اگر بخواهیم شیعه بشویم، باید چه کاری انجام دهیم؟

پرسش:

1- اهل سنت می بایست چه اصلاحات را در خود اعمال کنند و چه عقایدی را بپذیرند تا شیعه شوند ؟

2- خیلی شنیدم که شیعه عقیده دارد که جبرئیل نبوت را اشتباها به جای علی علیه السلام به حضرت محمد صل الله علیه و آله سپرد و اگر اینطور است خدا چرا جبرئیل را به خاطر این سرزنش و توبیخ ننمود؟؟

3- علی علیه السلام که بود ؟ دوست و همراه و یاور و خویشاوند حضرت محمد صل الله علیه و آله یا فراتر از آن ؟

پاسخ:

با سلام و تشکر از مکاتبه شما دوست عزیز
1- در انتهای پاسخ  در موضوع  اساس تفكرات دو مكتب در امر امامت  بیان شد که می توانید به همان مراجعه نمایید. به طور خلاصه تشیع  در پذیرش امامت حضرت علی (ع) و یازده امام پس از او و تبعیت از آنان در امور دینی و احکام الهی خلاصه می شود.
در صورت نیاز به توضیح بیشتر با ما مکاتبه نمایید.

2- این از جمله افتر اء هایی است که برخی از دشمنان شیعه  و به خصوص وهابیان بیان می دارند . و جالب آنکه شیعیان تنها از برخی  اهل سنت ( وهابیان) این سخن را می شنوند و تا پیش از آن خبر ندارند . بنابراین  شیعه اصلا چنین حرفی را نمی پذیرد ؛ بلکه معتقد است فرشتگان معصومند   چرا که قرآن در باره فرشتگان می گوید: لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ ؛ آنان خدا را معصیت نمی کنند و فقط آنچه را که خدا فرمان می دهد انجام می دهند.
شیعه به مقام و برتری پیامبر بر حضرت علی همیشه معتقد بوده و هست  و آن حضرت را تنها شاگرد پیامبر و حامل علوم و دانش های پیامبر و باب علم آن حضرت  می داند.

3- فراتر از آن . پیامبر او را برادر  ،وارث خود  ، باب علم ، معیار حق و عدالت ،  امام المتقین و...معرفی نمود. چنانچه نیاز به پاسخ بیشتر داشتید یا برخی موارد برایتان مبهم و ناکافی بود ، مجددا با ما مکاتبه نمایید.

اساس تفكرات دو مكتب در امر امامت  
پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله تا به امروز، دو مكتب در عالم اسلام وجود داشته است :
1- مكتب امامت
2- مكتب خلافت
مكتب خلافت مى گويد: پيشوا و زمامدار انتخابى است .
اما مكتب امامت مى گويد: پيشوا و زمامدار امت همان اوصياء پيامبر مى باشند؛ و اين امر انتصابى است ، نه انتخابى .
آن گروه كه مى گويند تعيين پيشوا بر اساس انتخاب مى باشد، معتقدند كه اين انتحاب به دست مردم انجام مى گيرد، و بعد از پيامبر اين مردمند كه زمامدار را انتخاب مى نمايند.
اما مكتب امامت مى گويد كه تعيين پيشوا - اوصياء پيامبر - از طريق انتصاب مى باشد، و اين انتصاب از طرف خداست ؛ نه از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله و نه از جانب مردم . خداوند متعال پيشوا را نصب مى كند، و پيامبر صلى الله عليه و آله تعيين و انتصاب الهى را به مردم تبليغ مى نمايد.
اينك پيش از آغاز بررسى تفصيلى نظريات دو مكتب ، لازم است دو نكته را در اين مقدمه يادآور گرديم :
1- دانشمندان مكتب خلافت كتاب هائى دارند كه در آن قانون و راه روش ‍ تشكيل حكومت ، واجبات اين كار، وظايف حاكم ، حقوق دولت اسلامى بر مردم ، و حقوق مردم بر دولت اسلامى و اين كه والى و وزير را به چه شكل بايد انتخاب كرد، امام جمعه و قاضى چگونه تعيين مى شود، ماليات به چه نحو گرفته مى شود، زكات و خراج و جزيه چه اندازه است ، و چه كسى بايد بگيرد و چگونه بگيرد، و امثال اين ها را بيان كرده اند. اين كتاب ها، نوشته هاى رسمى علماى معتبر و مشهور و مورد اعتماد مكتب خلفا مى باشد كه ما نظريات مكتب خلفا در مورد تعيين زمامدار مسلمين و چگونگى انتخاب او را، از اين گونه كتب استخراج كرده و ارزيابى مى كنيم .
