تصور میکند که اگر نام امام و یا امامان در قرآن میآمد، اختلاف از بین میرفت، در حالی که این اصل کلیت ندارد؛ زیرا در موردی تصریح به نام شده ولی اختلاف نیز حاکم گشته است.
بنی اسرائیل، از پیامبر خود خواستند فرمانروایی برای آنان از جانب خدا تعیین کند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمینهای غصب شدة خود را بازستانند و اسیران خود را آزاد سازند. آنجا که گفتند
«إِذْ قالُوا لِنَبِیّ لَهُمُ ابْعَث لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبیلِ اللّه».[۵]
«آنان به یکی از پیامبران خود گفتند: برای ما فرمانروایی معین کن تا به جنگ در راه خدا بپردازیم…».
پیامبر آنان، به امر الهی فرمانروا را به نام معرفی کرد و گفت:
«إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلکاً…».[۶]
«به راستی که خدا طالوت را به فرمانروایی شما برگزیده است».
با اینکه نام فرمانروا با صراحت گفته شد، آنان زیر بار نرفتند و به اشکال تراشی پرداختند و گفتند:
«أَنّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤتَ سَعَةً مِنَ المالِ…».[۷]
«از کجا میتواند فرمانروای ما باشد، حال آن که ما به فرمانروایی از او شایستهتریم، و او توانمندی مالی ندارد؟…».
این امر، دلالت بر آن دارد که ذکر نام برای رفع اختلاف کافی نیست، بلکه باید موقعیت جامعه، آمادة پذیرایی باشد.
چه بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازدهگانه، سبب میشد که آزمندان حکومت و ریاست به نسل کشی بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگیری کنند، چنان که این مسأله درباره حضرت موسی رخ داد و به قول معروف:
صد هزاران طفل سر ببریده شد تـا کلیـم اللّه مـوسی زنـده شـد
دربارة حضرت مهدی(ع) که اشارهای به نسب و خاندان ایشان شد، حساسیتهای فراوانی پدید آمد و خانة حضرت عسکری(ع) مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند.
در پایان یادآور میشویم: همانطور که گفته شد، قرآن به سان قانون اساسی است. انتظار این که همه چیز در آن آورده شود، کاملاً بیمورد است. نماز و روزه و زکات که از عالیترین فرایض اسلام است به طور کلی در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنت پیامبر(ص) گرفته شده است.
ميخواستم نظرتان را بدانم که اگر نام اميرالمؤمنين در قرآن بود با آن چگونه برخورد ميکردند ؟
در اين قضيه حرف خيلي زياد است و شما دست روي درد دل ما ميگذاريد ، من در چند قضيه 2-3 تا نمونه ميآورم که ببينيد اينها چکار کردند:
در آيه 24 سوره نساء در رابطه با ازدواج موقت ميگويد :
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً
خود امام قرطبي ميگويد:
وقال الجمهور المراد نكاح المتعة
جمهور؛ يعني کل علماي اهل سنت بر اين عقيده هستند که مراد ازدواج موقت است نکاح المتعه
تفسير القرطبي - ج 5 - ص 130
شما که ميگوييد متعه زنا است يعني در صدر اسلام اين آيه مردم را به زنا نستجير بالله دعوت ميکرده است ؟
طبري ميگويد از مجاهد
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ
يعني نکاح المتعه.
تفسير طبري - ج 5 - ص 18
جابر بن عبدالله انصاري ميگويد :
كنا نَسْتَمْتِعُ بِالْقَبْضَةِ من التَّمْرِ وَالدَّقِيقِ الْأَيَّامَ على عَهْدِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَأَبِي بَكْرٍ حتى نهى عنه عُمَرُ في شَأْنِ عَمْرِو بن حُرَيْثٍ.
ما در زمان پيامبر با يک مشت خرما و آرد زنان را صيغه ميکرديم.
صحيح مسلم - ج 2 - ص 1023
ميگويند که جابر نسخ متعه به گوشش نرسيده بوده ، عجب! جابر بعد از پيامبر در ايام ابو بكر هم بوده است اگر نسخ شده است چرا به گوشش نرسيده است.
و اضافه آقاي مسلم که اين را نقل ميکند حاشيه اي کنار آن نزده است که اين متعه نسخ شده است. ما هرکجا ميرويم ميگويند صحابه نمي دانستند که نسخ شده است اگر صحابه نداند که نسخ شده است به درد مرجعيت علمي نميخورد و بايد او را کنار طاقچه بگذاريد و سلام به او بدهيد ولي گفتار او را نميتوانيد حجت براي خود قرار دهيد.
جناب سرخسي که از فقهاي بزرگ احناف است ميگويد:
وقد صح أن عمر رضي الله عنه نهى الناس عن المتعة
صحيح است اين روايت که عمربن خطاب از متعه نهي کرده است و گفته است
فقال متعتان كانتا على عهد رسول الله وأنا أنهي الناس.
من نهي ميکنم از آن دو كه در زمان رسول خدا جايز بود.
مي گويند که پيامبر نسخ کرده بود و اين را جناب عمر شنيده بود ولي ديگران نشنيده بودند حالا اين چه حکمي است که از 120 هزار صصحابه فقط و فقط جناب عمر شنيده بوده است و هيچکس ديگر نشنيده بوده است و در طول زمان ابو بكر ميدانسته که نسخ شده است و همه صيغه ميکنند ولي چيزي نگفته است جابر ميگويد ما زمان پيامبر و ابو بكر با يک مشت خرما صيغه ميکرديم مدتي هم در ايام عمربن خطاب صيغه ميکردند .
خوب اگر صيغه زنا است چرا جناب عمر چيزي نگفته است؟ يعني راضي شده است که مردم زنا کنند؟ و اضافه ميگويد :
وأنا أنهي الناس
من نهي ميکنم صيغه را، نميگويد که پيامبر نهي کرده است و من نسخ پيامبر را نقل ميکنم.
من نمي دانم آقايان عقل خدادادي را چکار ميخواهند کنند و فرداي قيامت چه جوابي دارند؟ اين کتاب فقهي است و کتاب روايي هم نيست که بگوييد سندش چنين و چنان است و خود آقاي سرخسي ميگويد :
و قد صح
و اين صحيح است که جناب عمر گفت دو تا متعه بوده است و من نهي ميکنم.
المبسوط للسرخسي - ج 4 - ص 27
مغني ابن قدامه - ج 7 - ص 571
اين قضايا خيلي واضح و روشن است و با اين روشني در قرآن آمده است ولي آقايان مخالفت ميکنند. خوب اگر نام اميرالمؤمنين آمده بود چه کار ميکردند ؟
يا در رابطه با ارث انبياء در سوره نمل آيه 16 که ميفرمايد :
وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ
و سوره مريم آيه 5-6 در رابطه با حضرت ذکريا ميفرمايد :
فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آَلِ يَعْقُوبَ
خوب جناب ابو بكر يک روايتي را درست ميکند ميگويد پيامبر اکرم فرمود :
نحن معاشر الأنبياء لا نورّث
تفسير الثعلبي - ج 4 - ص 359
ما پيامبران ارث نمي بريم
آمدند ديدند که اين فرمايش آقاي ابو بكر با قرآن منافات دارد، بعضي ها گفتند که اين روايت قرآن را نسخ کرده است.
از ابن خراش در مورد اين روايت ميپرسند :
قلت لابن خراش حديث : لا نورث ، ما تركناه صدقة !
ابن خراش ميگويد :
باطل
روايت جناب ابو بكر روايت باطل است و خلاف قرآن است.
ميزان الاعتدال - الذهبي - ج 2 - ص 600
لسان الميزان - ابن حجر - ج 3 - ص 444
آقاي ابن خراش شيعه نيست. آقاي ذهبي که از شخصيت هاي برجسته اهل سنت است وقتي اين حرف را از ابن خراش ميشنود به او ميگويد :
أيها الحافظ البارع
اي آقاي ابن خراشي که حافظ و بارعي
الذي شربت بولك
ادرارت را خوردي
فأنت زنديق
تو آدم زنديق هستي
معاند للحق
معاند حق هستي
فلا رضى الله عنك
خدا از تو راضي نباشد
مات بن خراش إلى غير رحمة الله.
تذكرة الحفاظ - ج 2 - ص 685
آيا اين نحوه برخورد است ؟ آيا اينها بيانگر چيست ؟ ذهبي که از آدم هاي علقه مضغه نيست که ما بگوييم ايشان اشتباه کرده است.
خوب وقتي انسان بناست آنچه که در ذهنش آن را به عنوان عقيده پذيرفته و هر چه خلاف آن پيدا کرد از بين ببرد يا به ابن خراش بگويد : شربت بولک ، يا نسبت به روايتي که درباره فضيلت اميرالمؤمنين است که :
عدوک عدوالله و حبيبک حبيب الله
مي گويد :
والقلب يشهد بأنه كذاب.
قلب من شهادت ميدهد که اين باطل است.
سبل الهدى والرشاد - ج 4 - ص 12