ولايت تكوينى (1) (نوشته علامه حسن زاده عاملی)

ولايت تكوينى (1) (نوشته علامه حسن زاده عاملی حفظه الله بمناسبت اولين سالگرد رحلت حضرت آية اللّه، علّامه حاج سيد محمد حسين طباطبائى،قدّس سرّه الشريف)

بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد و الثناء لعين الوجود، و الصلوة و السلام على واقف مواقف الشهود، سيدنا أبى القاسم محّمد و آله أمناء المعبود، و على من اقتفى هديهم و اقتدى بهديهم.

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ، الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ.

اين مجمع علمى و روحانى، اين محفل عرشى و قدسى، بمناسبت اولين سالگرد رحلت عالمى ربّانى، غوّاص بحار آيات قرآنى، فقيهى جامع و متألّهى در حكمت متعاليه متضلّع، سالكى واصل، و عارفى كامل و مكمّل، و مربّى و معلّمى حاذق و لايق، حضرت آية اللّه، علّامه حاج سيد محمد حسين طباطبائى، صاحب تفسير عظيم الشأن «الميزان»- قدّس سرّه الشريف- تأسيس شده است.

بدون اغراق و مبالغه، وصف و تعريف اين كمترين، درباره علامه طباطبائى، چنانست كه ملاى رومى فرموده است:

در نيابد حال پخته هيچ خام‏   پس سخن كوتاه بايد والسلام‏
 

اين طلبه دعاگوى شما از دل و جان، از ذوات محترم و دانشمندان انديشمند و بزرگوار مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، كه در تأسيس اين‏ جلسه گرانقدر روحانى و تاريخى قدمى مؤثّر برداشته‏اند، و اقدامى مثمر فرموده‏اند، كمال تقدير و تشكر را دارد.

و همچنين از همه حضّار گرامى، سروران ارجمند، روحانيان والامقام، ارباب علم و كمال، برادران و خواهران فاضل و علم‏دوست و عالم‏پرور، كه در تشكيل و تجليل اين مجتمع ملكوتى عنايتى خاص مبذول فرموده‏اند سپاسگزارم.

توفيق اعتلاى به مقامات شامخ انسانى، كه نيل به مقامات عاليه قرآنى و جنّة اللقاء است براى همگان بيش از پيش از حق سبحانه و تعالى مسألت دارم.

بنابر اين شد، كه در ولايت تكوينى انسانى سخن بميان آيد، حرف عمده ما در پيرامون اين موضوع اصيل و قويم معارف انسانى، اين است كه انسان را قابليت و لياقتى است كه اگر نهال وجودش را بدست مربيان كامل و مكمّل بسپارد، و دستورالعمل باغبان دين و نهال‏پرور و انسان‏ساز را در متن وجود و شئون زندگيش پياده كند، آنچنان عروج وجودى و اشتداد روحى پيدا مى‏كند كه اگر در مقام تمثل بخواهيم حقيقت آن را بازگو كنيم، و نمايش دهيم، شجره طوبى الهى مى‏شود كه «اصلها ثابت و فرعها فى السّماء تؤتى أكلها كل حين باذن ربّها».

و اين تمثل بدينجهت است كه مناسباتى تكوينى بين هر علم و عمل و صورت آنها در عوالم محفوظ است، مثلا ايمان به صورت شجر، و علم به صورت ماء تمثل مى‏يابد، امام صادق عليه السلام، «ماء غدق» قرآن را كه فرموده: «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»[1]، به علم كثير تفسير فرمود، چنانكه طبرسى در تفسير مجمع البيان در ضمن همين آيه كه از آيات سوره جن است آورده است كه عن الصادق «ع» قال: «معناه لأفدناهم علما كثيرا يتعلّمونه من الأئمه».

و ابن عباس ماء در اين آية، «أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً»، را به علم تفسير نموده است؛ زيرا كه علم سبب حيات ارواح است، چنانكه آب سبب حيات اشباح.

اين نهال وجود انسانى كه به فعليت رسيده است، تمام شئون زندگيش، و همه ثمره شجره وجودش انسانى است، آرى اگر اين نهال غذايش انسانى شد، ميوه‏اش نيز انسانى خواهد شد.

زيد شحّام، حضرت امام باقر عليه السلام را از تفسير اين آيه كريمه‏ «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ»[2]، سئوال كرده است كه طعام انسان چيست؟ امام در جواب فرمود: بنگرد علمش را از كجا تحصيل مى‏كند:

«باسناده عن زيد الشحّام، عن ابى جعفر عليه السلام، فى قول اللّه عز و جل‏ فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ، قال: قلت ما طعامه؟ قال: علمه الذي يأخذه عمن يأخذه»[3].

اين آيه، طعام را بر روى انسان برده است، و انسان من حيث هو انسان، غذاى او علم و عمل صالح است كه علم و عمل، انسان‏پرور و انسان‏سازند.

بايد بين غذا و مغتذى، سنخيت بوده باشد، غذا گيرنده كه انسان شد، غذاى مسانخ و مجانس او يعنى طعام او علم است، گوش انسان دهان جان او است بايد دقت داشت كه اين دهان از كدامين سفره ارتزاق مى‏كند.