2- نكته ديگر كه لازم است در اين مقدمه يادآور شويم ، اصطلاح خليفه  است كه در بحثهاى گذشته نيز در مورد آن سخن گفته بوديم ، و اينك به طور ملبسوتر آن را توضيح مى دهيم :
الف - معناى لغوى خليفه  
ابن اثير گويد: خليفه به كسى گفته مى شود كه نيابت و جانشين غير را بر عهده بگيرد.
و نيز راغب اصفهانى گويد: خلافت نيابت از غير است .
در قرآن كريم ، در برخى از آيات ، الفاظ خلائف  و خلفاء كه جمع خليفه  مى باشند، به همين معناى لغوى استعمال شده است . چنانكه در آيه 69 از سوره اعراف فرموده است :
و جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح
شما را پس از قوم نوح جانشينان ايشان قرار داد.
در بعضى از فرمايشات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز استعمال لفظ خليفه در همان معناى لغوى خود مشاهده مى شود. مانند اينكه مى فرمايد:اللهم ارحم خلفائى . اللهم ارحم خافائى . اللهم ارحم خلفائى: بار خدايا خلفا مرا مورد رحمت خويش قرار بده ... (اين عبارت را سه بار تكرار فرمود)
عرضه داشتند: اى رسول خدا، خلفاى شما كيانند؟ فرمود:
الذين ياتون بعدى ؛ يروون حديثى و سنتى:آن كسانى كه بعد از من مى آيند و حديث و سنت مرا بازگو مى نمايند...
ب - خليفه در اصطلاح مسلمين  
در گذشته ياد آور شديم ما در اسلام نامگذارى هائى داريم كه در زمان خود پيامبر انجام شده ، كه البته يا شخص پيامبر اين نام را انتخاب كرده ، و يا از جانب خدا نامگذارى شده و پيامبر آن را تبليغ نموده است . اين گونه نامگذاريها را مصطلحات اسلامى  و مصطلحات شرعى  ناميده اند. يعنى اصطلاحات يا نامهائى كه به وسيله شرع و شارع انتخاب شده است . اما يك دسته از نامگذاريها مى باشند كه مسلمان ها يا علما اسلام كرده اند كه آن ها را مصطلحات متشرعه  و يا مصطلهات مسلمين  ناميده اند.
خليفه در مفهوم كنونى آن - يعنى حاكم و زمامدار مسلمين - يك نامگذارى شرعى نيست . يعنى اين لفظ در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بر اين معنى قرار داده نشده است ، هر چه هست از مسلمانان مى باشد، و پيروان مكتب خلفا هستند كه چنين نامگذارى كرده اند. اينان در ابتداى امر كسى را كه پس ‍ از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى زمامدارى انتخاب كردند خليفه الرسول  و بعدها به اختصار خليفه  ناميدند. گاهى نيز برخى از پيروان مكتب خلفا از حاكم و سلطان وقت به خليفه الله  تعبير نموده ، اصطلاح خليفه را مختصر شده آن قلمداد مى نمودند.
ج - خليفه در اصطلاح اسلامى  
چنانكه از موارد كاربرد لفظ خليفه در برخى از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود، خليفه الله  در اصطلاح اسلامى كسى است كه خداى متعال او را معين فرموده تا اسلام  را به اهل زمان خويش تبليغ نمايد؛ اعم از اينكه اين شخص پيامبر باشد يا وصى پيامبر.
بنابراين مقصود از خليفه در آياتى مانند آيه 26 از سوره  و نيز آيه 30 از سوره بقره  خليفه الله  به معناى مذكور مى باشد.
خلاصه آنكه خليفه الله  امام زمان هر عصرى است كه وظيفه تبليغ و حفظ و حراست دين خدا و احكام الهى را بر عهده دارد و بر مردم است كه خليفه منصوب از جانب خدا را بشناسند و او را مرجع و پناه خود قرار دهند.
امامت در مكتب خلفا
طرح و دليل نظريه مكتب خلافت را از كتابهائى كه در ابتداى بحث بدانها اشاره داشتيم و موسوم به الاحكام السلطانيه  است ، نقل مى كنيم .
قاضى ماوردى (م  450 ه‍) و قاضى ابويعلى (م  458 ه‍) كه هر دو در عصر خويش قاضى القضات بوده اند، در كتابهاى خويش كه هر دو به همين نام است ، مساءله را بدين شكل مطرح مى كنند:
امامت كه همان خلافت بعد از رسول است به سه شكل منعقد مى گردد:
1- خليفه اى جانشين خويش - يعنى خليفه بعد از خود - را تعيين مى كند. به اين معنى كه اگر هارون الرشيد گفت : بعد از من امين و ماءمون خليفه اند، مسلمانان مجبور به پذيرش هستند، و اين خليفه ، خليفه شرعى و اسلامى است ، و پذيرش او وجوب دينى دارد. اين دو دانشمند مى گويند: در اين زمينه هيچگونه اختلافى نيست ، و پذيرش خليفه بدين شكل مورد اجماع و اتفاق است .
استدلاب اين دو در مورد اينگونه منعقد شدن امامت و اصالت و صحت آن به اين است كه ابوبكر بعد از خودش ، عمر را به زمامدارى مردم تعيين نمود و كسى هم با اين نظريه مخالفت نكرد. پذيرش عموم مسلمانان نشان مى دهد كه اين راه و روش را صحيح دانسته اند. لذا اين نوع از انتخاب خليفه كه به دست خليفه قبل انجام مى گيرد، به دليل عمل ابوبكر و عدم اعتراض ‍ مردم صحيح است ، و در اصالت و صحت اين روش در مكتب خلفا اختلافى وجود ندارد.
2- خيلفه به انتخاب مردم تعيين مى شود.
در اين نوع از تعيين خليفه صاحب نظران مكتب خلفا اختلاف دارند. ماوردى مى گويد: اكثريت دانشمندان برآنند كه خليفه به وسيله پنج تن از اهل حل و عقد يعنى بزرگان و عقلاى قوم انتخاب مى شود، يا اين كه يك تن انتخاب مى نمايد، و چهار نفر ديگر موافقت مى كنند
دليلى كه ايشان براى اين نظريه نقل مى كنند، اين است كه در خلافت ابوبكر، پنج تن با وى بيعت كردند، و اين بيعت رسميت يافت ، و پذيرفته شد. پنج تن مزبور عبارت بودند از: عمر بن خطاب ، ابوعبيده جراح ، سالم آزاد كرده ابوحذيفه ، نعمان بن بشير و اسيد بن حضير و بدين شكل بيعت در سقيفه منتخب در سقيفه ، به مردم عرضه شد، مردم نيز خواه و ناخواه او زا پذيرفتند.
پس به اين دليل - يعنى عمل اين چند تن - انتخاب خليفه با بيعت و رضاى پنج تن از اهل حل و عقد تماميت مى پذيرد، و انجام مى يابد.
دليل ديگر اين نظريه اين است كه عمر بن خطاب در شورائى كه براى تعيين خليفه پس از خويش معين نمود گفت : اگر پنج تن از اين شش نفر يكى را به خلافت پذيرفتند، او خليفه خواهد بود.
بيشتر دانشمندان اين مكتب در اين عقايد اتفاق نظر دارند.
گروهى ديگرى از دانشمندان مكتب خلافت مى گويند:
خلافت همانند عقد ازدواج است . همانطور كه در عقد نكاح ، يك عاقد لازم است و دو شاهد، در خلافت هم يك نفر بيعت مى كند، و دو نفر اعلام رضايت مى نمايند. و همين تعداد از اهل حل و عقد براى تعيين خليفه و زمامدار كافى است .
دسته سوم معتقدند: تنها اگر يك نفر با خليفه بيعت كند كافى مى باشد. انتخاب يك نفر و بيعت همان يك نفر، خليفه امت بزرگ اسلامى را بر مى گزيند.
دليل اينها اين است كه مى گويند: عباس بن عبدالمطلب به على گفت : امدد يدك ابايعك فيقول الناس : عم رسول الله صلى الله عليه و آله بايع ابن عمه ، فلا يختلف عليك اثنان:
دست خويش را دراز كن تا با تو بيعت كنم . مردم خواهند گفت :
عموى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با پسر عموى وى بيعت كرده است . و ديگر پس از آن ، دو نفر هم در كار شما مخالفت نخواهند كرد .
دليل دوم اين است كه بيعت مانند حكم و فرمان حاكم شرع است ، و حكم و فرمان يك حاكم شرع ، نافذ مى باشد و مخالفت با آن جايز نيست .
بنابراين دو دليل ، اگر حتى يك نفر با كسى به عنوان خلافت بيعت كرد، خلافت وى بر پا مى شود، و رسميت و شرعيت پيدا مى كند.
3. خيلفه با زور شمشير و پيروزى نظامى خلافت را به دست آورد. بر اساس ‍ اين نظر اگر حكومت بر مسلمانان به وسيله زور و غلبه نظامى بدست آمد، شخص حاكم ، خليفه بر حق است ، و خلافت او رسمى و اسلامى مى باشد، و طبق نقل قاضى ابويعلى :
آن كسى كه با شمشير و زور بر جامعه اسلامى غلبه يافت ، و خليفه گشت ، و اميرالمومنين ناميده شد، ديگر براى هر كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد جايز و روا نيست كه شبى را به روز آورد و در حالى كه او را امام نداند؛ خواه خليفه آدمى جنايتكار باشد، و خواه پاكدامن
فضل الله بن روزبهان ، فقيه معتبر مكتب خلفا، در كتاب سلوك الملوك در مورد اين قسم از تشكيل خلافت مى نويسد:
طريق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهى و امامت و، شوكت و استيلا است . علما گفته اند كه چون امام وفات كند، و شخصى متصدى امامت گردد بى بيعتى و بى آن كه كسى او را خليفه ساخته باشد و مردمان را قهر كند به شوكت و لشكر، امامت او منعقد مى گردد بى بيعتى ؛ خواه قريشى باشد و خواه نه ، و خواه عرب باشد يا عجم يا ترك ، خواه مستجمع شرايط باشد و خواه فاسق و جاهل ... و امام و خيلفه بر او اطلاق توان كرد
خليفه و مسلمانان  
اگر كسى به يكى از راههاى گفته شده به خلافت رسيد، به زور، يا با بيعت يك تن يا سه تن يا پنج تن ، يا با انتخاب خليفه قبلى ، بر عموم مسلمين واجب است كه او را به شخص و نام بشناسند و به خلافت بپذيرند، همانطور كه واجب است خدا و پيامبرش را بشناسند.
اين خود يك نظر است ؛ اما اكثريت معتقدند به همين اندازه كه مردم بدانند كه چه كسى خليفه است كافى است ، و شناسائى تفصيلى احتياج نيست ، و شناخت اجمالى كافى مى باشد.
پيروان مكتب خلافت يك دسته روايات در معتبرترين كتب خويش از برجسته ترين راويان نقل مى كنند، و براساس آن مى گويند امام و خليفه مسلمانان هر كارى را مجاز است انجام بدهد، جايز نيست بر روى او شمشير كشيد، و با او مخالفت نمود و بر او خروج كرد. اينك نمونه هايى از اين روايات :
1- حذيفه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند:يكون بعدى ائمه لايهتدون بهداى ولايستنون بسنتى فيهم رجال قلوبهم كفلوب الشياطين فى جثمان انس قال قلت : كيف اصنع يا رسول الله ان ادرك ذلك ؟قال :تسمع و تطيع للامير، و ان ضرب ظهرك و اخذ مالك ، فاسمع واطع؛ پس از من پيشوايانى خواهند آمد كه راه من نمى روند، و به روش من عمل نمى كنند. پاره اى از ايشان دالهائى همچون دل شياطين دارند اگر چه به ظاهر انسانند!
حذيفه مى گويد: گفتم : يا رسول الله ، اگر من آن زمان را دريابم چه عكس ‍ العملى نشان دهم ؟ فرمود:
شنوائى صد در صد و اطاعت مطلق از امير كن ، و اگر چه بر پشتت بكوبد، و مالت را ببرد تو بايد فرمان ببرى ، و گوش به دستورش بسپارى !.
 2- ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى نمايد:
من راى من امامه شيئا تكرهه فيصبرفانه فارق الجماعه شبرا فمات ، مات ميته جاهليه
اگر كسى از پيشوا و زمامدار خويش چيز ناخوش آيندى مشاهده كرد، بايد كه صبر كند؛ زيرا اگر كسى از دستگاه خلافت و مسلمانان پيرو آنها يك وجب دور شود، بر آن بميرد، مانند مردگان جاهليت مرده است .
3- در روايت ديگر ابن عباس از آن حضرات چنين نقل شده است :
ليس احد من اللناس خرج من السلطان شبرا فمات عليه ، الا مات ميته جاهليه
هيچكس را نرسد كه بر پادشاه و امام زمان خود قيام كند و حتى وجبى از حكومت او سر پيچى نمايد. و اگر چنان كند و بميرد، بر سنت جاهليت مرده باشد.
يكى از دانشمندان بزرگ مكتب خلفا در ذيل اين احاديث در بابى به عنوان لزوم طاعه الامراء مى گويد:
عموم اهل سنت يعنى فقهاء و محدثين و متكلمين مى گويند كه حاكم با فسق و ظلم و زير پا گذاشتن حقوق مردم معزول نمى شود، و نمى تواند او را خلع نمود. و اصولا جايز و روا نيست كه عليه او قيام شود، بلكه واجب است كه او را پند و اندرز دهند؛ و او را از خداوند و قيامت بترسانيد؛ زيرا در اين زمينه احاديثى از پيامبر به دست ما رسيده است كه ما را از خروج عليه زمامدار باز مى دارد.
خلاصه سخن اين كه قيام بر ضد پيشوايان و زمامداران به اجماع همه مسلمانان حرام است ؛ اگر چه فاسق و ستمگر هم باشند.
بنابراين عقيده ، خروج بر يزيد بن معاويه شراب خوار و سگ باز و قاتل و جانى ، و قيام عليه عبدالملك بن مروان كه سربازانش خانه كعبه را در زير منجنيق كردند، و جنگ بر ضد وليد كه قرآن كريم را هدف تير قرار داد، جايز نيست ، و حرام مى باشد!!
نووى شارح دانشمند صحيح مسلم به دنبال سخنان بالا مى گويد:
روايات فراوان پشت در پشت هم داده و گفتار بالا را اثبات مى كنند، و از آن گذشته اهل سنت اجماع كرده اند كه زمامدار با فسق و فجور از امامت عزل نمى گردد.
اين دانشمند در اين جا به آيه شريفه اطيوالله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم استناد كرده و گفته است كه چون زمامداران اولياء امورند، از ايشان بايست اطاعت كرد.
اين بود خلاصه سخنى كه در مكتب علمى و حديثى و شروح كتب خلفا آمده است .
امامت در مكتب اهل البيت عليه السلام
در مكتب اهل البيت عليه السلام مساله امامت به صورت ديگرى مطرح مى شود، و چنانكه ديديم امامت بر اساس انتصاب الهى شكل مى گيرد. پيشوايان اين مكتب و دانشمندان آن به اين آيه از قرآن كريم استناد مى كنند:
و اذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعك للناس اماما:
خداوند ابراهيم را با كلماتى امتحان فرمود. او با كمك الهى از امتحان با سرافرازى بيرون آمد. در نتيجه خداوند فرمود: من ترا امام مردم قرار دادم .
با كلماتى كه با آن خداوند متعال ابراهيم خليل عليه السلام را امتحان فرمود در چه زمينه اى بوده است ؟ آيا در آن از كشتن فرزند دلبندش اسماعيل سخن رفته بود؟ و يا جنگ با طاغوت بزرگ زمان نمرود؟ و يا در مورد رفتن به آتش نمرود، و سوختن با نهايت خشنودى رسيده است ؟ يا همه اينها بوده است ؟ از كلمات قرآن كريم دقيقا روشن نيست . هر چه بوده حادثه يا حوادثى بس عظيم بوده كه براى ابراهيم خليل امتحانى بزرگ محسوب شده است .
در هر حال آنگاه كه اين پيامبر بزرگ از پيچ و خم اين امتحانات به سلامت جست ، و مانندهميشه عمرش سر بندگى و اخلاص به درگاه ربوبى سائيد، و مقام والاى امامتنايل شد. مقام امامت ، آنهم پس از نيل به نبوت و رتبه اولوالعزمى و خلت ( دوستىخداوند) چه مقامى مى تواند باشد كه نيل بدان ابراهيم عظيم عليه السلام را آنچنان بهوجد مى آورد كه آن را براى فرزندانش نيز درخواست مى كند!...
ابراهيم عليه السلام با شنيدن اين پيام الهى و رسيدن به اين مرتبت عظمى ، به مقتضاى بشريت از خداى خويش تفاضا مى كند كه اين مرتبت در فرزندان وى هم باقى بماند. او به مناسبت طبيعت بشرى دوستدار فرزندان خويش است ، و مى خواهد كه آنها هم به اين سرافرازى باطنى برسند، و لذا عرضه مى دارد:
و من ذريتى  آيا از ذريه من نيز؟
خداوند متعال جواب مى فرمايد:
لاينال عهدى الظالمين  امامت عهد خاص من است با بنده ام و اين عهد، به اشخاص ستمكار و ظالم نمى رسد.
ظالم كيست ؟ در عرف و فرهنگ قرآن ، گاهى به كسى كه به خودش ظلم مى كند، ستمكار گفته مى شود. مثلا كسى كه بت مى پرستد، يا خود كشى مى نمايد، به خود ستم كرده ، بنابراين اسلام بدو ظلم مى گويد. و گاه به كسى كه ديگران را مورد ستم قرار مى دهد، و به حقوقشان تجاوز مى كند، ستمكار گفته مى شود؛
مانند كسى كه مال مردم را مى برد، يا از ايشان ربا مى گيرد، و يا به ناموس ‍ تجاوز مى كند.
بنابراين به طور كلى هر كسى كه به هر عنوان نافرمانى خداى متعال را مى كند، در بينش قرآن و اسلام ظالم خواهد بود.
آن كسى كه لحظه اى در ستم به خود و ديگران بسر برده است ، بر اساس ‍ موازين دقيق نظام ربوبى ظالم است ، و سزاوار عهد خدائى - يعنى امامت - نيست .
چنانچه مى بينيم ، بر اساس اين استدلال قرآن ، امام مى بايست معصوم باشد.
گذشته از اين آيه كريمه ، در جاهاى ديگرى از قرآن كريم نيز از امامت سخن رفته و در آنها بر اساس جعل قرار داد الهى معرفى شده است ؛ مانند
و جعلناهم ائمه يعدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلواه و ايتاء الزكوه و كانوا لنا عابدين
ايشان را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند و به ايشان مجموعه كارهاى خوب بويژه بر پا داشتن نماز و اداى زكات را وحى فرموديم و ايشان را براى ما بندگانى مطيع بودند.
و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون
برخى از ايشان (بنى اسرائيل ) را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند، آنگاه كه صبر و خويشتن دارى كردند، و در يقين به آيات ما پاى برجا بودند.
بنابراين امامت در اهل البيت عليه السلام بر اساس قرآن كريم بدين شكل معرفى مى گردد كه تنها بر اساس تعيين و جعل و قرارداد الهى امكان پذير است و بس .
مساءله دومى كه در امامت مطرح است ، مساءله عصمت امام مى باشد كه در آيه 124 از سوره بقره - به هنگام سخن گفتن درباره امامت ابراهيم عليه السلام - بدان تصريح شده است و ما آن را به اختصار مورد بحث قرار داريم .
اينك اگر باز به قرآن رجوع كنيم اين آيه شريفه را ملاحظه خواهيم نمود:
انما يريدالله ليذهب عنكن الرجس اهل البيت و بطهر كم تطهيرا
جز اين نيست كه خدا مى خواهد هر گونه پليدى و گناه را از شما اهل البيت دور كند، و شما را كاملا پاك و منزه گرداند.
كلمه اهل البيت كه در اين آيه به كار رفته است از اصطلاحات شرعى است كه به وسيله قرآن كريم وضع شده است . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز با قاطعيت تمام افراد اين گروه را تعيين فرموده است .
حضرتش على و فاطمه و حسن و حسين را در زير كساء خويش جمع فرمود و اين آيه را كه درباره ايشان نازل گشته بود اعلام داشت ، و بدين وسيله دقيقا معين كرد كه زنان وى در شمار اهل البيت نيستند. لذا اهل البيت  نام خاص اين گروه شد، و هر جا در اسلام سخن از اهل البيت گفته شد، اين ها مقصود هستند، و همين ها معصوم مى باشند. اين دومين شرط امامت بود.

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت