چكيده
شناخت دقيق آراء خاورشناسان درباره معارف اسلامى و نقد علمى ديدگاه هاى آنان براى ما مسلمانان ضرورتى انكارناپذير است. به همين منظور، راقم اين سطور در مقاله حاضر تلاش كرده تا به معرفى و آسيب شناسى پژوهش فايرستون درباره حضرت ابراهيم بپردازد. روش تحقيق در اين پژوهش مطالعه اسنادى و رويكرد آن تحليلى ـ انتقادى است؛ اين بدان معنا نيست كه از روش هاى توصيفى استفاده نشده است. اگرچه بررسى ديدگاه هاى فايرستون در خصوص حضرت ابراهيم مركز توجه و تحليل بوده، اما براى تكميل اين تحقيق در مواقع موردنياز از نظرات عالمان مسلمان استفاده شده است. پژوهش فايرستون گوياى تتبع بسيار وى در منابع اسلامى است، اما اشتباه هاى غيرقابل اغماض او نشان مى دهد كه وى به همه منابع معتبر اسلامى مربوط به ابراهيم عليه السلام، به ويژه منابع شيعى، دسترسى و يا اشراف نداشته است. فايرستون به دليل مراجعه يك سويه به منابع اهل سنت، از پرداختن به ديدگاه هاى مكتب اهل بيت در خصوص حضرت ابراهيم غافل گرديده است، و همين امر از اعتبار اثر وى مى كاهد.
مقدّمه
خاورشناسان حاصل پژوهش هاى خود را درباره معارف اسلامى در قالب مقالات، كتاب ها و دائره المعارف ها به جهان علم عرضه كرده اند. شناخت دقيق اين آثار و ديدگاه هاى مطرح شده در ضمن آنها، ضرورتى انكارناپذير به نظر مى رسد؛ چه اينكه در پس نگارش برخى از اين آثار، اهداف استعمارى و تبشيرى نهفته است. افزون بر اين، در لابه لاى مطالب مطرح شده در اين آثار، شبهات و انتقادهايى درباره معارف اسلامى و قرآنى به چشم مى خورد. لزوم شناخت صحيح اسلام پژوهى امروز در غرب، آن گاه دوچندان مى شود كه به ياد آوريم عالمان مسلمان در گذشته، همواره خود را به پاسخ گويى انتقادها و اعتراض هاى يهود و نصارا ملزم مى دانستند؛ چنان كه امامان بزرگوار شيعه، از جمله امام صادق و امام رضا عليهماالسلام از پيشگامان مناظره با مخالفان اسلام و پيروان ديگر اديان بودند. آنان با حضور در مجالس مناظره، شبهه ها و پرسش هاى اهل كتاب و زنادقه را پاسخ مى گفتند. در مراكز پژوهشى علوم اسلامى ايران، ديدگاه هاى خاورشناسان درباره معارف اسلامى چندان مورد بررسى قرار نگرفته است. در اين زمينه، نگارنده اين سطور در نوشتار حاضر تلاش كرده به معرفى و آسيب شناسى مقاله «ابراهيم عليه السلام» در دائره المعارف قرآن ليدن بپردازد.
ريووين فايرستون
براى آشنايى با نويسنده مقاله «ابراهيم عليه السلام»، در آغاز اطلاعاتى درباره زندگينامه علمى او ارائه مى شود.
زيست شناخت
ريووين فايرستون دكترى خود را از دانشگاه نيويورك در سال 1988 دريافت كرد. وى در مدرسه عالى هيبرو يونيين (Hebrew Union) استاد يهوديت و اسلام در قرون وسطاست. فايرستون، مركزى را براى بررسى چالش هاى فكرى ميان اسلام و يهوديت بنيان نهاد. او در حوزه دين پژوهى به عنوان متخصص روابط ميان اسلام و يهوديت شناخته مى شود. وى در سرزمين هاى اشغالى و مصر زيست و به اروپا، آسيا و خاورميانه مسافرت كرد و در آن مناطق سخنرانى هاى مفصلى ايراد نمود. برخى از موضوعات سخنرانى هاى فايرستون به شرح زير است: 1. شهر مقدس اورشليم از آنِ كيست؛ يهوديت، مسيحيت يا اسلام؟ 2. چه كسانى واقعا امت برگزيده اند؟ 3. قدرت الهى و خشونت بسيار؛ جهاد در يهوديت، مسيحيت و اسلام 4. با توجه به متون طراز اول، اسلام درباره يهوديان و يهوديت چه مى گويد؟ 5. محمد، قرآن و مسئله يهوديت؛ 6. قرآن و كتاب مقدس 7. آيا ابراهيم عليه السلام نخستين يهودى يا مسيحى يا مسلمان بود؟ بررسى تطبيقى اين مسئله از نگاه يهود، مسيحيت و اسلام 8. تاريخ واقعى روابط ميان يهوديان و مسلمانان.
آثار
فايرستون هفت كتاب و بيش از هشتاد مقاله علمى را به رشته تحرير درآورده است. مهم ترين آثار وى بدين قرارند:
- The Death and Resurrection of Jewish Holy War.
نابودى و احياى جهاد در يهوديت
- "Abyssinia", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 1002.
«حبشه»
- An Introduction to Islam for Jews, Jewish Publication Society, 2008.
معرفى اسلام براى يهوديان
- "Enemies", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 2002.
«دشمنان»
- Children of Abraham: An Introduction to Judaism for Muslims; NewYork, Ktav, 2001.
فرزندان ابراهيم عليه السلام: معرفى يهوديت براى مسلمانان
- "Ishmael", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 2002.
«اسماعيل» (اين اثر توسط حسن رضايى هفتادر ترجمه شده و در حال چاپ است.)
- Jihad: The Origin of Holy War in Islam; NewYork, Oxford University Press, 1999.
جهاد: خاستگاه جهاد در اسلام
- "Midian", in Encyclopaedia of the Quran, Leiden, Brill, 2003.
«مدين»
- Journeys in Holy Lands: The Evolution of the Abraham-Ishmael Legends in Islamic Exegesis Albany, NY, State University of NewYork Press, 1990.
مسافرت ها به سرزمين هاى مقدس: تحول افسانه هاى مربوط به ابراهيم عليه السلام و اسماعيل در تفاسير اسلامى
- "Abraham", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 2001.
«ابراهيم عليه السلام»
- "Abraham's son as the intended sacrifice", in Jss 89 (1989), 95-131.
«پسر ابراهيم عليه السلام به عنوان قربانى درنظر گرفته شده»
- "Azar", in Encyclopaedia of the Quran, Leiden, Brill, 2001.
«آزر»
- "Fighting", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 2002.
«قتال»
- "Isaac", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 2002.
«اسحاق» (اين اثر توسط حسن رضايى هفتادر ترجمه شده و در حال چاپ است.)
- "Pharaoh", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 2004.
«فرعون»
- "Sacrifice", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 2004.
«قربانى»
- "Safa and Marwa", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 2004.
«صفا و مروه»
- "Shekhinah", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 2004.
«سكينه»
- "Thamad", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 2006.
«ثمود»
- "Tubba'", in Encyclopaedia of the Quran; Leiden, Brill, 2006.
«تبّع»
(Firestone, "Abraham", vol.1, p. 5-10; Ibid., p. 10; id., "Abyssinia", vol. 1, p. 20-21; id. "Azar", vol.1, p. 192-193; id., "Enemies", vol. 2, p. 23-24; id., "Fighting", vol.2, p. 208-209; id., "Isaac", vol. 2, p. 561-562; id., "Ishmael", vol. 2, p. 563-564; id., "Midian", vol.3, p. 389-391; id., "Pharaoh", vol.4, p. 66-68; id., "Sacrifice", vol.4, p. 516-518; id., "Safa and Marwa", vol.4, p. 518-519; id., "Shekhinah", vol. 4, p. 589-591; id., "Thamud", vol.5, p.252-254; id., "Tubba'", vol.5, p. 389-390)
محتواى مقاله ابراهيم عليه السلام
در ذيل، خلاصه اى از مطالب مدخل «ابراهيم عليه السلام» بيان مى شود:
اوصاف ابراهيم عليه السلام در قرآن
فايرستون اوصاف ابراهيم عليه السلام را در قرآن برمى شمارد و مى نويسد: اشاره به ابراهيم عليه السلام در قرآن به اشكال متعدد و در بافت هاى بسيار متنوعى صورت مى گيرد. القاب بسيارى به او منسوب مى شود. ابراهيم، «بسيار راستگو» (مريم: 41) توصيف مى شود. او كسى است كه «دِين خود را به تمامى ادا كرده است» (نجم: 37). لقب قرآنى او در آيه 125 سوره «نساء» خليل اللّه است. شهر حبرون كه معمولاً مزار ابراهيم عليه السلام قلمداد شده، در زبان عربى الخليل ناميده مى شود كه نام خود را از همين لقب قرآنى گرفته است. ابراهيم عليه السلام، حنيف نيز ناميده مى شود كه معمولاً به «پاك آيين» ترجمه مى گردد و در هشت آيه قرآنى به كار رفته است (بقره: 135؛ آل عمران: 67و95؛ نساء: 125؛ انعام: 79و161؛ نحل: 120و123). توصيف ابراهيم عليه السلام به عنوان حنيف كه به كرّات همراه با عبارت «آيين ابراهيم» صورت مى گيرد (آل عمران: 95؛ بقره: 130و135؛ نساء: 125؛ انعام: 161؛ يوسف: 38؛ نحل: 123؛ حج: 78)، اين گمان را در ميان مسلمانان و محققان غربى قوت بخشيده كه احتمالاً در عربستان قبل از بعثت محمد صلى الله عليه و آله، يك نوع توحيد بومى ابراهيمى وجود داشته است (Firsstone, 2001, v.1, p. 5-6).
او زيارتگاهى مقدس يعنى خانه خداوند را بنا مى نهد (بقره: 125ـ127). ابراهيم عليه السلام تلويحا قدرت خداوند را زيرسؤال مى برد و در پاسخ به او گفته مى شود كه پرندگانى را تكه تكه و مخلوط كند (بقره: 260). فرستادگان خداوند به ملاقات ابراهيم عليه السلام مى روند و تولد قريب الوقوع يك پسر را به او و همسرش اعلام مى كنند و سپس رهسپار هلاك قوم لوط مى شوند (هود: 69ـ76؛ حجر: 51ـ59؛ عنكبوت: 31؛ ذاريات: 24ـ30).
مشهورترين روايت قرآنى از ابراهيم عليه السلام، قصه بت شكنى اوست (انعام: 74ـ84؛ مريم: 41ـ50؛ انبياء: 51ـ73؛ شعراء: 69ـ86؛ عنكبوت: 16ـ27؛ صافات: 83ـ98؛ زخرف: 26ـ27؛ ممتحنه: 4). در آيات 75تا79 سوره «انعام»، ابراهيم عليه السلام يگانگى خداوند را از طريق تفكر منطقى و مشاهده طبيعت درمى يابد؛ قصه اى كه قدمتى طولانى دارد (6-7 Ibid., p.). ابراهيم عليه السلام آزمايش هاى متعددى را پشت سر مى گذارد و سربلند بيرون مى آيد (بقره: 124؛ صافات: 106).
ابراهيم عليه السلام و اسماعيل ديوارهاى خانه خدا را استوار مى سازند و از خداوند استدعا مى كنند كه آنان و فرزندانشان را تا ابد «قومى تسليم فرمان خداوند» قرار دهد و به ايشان آداب صحيح حج نشان دهد (بقره: 127ـ128). خداوند به ابراهيم عليه السلام فرمان مى دهد كه رسما حج مكه را اعلام كند (حج: 26ـ27).
از آن رو كه دين محمد صلى الله عليه و آله همان دين ابراهيم عليه السلام است (حج: 78)، آن دسته از يهوديان كه به انكار [حضرت] محمد صلى الله عليه و آله و دين او برمى خيزند، در واقع، دين خود را انكار مى كنند. اهل كتاب، به رغم ارتباط تنگاتنگ ابراهيم عليه السلام با مكه، قداست مكه را انكار مى نمايند (آل عمران: 95ـ98) ((Ibid., p. 7.
وقايع زندگى ابراهيم عليه السلام در روايات
فايرستون به مدد اطلاعات حاصل از احاديث، قصص الأنبياء و تاريخ، داستان زندگى ابراهيم عليه السلام را در سه قسمت دنبال مى كند و مى گويد: قسمت نخست داستان ابراهيم عليه السلام در بين النهرين، زادگاه وى، قسمت دوم در حوالى اورشليم و قسمت سوم در مكه و پيرامون آن رخ مى دهد. اين سه سرزمين، بر حسب قداست مراتب متفاوتى دارند و مقدس ترين سرزمين در آخر ذكر شده است. بخش نخست داستان زندگى ابراهيم عليه السلام با پيش گويى هاى منجمان درباره تولد عنقريب ابراهيم عليه السلام در بين النهرين آغاز مى شود. نمرود پادشاه تلاش مى كند با به كار بستن دسيسه هاى بى شمار از تولد دشمن جان خويش جلوگيرى كند، اما تمامى اين دسيسه ها به شكست مى انجامد. طفوليت و جوانى ابراهيم عليه السلام با نشانه ها و حوادث معجزه آسايى همراه است. وى در همان اوان كودكى، با كمك هوش و ذكاوت مادرزادى خود پى مى برد كه نه بت ها و نه حتى خورشيد و ماه هيچ كدام، نمى توانند خدا باشند. ابراهيم عليه السلام بت هاى نمرود پادشاه را نابود مى كند. در نتيجه، قرار مى شود كه او را زنده زنده بسوزانند، اما وى به طرز معجزه آسايى از ميان شعله ها جان سالم به در مى برد. در برخى روايات، ساره همسر ابراهيم عليه السلام، دختر پادشاه هاران معرفى مى شود كه معناى كلمه عبرى «ساره» به معناى «شاهزاده» را توجيه مى كند.
ابراهيم عليه السلام در شهر سباع، حوالى اورشليم، اقامت مى گزيند و در آنجا چاهى حفر مى كند و پرستشگاهى بنا مى نهد. اهالى شهر در حق او بدرفتارى مى كنند تا آنجاكه ابراهيم عليه السلام از آن شهر كوچ مى كند و چاه آب بلافاصله خشك مى شود. پس از اين واقعه، اهالى شهر به دنبال ابراهيم عليه السلام مى روند و از او طلب بخشش مى كنند. ابراهيم عليه السلام هفت بز به آنها مى دهد تا به درون چاه بيفكنند و به اين ترتيب چاه پر آب مى شود (Ibid., p.8-9). پس از اين حوادث، وقايع زندگى ابراهيم عليه السلام در مكه دنبال مى شود. بعد از تولد اسماعيل، حسادت ساره نسبت به هاجر فزونى مى گيرد و ابراهيم عليه السلام را وادار مى كند كه اين دو زن را از هم جدا سازد. او شخصا هاجر و اسماعيل را به مكه مى برد و در آنجا آنان را در سايه يك بوته خار به امان خدا رها مى كند و آن گاه به سوى خانواده خويش در شام (فلسطين) بازمى گردد. هاجر كه هيچ آبى در مكه نمى جويد، نمى تواند شكم طفل خويش را سير كند و به تدريج نشانه هاى ضعف در چهره پسرك نمايان مى شود. هاجر پسر را رها مى كند و در طلب آب نوميدانه ميان تپه هاى مجاور صفا و مروه مى دود. اين عمل هاجر، بعدها مبناى «سعى صفا و مروه» در آداب حج شد. هنگامى كه تمامى اميدها رنگ مى بازد، فرشته اى آنان را نجات مى دهد كه گاه جبرئيل قلمداد شده است. فرشته، زمين را مى كند و از دل زمين چشمه اى جوشيدن مى گيرد كه به چشمه مشهور زمزم در شهر مكه بدل مى شود. ابراهيم عليه السلام از احوالات پسر خويش در مكه غافل نيست و سه مرتبه براى ديدن او به مكه مى رود، اما در دو سفر نخست، موفق به ديدار اسماعيل نمى گردد.
در نخستين سفر، ابراهيم عليه السلام به جاى اسماعيل با همسر ناسازگار و ترش روى او روبه رو مى شود. ابراهيم عليه السلام پيام رمزگونه به زن مى دهد تا به اسماعيل برساند و در اين پيام نارضايتى خود را از اين زن اعلام مى كند. اسماعيل در كمال وظيفه شناسى، زن را طلاق مى دهد و دوباره ازدواج مى كند. در سفر دوم، ابراهيم عليه السلام همسر اسماعيل را زنى محترم و مهمان نواز مى يابد و اين بار هم از طريق پيامى رمزگونه، رضايت خود را از اين زن به پسرش اعلام مى كند. بنابر بعضى روايات، در خلال اين ملاقات، ابراهيم عليه السلام روى صخره اى مى ايستد كه بعدها به «مقام ابراهيم» مشهور شده و رد پاى وى بر آن نقش مى بندد. در سفر سوم، ابراهيم عليه السلام اسماعيل را در خانه مى يابد و آن گاه به منظور اطاعت فرمان خداوند، به اتفاق يكديگر كعبه را بنا مى نهند. سپس ابراهيم عليه السلام تمامى انسان ها را به انجام عمل حج خانه خدا فرامى خواند.
در روايت كاملاً متفاوتى از سلسله حوادث مكه، ابراهيم عليه السلام به اتفاق هاجر و اسماعيل به منظور اطاعت امر خداوند، يعنى ساخت كعبه، روانه مكه مى شوند. در طول راه، موجودى غيرطبيعى به نام «سكينه» يا ابرى جادويى آنها را راهنمايى مى كند و به محل دقيق ساختن كعبه مى رساند. در برخى روايات، ابراهيم عليه السلام و اسماعيل شالوده هاى باستانى كعبه را مى يابند كه اصلاً براى [حضرت ]آدم ساخته شده بوده و خداوند به منظور جلوگيرى از هتك حرمت كعبه توسط توفان نوح، آن را جابه جا كرده بود. مطابق برخى روايات كه چندان منسجم نيستند، ابراهيم عليه السلام نخستين حج نمونه را به جاى مى آورد.
در برخى روايات، چنين نقل شده كه شيطان در محل چندين توقف گاه عبادى حج، بر ابراهيم عليه السلام ظاهر مى شود و ابراهيم عليه السلام در نهايت، با پرتاب سنگ در نزديكى سه ستون سنگى او را از خود مى راند. عمل پرتاب سنگ به اين ستون ها به عنوان بخشى از مناسك حج، تا به امروز ادامه داشته است. روايت قرآن از قربانى شدن پسر ابراهيم عليه السلام، در متون تفسيرى، شاخ و برگ بسيارى يافته است.
پسر ابراهيم عليه السلام (كه هويت او موضوع مناقشات فراوان ميان مفسران قرآن بوده است) باخبر مى شود كه قربانى خواهد شد. او در پاسخى تكان دهنده از پدر خويش مى خواهد دست و پايش را محكم ببندد تا تقلاى چندانى نكند، جامه اش را از تن بگيرد تا آغشته به خون نشوند و پيراهن او را به نزد مادرش ببرد تا تسلاى دل او باشد. ابراهيم عليه السلام فرزند خود را مى بوسد و خاك از اشك هاى آنها خيس مى شود. ابراهيم عليه السلامكارد را بر گلوى پسر خويش مى گذارد، اما درمى يابد كه نمى تواند سر او را ببرد؛ زيرا كارد به طرز معجزه آسايى در دستان او تغيير جهت داده و لبه كند آن بر گلوى اسماعيل قرار مى گيرد. در روايات ديگر آمده است كه ناگهان يك صفحه مسى نفوذناپذير دورتادور گردن اسماعيل تشكيل مى شود. مطابق برخى روايات، ابراهيم عليه السلام، چندين مرتبه تلاش مى كند تا فرمان خدا را به انجام برساند، اما اين معجزات هر بار مانع او مى شوند. سرانجام، ابراهيم عليه السلام با قربانى كردن يك قوچ، آزادى فرزند خويش را به دست مى آورد و عده اى اين قوچ را همان قوچى دانسته اند كه هابيل براى خداوند قربانى نمود و به همين خاطر در بهشت جاودان شد (Ibid, p. 9-10).
بررسى مقاله ابراهيم عليه السلام
مدخل «ابراهيم عليه السلام» نكات مثبت و منفى دارد. مهم ترين امتياز مقاله «ابراهيم عليه السلام» آن است كه فايرستون از آيات قرآن استفاده فراوان به عمل آورده و تقريبا براى هر مطلبى به آيه اى از قرآن استناد مى كند. اين مطلب نشان دهنده تسلط فراوان نويسنده به قرآن است.
در مدخل «ابراهيم عليه السلام» نقاط ضعفى وجود دارد كه در زير به آنها اشاره مى شود:
ابراهيم عليه السلام جد قوم اسرائيل
فايرستون، ابراهيم عليه السلام را جد قوم اسرائيل مى داند و مى نويسد: در حدود 245 آيه از 25 سوره قرآن به ابراهيم عليه السلام ، جد قوم اسرائيل، اشاره مى شود (Ibid, p.5).
بررسى: حضرت ابراهيم عليه السلام، هم جد قوم اسرائيل و هم جد مسلمانان است؛ زيرا خداوند مى فرمايد: «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ»(حج: 78)؛ و در راه خدا چنان كه حق جهاد [در راه] اوست جهاد كنيد، اوست كه شما را [براى خود] برگزيده و در دين بر شما سختى قرار نداده است. آيين پدرتان ابراهيم [نيز چنين بوده است ]او بود كه قبلاً شما را مسلمان ناميد، و در اين [قرآن نيز همين مطلب آمده است] تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد.
همان گونه كه مى دانيم، اسماعيل فرزند بزرگ حضرت ابراهيم عليه السلام جد اعراب است و اسحاق فرزند ديگر حضرت ابراهيم عليه السلام پدر يعقوب بوده كه يعقوب همان اسرائيل مى باشد.
پيامبران صاحب كتاب
نويسنده درباره پيامبران صاحب كتاب مى نويسد: در قرآن، ابراهيم و موسى، تنها پيامبرانى هستند كه به صراحت صاحب كتاب ذكر شده اند (نجم: 36ـ37؛ اعلى: 18ـ19) ((Ibid, p .5.
بررسى: در قرآن، علاوه بر حضرت ابراهيمو حضرت موسى عليهماالسلام، پيامبران ديگرى هم به صراحت، صاحب كتاب معرفى شده اند. حضرت داوود، حضرت عيسى و پيامبر خاتم، از اين دسته اند. در ذيل، به برخى از اين آيات اشاره مى شود:
ـ «وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورا» (نساء: 163؛ اسراء: 55)؛ و به داوود زبور بخشيديم.
ـ «وَقَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعَيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الإِنجِيلَ فِيهِ هُدىً وَنُورٌ وَمُصَدِّقا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ» (مائده: 46)؛ و عيسى پسر مريم را به دنبال آنان [پيامبران ديگر ]درآورديم، درحالى كه تورات را كه پيش از او بود تصديق داشت، و به او انجيل را عطا كرديم كه در آن، هدايت و نورى است و تصديق كننده توراتِ قبل از آن است، و براى پرهيزگاران رهنمود و اندرزى است.
ـ «ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الْإِنجِيلَ» (حديد: 27)؛ آن گاه به دنبال آنان پيامبران خود را، پى در پى، آورديم، و عيسى پسر مريم را در پى [آنان ]آورديم و به او انجيل عطا كرديم.
ـ «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» (حجر: 87)؛ و به راستى، به تو سبع المثانى [سوره فاتحه ]و قرآن بزرگ را عطا كرديم.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: يكصد و چهار كتاب از جانب خدا فرستاده شده كه ده كتاب از آنها بر آدم، پنجاه كتاب بر شيث و سى كتاب بر ادريس نازل شد، و بعد تورات به موسى و انجيل به عيسى و زبور به داوود ارزانى گرديد (طبرسى، 1372، ج 10، ص 722).
ذبيح كيست؟
فايرستون درباره اينكه كدام يك از فرزندان ابراهيم عليه السلام ذبيح بوده، مى نويسد: «مطالعه كمّىِ متون تفسيرى اوليه، نشان مى دهد كه اكثر مفسران قرآن تا اواسط قرن دوم هجرى (نهم ميلادى) اسحاق را قربانى موردنظر مى دانستند، اما بعدها انتخاب اسماعيل فزونى گرفت و اين رويه تا به امروز پابرجا بوده است (Firsstone, 2001, v.1, p. 10).
بررسى: به نظر مى رسد اسماعيل ذبيح بوده كه براى اثبات آن دلايل زير ارائه مى شود:
1. در قرآن به اسماعيل، «صابر» اطلاق شده نه به اسحاق: «سَتَجِدُنِي إِن شَاءاللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ» (صافات: 102)؛ ان شاءالله مرا از شكيبايان خواهى يافت. نيز مى فرمايد: «وَإِسْمَاعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ» (انبياء: 85)؛ و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را [ياد كن ]كه همه از شكيبايان بودند. اين صبر اسماعيل بر ذبح بوده است (مجلسى، 1403ق، ج 12، ص 132؛ فخررازى، 1420ق، ج 26، ص 347).
2. اسماعيل به دليل استقامت و بردبارى در اطاعت فرمان خداوند به قربانى اش شايستگى مدال «حليم» را نيز يافت (زمانى، 1385، ص 514). از سياق آيات قرآن كه مربوط به تولد فرزندان ابراهيم عليه السلام است فهميده مى شود هركجا كه خداوند به غلام حليم بشارت داده، منظور اسماعيل است و هركجا به غلام عليم بشارت داده، مقصود اسحاق است (سيدرضا، 1383، ص 191؛ شنقيطى، 1417ق، ج 4، ص 337ـ338). پس در آيات 101ـ107 سوره «صافات» كه بشارت به غلام حليم داده شده و سپس ماجراى ذبح بيان مى گردد، غلام حليم، اسماعيل است (طباطبائى، 1417ق، ج 10، ص 335؛ ج 17، ص 155؛ مجلسى، 1403ق، ج 12، ص 133؛ فخررازى، 1420ق، ج 26، ص 347).
3. چون مكان ذبح در مكه، و حضرت اسماعيل در آنجا بوده و همراه پدر كعبه را تجديد بنا كرد، پس اسماعيل ذبيح است. اصمعى گويد: «از اباعمروبن علاء پرسيدم ذبيح چه كسى بود؟ گفت: عقلت كجا رفته؟ اسحاق كى به مكه آمده است؟ اسماعيل در مكه بود كه همراه پدرش كعبه را بنا كرد و محل ذبح هم در مكه بوده است» (طبرسى، 1372، ج 8، ص 708؛ مجلسى، 1403ق، ج 12، ص 132؛ فخررازى، 1420ق، ج 26، ص 347). امام باقر عليه السلام فرمود: مكان ذبح، جمره وسطا بوده است (كلينى، 1365، ج 4، ص 208ـ209).
4. چنان كه پيش تر گذشت فايرستون بيان مى كند: «مطالعه كمّىِ متون تفسيرى اوليه، نشان مى دهد كه اكثر مفسران قرآن تا اواسط قرن دوم هجرى اسحاق را قربانى موردنظر مى دانستند (Firsstone, 2001 ,v.1, p.10).
مشخص نيست كه وى اين مطلب را از كجا بيان مى كند، حال آنكه اكثر صحابه، تابعيان و تبع آنان، قايل به ذبيح بودن اسماعيل اند. سيوطى در رساله «القول الفصيح فى تعيين الذبيح» گفته است: ابن عمر، ابوهريره، ابوالطفيل، سعيدبن جبير، مجاهد، شعبى، يوسف بن مهران، حسن بصرى، محمدبن كعب قرظى، سعيدبن مسيب، ابوجعفر باقر، ابوصالح، ربيع بن انس، كلبى، ابوعمروبن علا، احمدبن حنبل و اكثر محدثان گفته اند كه ذبيح،اسماعيل بوده نه اسحاق(آلوسى،1415ق،ج12،ص128).
ابن اسحاق، سهيلى و ابن سلام جمحى در كتاب طبقات الشعراء گفته اند: عمر، ابن مسعود، مسروق، عكرمه، سعيدبن جبير، مجاهد، عطاء، شعبى، مقاتل، عبداللّه بن عمر، ابن ميسره، زيدبن اسلم، عبداللّه بن شقيق، زهرى، ابن ابى برده، مكحول، عثمان، سدى، حسن، قتاده و... قايل به ذبيح بودن اسماعيل بوده اند(فخررازى، 1420ق، ج26،ص347؛مجلسى،1403ق،ج12،ص132).
5. رواياتى كه از طريق شيعه از اهل بيت عليهم السلام نقل شده، ذبيح را اسماعيل مى دانند (طباطبائى، 1417ق، ج 7، ص 232). بعضى از روايات اهل بيت كه اسحاق را ذبيح قلمداد مى كنند حمل بر تقيه مى شوند (همان، ج 17، ص 155؛ مجلسى، 1403ق، ج 12، ص 135).
در ذيل، به برخى از رواياتى كه حاكى از ذبيح بودن اسماعيلند اشاره مى شود:
الف. در زيارت امام رضا عليه السلام آمده است: «السَّلَام عَلَيكَ يا وَارِثَ إِسْمَاعِيلَ ذَبِيحِ اللَّهِ» (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 269).
ب. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَينِ»، و در ادامه بيان كرد كه منظور از «الذَّبِيحَينِ» إِسْمَاعِيلَ بْنَ ابراهيم الْخَلِيلِ وَ عَبْدَاللَّهِ بْنَ عَبْدِالْمُطَّلِب است(همان،ج1،ص210).
ادعاى ذبيح بودن اسحاق از كعب الأحبار منشأ گرفته است (ابن كثير، 1419ق، ج 7، ص 28).
يهوديان به رغم آنكه مى دانستند اسماعيل ذبيح بوده، به خاطر حسادت بر عرب، ادعاى ذبيح بودن اسحاق را مطرح كردند (طبرسى، 1372، ج 8، ص 807؛ مجلسى، 1403ق، ج 12، ص 134).
نسبت آزر با ابراهيم عليه السلام
فايرستون درباره نسبت آزر با ابراهيم عليه السلام مى نويسد: در آيه 74 سوره «انعام»، ابراهيم عليه السلام پدر خويش را آزر مى خواند (Firsstone, 2001, v.1, p. 7).
بررسى: خداوند مى فرمايد: «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاما آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ» (انعام: 74)؛ و [ياد كن] هنگامى را كه ابراهيم به پدر خود آزر گفت: آيا بتان را خدايان [خود] مى گيرى؟ من همانا تو و قوم تو را در گمراهى آشكارى مى بينم.
كلمه «أب» در لغت عرب غالبا بر پدر اطلاق مى شود و گاهى به جد مادرى و عمو و همچنين مربى و معلم و كسانى كه براى تربيت انسان به نوعى زحمت كشيده اند نيز گفته شده است (ابن منظور، بى تا، ماده أبو؛ طريحى، 1362، ماده أبو؛ مكارم شيرازى و همكاران، 1374، ج 5، ص 303؛ فخررازى، 1420ق، ج 13، ص 33؛ ابن شهرآشوب، 1328، ج 1، ص 223)، ولى شك نيست كه به هنگام اطلاق اين كلمه، اگر قرينه اى در كار نباشد، قبل از هر چيز «پدر» به نظر مى آيد.
اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه آيا به راستى آيه مذكور مى گويد: آن مردِ بت پرست كه آزر نام داشت پدر ابراهيم بوده است؟ جمعى از مفسران اهل سنت به اين سؤال پاسخ مثبت گفته و آزر را پدر واقعى ابراهيم عليه السلام مى دانند، درحالى كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه معتقدند: آزر پدر ابراهيم عليه السلامنبود، بعضى او را پدرِ مادر و بسيارى او را عموى ابراهيم عليه السلام دانسته اند (مكارم شيرازى و همكاران، 1374، ج 5، ص 303؛ طباطبائى، 1417ق، ج 7، ص 162ـ165؛ طوسى، بى تا، ج 4، ص 175).
قرائنى وجودداردكه نظر دانشمندان شيعه را تأييد مى كند:
الف. در هيچ يك از منابع تاريخى اسم پدر ابراهيم عليه السلام «آزر» شمرده نشده، بلكه مورخان نام پدر او را «تارح» ذكر كرده اند و نسب شناسان نيز نسب وى را چنين بيان نموده اند: ابراهيم عليه السلام فرزند تارح فرزند ناحور فرزند ساروغ فرزند أرغو فرزند فالغ فرزند عابر فرزند شالح فرزند أرفخشد فرزند سام فرزند نوح است (يعقوبى، 1347، ج 1، ص 11ـ22؛ ابن كثير دمشقى، 1408ق، ج 1، ص 132).
ب. در كتب عهدين نام پدر ابراهيم«تارح» آمده است (پيدايش: 11، 26و31).
بت پرستى پدر ابراهيم عليه السلام و نياكان محمد صلى الله عليه و آله
فايرستون درباره بت پرست بودن پدر ابراهيم عليه السلام و اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله مى نويسد: «ابراهيم عليه السلام به رغم دشمنى پدرش با وى (مريم: 46)، به درگاه خداوند دعا مى كند كه گناه بت پرستى پدرش بخشوده گردد (توبه: 113ـ114؛ ابراهيم: 41؛ مريم: 47؛ شعراء: 86؛ ممتحنه: 4). اين بخش از قصه ابراهيم عليه السلاماحتمالاً [حضرت ]محمّد را شديدا تحت تأثير قرار داده است و هم او، مطابق روايات، آرزو داشته كه همين كار را در حق نياكان بت پرست خويش انجام دهد (Firsstone, 2001, v.1, p.7).
بررسى: چنان كه گذشت، نويسنده، پدر ابراهيم عليه السلام و نياكان حضرت محمد صلى الله عليه و آله را بت پرست مى داند. در هر دو مورد، نظر عالمان شيعه برخلاف اين ديدگاه است؛ زيرا آنان پدر ابراهيم عليه السلام و اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله را موحد مى دانند (مفيد، 1413ق، ص 139؛ طوسى، بى تا، ج 4، ص 175؛ طبرسى، 1372، ج 4، ص 497؛ مجلسى، 1403ق، ج 12، ص 49؛ عاملى، 1415ق، ج 2، ص 74ـ75). براى اثبات بت پرست نبودن پدر ابراهيم عليه السلام و نياكان حضرت محمد صلى الله عليه و آله دلايل زير اقامه مى شود:
1. به حكم عقل، پيامبر بايد از هر چيزى كه موجب نفرت و دورى مردم از وى مى شود، منزه و پاك باشد (حلّى، 1416ق، ص 350). مشرك بودن نياكان پيامبر موجب نفرت و دورى مردم از وى مى شود؛ پس، نياكان پيامبر بايد از شرك منزه باشند. اگر نياكان پيامبرى مشرك يا كافر باشند، امت آن پيامبر از اجابت دعوت وى و قبول سخنانش سر باز خواهند زد و دليل خواهند آورد كه پدرانِ خود تو بر آيين بت پرستى بوده، حال ما را از آن نهى مى كنى؟ و اين عيب مانع از دعوت يك پيامبر مى شود (ابوالفتوح رازى، 1408ق، ج 7، ص 340).
2. بديهى است كه قسمتى از اخلاق و رفتار انسان موروثىِ پدران است، و يك پدر مشرك نمى تواند فرزندى معصوم كه هيچ رذيله اخلاقى نداشته باشد به دنيا بياورد (اربلى، 1381ق، ج 2، ص 65).
3. خداوند مى فرمايد: «الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ» (شعراء: 218ـ219)؛ آن كس كه چون [به نماز ]برمى خيزى تو را مى بيند و حركت تو را در ميان سجده كنندگان [مى نگرد]. مفسران، اين آيات را دليل بر موحد بودن پدران پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانند (ابوحيان اندلسى، 1420ق، ج8، ص 198؛ كاشانى، 1336، ج6، ص 457؛ طوسى، بى تا، ج8، ص 68؛ قمى، 1367، ج 2، ص 125).
خداوند، پيامبر صلى الله عليه و آله را مى ديد كه در اصلاب پاكان و يكتاپرستان و پيامبران جابه جا مى شد تا اينكه به دنيا آمد و بر مسند نبوت نشست(طبرسى،1372،ج7،ص323ـ324).
از امام باقرو امام صادق عليهماالسلام در تفسير «وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ» (شعراء: 219) چنين آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آلهدر صلب پيامبران قرار داشت، تا اينكه خداوند او را از صلب پدرش از ازدواجى پاك، و دور از هرگونه ناپاكى بيرون فرستاد (قمى، 1367، ج 2، ص 125؛ عروسى حويزى، 1412ق، ج 4، ص 69؛ مكارم شيرازى و همكاران، 1374، ج 15، ص 371؛ طبرسى، 1372، ج 7، ص 324؛ طوسى، بى تا، ج 8، ص 68). اين حديث از ابن عباس نيز نقل شده است (قرطبى، 1364، ج 14، ص 144؛ سيوطى، 1404ق، ج 5، ص 98).
4. حضرت ابراهيمو حضرت اسماعيل بعد از بناى كعبه دعا كردند كه خداوند نسلشان را مسلمان قرار دهد: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَّكَ» (بقره: 128)، و آنان را از پرستش بت ها به دور دارد «وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنامَ» (ابراهيم: 35). خداوند اين دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام را استجابت كرد (طبرى، 1412ق، ج 13، ص 151). پس بنابر دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام و استجابت آن، نياكان پيامبر صلى الله عليه و آله موحد بودند.
5. رواياتى وجود دارد كه حاكى از موحد بودن اجداد پيامبرند (كلينى، 1365، ج 1، ص 447؛ صدوق، 1403ق، ج 1، ص 313؛ مفيد، 1413ق، ص 139؛ طوسى، 1365، ج 6، ص 80و114؛ طبرسى، 1372، ج 4، ص 497؛ فخررازى، 1420ق، ج 24، ص 537؛ ج 13، ص 33؛ طبرسى، 1412ق، ص 440؛ ابن طاووس، 1367، ص 590، 607و608؛ مجلسى، 1403ق، ج 12، ص 49؛ ج 15، ص 127؛ ج 74، ص 56؛ ج 96، ص 384؛ ج 97، ص 187؛ ج 98 ص 200و332). از جمله اين روايات آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند همواره مرا از صلب هاى طاهر به رحم هاى پاك منتقل مى ساخت تا اينكه مرا به عالم شما آورد و هرگز به آلودگى هاى جاهليت، مرا نيالود (ابوالفتوح رازى، 1408ق، ج 7، ص 341). كلمه «طاهرين» و «مطهّرات» در اين روايت نشان مى دهد كه پدران و مادران رسول خدا موحد و خداپرست بوده اند؛ چون مشرك طاهر نيست، همان گونه كه قرآن مى فرمايد: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» (توبه: 28)؛ حقيقت اين است كه مشركان ناپاكند. پس نياكان پيامبر صلى الله عليه و آله موحد بوده اند كه از آنان با لفظ «طاهرين و مطهّرات» تعبير آورده شده است.
6. براساس متون تاريخى، دلايلى وجود دارد كه موحد بودن نياكان پيامبر صلى الله عليه و آله را ثابت مى كند. براى مثال، عبدالمطلب جدّ پيامبر به دليل عمل به آيين حنيف ابراهيمى به «ابراهيم ثانى» ملقب شده است (يعقوبى، 1347، ج 2، ص 11).
اقتباس قرآن از كتب عهدين
فايرستون مى نويسد: شايان ذكر است كه اشارات ضد و نقيض قرآن به فرزندان ابراهيم عليه السلام، توجه محققان غربى را به خود جلب كرده است. در بخش هايى از قرآن (حجر: 53؛ صافات: 101؛ ذاريات: 28)، فرستادگان خداوند به ابراهيم عليه السلام مى گويند كه او پدر پسرى خواهد شد، اما نام او گفته نمى شود. در آيه 112 سوره «صافات» اين پسر اسحاق ناميده مى شود. در تعدادى از آيات، اسحاق و يعقوب [پسر اسحاق]، طورى در كنار هم قرار مى گيرند كه انگار هر دو پسران ابراهيم عليه السلام هستند (انعام: 84؛ هود: 71؛ مريم: 49؛ انبياء: 72؛ عنكبوت: 27). در برخى از آيات قرآن، به گونه اى از اسماعيل ياد مى شود كه انگار هيچ نسبتى با ابراهيمنداشته است (انعام: 86؛ مريم: 54ـ55؛ انبياء: 85؛ ص: 48). عبارت «ابراهيم، اسحاق و يعقوب» در دو قسمت از قرآن به كار مى رود (يوسف: 38؛ ص: 45)، اما در عبارتى ديگر، «ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب و فرزندانش» مورد استفاده قرار مى گيرد (بقره: 136و140؛ آل عمران: 84؛ نساء: 163). در قرن نوزدهم، سى. اس. هورگرونژ (C.S. Hurgronje) اين فرضيه را مطرح نمود كه عباراتى همچون عبارات فوق، نشان دهنده خلط روابط دقيق ميان ابراهيم عليه السلام و فرزندان اوست و مدعى شد كه اين آيات، آيات مكى هستند كه پيش از برقرارى تماس منظم [حضرت محمّد ]با يهوديان يا مسيحيان نازل شده اند و آياتى كه عينا به تكرار روابط خانوادگى موجود در كتاب مقدس مى پردازند آياتى مدنى هستند كه در دوران اقامت [حضرت محمّد ]در مدينه و تماس دائمى او با جامعه يهوديان بومى آن ديار، نازل شده اند (Firsstone, 2001,v. 1, p. 8).
بررسى: تأمل در مطالبى كه گذشت، نشان مى دهد فايرستون درصدد القاى شبهه اقتباس قرآن از كتب عهدين است (براى مطالعه بيشتر، ر.ك: معرفت، 1382، ص 7ـ11)؛ شبهه اى كه بنابر دلايل زير قابل پذيرش نيست:
1. هيچ گونه دليل و شاهد تاريخى براى فراهم بودن امكانات وزمينه هاى اقتباس وانتقال آموزه هاى كتب عهدين به قرآن وجود ندارد؛ زيرا كتب عهدين در عصر ظهور اسلام به عربى ترجمه نشده بود و ترجمه اين كتب به عربى سال ها پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله صورت گرفت (مغنيه، 1986م، ص 82)، حتى خاورشناسانى همچون جرهارد بوئرينگ و نيل رابينسون به اين مطلب اعتراف كرده اند (Bowering,2001,v.1, p.316; Robinson, 2003,v.3, p.8).
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز نه تنها با زبان عبرى آشنا نبود، بلكه اصولاً خواندن نمى دانست و ديدارهايى هم كه بين كشيشان مسيحى و خاخام ها با پيامبر براى انتقال معارف عهدين به آن حضرت باشد، در هيچ گزارش تاريخى نيامده است (مغنيه، 1986م، ص 82). از ويژگى هاى غيرقابل ترديد زندگانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله طبق صريح قرآن و تاريخ، آن است كه آن حضرت پيش از دعوت به اسلام، خواندن و نوشتن نمى دانسته، به مدرسه اى نرفته، نزد كسى براى آموختن زانو نزده، كتابى را نخوانده و چيزى را ننوشته است (جعفريان، 1373، ج 1، ص 191). قرآن بيان مى دارد: «و تو هيچ كتابى را پيش از اين نمى خواندى و با دست [راست ]خود [كتابى ]نمى نوشتى، وگرنه باطل انديشان قطعا به شك مى افتادند (عنكبوت: 48). پيداست كه چنين شخصى نمى تواند كتابى را كه شامل عقايد عالى و معارف متعالى و احكام و دستورات جهانى و جاودانى است بدون ارتباط با خدا و تحت تأثير فرهنگ زمانه و يا در اثر ملاقات يك يا چند ساعته با اين يا آن، رقم بزند و پديد آورد.
اگر كسى بر اقتباس از كتاب هاى گذشته قادر باشد، لازم است دانش و تجربه هاى علمى عصر خود را داشته باشد، درحالى كه پيامبر صلى الله عليه و آلهچنين نبوده است.
2. همان گونه كه مى دانيم، پيامبر صلى الله عليه و آله قرآن را به عنوان وحى الهى معرفى كرد. حال لازمه اعتقاد به اقتباس قرآن از كتب عهدين اين است كه حضرت محمد دروغگو دانسته شود، درحالى كه صداقت و راست گويى آن حضرت آن قدر در حد عالى بود كه مشركان قريش وى را «محمد امين» لقب دادند، تا حدى كه وقتى دعوت آغازين خود را به جمع بزرگان قريش اعلام كرد و پرسيد: «آيا تاكنون دروغى از من شنيده ايد؟» پاسخ دادند: خير، آنچنان به صداقت و راست گويى ات ايمان داريم كه اگر در روز ادعا كنى شب است، تصديقت خواهيم كرد. حتى خاورشناسانى همچون جان ديون پورت، توماس كارلايل، مونتگمرى وات و جرجى زيدان به راست گويى و صداقت پيامبر صلى الله عليه و آله اقرار كرده اند (ديون پورت، 1388، ص 29؛ زمانى، 1385، ص109ـ111؛ زيدان، 1352، ص 23ـ24).
3. اهل كتاب با حضرت رسول دشمنى داشتند و عليه حضرت توطئه هاى فراوان تدارك ديدند و از هيچ كارى براى تضعيف اسلام كوتاهى نكردند. پس اگر محمد صلى الله عليه و آله قرآن را از اهل كتاب گرفته بود، حتما خبر آن را منتشر مى كردند و مى گفتند: اين قرآن را از ما آموخته است يا از كتاب هاى ما گرفته است و براى شما قرائت مى كند. درحالى كه سخن هاى زيادى از آنها نقل شده، اما اين مطلب از سوى آنها مطرح نشده است و اگر مطلبى گفته بودند، مانند ساير مطالب آنان، به ما مى رسيد.
4. بسيارى از داستان هاى پيامبران كه در قرآن كريم طرح شده، در كتب عهدين يافت نمى شوند؛ از جمله داستان هود، صالح و شعيب. اگر پيامبر صلى الله عليه و آله قرآن را از اهل كتاب آموخته بود، اين اضافات را در كتاب خود مطرح نمى فرمود (ماضى، 1422ق، ص 148).
5. همخوان بودن آغاز و پايان كتابى كه در طول 23 سال به سرانجام رسيده است، گواه محكم ديگرى بر آسمانى و وحيانى بودن آن است؛ چراكه اگر اين كتاب فرآورده فكر بشر و فراهم آمده و برگرفته از آيين هاى مختلف و فرهنگ هاى موجود در جزيره العرب بود، از يكدستى لازم برخوردار نبود و اختلافات فراوانى در آن قابل مشاهده بود: «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِاللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفا كَثِيرا» (نساء: 82)؛ آيا در [معانى ]قرآن نمى انديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مى يافتند.
6. اگر وحى، ساخته پيامبر صلى الله عليه و آله بود، چرا در مواردى كه به نفع خودش بود وحى نمى ساخت؟ براى مثال، در جريان افك، وحى يك ماه قطع شد و حضرت تا نزول دوباره وحى تهمت ها و سرزنش هاى منافقان را تحمل كرد. در داستان تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه نيز تا 16 ماه زير فشار تهمت هاى مشركان بود. اگر وحى تابع اراده الهى نبود و در دست پيامبر قرار داشت، چرا زودتر قبله را به كعبه تغيير نداد؟
7. چگونه قرآن مى تواند برگرفته از كتب عهدين باشد، درحالى كه آيات فراوانى، يهوديان و مسيحيان را به شديدترين وجه ممكن توبيخ مى كنند؟ (بقره: 51، 61، 83، 91، 97، 98، 100، 211؛ آل عمران: 70، 71، 75؛ نساء: 153، 155، 171؛ مائده: 14، 17، 60، 70، 73، 82، 116؛ توبه: 30؛ حديد: 27).
8. وجود تفاوت بين قرآن و عهدين، دليل آن است كه قرآن برگرفته از آنها نيست. اين تفاوت ها در حوزه هاى مختلف عقايد، اخلاق، احكام و قصص خود را نشان داده است، و گاهى اين موارد، از حدّ تفاوت فراتر رفته و به تقابل با فرهنگ يهودى و مسيحى رايج و نفى برخى عناصر آنها منتهى مى شود (خوئى، 1394ق، ص 57ـ68). براى مثال، قرآن كريم تثليث مسيحيت را رد مى كند و مى فرمايد: «لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَـهٍ إِلاَّ إِلَـهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (مائده: 73)؛ كسانى كه [به تثليث قائل شده و ]گفتند: خدا سومين [شخص از ]سه [شخص يا سه اقنوم ]است، قطعا كافر شده اند، و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست. و اگر از آنچه مى گويند باز نايستند، به كافران ايشان عذابى دردناك خواهد رسيد.
نتيجه گيرى
بررسى مقاله «ابراهيم عليه السلام» نشان مى دهد كه فايرستون از آيات قرآن استفاده فراوان به عمل آورده و تقريبا براى هر مطلبى به آيه اى از قرآن استناد مى كند. اين مطلب نشان دهنده تسلط فراوان نويسنده به قرآن است. پژوهش فايرستون گوياى تتبّع بسيار وى در منابع اسلامى است، اما اشتباه هاى غيرقابل اغماضى كه از او سر زده، نشان مى دهد كه وى به همه منابع معتبر اسلامى مربوط به ابراهيم عليه السلام، به ويژه منابع شيعى، دسترسى و يا اشراف نداشته است. فايرستون به دليل مراجعه يك سويه به منابع اهل سنت، از پرداختن به نظرات مكتب اهل بيت در خصوص ابراهيم عليه السلام غافل گرديده است، و همين امر از اعتبار اثر وى مى كاهد. استفاده نكردن از منابع شيعى، مشكل عمده اى است كه نه تنها در پژوهش فايرستون، بلكه در پژوهش هاى بسيارى از خاورشناسان نيزبه چشم مى خورد.
منابع
آلوسى، محمود (1415ق)، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و السبع المثانى، تحقيق على عبدالبارى عطيه، بيروت، دارالكتب العلميه.
ابن شهرآشوب مازندرانى، محمدبن على (1328)، متشابه القرآن و مختلفه، بى جا، بيدار.
ابن طاووس، رضى الدين على بن موسى بن جعفر (1367)، إقبال الأعمال، چ دوم، تهران، دارالكتب الإسلاميه.
ابن كثير، اسماعيل بن (1419ق)، تفسير القرآن العظيم، تحقيق محمدحسين شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلميه.
ابن كثير دمشقى، ابوالفداء حافظ (1408ق)، البداية و النهاية، تحقيق ابوالملحم و ديگران، چ چهارم، بيروت، دارالكتب العلميه.
ابن منظور، محمدبن مكرم (بى تا)، لسان العرب، قاهره، دارالمعارف.
ابوالفتوح رازى، حسين بن على (1408ق)، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، تحقيق محمدجعفر ياحقى و محمدمهدى ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى.
ابوحيان اندلسى، محمدبن يوسف (1420ق)، البحرالمحيط فى التفسير، تحقيق صدقى محمد جميل، بيروت، دارالفكر.
اربلى، على بن عيسى (1381ق)، كشف الغمة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى.
جعفريان، رسول (1372)، تاريخ سياسى اسلام، بى جا، سازمان چاپ و انتشارات.
حلّى، حسن بن يوسف (1416ق)، كشف المراد فى شرح تجريدالإعتقاد، تحقيق حسن حسن زاده آملى، چ ششم، قم، مؤسسة النشر الإسلامى.
خوئى، سيدابوالقاسم (1394ق)، البيان فى تفسيرالقرآن، بى جا، المطبعة العلميه.
ديون پورت، جان (1388)، عذر تقصير به پيشگاه محمد صلى الله عليه و آلهو قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى، تهران، اطلاعات.
زمانى،محمدحسن(1385)،مستشرقان وقرآن،قم،دفترتبليغات اسلامى. زيدان، جرجى (1352)، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهركلام، چ چهارم، تهران، اميركبير.
سيدرضا، مليحه السادات (1383)، حضرت ابراهيم عليه السلام در منابع تفسير و حديث، بى جا، نبأ.
سيوطى، جلال الدين (1404ق)، الدرّالمنثور، قم، منشورات مكتبة آيه الله العظمى المرعشى النجفى.
شنقيطى، محمدالامين بن محمدالمختار (1417ق)، اضواءالبيان فى ايضاح القرآن، بيروت، دارإحياء التراث العربى.
صدوق، محمدبن على (1403ق)، الخصال، تحقيق على اكبر غفارى، چ دوم، قم، جامعه مدرسين.
ـــــ (1378ق)، عيون اخبار الرضا عليه السلام، تهران، جهان.
طباطبائى، سيدمحمدحسين (1417ق)، الميزان فى تفسيرالقرآن، چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
طبرسى، فضل بن حسن (1412ق)، مكارم الاخلاق، چ چهارم، قم، شريف رضى.
ـــــ (1372)، مجمع البيان، تحقيق محمدجواد بلاغى، چ سوم، تهران، ناصرخسرو.
طبرى، محمدبن جرير (1412ق)، جامع البيان عن تأويل آى القرآن، بيروت، دارالمعرفة.
طريحى، فخرالدين (1362)، مجمع البحرين، تحقيق سيداحمد حسينى، چ دوم، تهران، كتابفروشى مرتضوى.
طوسى، محمدبن حسن (بى تا)، التبيان فى تفسيرالقرآن، تحقيق احمد قصير العاملى، بيروت، دارإحياء التراث العربى.
ـــــ (1365)، تهذيب الأحكام، تحقيق سيدحسن موسوى خرسان، چ چهارم، تهران، دارالكتب الإسلاميه.
عاملى، جعفرمرتضى (1415ق)، الصحيح من سيرة النبى الأعظم، چ چهارم، بيروت، دارالهادى و دارالسيرة.
عروسى حويزى، عبدعلى بن جمعة (1412ق)، تفسير نورالثقلين، تحقيق سيدهاشم رسولى محلاتى، چ چهارم، قم، اسماعيليان.
فخررازى، محمدبن عمر (1420ق)، مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، داراحياء التراث العربى.
قرطبى، محمدبن احمد (1364)، الجامع لأحكام القرآن، تهران، ناصرخسرو.
قمى، على بن ابراهيم (1367)، تفسير القمى، تحقيق سيدطيب موسوى جزايرى، چ چهارم، قم، دارالكتاب.
كاشانى، ملّافتح الله (1336)، تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، تهران، كتابفروشى محمدحسن علمى.
كلينى، محمدبن يعقوب (1365)، الكافى، چ پنجم، تهران، دارالكتب الإسلاميه.
ماضى، محمود (1422ق)، الوحى القرآنى فى المنظر الاستشراقى و نقده، مدينه، دارالدعوه.
مجلسى، محمدباقر (1403ق)، بحارالانوار، چ سوم، بيروت، داراحياء التراث العربى.
معرفت، محمدهادى (1382)، شبهات وردود، قم، مؤسسه التمهيد.
مغنيه، محمدجواد (1986م)، شبهات الملحدين و الجواب عنها، بيروت، دار و مكتبة الهلال.
مفيد، محمدبن محمدنعمان (1413ق)، تصحيح الإعتقاد، قم، انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد.
مكارم شيرازى، ناصر و همكاران (1374)، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الإسلامية.
يعقوبى، احمدبن ابى يعقوب (1347)، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمدابراهيم آيتى، چ دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
Bowering, Gerhard (2001), "Chronology and the Quran", Encyclopaedia of the Quran, Leiden, Brill.
Firestone, Reuven (2001), "Abraham", Encyclopaedia of the Quran, Leiden, Brill.
Robinson, Neal (2003), "Jesus", Encyclopaedia of the Quran, Leiden, Brill.