جانور فربه شود ليك از علف‏   آدمى فربه ز عزّ است و شرف‏
آدمى فربه شود از راه گوش‏   جانور فربه شود از حلق و نوش‏
 

مهم‏ترين و اساسى‏ترين كارى كه ما در امتداد زمانى خود داريم، اين است كه خودمان را درست بسازيم. هيچ كارى براى انسان مهم‏تر از درست ساختن خودش نبوده و نيست، و هيچ عمل در قدر و قيمت بدان نمى‏رسد، و به‏

مبناى رصين و فتواى قويم برهان و قرآن، علم و عمل انسان‏سازند. قرآن عين برهان است، و عقل و نقل معاضد يكديگرند، و هر دو در اين حكم محكم متفق‏اند، اگر انسان من حيث هو انسان، بايد خودش را بسازد، چاره‏اى جز تحصيل علم نافع و عمل صالح ندارد.

و چون علم و عمل، انسان‏سازند، هريك از ما بايد مراقب و مواظب خود بوده باشد، كه چگونه دارد در شب و روز خود را مى‏سازد. جناب برهان الموحدين و قدوة العارفين على امير المؤمنين، در كوفه جوانى را مى‏بيند كه به خواندن تصنيف‏هاى هرزه و آلوده سرگرم و دل‏خوش است، امام به او فرمود:

دارى به چه چيزهائى دفتر وجودت را پر مى‏كنى.

امام بايد بفرمايد، كه مربّى اخلاق و معلّم اجتماع و ولّى امر است، وظيفه‏اش فرمودن و تعليم و تربيت است. از جمله كلامى كه امير المؤمنين عليه السلام، به كميل القاء فرموده است و در نهج البلاغة آمده است، اين است كه: «اولئك و اللّه الأقلّون عددا و الاعظمون قدرا يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته حتّى يودعوها نظراءهم و يزرعوها في قلوب اشباههم»[4]

امام در اين گفتار، علماى به حق را زارع معرّفى فرمود. علماء كشاورزاند، علامه طباطبائى برزگر بود، معارف عالم، بذرهائى است كه در مزرعه جانها مى‏افشاند، قلوب مستعدّه، مزارع اين بذرها هستند: «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً».[5]

تخمهائى كه شهوتى نبود   برِ آن جز قيامتى نبود.
 

يكى از اهمّ مراقبات، اين است كه انسان واردات و صادرات دهانش را مواظب باشد، آن لقمه نانى را كه به دهان مى‏گذارد اگر از روى حساب نباشد، هرزه‏خوار مى‏شود، و انسان هرزه‏گو مى‏گردد، آن دهانى كه‏ وارداتش آلوده است، صادراتش هم آلوده است. و بقول شيخ بهائى در نان و حلوا:

لقمه كآمد از طريق مشتبه‏   خون خور و خاك و بر آن دندان منه‏
كان ترا در راه دين مفتون كند   نور عرفان از دلت بيرون كند
 

انسانى كه واردات گوشش ياوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نيز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و نوشته‏هاى زهرآگين خواهد داشت، چرا دفتر وجود و صحيفه نفست را به اينگونه اباطيل و «ترّهات» پر مى‏كنى.

دفتر حق است دل به حق بنگارش‏   نيست روا پر نقوش باطله باشد
روح كه قدسى نگشت و نفس كه ناطق‏   روح بخارى و نفس سائله باشد
 

نفس ناطقه انسانى بزرگترين كتاب الهى است و بقول شمس مغربى:

مرا به هيچ كتابى مكن حواله دگر   كه من حقيقت خود را كتاب مى‏بينم‏
 

حيف نيست كه چنين دفتر بزرگ الهى به هرزه‏ها و ياوه‏ها آكنده شود؟

يكى از عهدهاى شيخ رئيس، در رساله عهدش اين است كه رمان و قصه‏هاى باطل نخواند. حرفها و افسانه‏هاى باطل دهن و ذهن را كج و معوّج مى‏كند، و نفس را از درست‏انديشى و درست‏يابى عدول مى‏دهد و منحرف مى‏گرداند.

افلاطون در بيرون شهر آتن در محلّى به نام «آكادميا» باغى داشت كه آنرا وقف علم و معرفت نمود، و بر سردر باغ آكادمى نوشته بود: هركس هندسه نمى‏داند وارد نشود.

ابن خلدون در مقدمه تاريخ گويد: «و قد زعموا أنه كان مكتوبا على باب افلاطون من لم يكن مهندسا فلا يدخلنّ منزلنا».

و نيز در همان مقدمه گويد: و كان شيوخنا رحمهم اللّه يقولون: «ممارسة علم الهندسه للفكر بمثابة الصابون للثّوب الذى يغسّل منه الأقذار و ينقّيه من الأوضار و الأدران».

يعنى اساتيد ما گفته‏اند، كه ممارست در علم هندسه براى فكر بمثابت صابون براى جامه است كه وى را مى‏شويد و تميز مى‏كند.

اين مدح و تعريف علم هندسه، از جهت استوارى براهين و اتقان در انتظام و ترتيب آنست. علوم رياضى ذهن را تعديل مى‏كنند، و فكر را از اعوجاج بدر مى‏آورند و استقامت مى‏دهند. افسانه و قصه‏هاى هرزه، و انديشه‏هاى ناپاك و پليد، و حرفهاى كج و معوّج، فكر را از استقامت باز مى‏دارند و انسان را از استنتاج و تحصيل معارف حقه و درست‏انديشى و درست‏بينى دور مى‏گردانند. حتى مير عماد حسنى در آداب المشق مى‏گويد: اگر انسانى جان او ناپاك و آلوده باشد و انديشه‏هاى باطل و ناروا داشته باشد، خط و مشق او صحيح و موزون نخواهد شد، و خوش و ممتاز نخواهد گرديد و شأن نمى‏يابد.

چنين در خاطر دارم كه صدر المتألهين در تفسير سوره مبارك «يس» و يا در تفسير سوره ديگر مى‏فرمايد، كه شخصى را مى‏شناسم كه حدّت ذهنى به سزا داشت، و از هوش و بينش سرشارى برخوردار بود، كليات و مرسلات را خيلى خوب ادراك مى‏كرد، اما براى او رهزنى پيش آمد كه برگشت و بدين سوى منعطف شد و دل به امور مادّى خوش كرد، تا آنچنان تعلّقات به ماديات، هوش و بينائى و صفا و بى‏رنگى را از او گرفت كه از ادراك معانى و حقائق كليه بازمانده بود و قادر به ادراك آنها نبود. اصلا تعلّق با تعقّل جمع نمى‏شود.

غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود   ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است‏
 

انسان بايد با دو جناح ملكوتى و لاهوتى خود كه دو بال قوه نظرى و قوه عملى اويند، از حضيض ناسوت به اوج عالم قدس پرواز كند، به قول متأله سبزوارى:

يبدو جناحا العقل عن لاهوت‏   ياوى لأوج القدس من ناسوت‏
 

ولى تعلّقات به امور مادى مانع اين طيران مى‏گردند، يعنى مانع رسيدن انسان از قوه به فعليت و از نقص به كمال مى‏شوند. و هرآنچه كه رهزن انسان در راه استكمال وجودى او مى‏شود آن بت او است. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، فرمود: هرآنچه ترا از خدايت باز مى‏دارد آن بت تو است.

نيّت‏هاى پليد و بد آنچنان انسان را مى‏شوراند و آشفته و درهم و برهم مى‏كند، و از اعتدال و استقامت بازمى‏دارد، كه حتى در خوابهايش اثر مى‏گذارد، خوابهائى كه مى‏بيند همه آشفته و كج و معوّج خواهد بود.

ما به حق آفريده شديم، و دار هستى همه به حق آفريده شده است، ما آفريده‏هاى خوب و پاك را بد پيوند مى‏دهيم، تمام اين بديهائى كه پيش مى‏آيد، ناشى از همان پيوند دادن بد ما است.

الحمدللّه، كه معلّم و مربى و معدّات و ممدّات و سرمايه كسب و كار داريم، و هم از بركت انقلاب عظيم شكوهمند اسلامى ما، استعدادها و فطرتها، خاصّه جوانان ما پژوهش و خواهش كمالات انسانى خود را نشان داده‏اند، و سخت تشنه آب حيات معارف حقّه‏اند.

غرض اين كه، بايد خودسازى را در رأس ساير امور قرار دهيم. اين همه انزال كتب و ارسال رسل و مسجد و محراب و منبر و مدرسه و حوزه و دانشگاه، و گفت و شنود و قلم و تعليم و تعلم، مقدمات هستند و اصل ذو المقدمه است و آن هم اين است كه انسان درست خودش را بسازد.

فوق همه كارها همين است، كه انسان خودش را درست بسازد و دانستن تنها همين دانستن مفهومى نيست، دانستن مفهومى موجب ارتقاى وجودى و اعتلاى روحى انسان نمى‏گردد، و انسان از آن چندان بهره‏اى نمى‏گيرد و بمقام شامخ ولايت تكوينى نمى‏رسد، بايد خود آن حقائق نورى، كه معانى اسماء مى‏باشند، در انسان پياده شود.

در مفاهيم كلمات و لغات، ممكن است كسى كه تا اندازه‏اى به علم صرف آگاهى داشته باشد و بتواند كلمات را به اصل و ريشه‏شان ارجاع دهد، به كتاب لغت مراجعه كند و معانى و مفاهيم آنها را تحصيل كند و بفهمد كه‏

رحيم يعنى چه و رحمن به چه معنى است و مفهوم عليم و عالم چيست؟

با داشتن يك كتاب منتهى الارب في لغة العرب مثلا مى‏تواند مفاهيم يك دوره كامل كلمات مفرده لغات عرب را بياموزد و به معناى رحيم و عطوف آگاهى بيابد، و از ادراك مفاهيم آنها لذت ببرد، اما در وقت عمل و هنگام حادثه، مثل پلنگ درنده بر ابناء نوعش حمله مى‏كند، و مى‏خواهد شكمها بدرد و آدمها بكشد، چنين شخص در حقيقت، حيوان مفترس است، همان پلنگ است نه آدم، و به فرموده امير المؤمنين عليه السلام: «فالصورة صورة انسان، و القلب قلب حيوان»[6].

اين چنين كس در ظاهر به صورت انسان است، و به حسب اين نشأه آن را انسان مى‏بينيم، و مطابق تعريف، كمال اول نفس، او را انسان مى‏ناميم، و لكن به آن معنى دقيق، كه از شرع انور ما بما رسيده است، و قاطبه اهل عرفان و حكيمان متأله، از جمله صدر المتألهين در حكمت متعاليه اسفارش، در پيرامون آن تحقيق فرموده‏اند، كه انسان در اين نشأه نوع و در تحت آن افراد است، و در آن نشأه جنس و در تحت آن انواع مختلف قرار دارد، به صورت همان حيوان مفترس محشور مى‏گردد.

اى دريده پوستين يوسفان‏   گرگ برخيزى از آن خواب گران‏
گشته گرگان آن همه خوهاى تو   مى‏درانند از غضب اعضاى تو
 

حضرت امام صادق عليه السلام، در بيان حشر چنين انسانهائى به صورتهاى گوناگون فرمود: اين همه حيوانات مختلف صورت و مثال اعمال و اخلاق انسان‏اند. اين صورت عمل، خارج از صقع ذات انسان نيست، بلكه:

كان قندم نيستان شكرم‏   هم ز من مى‏رويد و هم مى‏خورم‏
 

آن تخم‏ها و بذرهائى كه در مزرعه جانش كاشته بود، حالا به فعليت رسيده‏اند. هر چند صورت ظاهر عمل در اينجا حركت است، راه مى‏رود، حركت است، فكر مى‏كند، حركت است، مى‏نويسد، حركت است، طواف مى‏كند، جهاد مى‏رود، تعليم مى‏دهد، حركت است، و همه احوال و اطوار او در اين نشأه حركت است، و حركت عرض است و متصّرم است و دوام ندارد و پايدار نيست، و لكن از همين عرضها در سرّ و باطن انسان، اخلاق ثابتى به نام ملكات تقرّر مى‏يابد و ساخته مى‏شود كه حقيقت و هويّت انسان و قدر و ارزش آن همان حقائق و همان ملكات او است، يعنى اين كه فرمودند، علم و عمل انسان سازند، منظور از عمل، صرف همين حركات ظاهرى نيست، آن نورى كه در دل اين اعمال قربة الى اللّه است، انسان‏ساز است.

گر نبودى مر عرض را نقل و حشر   فعل بودى باطل و اقوال قشر
اين عرضها نقل شد لون دگر   حشر هر فانى بود كون دگر
نقل هر چيزى بود هم لايقش‏   لايق گله بود هم سايقش‏
روز محشر هر عرض را صورتيست‏   صورت هر يك عرض را نوبتيست‏
 

ما با آن لبّ و حقيقتى كه حاصل علم و عمل ما است، كه به ظاهر از اعراض برخاسته‏اند، محشوريم. اين حقيقت بلحاظ اين نشأه باطن است و در آنجا عين ظاهر مى‏شود كه‏ «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»[7] است.

روز محشر هر نهان پيدا شود   هم ز خود هر مجرمى رسوا شود
دست و پا بدهد گواهى با بيان‏   بر فساد او به پيش مستعان‏
دست گويد من چنين دزديده‏ام‏   لب بگويد من چنين بوسيده‏ام‏
پاى گويد من شدستم تا منى‏   فرج گويد من بكردستم زنا
چشم گويد غمزه كردستم حرام‏   گوش گويد چيده‏ام سوء الكلام‏
 

بين عمل و جزا، يك نحو مناسبت و مشابهت است، بلكه جزا در طول عمل و فرع بر عمل است و بلكه جزا عين عمل است؛ قرآن كريم مى‏فرمايد:

«جَزاءً وِفاقاً»[8] جزاء موافق اعمال و عقائد است، وفاق مصدر دوم باب مفاعله از وفق است، و مفاعله بين دو چيز است يعنى عمل را با جزاء و جزاء را با عمل موافقت است، و بين اين اصل و فرع ارتباطى عجيب برقرار است.

دستور العمل انسان‏ساز، فقط قرآنست كه منطق وحى است: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»[9]، ما مطابق دستور اين كتاب الهى، حركاتى اين سوئى داريم كه اعراض‏اند، اما سرّ قرآن كه صورت عينيّه انسان كامل است، چنانكه نوشته آن صورت كتبيّه انسان كامل است، حقائق نوريه است كه فوق مقوله جوهر و عرض است، هرچند كه عوالم حكايت از يكديگر مى‏كنند و صور كتبيه و عينيه، مثال يكديگرند، صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى، هر كس كه بهر اندازه از صورت عينيه قرآن را دارا است به همان اندازه صاحب ولايت است، و بهمان حدّ خود را ساخته است، و بهمان مقدار قرآنست، و بهمان قدر انسان است.

اين مقام به دانائى مفاهيم اسماء الهى و آيات قرآنى نيست؛ بلكه به دارائى آنها است. جناب ثقة الاسلام كلينى در كتاب شريف اصول كافى از امام صادق عليه السلام، روايت فرموده است كه شخصى همراه حضرت عيسى عليه السلام، بود تا بدريا رسيدند و با حضرت بر روى آب راه مى‏رفتند و از دريا ميگذشتند. اين جانى است كه بر آب تصرف مى‏كند، اين همان جان است كه مرده را زنده مى‏كند، و ابراء اكمه و ابرص مى‏نمايد، و جانهاى مرده را زنده مى‏كند و حيات مى‏دهد، و هر كسى كه به تعليم معارف حقه، نفوس را احياء مى‏كند عيسوى مشرب است. آن شخص ديد كه بر روى آب مثل زمين هموار عبور مى‏كنند، در عين عبور به اين فكر افتاد كه‏

حضرت چه مى‏گويد و چه مى‏كند كه بر روى دريا اين‏گونه راه مى‏روند، ديد حضرت مى‏گويد بسم اللّه، از روى عجب به اين گمان افتاد، كه اگر خودش از تبعيت كامل بيرون آيد و مستقلا بسم اللّه بگويد مانند حضرت مى‏تواند بر آب بگذرد، از كامل، بريدن همان و غرق شدن همان، استغاثه به حضرت روح اللّه نمود آن جناب نجاتش داد.

در روايت دارد كه آن شخص، قيصر بود، حضرت عيسى پس از آن كه او را از غرق نجات داد به او فرمود: «ما قلت يا قصير؟ قال قلت هذا روح اللّه يمشى على الماء و انا أمشى على الماء، فدخلنى من ذلك عجب، فقال له عيسى: لقد وضعت نفسك في غير الموضع الذى وضعك اللّه فيه، فمقتك اللّه على ما قلت فتب الى اللّه عز و جلّ مما قلت»،[10] (الحديث).

آن بسم اللّه در آب تصرّف مى‏كند، كه از جان برخيزد و گرنه از صرف تلفظ بدان و لقلقه زبان، تصرفات تكوينى صورت نمى‏گيرد.

گر انگشت سليمانى نباشد   چه خاصيت دهد نقش نگينى‏
 

البته زبان هم بايد از «ذكر اللّه» بهره‏اى داشته باشد، چنانكه سمع را هم از شنيدن حقائق و معارف حظّى است و بصر هم براى خود حظّى دارد، ولى عمده همانست كه گفته‏ايم.

بسم اللّه عارف، بمنزله «كن اللّه جل جلاله» است و بايد از بسم اللّه به روى انسان درى گشوده شود، شيخ عارف محيى الدين عربى در رساله «الدر المكنون و الجوهر المصون في علم الحروف»، گويد: «من فاته في هذا الفن سرّ بسم اللّه الرحمن الرحيم فلا يطمع أن يفتح عليه بشى‏ء، فانه الباب المفتوح و السر الممنوح و فضائلها جمّة لا يعلمها سائر الأمة. و اعلم ان منزلة بسم اللّه الرحمن الرحيم من العارف بمنزلة كن من البارى جل و على». و همچنين در جواب سئوال صد و چهل و هفتم باب هفتاد و سوم فتوحات مكية اين مطلب را آورده است.

انسان نائل به رتبت ولايت، صاحب مقام كن است، در باب سيصد و شصت و يك فتوحات مكيه آمده است كه: «ورد في الخبر في اهل الجنة، أن الملك يأتى اليهم فيقول لهم، بعد أن يستأذن عليهم في الدخول، فاذا دخل ناولهم كتابا من عند اللّه بعد ان يسلّم عليهم من اللّه و اذا في الكتاب لكل انسان يخاطب به: من الحيى القيوم الذى لا يموت الى الحى القيوم الذى لا يموت، اما بعد فانى اقول للشى‏ء كن فيكون و قد جعلتك اليوم تقول للشى‏ء كن فيكون».

حاصل اين كه ملكى از جانب حق تعالى بر اهل بهشت وارد مى‏شود، و پس از اذن دخول و سلام، نامه‏اى از خداوند عالم به هر يك مى‏دهد به اين مضمون: اين كتابى است از حىّ قيومى كه نمى‏ميرد به حى قيومى كه نمى‏ميرد، اما بعد: من به شى‏ء مى‏گويم كن فيكون، تو را در امروز چنان گردانيدم كه به شى‏ء بگوئى: كن فيكون.

و اين بيان را با مطلب شامخى كه نيز شيخ، در فص اسحاقى افاده فرمود:

«العارف يخلق بهمّته ما يكون له وجود من خارج محلّ الهمّة و لكن لا تزال الهمة تحفظه»، ضميمه بفرمائيد، نكاتى بسيار دقيق در معرفت نفس انسانى عائد مى‏شود.

قسمتى از اين مباحث و اشارات فصوص و فتوحات را صدر المتالهين در اول وجود ذهنى اسفار، و در خطبه الهيات آن و در آخر فصل يازدهم باب سوم نفس اسفار (ص 34، ج 4) عنوان كرده است و در پيرامون آنها بحث نموده است و در اين فصل ياد شده پس از نقل كلام شيخ از فتوحات در بيان مقام كن، گويد:

الحمد لله الذى اوضح لنا بالبرهان الكاشف لكل حجاب، و لكل شبهة سبيل ما اجمع عليه اذواق اهل اللّه بالوجدان. و اكثر مباحث هذا الكتاب ممّا يعين في تحقيق هذا المطلب الشريف الغامض، و غيره من المقاصد العظيمة الالهية، التى قصرت عنها افكار اولى الأنظار إلّا النادر القليل من الجامعين‏

لعلوم المتفكرين، مع علوم المكاشفين، و نحن جمعنا فيه بفضل اللّه بين الذوق و الوجدان و بين البحث و البرهان».

سخن در اين است كه قرآن معيار و ميزان انسان‏سنج است، بايد حقائق و اسرار آيات در انسان پياده شود كه نفس ناطقه و عاء آن حقائق و آيات شود. و در حقيقت قرآن غايت سير انسان است، و در حكمت متعاليه محقق و مبرهن است كه وصول ذى الغايت بغايت به نحو تحول است، نه بمحض قرب اضافى، يعنى استكمال نفوس ناطقه بنحو اتحاد وجودى با حقائق نوريه است.

آيات قرآنى روزنه‏ها و درها و معبرها و عالمها براى اشخاص‏اند، تا بينشها در چه پايه، و خواننده‏ها در چه حدّى بوده باشند. و به عبارت ديگر، اين كتاب الهى معراج انسانى، يعنى وسيله عروج انسان است كه آيات آن به منزله درجات اين معراجند و پايه‏هاى اين نردبان‏اند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام، به فرزندش ابن حنفيّه وصيت فرموده است كه: «و عليك بتلاوة القرآن و العلم به ... و اعلم انّ درجات الجنّة على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيامة يقال لقارئ القرآن: إقرأ و ارق»، (الحديث‏[11]).

امام فرمود: درجات بهشت بر عدد آيات قرآن است، پس چون روز قيامت شود به قارى قرآن گفته مى‏شود بخوان و بالا برو. اين قرائت را مراتب است، يك مرتبه آن قرائت لفظى است كه همين قرائت در عالم ماده و نشأه عنصرى است، كه با حلق و زبان و دهان و لب و لپ انجام مى‏دهيم، و يك مرتبه آن در عالم خواب است، كه مثال همين قرائت اينجا است، ولى كارى به جنبيدن لب و زبان اينجائى ندارد، بقول حكيم ابو القاسم فردوسى:

مگر خواب را بيهده نشمرى‏   يكى بهره دانش ز پيغمبرى‏
 

و پس از آن كه به كلى از اين كالبد انقطاع حاصل شد، قرائت به نحو ديگر خواهد بود، تا جائى كه خداوند متعال قرائت مى‏نمايد: «فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ‏ قُرْآنَهُ»[12].

قرائت خداوند به چه معنى است؟ خداوند خودش را ذاكر و ثناگوى خود خواند، مقصود از اين ذكر و ثنا چيست و به چه نحو است. در عالم مفارقات كه عالم بى‏ماده و بى‏دهان و بى‏زبان است، قرائت به چه معنى است؟ آيا دهانها و زبانها مطابق عوالم متفاوت‏اند؟ آيا بدنها در طول يكديگرند و تفاوت بين بدنهاى اين نشأه و بدنهاى آن نشأه به نقص و كمال است كه بدنها حكايت از يكديگر مى‏كنند و قرائتها و زبانها هم حكايت از هم مى‏كنند، و بين آنها «محاكات» است چنانكه عوالم از يكديگر حكايت مى‏نمايند، بقول مير فندرسكى:

چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى‏   صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى‏
 

حتى اين كه شيخ عارف محيى الدين عربى، در كتاب درّ مكنون در علم حروف گويد: «للحروف صور في عوالمها»، حروف را در هر عالم صورتى است قرآن را در هر عالم صورتى است و قرائت را نيز صورتى، و هر مرتبه از وجود حكمى دارد.

امام به ابن حنفيه فرمود: «اقرأ و ارق» يعنى سير علمى قرآن بى‏حد و بى‏نهايت است، اين بعد معنوى انسان است كه پايان ندارد. ممكن است توهم شود، چه كسى قادر است در اين اقيانوس عظيم الهى وارد شود، و در اين بحر بيكران غوّاصى كند، تا بتواند به فعليّت مطلوب برسد، و لكن اين وحشتى بيش نيست، قرآن براى ارتقاى ما نازل شده است.

هر چيز كه دل بدان گرايد   گر جهد كنى بدستت آيد
 

نمى‏بايست انديشيد كه اين امر نشدنى است. اين همه كتابهاى كتابخانه‏هاى معظم جهان را، ابناء نوع ما و اشخاص نظير ما نوشته‏اند جهان‏ مسخّر تو است وحشت براى چه؟ تو تشنگى بدست آور، آب فراوان است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ»[13] خداوند متعال آب را براى تشنه و تشنه را براى آب آفريده است، بقول ملّاى رومى:

حكمت حق در قضا و در قدر   كرده ما را عاشقان يكدگر
آب مى‏نالد كه كو آن آب خوا   تشنه مى‏نالد كه كو آب گوار
 

تشنه تحصيل معارف و حقائق قرآن را، عاقبت به خيرى ديگر است، و آن تكامل برزخى او است، يعنى چنين انسان طالب را كه از اين نشأه رخت بربسته است و هنوز به مرتبه قيامت كبرى نرسيده است، قرآن تعليم مى‏دهند، اين قرآن باطن و حقيقت و معنى و محتواى كتابت و الفاظ قرآنست، و اين محتوى را مراتبى است: «لا تعدّ و لا تحصى». جناب ثقة الاسلام كلينى در كتاب فضل القرآن كافى، به اسنادش از حفص از امام هفتم باب الحوائج الى اللّه، روايت كرده است كه امام عليه السلام به حفص فرمود:

«يا حفص، من مات من اوليائنا و شيعتنا و لم يحسن القرآن، علّم في قبره ليرفع اللّه به من درجته فانّ درجات الجنّة على قدر آيات القرآن، يقال له إقرأ و ارق، فيقرأ ثم يرقى».[14]

اى حفص هركس از اوليا و شيعه ما بميرد و قرآن را نيكو نداند، در قبرش بدو تعليم مى‏دهند، تا خداوند درجت او را بالا برد، چه اين كه درجات جنت بر قدر آيات قرآن است، به او گفته مى‏شود بخوان و بالا برو، پس مى‏خواند و بالا مى‏رود.

اين قبر همين حفره‏اى از ارض نيست، اين حفره قشرى و ظلّى و نمودى از قبرهاى انسان است.

در اين مقام كه ارتقاء وجودى انسان است، حضرت استاد علامه طباطبائى قدس سرّه، در رساله شريف ولايت، كه در ولايت تكوينى نوشته‏ است، نكته‏اى بلند و عرشى افاده فرموده است، به اين مضمون كه انبياء، تمام احوال و اطوار و شئون زندگيشان معصوم است، حتى نيّت خلاف و گناه نمى‏كنند، و اصلا زبان هرزه ندارند، بنى اسرائيل كه در موضوع ذبح بقره به حضرت موسى كليم عليه السلام، گفتند:

«أتتخذنا هزوا» در جوابشان فرمود: «أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ»[15] استهزاء و مسخره كردن و تعريض گفتن كار جهّال است. ياوه‏سرائى و دشنام و بدگوئى و قلم و زبان هرزه داشتن روش و شيوه نابخردان است، انسان بخرد آگاه همانست كه امير المؤمنين عليه السلام، وصف فرمود: «المؤمن يتقلّب في خمسة من النور مدخله نور، و مخرجه نور، و علمه نور و كلامه نور، و منظره يوم القيمة الى النور».[16]

غرض اين كه سفراى الهى كه مطلقا معصوم‏ند ما را به سوى خود دعوت فرمودند، به اين خطاب كه ما را به‏بينيد و به سوى ما بيائيد، و هدف از ارسال آنان ارتقاء و اعتلاء انسانها بسوى آنان است، و حاشا كه دعوتشان بگزاف باشد، و اگر ما لياقت و قابليت اينچنين خطاب را نداشتيم مخاطب بدان نمى‏شديم.

بانگ مى‏آيد كه اى طالب بيا   جود محتاج گدايان چون گدا
جود محتاج است و خواهد طالبى‏   آنچنان كه توبه خواهد تائبى‏
 

پس اگر نيكبختى به حقيقت ندايشان را لبيك بگويد نه بمجاز

به مجاز اين سخن نمى‏گويم‏   به حقيقت نگفته‏اى اللّه‏
 

و براه بيفتد و واديها طى كند به مقامات شامخى نائل آيد، چه منعى متصور است؟ بقول عارف سنائى غزنوى:

چو ماكيان بدر خانه چند بينى جور   چرا سفر نكنى چون كبوتر طيّار
 

در به روى همه باز است، و اين درگاه حاجب و دربان ندارد، علاوه، اين كه ما را دعوت به ضيافت هم فرمودند، بقول كمال اصفهانى:

بر ضيافتخانه فيض نوالت منع نيست‏   در گشاده است و صلا درداده خوان انداخته‏
 

تو كه بال و پر پرواز بسوى ملائكه عالين را دارى، پرواز كن، تو كه تور شكار دارى شكار كن. تو را كه لياقت مقام خلافة اللّهى، بلكه فوق اين مقام را داده‏اند قدر خود بشناس و بكار باش، بقول خواجه حافظ:

ايدل به كوى دوست گذارى نمى‏كنى‏   اسباب جمع دارى و كارى نمى‏كنى‏
 

شايد سئوالى پيش آيد كه مگر ممكن است ما بمقامات انسانهاى كامل نائل آييم؟

جواب اينست، كه اولا همين كه براه افتاده‏ايم، هر اندازه پيش رفته‏ايم مغتنم است، بقول خواجه حافظ:

مرا تا جان بود در تن بكوشم‏   مگر از جام او يك قطره نوشم‏
 

همين يك قطره درياها است، آن كه يك قطره هم بنوشد، از بركات سرشارى بهره‏مند خواهند بود و به حقيقت، او را حظّ وافر است.

حضرت عيسى مسيح عليه السلام، در اين امر به مردم موعظه مى‏فرمود، كه دانه خردل از جميع تخمها كوچكتر است، ولى چون آن را بكارند بنوعى نموّ نمايد كه درخت مى‏شود، كه پرنده‏ها بر بالاى آن لانه مى‏سازند و در سايه او مى‏آرامند، يعنى عمل خير در ملكوت عالم همين طور است، يك عمل خير هر چند كوچك باشد، در ملكوت عالم بزرگ است، «و خير كثير» است مثلا انسان تصميم بگيرد، كه كشيك زبان خود بكشد، و صادرات و واردات دهان خود را كنترل كند و مراقب باشد، همين يك عمل را خير كثير است و در عالم خير خيلى بزرگ است، پس اين كه فرمودند ما را به‏بينيد و به سوى ما بيائيد، به هر اندازه‏اى كه بسوى آنها رهسپار شده‏ايم، به عالم انسان بالفعل تقرّب جسته‏ايم و بهمان حدّ انسان و انسان‏تر مى‏شويم، و به هر مقدار اسماء اللّه عينى را كه سرمنشأ ولايت تكوينى است در خود يافته‏ايم، ارتقاء و اعتلاى وجودى داريم، تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد.

و ثانيا: اين كه بايد بين ولايت تكوينى و مقام نبوّت تشريعى و امامت تشريعى فرق گذاشت، فضل نبوّت و منصب امامت، مطلبى است و نيل به مقامات معنوى انسانى و ولايت تكوينى مطلب ديگر. در اصطلاح ارباب قلوب، اين را نبوّت عامّه، و نيز نبوّت مقامى و نبوّت تعريف و إنباء گويند، و آنرا نبوت تشريع.

هر چند سير الى اللّه، موجب تقرّب به اوصاف ربوبيه و تخلّق به اخلاق الهيّه، يعنى سبب نيل بمقام ولايت تكوينيه مى‏گردد، و لكن وظيفه سالك اين است كه در رياضات شرعيه، هدفى جز حق سبحانه نداشته باشد، اگر به اميد نيل بمقامى رياضت كشد ضرر كرده است، و به قول شيخ در مقامات العارفين، اشارات: «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانى»، هرچيز كه جز حق تعالى هدف باشد آن بت است، بقول خواجه حافظ:

تو بندگى چو گدايان بشرط مزد مكن‏   كه خواجه خود صفت بنده‏پرورى داند
 

با رضاى محض و تسليم صرف بايد براه افتاد، اگر دادند متشكر، اگر ندادند عجله نكن، صابر باش. آنانكه ديرتر مى‏گيرند، پخته‏تر مى‏شوند، وظيفه ما اين است كه بنده حلقه بگوش او باشيم، و مى‏دانيم قدمى كه در راه او برداشته‏ايم و نيتى كه در اين راه نموده‏ايم و عمل خيرى كه انجام داده‏ايم، و هرگونه حسابى كه در بانك الهى باز كرده‏ايم، به هدر نخواهد رفت: «إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا»[17]

دلا در عاشقى ثابت قدم باش‏   كه در اين ره نباشد كار بى‏أجر
 

تنى چند از مشايخ ارباب قلوب را نام مى‏برند، كه ساليانى دست تصرّف داشتند و لكن به لحاظ ادب مع اللّه دست بتصرف دراز نكرده‏اند، و جز خدا نخواسته‏اند.

مفتاح سعادت ابدى، مراقبت است كه بايد حرم دل را كشيك كشيد.

جناب ابن بابويه صدوق رضوان اللّه عليه در آخر جامع الأخبار از صادق آل محمد «ص» روايت كرده است كه آنحضرت فرمود: «القلب حرم اللّه، فلا تسكن في حرم اللّه غير اللّه». حافظ گويد:

پاسبان حرم دل شده‏ام شب همه شب‏   تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم‏
 

حقّا حضرت استاد، علامه طباطبائى رضوان اللّه عليه، در نعمت مراقبت و ادب مع اللّه حظّ وافر بلكه اوفر داشت. وجودى كه تمام شئون زندگى او و همه آثار قلمى او از مختصرترين آنها تا تفسير قويم و عظيم «الميزان»، و جميع احوال و اطوار محافل درس و بحث و مجالس تأديب و تعليم او خير و بركت و عقل و فكر و شور و عشق بود.

آرى علماى ربّانى اينچنين‏اند: «وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ».

خداوند متعال درجاتش را متعالى بفرمايد جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمين خير جزاء المعلّمين.

در شأن اينچنين عالم ربّانى و ارتحال او، بكلام الهى تبرك جوئيم كه‏ «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»[18] خداوند همه را عاقبت بخير بفرمايد.

و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

 

[1] ( 1). سوره جن/ 16.

[2] ( 2). سوره عبس/ 24.

[3] ( 3). اصول كافى، ج 1/ 39.

[4] ( 4). نهج‏البلاغه.

[5] ( 5). سوره اعراف/ 59.

[6] ( 6). نهج‏البلاغه، خطبه 85.

[7] ( 7). سوره طارق/ 10.

[8] ( 8). سوره نبأ/ 26.

[9] ( 9). سوره اسراء/ 10.

[10] ( 10). اصول كافى، ج 2، كتاب ايمان و كفر، باب حسد/ 231.

[11] ( 11). وافى، ص 14/ 65، آخر من لا يحضره الفقيه.

[12] ( 12). سوره قيامه/ 19.

[13] ( 13). سوره انفال/ 25.

[14] ( 14). اصول كافى جلد 2 صفحه 606.

[15] ( 15). سوره بقره/ 68.

[16] ( 16). خصال صدوق، ابواب خمسه.

[17] ( 17). كهف/ 31.

[18] ( 18). نساء/ 70.

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت