مقايسه تحليلى عقل دينى و هوش شناختى

چكيده

عقل و هوش از عالى‏ترين استعدادهاى ذهنى ـ شناختى انسان هستند كه مميزه او از ساير موجودات به حساب مى‏آيند. در پرتو اين دو استعداد، ساير استعدادهاى انسان جهت مى‏گيرند و به فعليت مى‏رسند. اين دو واژه، در متون دينى و روان‏شناختى به صورت عميق و گسترده مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفته‏اند.

مقاله حاضر، با هدف مقايسه عقل دينى و هوش شناختى تدوين يافته است. در اين مقاله، ابتدا عقل از نگاه اسلامى و هوش شناختى از نگاه روان‏شناسى به روش كيفى ـ توصيفى مورد بررسى قرار مى‏گيرند. سپس، دو اصطلاح عقل دينى و هوش شناختى به روش اجتهادى تحليل و مقايسه مى‏شوند. نتايج به دست‏آمده حاكى از تفاوت دو اصطلاح مذكور است.
مقدّمه

همه انسان‏ها فطرتا كنجكاو و كاوشگر آفريده شده‏اند. به همين دليل، همواره انسان به منظور شناخت خويش و ناشناخته‏ها و اسرار حيات و هستى، از هيچ تلاشى فروگذار نكرده است. انگيزه و تلاش مداوم انسان در شناخت هرچه بيشتر خويش و جهان هستى، مناسب‏ترين بستر را براى رشد تفكر، استدلال منطقى، و دست‏يابى به روش‏هاى علمى فراهم آورده است.1

مبحث استعدادهاى ذهنى يكى از مهم‏ترين مسائل روان‏شناسى است كه معمولاً تحت عنوان «هوش» از آنها بحث مى‏شود. در بحث از هوش، ما به آن دسته از فعاليت‏هاى فرد توجه داريم كه نسبت به فعاليت‏هاى ديگر وى در سطح عالى‏تر قرار داشته يا با جريان‏هاى عالى ذهنى بستگى دارند.2

از سوى ديگر، در منابع اسلامى آيات و روايات فراوانى در مورد ماهيت عقل، آثار، مؤلفه‏ها و ويژگى‏هاى آن به چشم مى‏خورد. نقطه اشتراك همه انسان‏ها عقل است؛ بنابراين، زبان مشترك ميان همه انسان‏هاست. قرآن كريم نيز در تمام مراحل، با همين روش منطقى مخاطبان خويش را به تعقل دعوت مى‏نمايد. حركت انسان از عقل شروع مى‏شود و به عقل ختم مى‏گردد. به تعبير ديگر، مخاطبان پيامبران و وحى الهى، عقل مردم و عاقلان جامعه مى‏باشند. آنها عقل‏هاى خفته را بيدار و هوشيار مى‏كنند و غبار جهل و خرافه و آداب و رسوم باطل، و هوا و هوس را از جمال آن پاك مى‏نمايند.3

عقل زينت‏بخش وجود آدمى است و مايه امتياز او بر ساير موجودات جهان، و در دنياى وجود انسان، از بالاترين ارزش برخوردار است؛ چراكه نخستين مخلوق خدا و گران‏مايه‏ترين نعمتى است كه او به بشر ارزانى داشته است. عقل مورد خطاب ذات بارى و رسول

اوست. اين نكته بيانگر عظمت اين گوهر وجود آدمى است كه سزاوار است سخت مورد توجه قرار گيرد. بيان ويژگى‏هاى باارزش آن بدين خاطر است كه قدر و منزلت آن روشن و مبرهن گردد تا انسان‏ها با وقوف يافتن بر منزلت و نقش آن، ره به سوى منزل سعادت بپيمايند. از سويى، با روش‏هاى مختلف پرورش و اعتلاى آن آشنا شوند، تا از اين نعمت الهى بهره‏هاى لازم را برگيرند و با موانع رشد آن آشنا شوند تا آنها را از سر راه تكامل عقل بردارند. عقل در تربيت دينى جايگاه رفيع و منيعى دارد تا جايى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهمى‏فرمايند: «هركس عقل ندارد دين ندارد.»4 حضرت على عليه‏السلام نيز مى‏فرمايند: «دين‏دارى به اندازه خردمندى است.»5

انديشه و تعقل، اصلى‏ترين تكيه‏گاه اسلام در عقايد، اخلاق و اعمال است. از اين‏رو، در فرهنگ قرآن و احاديث، واژه‏هايى كه مردم را به تعقل و انديشه دعوت مى‏كند (مثل تفكر، تدبر، تفقه، ذكر، لب و...) بيش از هر چيز ديگر مورد توجه و تأكيد است. از نظر اسلام، عقل اصل انسان، معيار ارزش و درجات كمال او، ملاك ارزيابى اعمال، ميزان جزا و حجت باطنى خداوند متعال است. كوتاه سخن اينكه از نظر اسلام، تنها راه تكامل مادى و معنوى و سازندگى دنيا و آخرت و رسيدن به جامعه مطلوب و مقصد اعلاى انسانيت، درست فكر كردن و استفاده درست از عقل مى‏باشد. همه گرفتارى‏هاى بشر، نتيجه جهل و به كار نگرفتن عقل و انديشه است.6
پيشينه پژوهش

از آغاز روان‏شناسى تاكنون، و حتى پيش از آن، تحقيقات زيادى در مورد ماهيت هوش و انواع آن صورت گرفته است. اسكيرل7 (1838) به منظور تهيه ضوابطى براى تشخيص و طبقه‏بندى افراد عقب‏مانده ذهنى، روش‏هاى مختلفى راآزمود و به اين نتيجه رسيد كه مهارت كلامى فرد بهترين توانش ذهنى اوست. گالتون8 (1883) از نخستين كسانى بودكه مسئله تفاوت‏هاى فردى و اندازه‏گيرى آن را مورد توجه قرار داد و تست‏هاى مختلفى را براى اندازه‏گيرى قدرت تشخيص حسى و افتراق جنبشى ابداع كرد. جيمز مك كين كتل9 روان‏شناس آمريكايى نيز كه به شدت زيرنفوذ گالتونقرار گرفته بود، علاقه زيادى به اندازه‏گيرى تفاوت‏هاى فردى (در زمينه هوش و استعدادهاى ذهنى) نشان داد. بينه10 وهمكارانش سال‏ها وقت و كوشش خود را صرف تحقيقات ابتكارى در زمينه اندازه‏گيرى هوش نمودند. نخستين بررسى‏هاى بينه براى يافتن شاخص كمّى، ملموس و سريع از هوش فرد در سال 1896 صورت گرفت و كارهاى مشترك او با سيمون در فرانسه به تهيه نخستين ابزار علمى ارزشيابى نيروى عقلانى آدمى و انتشار آن در سال 1905 انجاميد. اسپيرمن11 در بررسى‏هاى آمارى خود درباره ماهيت هوش و تحقيقات خود به اين نتيجه رسيد كه هوش همهافراد از دو عامل تشكيل شده است: 1) توانش عمومى كه در همه كاركردهاى شناختى دخالت دارد؛ 2) توانش‏هاى اختصاصى كه مربوط به موضوعات خاص است. اى. ال. ثرندايك12 (1921) نيز در تحقيقات و طرح خود فعاليت‏هاىهوشى را به سه دسته تقسيم كرده است:

1. هوش اجتماعى يا توانايى درك اشخاص و ايجاد رابطه با آنها؛13

2. هوش عينى يا توانايى درك اشيا و كار كردن با آنها؛ مثل تجارب ماهرانه و كار با ابزار عملى؛

3. هوش انتزاعى يا توانايى درك نشانه‏هاى كلامى و رياضى و كار كردن با آنها.

گيلفورد14 نيز الگويى از هوش به نام «ساختار عقل»15 را ارائه مى‏دهد. الگوى وى يك الگوى مكعب‏شكل استكه در آن براى هوش سه بعد به شرح زير در نظر گرفته شده است:

1. فرايندها؛16 يعنى آنچه آزمودنى انجام مى‏دهد كه شامل شناخت، ثبت حافظه، نگه‏دارى حافظه، توليد واگرا،توليد همگرا و ارزيابى است.

2. محتوا؛17 يعنى ماهيت مواد يا اطلاعاتى كه فرايندها روى آنها انجام مى‏گيرد و اين مواد و اطلاعات ديدارى،شنيدارى، نمادى، معنايى يا رفتارى است.

3. فرآورده‏ها؛18 يعنى شكل خبرپردازى توسط آزمودنى كه شامل واحدها، طبقه‏ها، نظام‏ها، رابطه‏ها، تبديل‏ها و دلالت‏هاست.19

استرنبرگ20 (1985) هوش را مجموعه‏اى از مهارت‏هاى تفكر و يادگيرى مى‏داند كه در حل مسائل تحصيلى وروزانه مورد استفاده قرار مى‏گيرد. از ديد وى، هوش بر سه‏گونه است: هوش كلامى، هوش عملى و هوش اجتماعى. گاردنر21 (1998) يكى ديگر از نظريه‏پردازان هوش است كه هوش را به هفت نوع زبانى (كلامى)، موسيقايى، منطقى ـرياضى، فضايى، بدنى ـ جنبشى، درون فردى (توانايى مهار نفس)، و ميان فردى (توانايى درك ديگران و تعامل مؤثر با آنها) تقسيم مى‏كند.

در مورد عقل، ماهيت، انواع، آثار و ويژگى‏هاى آن در منابع دينى و اسلامى مباحث فراوانى به صورت مستقل به چشم مى‏خورد. در زمينه مقايسه عقل و هوش در دهه‏هاى اخير مطالعات و تحقيقاتى صورت گرفته است كه از جمله آنها مى‏توان به كتاب‏هاى زير اشاره نمود: اصول و روان‏شناسى عمومى،22 اصول روان‏شناسى،23 علم‏النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن با روان‏شناسى جديد،24 روان‏شناسى هوش و سنجش آن،25 روان‏شناسى تربيتى،26 روان‏شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى،27 بررسى تطبيقى عقل و هوش در قلمرو روان‏شناسى و تعليم و تربيت،28 نظريه و كاربرد آزمون‏هاى هوش و شخصيت،29 رشد عقلى،30 تربيت عقلانى،31 مبانى روان‏شناسى از ديدگاه مكتب اسلام،32روان‏شناسى‏مثبت،33آلكس34واسترنبرگ.35

همه موارد بالا به جز دو سه مورد، صرفا از ديدگاه روان‏شناسى عقل و هوش را با هم مقايسه كرده‏اند. اما در زمينه مقايسه عقل و هوش با ديد روان‏شناختى و اسلامى، تا آنجا كه جست‏وجو شده است، غير از مطالعات و تحقيقات روان‏شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، بررسى تطبيقى عقل و هوش در قلمرو روان‏شناسى و تعليم و تربيت و علم‏النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن با روان‏شناسى جديد، آن‏هم نه در سطحى عميق و گسترده، تحقيقات علمى و جامع چندانى به چشم نمى‏خورد.

مقاله حاضر درصدد است كه با نگرشى نو و رويكردى علمى با استفاده از يافته‏هاى روان‏شناختى و آموزه‏هاى دينى به تبيين ماهيت هوش شناختى و عقل، و نوع رابطه بين آنها بپردازد.

همان‏گونه كه ذكر شد، ماهيت هوش و انواع آن به وفور در روان‏شناسى مورد مطالعه و تحليل قرار گرفته است. برخلاف هوش، واژه عقل تاكنون در حيطه علم روان‏شناسى كمتر مورد تحقيق قرار گرفته است؛ اگرچه در متون فلسفى و دينى به صورت عميق و گسترده مطرح و تبيين گرديده است. در زمينه عقل و هوش و نيز در زمينه عقل در خارج و داخل كشور كارهايى انجام شده است كه در بالا به چند نمونه اشاره شد. در خارج از كشور نيز مى‏توان به تحقيقات جان هاگلند36 (1985)، هاوارد گاردنر (1985)، رونالد كلمنتس37 (1992)، رابرت استرنبرگ (1992)، لانس جى.ريپس38 (1994) 23)، جان ككس39 (1995)، الكس و جوزف40 (2004) و رونالد بارنت و نيكلاس ماكسول41(2008) اشاره كرد.

به دليل محدوديت‏ها و ابهاماتى كه اين تحقيقات دارند و نيز به خاطر نوع نگاهى كه به مسئله عقل و هوش، به ويژه عقل دارند، كافى و قانع‏كننده به نظر نمى‏آيند. مثلاً عده‏اى از دانشمندان غربى عقل را نه از نگاه دينى، بلكه از نگاه تجربى و به عنوان يك استعداد مربوط به مغز كه صرفا پايه‏هاى مادى، عصبى و فيزيولوژيكى دارد و در بعضى موارد هم از نگاه صرفا فلسفى، مورد مطالعه قرار داده‏اند. محققان داخل كشور نيز اگرچه در مواردى به مقايسه عقل و هوش پرداخته‏اند، ولى هرگز درصدد اين نبوده‏اند كه به صورت كاملاً علمى و در سطحى گسترده اين دو موضوع مهم را از ديدگاه اسلام و روان‏شناسى مورد مطالعه و بررسى قرار دهند. به همين علت، مقاله حاضر درصدد است با نگاهى دينى و روان‏شناختى مسئله عقل و هوش را مورد مطالعه قرار دهد. بنابراين، بحث عقل و هوش و رابطه بين آن دو، آن‏هم از نگاه دينى و روان‏شناختى، بحث تقريبا جديدى است كه تاكنون يا روى آن كار نشده است و يا اينكه تحقيقات اندكى در اين زمينه انجام گرفته است. از اين‏رو، لازم و ضرورى به نظر مى‏رسد كه بار ديگر با رويكردى نو و نگرشى علمى ـ دينى بحث فوق مجددا مطرح گردد تا نتايج و ايده‏هاى جديدى را به بار آورد. چنانچه اثبات شود كه عقل همان هوش است و هيچ تفاوتى با آن ندارد، نتيجه اين مى‏شود كه اولاً، هر انسان باهوشى الزاما عاقل نيز خواهد بود، ثانيا، مى‏توان تمام نتايج تحقيقات مربوط به هوش را به عقل نيز تعميم داد و ثالثا، مى‏توان براى اندازه‏گيرى عقل و ويژگى‏هاى آن از آزمون‏هاى آماده و استانداردشده هوش استفاده نمود. اما اگر ثابت شود كه عقل و هوش با هم متفاوتند، بايد عقل را به صورت مستقل مورد مطالعه و بررسى علمى قرار داد و براى سنجش آن اقدام به ساخت مقياس‏ها، ابزارها و آزمون هاى جديد اسلامى و بومى نمود.

بنابراين، هدف عمده و اساسى نوشته حاضر بررسى مقايسه‏اى مفهوم هوش شناختى از ديدگاه روان‏شناسى و عقل از ديدگاه اسلامى است و درصدد پاسخ‏گويى به اين سؤال مى‏باشد: آيا مفهوم عقل در منابع اسلامى (آيات و روايات) همان مفهوم هوش در منابع روان‏شناسى است؟ به عبارت ديگر، آيا عقل دينى همان‏هوش‏روان‏شناختى است؟

به طور كلى، هرگاه مفهوم هوش شناختى و مفهوم عقل را با هم مقايسه كنيم، بر اساس يك حصر عقلى به سه ديدگاه دست مى‏يابيم: 1. تباين مطلق؛ 2. تساوى مطلق؛ 3. نه تباين مطلق و نه تساوى مطلق.

در مورد ديدگاه اول، هيچ صاحب نظرى يافت نشد. از حيث منطقى نيز، تباين كلى بين اين دو مفهوم امرى غيرمنطقى است؛ زيرا هوش و عقل هر دو از مقوله درك و شناختند و دست كم از اين حيث با هم تباين ندارند.

برخلاف ديدگاه اول، ديدگاه دوم قايلان نسبتا زيادى دارد كه از جمله آنها مى‏توان به اصول و روان‏شناسى عمومى، اصول روان‏شناسى، علم‏النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن با روان‏شناسى جديد، روان‏شناسى هوش و سنجش آن، روان‏شناسى تربيتى، روان‏شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى،علم‏النفس از ديدگاه انديشمندان اسلامى،42 نظريه و كاربرد آزمون‏هاى هوش و شخصيت، رشد عقلى، روان‏شناسى عمومى،43 مبانى روان‏شناسى از ديدگاه مكتب اسلام، روان‏شناسى مثبت، آلكس و استرنبرگ اشاره نمود.

مؤلفانى نظير بى‏ريا و همكاران به صورت غيرمستقيم و در جاى ديگرى از كتاب خود، موحد، رشيدپور و ايمانى به صورت مستقيم ديدگاه سوم را پذيرفته‏اند.
تحليل مفهوم هوش

بدون شك، هوش يكى از مفاهيمى است كه در قلمرو علم روان‏شناسى گسترده‏ترين تحقيقات را به خود اختصاص داده است. تعريف هوش به نحوى كه مورد قبول همه قرار گيرد، كارى بس دشوار است؛ زيرا هوش يك سازه است و شامل انواع توانايى‏هاى عمومى و تخصصى مى‏باشد. واژه هوش برخلاف ظاهر ساده‏اش از پيچيدگى مفهومى خاصى برخودار است و به همين دليل، در علم روان‏شناسى تعريف واحدى از آن وجود ندارد و روان‏شناسان مختلف هركدام براساس ديدگاه خود تعريف متفاوتى را ارائه كرده‏اند. كوشش‏هايى كه براى تدوين يك تعريف دقيق از «هوش» به عمل آمده، همواره با مناقشه مواجه شده است.44 اگرچه روان‏شناسان هنوز نتوانسته‏اند در يك تعريف جامع با هم توافق كنند، اما همه آنان در اين خصوص اتفاق‏نظر دارند كه هوش يك شى‏ء عينى، مستقل و محسوسى نيست، بلكه يك امر انتزاعى است كه از طريق آثارش مى‏توان آن را شناخت.45

جى سى آگاروال46 در كتاب اصول روان‏شناسى تربيتى به 33 تعريف در پوشش يك طبقه‏بندى چهارگانه اشارهمى‏كند: گروه اول كه در تعريف هوش بر روى سازگارى با محيط تأكيد دارند و هوش را قدرت سازگارى و انطباق با محيط مى‏دانند، شامل 12 تعريف؛ گروه دوم كه هوش را قدرت يادگيرى به حساب مى‏آورند شامل 5 تعريف؛ گروه سوم كه هوش را قدرت تفكر انتزاعى تلقّى مى‏كنند، شامل 8 تعريف؛ و سرانجام گروه چهارم كه به جنبه‏هاى عملى هوش توجه داشته و تعاريف عملياتى را ارائه مى‏دهند، شامل 8 تعريف.

از مجموع طبقه‏بندى بالا مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه هوش به طور كلى عبارت است از: «توانايى درك روابط بين پديده‏ها.» اين نوع توانايى به خوبى در هر چهار گروه از طبقه‏بندى، قابل استنباط است. در سازگارى، يادگيرى، قدرت تفكر انتزاعى و تعاريف عينى عملياتى هوش، نوعى توانايى براى درك روابط بين پديده‏ها به چشم مى‏خورد. به عبارت ديگر، «توانايى درك روابط بين پديده‏ها» نقطه مشترك هر چهار گروه از تعاريف هوش مى‏باشد. برخى از روان‏شناسان هوش را قابليت عمومى درك و استدلال مى‏دانند كه به شكل‏هاى گوناگون جلوه‏گر مى‏شود.47 هرچند كه مفهوم هوش ممكن است در نزد افراد مختلف معانى متفاوتى داشته باشد، با اين حال، وقتى صحبت از هوش به ميان مى‏آيد، بلافاصله نوعى توانايى ذهنى را در ياد انسان زنده مى‏كند.48 لوئيس ترمن49 روان‏شناس معروف دانشگاه آكسفورد، در تعريف بسيار كوتاهى از هوش، آن را توانايى ادراك و تفهيم و تجزيه و تحليل عوامل مى‏داند.50 ديويد برلاينر و نيت گيج51 بيان مى‏دارند كه هوش يعنى دريافت سريع، درك خوب، توانايى حل مسائل و درك سريع مفاهيم.52

اگر بخواهيم امكان مقايسه هوش و عقل را فراهم نماييم، ناچاريم براساس روش استنباط محقق و به كمك روش فراتحليل به يك مفهوم واحد از هوش دست يابيم. در غير اين صورت، به دليل تعدد و تنوع تعاريف و ديدگاه‏هاى مربوط به هوش، امكان هرگونه مقايسه‏اى از بين مى‏رود. از ديدگاه محقق، تنها تعريفى كه با همه تعاريف و همه ديدگاه‏هاى هوش، سازگار است، تعريف هوش به «قدرت درك روابط بين پديده‏ها» است. در يادگيرى، در سازگارى، در تفكر انتزاعى و در ساير تعاريف عينى عملياتى هوش، پديده‏ها و روابطى وجود دارند كه هوش همان قدرت درك روابط بين اين پديده‏هاست. بنابراين، هوش يك استعداد واحد ذهنى است كه كارش درك روابط بين پديده‏ها است كه به شكل‏هاى گوناگون بروز مى‏كند.
تحليل مفهوم عقل

با نگاهى گذرا به آيات و روايات مى‏توان دريافت كه عنوان «عقل» مهم‏ترين و اساسى‏ترين موضوعى است كه دين به آن پرداخته است.53 لفظ عقل و مشتقات آن، يكى از الفاظ بسيار كليدى در متون دينى است. ماده عقل، در قرآن كريم و روايات بسيار به كار رفته و اوصاف و احكام زيادى نيز براى آن ذكر شده است كه تمام آنها از جايگاه رفيع و ارزشمند عقل در ادبيات دينى حكايت دارد.54 از آن‏رو كه درك و شناخت مفهوم عقل از اهميت ويژه‏اى برخوردار است، مفهوم و ماهيت آن از ديدگاه لغت، اصطلاح، قرآن، روايات و انديشمندان مسلمان مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
عقل در لغت

واژه عقل مصدر «عَقَلَ يعْقِلُ»، در اصل از ريشه «عقال» به معناى زانوبند شتر است و به معانى زير آمده است: بستن، بند آوردن، به زمين زدن، به بلوغ رسيدن، پى بردن، فهميدن و درك كردن.55 دهخدا معناى خرد، دانش، فهم، شعور، دانايى، ادراك، دريافت، هوش، فراست، تدبير، تمييز و قوّه مميزه را ذكر مى‏نمايد.56

با اينكه اهل لغت معانى متعددى را براى عقل ذكر كرده‏اند، اما با دقت در كتب لغت تقريبا مى‏توان سه معناى كلى براى آن در نظر گرفت:

1. منع، بستن و نگه داشتن؛

2. نقيض جهل و ضد آن؛

3. قوّه تشخيص و تمييز.57

همان‏گونه كه ملاحظه گرديد، واژه عقل در زبان عربى در اصل به معناى نگه داشتن، بازداشتن و حبس كردن است و ساير معانى به نحوى به اين معنا برمى‏گردند. همان‏گونه عقال، شتر را از حركت بى جا باز مى‏دارد، نيرويى به نام «عقل» در جان انسان وجود دارد كه او را از جهل و لغزش در انديشه و عمل باز مى‏دارد. از اين‏رو، پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند: «العقل عقال من الجهل»؛58 خرد بازدارنده از نادانى است.
عقل در اصطلاح

عقل در علوم مختلف، معانى اصطلاحى متفاوتى دارد. علّامه مجلسى در بيان معانى اصطلاحى عقل مى‏نويسد: عقل در اصطلاح، به ترتيب به امور زير اطلاق مى‏شود:

1. قوّه ادراك خير و شرّ و تمييز بين آنها؛

2. ملكه‏اى نفسانى براى انتخاب خير و نفع؛

3. قوّه ناظم زندگى؛

4. از مراتب استعداد نفس؛

5. نفس ناطقه انسانى؛

6. جوهر مجرد؛

7. عقل جوهر مجرد، اما بدون قدمت زمانى.59
عقل در قرآن

هرچند واژه «عقل» در قرآن شريف به كار نرفته، ولى مشتقاتى مانند «تعقلون» و «يعقلون» 49 بار به كار رفته است. افزون بر اين، قرآن كريم گاه از عقل با واژه‏هايى همچون «حِجر»، «نُهى»، «لبّ» و... ياد مى‏كند و صاحبان خرد را «ذى حجر»، «اولوالالباب»، «اولوالابصار»، «اولوالنهى» مى‏خواند.60 استعمال اين مشتقات نشان مى‏دهد كه قرآن شريف مفهوم عقل را مسلّم فرض كرده است و اين مفهوم چيزى نيست جز اينكه عقل به معناى قوّه انديشه و شناخت و نيروى تشخيص و تمييز مى‏باشد كه با نوعى التزام عملى همراه است. بى‏ترديد، تقديس «خردورزى» توسط قرآن، تقديس «خرد» نيز به شمار مى‏آيد.61
عقل در روايات

اكثر روايات مربوط به عقل ناظر به ارزش، اهميت، آثار، و ويژگى‏هاى عقل مى‏باشد و فقط چند روايت وجود دارد كه به صورت مستقيم به تعريف عقل اشاره مى‏نمايند. در اينجا به رواياتى اشاره مى‏شود كه درصدد تعريف ماهوى عقل هستند.

رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در روايتى مى‏فرمايند: «العقل نورٌ خلقة اللّه للانسان و جعله يضى على القلب ليعرف به الفرق بين المشاهدات من المغيبات»؛62 عقل نورى است كه خداوند براى انسان خلق كرده است و آن را عامل نورانيت و روشنايى قلب قرار داده است تا به وسيله آن بين ديدنى‏ها و ناديدنى‏ها فرق بگذارد. ايشان در حديثى ديگر مى‏فرمايند: «العقل نورٌ فى القلب يفرّق به بين الحقّ و الباطل»؛63 عقل نورى است در دل كه به كمك آن، حق و باطل را از هم جدا مى‏كند. امام كاظم عليه‏السلاممى‏فرمايند: «انّ ضَوءَ الروحِ العقلُ»؛64 خرد، روشنايى جان است. همان‏گونه كه پيداست، امام كاظم عليه‏السلام نيز در اين روايت كوتاه عقل را نور و روشنايى به حساب مى‏آورند. امام صادق عليه‏السلام در جواب سؤالى در مورد عقل مى‏فرمايند: «العقلُ ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»؛65 عقل چيزى است كه به وسيله آن، خداوند رحمان عبادت مى‏شود و بهشت هم به دست مى‏آيد.
عقل از ديدگاه انديشمندان مسلمان

محمّدباقر كمره‏اى از شارحان اصول كافى، عقل را به معناى نيروى تشخيص، سنجش، فهم، انقياد، فعاليت و درك مسئوليت در نظر گرفته است. وى در جاى ديگر مى‏آورد: عقل نور است و تابندگى باطن و حقيقت انسان محسوب مى‏گردد.66 استاد مطهّرى در كتاب تعليم و تربيت در اسلام، عقل را يك نيروى تشخيصى غربال‏كننده به حساب مى‏آورد كه خوب و بد، خير و شر، حق و باطل، سره و ناسره، و زشت و زيبا را از هم جدا مى‏سازد. به عقيده وى، كار عقل تمييز، جدا كردن، سبك و سنگين كردن، آينده‏نگرى، همراهى و همگامى با علم مى‏باشد.67 علّامه مجلسى در جلد اول بحارالانوار درباره عقل چنين مى‏گويد: عقل به دو معنا آمده است: اول، قوّه‏اى كه خير و شر را درك كرده، آن دو را از يكديگر تمييز مى‏دهد. دوم عقل به ملكه و حالت در نفس گفته مى‏شود كه آدمى در پرتو آن به سمت خير و نيكى‏ها دعوت شده، از بدى‏ها و زشتى‏ها بازداشته مى‏شود.68

عقل از ديدگاه عرفان، موجودى روحانى و داراى روحانيت است كه خداى تعالى به انسان عنايت فرموده است و اولين اثر آن در نفوس بشر، ايجاد تقواست و معايب نفسانى به وسيله آن شناخته و درك مى‏شود.69 از ديدگاه ملّامهدى نراقى، عقل برترين قوّه آدمى است و با پيروى از آن است كه ديگر قوا (عامله، شهويه، و غضبيه) تعديل شده و به فضائل مربوط دست مى‏يابند.70 غزالى، عقل را جزئى از نفس ناطقه انسان مى‏داند كه به عقل عملى و نظرى تقسيم شده و داراى مراتب پنج‏گانه عقل غريزى (عقل هيولانى)، عقل بالملكه، عقل مكتسب (عقل بالفعل)، عقل مستفاد و عقل فعال مى‏باشد.71 با اندكى دقت و تأمّل در گفته‏ها و نوشته‏هاى غزالى، درمى‏يابيم كه وى نيز در مجموع، عقل را يك نيروى شناختى درّاكه به حساب مى‏آورد كه كارش تمييز و تشخيص خوب و بد و صلاح و فساد است. ابونصر فارابى قواى نفس انسان را به چهار طبقه منميه، محركه، مدركه و ناطقه تقسيم مى‏كند. وى در مورد قوّه ناطقه (عقل) مى‏گويد: «به وسيله اين قوّه، ادراك معقولات ميسر شده، و ميان زشت و زيبا فرق گذارده مى‏شود. نيز به يارى آن، آدمى صناعات و علوم را فرا مى‏گيرد.»72 ملّاصدرا در شرح اصول كافى شش معناى مختلف را براى عقل ذكر مى‏نمايد كه در هر شش معنا، نوعى درك، شناخت و تشخيص به چشم مى‏خورد.73

از بررسى و مقايسه ديدگاه فلاسفه اسلامى، از جمله ديدگاه فارابى، ابن‏سينا و ملّاصدرا، به اين نتيجه كلى مى‏رسيم كه اولاً، از ديد فلاسفه اسلامى، عقل انسانى يك استعداد كلى ادراكى شناختى است كه كار آن شناخت، انديشه، تمييز و تشخيص است. ثانيا، با نگاهى به تعاريف متعدد عقل از ديدگاه لغت، قرآن، روايات، عرفان، اخلاق و فلسفه، درمى‏يابيم كه همه اين ديدگاه‏ها در مورد عقل، با صرف‏نظر از انواع و مراتب آن، يك امر اساسى را قبول داشته و بر آن تأكيد مى‏كنند؛ «عقل يك نيروى شناختى ـ ادراكى است كه مختص انسان است و كار آن شناخت، تشخيص و تمييز مى‏باشد.»

به عقيده نگارنده، عقل قوّه شناخت و تشخيص، و نور هدايت و معرفت است كه علاوه بر جنبه ادراكى ـ شناختى، داراى جنبه‏هاى كاربردى، التزامى و ارزشى نيز مى‏باشد.

دليل اول بر اين مطلب، آيات قرآن شريف است كه به تقديس خردورزى مى‏پردازد. روشن است كه تقديس «خردورزى» تقديس «خرد» نيز به شمار مى‏آيد.

دليل دوم، دو روايت از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است كه با صراحت از عقل تعبير به «نور» مى‏كند. از آن‏رو كه بهترين ويژگى نور تمييز، تشخيص، روشنگرى و نشان‏دهندگى است، بنابراين، عقل نيرويى است كه كار آن شناخت، تشخيص و تمييز است. حضرت على عليه‏السلام مى‏فرمايند: «كفاك من عقلك ما اَوضَحَ لك سُبُلَ غيك مِن رُشدك»؛74 همانا خردى كه راه گمراهى و هدايت را از يكديگر جدا ساخته و راه صحيح را به تو ارائه مى‏دهد، تو را كفايت مى‏كند.

دليل سوم، روايت امام كاظم عليه‏السلام است كه عقل را نور و روشنايى جان مى‏داند. معلوم است چيزى كه نور جان باشد، نشان‏دهنده راه و هدايت‏كننده وى نيز مى‏باشد.

دليل چهارم، روايت معروف امام صادق عليه‏السلام در مورد عقل است كه مى‏فرمايند: «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان.» اين روايت چه ناظر به ماهيت عقل باشد و چه ناظر به ويژگى آن، تأمين‏كننده مراد ماست. اگر روايت ناظر به اثر و كاربرد عقل باشد، اين كلمه «ما» همان نور معرفت و هدايت است كه به كمك آن، هم خداوند عبادت مى‏شود و هم بهشت وى به دست مى‏آيد. اگر روايت ناظر به ماهيت عقل باشد، يعنى بگوييم عقل خود آن چيزى است كه وسيله و سبب عبادت خدا و كسب بهشت است، باز هم به معناى نور معرفت و قوّه شناخت و تشخيص است؛ زيرا لازمه هر عبادتى و هر كسب و اكتسابى، شناخت و تشخيص است.

دليل پنجم، كه در واقع شاهد بر مدعاى ماست، ديدگاه انديشمندان اسلامى در مورد عقل مى‏باشد. براساس مطالبى كه از اين بزرگان نقل شد، همه آنها به نحوى عقل را قوّه شناخت و تشخيص به حساب مى‏آورند.

دليل ششم اين است: اگر عقل را به معناى نور و نيروى شناخت بگيريم، با تمام تعاريف عقل (از ديدگاه قرآن، روايات، فلسفه، اخلاق و عرفان) سازگار است؛ درست مثل هوش كه اگر آن را به معناى «قدرت درك روابط بين پديده‏ها» بگيريم، با همه تعاريف هوش هماهنگ است.

پس از تحليل مفهوم هوش شناختى و عقل دينى، هم اكنون نوبت به پاسخ سؤال اساسى اين مقاله مى‏رسد. سؤال اين بود: «آيا مفهوم عقل در منابع اسلامى همان مفهوم هوش در منابع روان‏شناسى است؟ به عبارت ديگر، آيا عقل دينى همان هوش روان‏شناختى است؟» براى پاسخ به اين سؤال، دو واژه «عقل» و «هوش شناختى» به صورت تحليلى با هم مقايسه مى‏شوند.
مقايسه تحليلى عقل و هوش

آيات، روايات و ديدگاه‏هاى مربوط به عقل در منابع اسلامى و نيز ديدگاه‏هاى مربوط به هوش در منابع روان‏شناسى آن‏قدر فراوان و گسترده هستند كه بدون دسته‏بندى، تأويل و تحليل آنها، امكان مقايسه تحليلى هوش و عقل يا اصلاً وجود ندارد و يا دست‏كم كارى بس دشوار است. به همين دليل، براى فراهم كردن زمينه مقايسه و نيز تسهيل آن، نيازمند دو تعريف كلى و جامع از هوش و عقل هستيم. ما به كمك روش استنباط محقق و روش فراتحليل، به دو مفهوم كلى و دو تعريف جامع زير از هوش و عقل رسيده‏ايم.

هوش به معناى «قدرت درك روابط بين پديده‏ها» و عقل به معناى «قدرت شناخت و تشخيص آميخته با ارزش و التزام» است. با نگاهى اجمالى به تعاريف ارائه‏شده از هوش، درمى‏يابيم كه در همه آنها يك نقطه اشتراك محورى وجود دارد: قدرت درك روابط بين پديده‏ها. در مورد عقل نيز اگر دو روايت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهرا، كه عقل را «نور» مى‏داند، با روايت امام هفتم عليه‏السلام، كه عقل را «حجت باطن» به حساب مى‏آورد، تركيب كنيم، يك سازه به وجود مى‏آيد كه حاكى از يك قوّه شناختى تشخيصى است. اين قوّه شناختى تشخيصى همان چيزى است كه به فرموده امام صادق عليه‏السلام، به وسيله آن، خدا عبادت مى‏گردد و بهشت نيز به دست مى‏آيد. روشن است كه عبادت خدا بدون شناخت او، و كسب بهشت بدون شناخت آن و خوب بودنش، امرى غيرمنطقى و ناممكن است. بنابراين، عقل يك قوّه كلى ادراكى ـ شناختى است كه كار آن شناخت، انديشه، تمييز و تشخيص است و از آثار و ويژگى‏هاى آن، التزام و تعهد عملى نسبت به اصول اخلاقى، امور الهى و معنوى و ارزش‏هاى انسانى اجتماعى مى‏باشد.

معروف‏ترين نوع هوش، هوش شناختى است. هوش شناختى به طور كامل منطبق با عقل نيست. ضمن اينكه بين عقل و هوش شناختى، شباهت‏ها و تفاوت‏هايى وجود دارد. يكى از عمده‏ترين ادلّه ما اين است كه در مواردى، ويژگى‏هاى عقل و هوش شناختى بر هم تطبيق نمى‏كنند؛ يعنى اينكه براى عقل ويژگى‏هايى وجود دارد كه در موارد و مصاديقى اين ويژگى‏ها در هوش يافت نمى‏شوند، در حالى كه اگر عقل و هوش يكى باشند، از حيث ويژگى‏ها بايد كاملاً بر هم منطبق باشند. به طور كلى، هرگاه مفهوم فراتحليلى هوش (قدرت درك روابط بين پديده‏ها) و مفهوم فراتحليلى عقل (قدرت شناخت و تشخيص آميخته با ارزش و التزام) را با هم مقايسه كنيم، بر اساس يك حصر عقلى به سه ديدگاه دست مى‏يابيم: 1. تباين مطلق؛ 2. تساوى مطلق؛ 3. نه تباين مطلق و نه تساوى مطلق.

در مورد تباين مطلق، هيچ صاحب‏نظرى يافت نشد. در مورد تساوى مطلق، قايلان نسبتا زيادى وجود دارد كه به آنها نيز اشاره گرديد. ديدگاه سوم، يك ديدگاه اعتدالى است كه نه طرفدار تباين مطلق است و نه به تساوى مطلق اعتقاد دارد. طبق اين ديدگاه، عقل و هوش شناختى دو مفهوم مشابه هستند كه ضمن داشتن شباهت‏ها، داراى تفاوت‏هايى نيز مى‏باشند. به عبارت ديگر، براساس اين ديدگاه، عقل دينى همان هوش روان‏شناختى نيست. عده معدودى از مؤلفان به صورت مستقيم يا غيرمستقيم، ديدگاه سوم را پذيرفته‏اند كه قبلاً به آنها نيز اشاره گرديد.

ديدگاه سوم، ديدگاه مطلوب و منتخب است. از آن‏رو كه عقل و هوش هر دو از مقوله ادراك و شناخت هستند، بنابراين، بسيار شبيه و نزديك به هم‏اند؛ ولى با نگاهى به عوارض، لوازم و شاخص‏هاى آنها مى‏توان تفاوت‏هايى را نيز شناسايى كرد. معناى ديدگاه سوم اين است كه هرجا عقل باشد، هوش هم هست، ولى مواردى يافت مى‏شود كه با وجود هوش، از عقل يا عقل‏ورزى خبرى نيست. در مورد شخصيت‏هاى منفى تاريخ مثل معاويه، هيتلر، صدام و... و نيز مجرمان، خلاف‏كاران و كلاه‏برداران حرفه‏اى، چنين ادعايى صادق است. اين‏گونه افراد از هوش و زيركى بسيار بالايى برخوردار هستند، اما در مقابل، يا از اصل عقل بهره‏اى نبرده‏اند و يا دست‏كم از عقل‏ورزى محرومند و توان استفاده سالم و بهينه از عقل خود را ندارند. در زبان فارسى و عربى سه كلمه به معناى هوش و زيركى آمده‏اند: كياست، فتانت و ذكاوت. اين سه نوع ويژگى، همگى از ويژگى‏هاى عقل نيز به حساب مى‏آيند؛ يعنى انسان عاقل افزون بر ويژگى‏هاى فراوان، انسانى ذكّى، فطن و كيس نيز هست. اين نوع كاربرد لغوى مؤيد اين مطلب است كه هر جا عقل باشد هوش هم هست، ولى عكس مطلب همه جا عموميت ندارد؛ يعنى ممكن است انسان‏هايى باشند كه باهوشند و عقل هم دارند، اما مواردى يافت مى‏شود كه هوش و هوشمند وجود دارد، ولى از عقل و عاقل و عقل‏ورزى خبرى نيست. به عبارت ديگر، هر جا كه تشخيص خوب و بد و قضاوت ارزشى اخلاقى در كار باشد، به صورت طبيعى ادراك و شناخت نيز در كار است؛ چون بدون ادراك و شناخت نمى‏توان به تشخيص و قضاوت رسيد. به همين خاطر است كه مى‏گوييم: هر جا عقل باشد هوش هم هست. ولى احتمال دارد جايى باشد كه فقط ادراك و شناخت باشد، اما از قضاوت اخلاقى ارزشى و تشخيص خوب و بد خبرى نباشد. اينجا همان جايى است كه مى‏گوييم هوش هست، ولى از عقل يا عقل‏ورزى خبرى نيست. به سخن ديگر، هوش قوّه ادراك و شناخت است و عقل قوّه تشخيص و قضاوت. از آن‏رو كه تشخيص و قضاوت بدون ادراك و شناخت امكان ندارد و هميشه در كنار هر تشخيص و قضاوتى، ادراك و شناختى نيز در كار است، بنابراين، هرجا كه عقل (تشخيص و قضاوت) باشد، هوش (ادراك و شناخت) نيز هست. اما در مواردى احتمال دارد صرف ادراك و شناخت باشد، اما از قضاوت و تشخيص خبرى نباشد؛ يعنى هوش هست، ولى عقل نيست.

براى اثبات اين ديدگاه، دلايلى وجود دارند كه در زير به آنها اشاره مى‏شود:

1. با نگاهى به شاخص‏ها و ويژگى‏هاى هوش و عقل، درمى‏يابيم كه ويژگى‏هاى عقل بسيار جامع‏تر از ويژگى‏هاى هوش مى‏باشند؛ يعنى در عقل ويژگى‏هايى وجود دارند كه در هوش يافت نمى‏شوند.75 براى مثال، مى‏توان به احكام ارزشى فردى و اجتماعى، احكام مربوط به روابط اجتماعى و احكام مربوط به حق و باطل، و دنيا و آخرت اشاره كرد. به همين علت است كه گفته مى‏شود هر جا عقل باشد هوش هم هست، ولى در مواردى ممكن است هوش باشد، ولى عقل نباشد. به عبارت ديگر، با نگاهى به ويژگى‏هاى عقل ملاحظه مى‏گردد كه اين صفات مخصوص عقل و عاقل است و در انسان‏هاى باهوش الزاما چنين صفاتى به چشم نمى‏خورد. بنابراين، تطبيق اين صفات بر «عقل» و «عاقل» و عدم تطبيق آنها بر «هوش» و «باهوش» نشان تفاوت عقل و هوش است.

2. تجربه شخصى و وجدان فردى هريك از ما حاكى از اين است كه در دنياى واقعى افرادى وجود دارند كه بسيار باهوش و زيرك به نظر مى‏آيند، اما از حيث عقل و شعور، آدم‏هاى عاقل و خردمندى محسوب نمى‏گردند. يك انسان مجرم و خلافكار حرفه‏اى ممكن است از هوش و زيركى بسيار بالايى برخوردار باشد، ولى هيچ انسان عاقلى، او را عاقل نمى‏داند. چون انسان‏هاى عاقل داراى صفات و ويژگى‏هاى مطلوب و پسنديده‏اى هستند كه چنين صفاتى در وجود چنين افرادى يافت نمى‏شود. شايد همه مردم معاويه، عمروعاص و امثال آنها را زيرك و باهوش بدانند، ولى هرگز آنان را عاقل به حساب نمى‏آورند؛ چون انسان عاقل اهل اصلاح و ارزش است، حال آنكه اين‏گونه افراد در واقع، ضداصلاح و ارزش به حساب مى‏آيند.

3. از بررسى موانع رشد عقل نيز مى‏توان تفاوت هوش و عقل را استنباط كرد. موانع و عواملى مثل پيروى از هواى نفس، گناه و خلاف، طبق روايات ما موجب نقص، ضعف و يا فساد و زوال عقل مى‏گردد، در حالى كه حداقل در مورد بعضى از افراد چنين است كه اين امور نه تنها موجب نقص، ضعف و يا زوال هوش نمى‏گردد، بلكه موجب رشد، تقويت و شكوفايى هوش آنان نيز مى‏شود. معاويه، عمروعاص و افرادى مشابه آنها، هرچه بيشتر خلاف كنند، ذهن و هوششان براى طراحى دام‏هاى شيطانى، تيزى و وسعت بيشترى پيدا مى‏كند!

4. از روى آثار و خدمات هوش و عقل نيز مى‏توان به تفاوت ظريف آنها دست يافت. قوّه درك و شناخت انسان اگر صرفا درك و شناخت باشد نامش «هوش» است، ولى اگر با قضاوت ارزشى و اخلاقى (تشخيص خوب و بد و حق و باطل) آميخته گردد نامش «عقل» است. به همين خاطر است كه بعضى‏ها مى‏گويند: عقل همان هوش جهت‏يافته است. به دليل همين تفاوت ظريف و دقيق است كه گاهى اوقات هوش در مسير و خدمت جرم، خلاف، نيرنگ و باطل قرار مى‏گيرد، ولى عقل نه تنها در خدمت نيرنگ، خلاف و باطل قرار نمى‏گيرد، بلكه هميشه در مسير خير، سعادت و حق است و همواره به خوبى، نيكى، صلاح، سعادت و عدالت حكم مى‏كند. به عبارت كلى‏تر مى‏توان گفت: هوش صرفا داراى بعد شناختى است، ولى عقل علاوه بر بعد شناختى، داراى بعد ارزشى و اخلاقى (انگيزشى و كنشى) نيز مى‏باشد. با نگاهى به آيات و روايات مربوط به عقل، به راحتى مى‏توان به اين ابعاد پى برد.

5. واژه‏نامه آكسفورد در تعريف Intelligence(هوش) و wisdom(عقل) توضيحاتى دارد كه نشانگر تفاوت‏ها و تشابهات هوش و عقل است. عين عبارت آكسفورد چنين است:

Intellingence: power of Learning, understanding and reasoniog; Mental ability.

هوش قدرت يادگيرى، فهم و استدلال است؛ هوش توانايى ذهنى است.

Wisdom: experience and Knowledge (shown in making decisions and judements).

عقل يعنى: تجربه و دانشى كه در قدرت تصميم‏گيرى و قضاوت نمايان مى‏شود.76

همين واژه‏نامه در ويرايش هفتم آورده است:

Intelligence: The ability to Learn, understand and think in a Logical way about things; The ability to do this well.

هوش يعنى: توانايى ياد گرفتن، فهميدن و فكر كردن در مورد چيزها به روشى منطقى. هوش يعنى: توانايى خوب ياد گرفتن، خوب فهميدن و خوب فكر كردن.

Wisdom: The ability to make sensible decisions and give good advice because of the experience and knowledge you have.

عقل يعنى: توانايى تصميم‏گيرى‏هاى خردمندانه و معقول و ارائه توصيه‏ها و صلاحديدهاى خوب و مناسب، به كمك و به خاطر تجربه و دانشى كه فرد دارد.77

همان‏گونه كه از تعاريف فوق پيداست، در هوش قدرت يادگيرى، فهم، استدلال، و فكر كردن نهفته است و در عقل قدرت تصميم‏گيرى، قضاوت، تشخيص و ارائه توصيه‏ها و پندهاى ارزشى اخلاقى.

6. عقل، برخلاف هوش، معيار تكليف شرعى است. دختران و پسران زير 9 و 15 سال، از ديد روان‏شناسى داراى سطحى از هوش هستند، ولى از نظر شرعى مكلف نيستند؛ چون عقل آنها هنوز كامل نشده است.78 اگر عقل و هوش يكى بودند، بايد آنها نيز مكلف مى‏شدند. از همين نكته مى‏توان فهميد كه عقل و هوش دقيقا يكى نيستند.

7. وجود تفاوت بين هوش هيجانى و هوش شناختى شاهد بر اين است كه عقل و هوش شناختى نيز با هم تفاوت دارند. بيشتر مؤلفان هوش هيجانى به وجود تفاوت بين هوش شناختى و هيجانى اذعان دارند. از طرفى ديگر، هوش هيجانى از عقل جداشدنى نيست و بخشى از آن به حساب مى‏آيد. هوش هيجانى داراى دو محور اساسى ارتباط درون‏فردى و ارتباط برون‏فردى است كه اين دو محور از محورهاى هفت‏گانه عقل به حساب مى‏آيند. بنابراين، از اين دو مقدّمه مى‏توان نتيجه گرفت كه عقل و هوش شناختى با هم تفاوت دارند. هوش هيجانى به معناى توان مديريت خود و توان برقرارى ارتباط با ديگران است. در مفهوم مديريت و ارتباط، مفهوم شناخت و آگاهى، قدرت ابراز و اظهار، و قدرت كنترل خوابيده است. اين دو ويژگى مهم و اساسى (يعنى قدرت مديريت خود و قدرت برقرارى ارتباط با ديگران) به صورت كامل و روشن در احكام و ويژگى‏هاى عقل و عاقل آمده است. آگاهى و شناخت از خود و ديگران، توجه به حد و قدر خود و ديگران، توجه به حقوق خود و ديگران، آگاهى از حالات و اطراف خود، معاشرت با مردم و برقرارى ارتباط با آنها، همگى از آثار و شاخص‏هاى عقل هستند.

8. از روايت امام كاظم عليه‏السلام كه عقل را حجت باطن به حساب مى‏آورد،79 استفاده مى‏شود كه عقل صرفا هوش نيست. اگر عقل و هوش يكى بودند، بايد حجت بر كودكان غيرمكلّف نيز تمام باشد و حال آنكه از ديدگاه اسلامى عقل فقط در حق مكلّفان حجت است.

9. از بهترين و عمده‏ترين ادلّه ديدگاه سوم، يكى از مشهورترين روايات مربوط به عقل است كه از امام صادق عليه‏السلام مى‏باشد. متن كامل اين روايت به شرح زير است: قلت له: ما العقل؟ قال عليه‏السلام: «ما عبِدَ به الرحمنُ و اكتُسبَ به الجنان.» قلت: فالّذى كان فى معاوية؟ فقال عليه‏السلام: «تلك الشيطنة و هى شبيهة بالعقل و ليست بالعقل»؛80 راوى مى‏گويد: از امام صادق عليه‏السلامپرسيدم: عقل چيست؟ ايشان فرمودند: عقل چيزى است كه به وسيله آن، خدا پرستش شود و بهشت به دست آيد. پرسيدم: پس آنچه كه در معاويه وجود داشت چه بود؟ امام عليه‏السلامفرمودند: آن نيرنگ است، آن شيطنت است، آن شبيه و مانند عقل است، ولى عقل نيست.» عبارت «ليست بالعقل» نافى تساوى مطلق و مُثبِت تفاوت بين عقل و هوش (زيركى) است و عبارت «شبيهةٌ بالعقل» نافى تباين مطلق و مُثبِت شباهت بين آن دو مى‏باشد. در المنجد «نَكر»، «نُكر»، «نَكراء» به معناى زيركى و هوشيارى آمده‏اند.81 از اين روايت مى‏توان چنين استنباط نمود كه اگر نيروى ادراكى ـ شناختى انسان در خدمت حق و مسير سعادت قرار بگيرد و انسان را به نيكى و خوبى دعوت كند، نامش «عقل» است، ولى اگر در خدمت باطل و مسير شقاوت و بدى قرار بگيرد و انسان را به كارهاى زشت و ناپسند دعوت نمايد، نامش «زيركى و زرنگى» (هوش) مى‏باشد.
نتيجه‏گيرى نهايى

در باب مقايسه عقل از نگاه اسلامى و هوش از نگاه روان‏شناسى، نظر نهايى اين است كه عقل دينى و هوش شناختى دو مفهوم كاملاً مساوى نيستند، بلكه ضمن داشتن شباهت‏ها، داراى تفاوت‏هايى نيز مى‏باشند. اين دو مفهوم براساس نسب اربعه، عام و خاص مطلق به حساب مى‏آيند و عقل اخصّ از هوش است؛ يعنى هر جا عقل باشد هوش هم هست، ولى چنين نيست كه هر جا هوش باشد عقل هم هست. نتيجه همه اين توضيحات اين است كه هر انسان عاقلى باهوش هم است، ولى هر انسان باهوشى الزاما عاقل نيست، بلكه ممكن است عاقل باشد يا نباشد.

در اينجا براى نمونه به چند تفاوت اشاره مى‏شود:

1. تفاوت شمولى: عقل شامل انواع هوش (شناختى، هيجانى، معنوى، و اخلاقى) مى‏شود، در حالى كه هوش شناختى چنين شمولى را ندارد.82

2. تفاوت در ضمانت كمال و سعادت: عقل اگر باشد، حتما تضمين‏كننده سعادت و كمال انسان است، ولى هوش الزاما چنين خاصيتى را ندارد و ممكن است موجب سعادت باشد يا نباشد و حتى در مواردى موجب شقاوت و بدبختى نيز بگردد.

3. تفاوت در قضاوت اخلاقى ارزشى: درك هوشى و به تبع آن، حكم هوش، الزاما با قضاوت اخلاقى ارزشى همراه نيست، ولى درك عقلى و حكم عقلى الزاما با قضاوت اخلاقى ارزشى همراه است. به عبارت ديگر، هوش روابط بين پديده‏ها را درك مى‏كند، در حالى كه با خوب و بد آن كار چندانى ندارد، ولى عقل ضمن درك اين روابط، حتما خوب و بد آنها را نيز تشخيص مى‏دهد.

4. تفاوت در همراهى با صداقت و متانت: عقل زيركى همراه با صداقت، متانت و امانت است، ولى هوش نوعى زيركى و زرنگى است كه الزاما با صداقت، متانت و امانت همراه نيست.

5. تفاوت در توجه به حد و مرزهاى اخلاقى و معنوى: در عقل و عقل‏ورزى به حد و مرزهاى اخلاقى، معنوى و ارزشى توجه مى‏شود و معمولاً اين حدود رعايت نيز مى‏شوند، در حالى كه در هوش الزاما چنين نيست.

6. تفاوت درآميختگى با شجاعت و جوان‏مردى: عقل همواره با شجاعت و جوان‏مردى آميخته است، ولى هوش ممكن است در همه جا با شهامت، شجاعت و جوان‏مردى همراه نباشد و بلكه در ضديت با آنها قرار بگيرد.

7. تفاوت در همراهى با خدعه و نيرنگ: هوش نوعى زيركى همراه با خدعه و نيرنگ است، ولى در عقل و حكم عقلى هيچ‏گونه خدعه و نيرنگى به چشم نمى‏خورد، مگر در مصاف با دشمنان حق و دين.

8. تفاوت در طرف‏دارى و وفادارى به حق و عدالت: عقل همه جا طرفدار حق و عدالت و وفادار به آن است، در حالى كه هوش در مواردى طرفدار باطل و حامى بى‏عدالتى است. هر انسان عاقلى، به حق توجه دارد و از آن تبعيت مى‏كند، ولى ممكن است آدم باهوش، گريز از حق را زرنگى و افتخار نيز به حساب آورد.

9. تفاوت در جايگاه و موقعيت: هر جا كه عقل باشد هوش نيز وجود دارد، ولى چنين نيست كه هر جا هوش باشد الزاما عقل هم باشد. به عبارت ديگر، هر انسان عاقلى باهوش هم است، ولى چنين نيست كه هر انسان باهوشى حتما عاقل هم باشد.

10. تفاوت در آزادى عمل: از آن‏رو كه حكم عقل همواره آميخته با اخلاق، ارزش، حق، عدالت، صداقت و شهامت است، انسان عاقل به خود اجازه انجام هر كارى را نمى‏دهد؛ درست مثل اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه عاقل‏ترين و باهوش‏ترين افراد است، ولى اجازه انجام هر كارى را به خود نمى‏دهد، بلكه خود را در چهارچوبى از حق و عدالت كه مورد پسند خداوند باشد، محدود مى‏نمايد. ولى انسان باهوش ممكن است كه اجازه انجام هر كارى را به خود بدهد و خود را در انجام هر كار زشت و زيبا يا خوب و بد و يا حق و باطلى مجاز بداند؛ درست مثل معاويه، عمروعاص و امثال آن دو، كه به ظاهر از زيرك‏ترين و باهوش‏ترين افراد به حساب مى‏آيند، ولى خود را براى انجام هر كارى يله و رها مى‏دانند.

11. تفاوت در نور بودن: روايات ما از عقل تعبير به نور و روشنايى مى‏كنند، در حالى كه در مورد هوش چنين تعبيرى به چشم نمى‏خورد.

12. تفاوت در تام و همه‏جانبه بودن ادراك (تفاوت در وسعت ادراك): فهم و ادراك عقل، تام، تمام و همه‏جانبه است و علاوه بر تشخيص و شناخت خود پديده، خوب و بد آن را نيز تشخيص مى‏دهد، ولى فهم و ادراك هوش تام و تمام نيست و فقط مربوط به شناخت خود پديده و روابط بين پديده‏هاست.

13. تفاوت در ارتكاب جرايم: آدم عاقل گناه نمى‏كند، مرتكب جرم نمى‏شود، فريب هم نمى‏دهد و به عبارت عاميانه، زرنگ‏بازى درنمى‏آورد، در حالى كه آدم باهوش ممكن است نه تنها خلاف، جرم، زرنگ‏بازى و نيرنگ را بد نداند، بلكه آنها را خوب دانسته و افتخار نيز به حساب آورد.

14. تفاوت در رتبه و ارزش: هوش ممكن است جنبه زمينى، مادى و خودبنيادى داشته باشد، اما عقل عمدتا جنبه معنوى، آسمانى و ماورايى دارد. از اين‏رو، بيشتر روايات از عقل تعبير به نور و روشنايى و حجت باطن مى‏كنند.

15. تفاوت در ارتباط با خودپرستى و هواى نفس: هوش قدرت درك و فهم است كه گاهى اوقات در خدمت هواى نفس و خودپرستى و خودمحورى قرار مى‏گيرد، ولى عقل همواره در خدمت صفاى نفس و طهارت باطن است و اين همان عقلى است كه به كمك آن، خداوند عبادت مى‏شود و بهشت نيز به دست مى‏آيد.

16. تفاوت دانش و دانايى: شايد بتوان گفت كه هوش همان دانش است و عقل همان دانايى. دانش را معمولاً خود انسان كسب مى‏نمايد، ولى دانايى را معمولاً خداوند عطا مى‏كند. به صورت طبيعى و منطقى، هرجا كه دانايى باشد دانش هم هست، اما مواردى وجود دارد كه دانش هست، ولى از دانايى خبرى نيست؛ مثل كسى كه دكتراى اقتصاد دارد، ولى قادر به مديريت خانه خودش هم نيست و يا مثل كسى كه دكتراى روان‏شناسى تربيتى دارد، ولى توان اداره مطلوب يك كلاس 5 نفره را ندارد.

17. تفاوت در بازدارندگى و ايجاد مصونيت روانى: هوش درك مى‏كند، عقل هم درك مى‏كند؛ ولى هوش عامل بازدارندگى نيست، عامل حق‏جويى نيست و در آن كنترلى نيز وجود ندارد. در صورتى كه عقل، هم عامل بازدارنده است، هم عامل حق‏جويى و هم عامل كنترل و هدايت. به عبارت ديگر، هوش مصونيت اخلاقى روانى نمى‏آورد، ولى عقل مى‏آورد. به نحوى ديگر، مى‏توان گفت: هوش فقط بار شناختى دارد، ولى عقل هم بار شناختى دارد و هم بار اخلاقى ـ شخصيتى.

18. تفاوت در ابعاد: هوش صرفا بعد شناختى دارد، ولى عقل علاوه بر بعد شناختى، داراى بعد انگيزشى و كنشى (گرايش و التزام نسبت به خوبى‏ها، اصول و ارزش‏ها) نيز مى‏باشد.

19. تفاوت در معيار بودن: عقل معيار تكليف شرعى است، ولى هوش معيار آن به حساب نمى‏آيد؛ چون هوش لازم در كودكان وجود دارد، ولى با اين حال، از نظر شرعى مكلف نيستند؛ چراكه از عقل لازم و كافى برخوردار نمى‏باشند. بنابراين، همين كه شارع مقدس عقل را معيار تكليف قرار داده است نه هوش را، نشانگر اين است كه عقل و هوش با هم متفاوتند، وگرنه مى‏بايست كودكان نيز مثل بزرگ‏سالان مكلف باشند.
··· منابع

    ـ نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتى، تهران، اوج علم، 1380.
    ـ آلان، كار، روان‏شناسى مثبت، ترجمه حسن پاشاشريفى و جعفر نجفى زند، تهران، سخن، 1385.
    ـ اتكينسون، ريتال ال. و همكاران، زمينه روان‏شناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و ديگران، چ دهم، تهران، رشد، 1381.
    ـ احدى، حسن و شكوه‏السادات بنى‏جمالى، علم‏النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن با روان‏شناسى جديد، تهران، دانشگاه علّامه، 1371.
    ـ اسلامى، محسن، رابطه عقل و قلب در قرآن، پايان‏نامه كارشناسى ارشد الهيات و معارف، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1378.
    ـ افروز، غلامعلى و حيدرعلى هومن، روش تهيه آزمون هوش، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1380.
    ـ ايمانى، محسن، تربيت عقلانى، تهران، اميركبير، 1378.
    ـ پارسا، محمد، زمينه روان‏شناسى (روان‏شناسى عمومى)، تهران، بعثت، 1374.
    ـ پاشاشريفى، حسن، روان‏شناسى هوش و سنجش آن، تهران، دانشگاه پيام نور، 1374.
    ـ تميمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، غررالحكم و دررالكلم، بيروت، موسسة الاعلمى مطبوعات، 1407ق.
    ـ جعفرى، محمد، عقل و دين از منظر روشن‏فكران دينى معاصر، قم، صهباى يقين، 1386.
    ـ چورمقى، محسن، كاركردهاى عقل نظرى و عقل عملى، پايان‏نامه كارشناسى ارشد، رشته فلسفه، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1383.
    ـ دهخدا، على‏اكبر، لغت‏نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1337.
    ـ سجادى، سيدجعفر، فرهنگ معارف اسلامى، چ چهارم، تهران، كومش، 1379.
    ـ سيف، على‏اكبر، روان‏شناسى پرورشى، چ شانزدهم، تهران، آگاه، 1385.
    ـ شعبه حرّانى، حسن‏بن، تحف‏العقول، بيروت، موسسة الاعلمى مطبوعات، 1394ق.
    ـ صدوق، محمدبن على، الخصال، قم، جامعه مدرسين، 1362.
    ـ عليدوست، ابوالقاسم، فقه و عقل، تهران، پزوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1381.
    ـ غفارى ساروى، حسين، عقل در آينه نقل، سارى، شوق، 1383.
    ـ فاخورى، حنا و خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبدالمحمد آيتى، چ سوم، تهران، زمان، 1367.
    ـ فارابى، ابونصر، آراء اهل المدينه‏الفاضله، ط. السابعة، بيروت، دارالمشرق، 1996م.
    ـ كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى، ترجمه و شرح محمدباقر كمره‏اى، تهران، اسوه، 1372.
    ـ گراث، گرى و مارنات، راهنماى سنجش روانى، ترجمه حسن پاشاشريفى و محمدرضا نيكخو، چ دوم، تهران، رشد، 1375.
    ـ گيج، ال. نيت و سى. ديويد برلاينر، روان‏شناسى تربيتى، ترجمه غلامرضا خوى‏نژاد و همكاران، مشهد، حكيم فردوسى، 1374.
    ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
    ـ محمدى رى‏شهرى، محمد، خردگرايى در قرآن و حديث، ترجمه مهدى مهريزى، قم، دارالحديث، 1378.
    ـ مطهّرى، مرتضى، تعليم و تربيت در اسلام، چ بيست‏وششم، تهران، صدرا، 1374.
    ـ معلوف، لوئيس، المنجد، ترجمه مصطفى رحيمى اردستانى، تهران، صبا، 1377.
    ـ ميردريكوندى، رحيم، مقايسه هوش، هوش هيجانى و عقل از ديدگاه روان‏شناسى و منابع اسلامى، پايان‏نامه كارشناسى ارشد، رشته روان‏شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1388.
    ـ هاشميان، سيداحمد، علم‏النفس از ديدگاه انديشمندان اسلامى، چ دوم، تهران، دانشگاه پيام نور، 1375.
    - Alex, P. Linley and Joseph, Stephen, Positive Psychology in Practice, New Jersey and Canada, John Wiley and sons, 2004.
    - Hornby, Albert and et al, Oxford advanced learner's dictionary of Current English, London, Oxford University Press, 2005.

* استاديار گروه روان‏شناسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس‏سره. دريافت: 30/1/90 ـ دريافت: 25/2/90.

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

    1ـ غلامعلى افروز و حيدرعلى هومن، روش تهيه آزمون هوش، ص 9.
    2ـ همان، ص 83و84.
    3ـ حسين غفارى ساروى، عقل در آيينه نقل، ص 36.
    4ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 94، ح 19؛ ابن‏شعبه حرّانى، تحف‏العقول، ص 54.
    5ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 28، ح 12؛ محسن ايمانى، تربيت عقلانى، ص 13.
    6ـ محمد محمدى رى‏شهرى، خردگرايى در قرآن و حديث، ص 17و18.

    7Esquirol.

    8Galton.

    9J.M. Cattell.

    10Binet.

    11Spearman.

    12E. L. Thorndike.
    13ـ اشاره به بخشى از چيزى كه امروزه هوش هيجانى ناميده مى‏شود.

    14Guilford.

    15Structure of intelligence.

    16processes.

    17content.

    18Products.
    19ـ غلامعلى افروز و حيدرعلى هومن، همان، ص 19ـ26.

    20Sternberg.

    21Garddner.
    22ـ سيروس عظيمى، اصول و روان‏شناسى عمومى، چ هفتم، تهران، مروى، 1348.
    23ـ مان، ال. نرمان، اصول روان‏شناسى، ترجمه و اقتباس محمود ساعتچى، چ هفتم، تهران، اميركبير، 1363.
    24ـ حسن احدى و شكوه‏السادات بنى‏جمالى، علم‏النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن با روان‏شناسى جديد، تهران، دانشگاه علّامه، 1371.
    25ـ حسن پاشاشريفى، روان‏شناسى هوش و سنجش آن، تهران، دانشگاه پيام نور، 1373.
    26ـ گيج، ال. نيت و برلاينر، سى. ديويد، روان‏شناسى تربيتى، ترجمه غلامرضا خوى‏نژاد و همكاران، مشهد، حكيم فردوسى، 1374.
    27ـ محمدناصر بى‏ريا و همكاران، روان‏شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، تهران، سمت، 1375.
    28ـ فريناز موحد، بررسى تطبيقى عقل و هوش در قلمرو روان‏شناسى و تعليم و تربيت، پايان‏نامه كارشناسى ارشد، رشته روان‏شناسى تربيتى، تهران، دانشگاه آزاد اسلامى واحد تهران، 1374ـ1375.
    29ـ حسن پاشاشريفى، نظريه و كاربرد آزمون‏هاى هوش و شخصيت، تهران، سخن، 1376.
    30ـ مجيد رشيدپور، رشد عقلى، چ سوم، تهران، انجمن اوليا و مربيان، 1378.
    31ـ محسن ايمانى، تربيت عقلانى، تهران، اميركبير، 1378.
    32ـ تقى ژاله‏فر، مبانى روان‏شناسى از ديدگاه مكتب اسلام، زنجان، نيكان كتاب، 1382.
    33ـ آلان كار، روان‏شناسى مثبت، ترجمه حسن پاشاشريفى و جعفر نجفى زند، تهران، سخن، 1385.

    34Alex.

    354. P. Linley Alex and Stephen Joseph, Positive Psychology in Practice, New Jersey and Canada, John Wiley and sons, Inc, 2004.

    36John Haugeland.

    372. Ronald Kelements.

    38J. Lance Rips.

    39John Kekes.

    40P. Linley Alex & Joseph Stephen.

    41Ronald Barnet & Nicohlas Maxwel.
    42ـ سيداحمد هاشميان، علم‏النفس از ديدگاه انديشمندان اسلامى، چ دوم، تهران، دانشگاه پيام نور، 1375.
    43ـ احمد غضنفرى، روان‏شناسى عمومى، اصفهان، مركز فرهنگى شهيد مدرس، 1380.
    44ـ حسن پاشاشريفى، روان‏شناسى هوش و سنجش آن، ص 3، به نقل از: گرى گراث، مارنات، راهنماى سنجش روانى، ترجمه حسن پاشاشريفى و محمدرضا نيكخو.
    45ـ محمد پارسا، زمينه روان‏شناسى روان‏شناسى عمومى، ص 51.

    46J. C. Aggarwal.
    47ـ ريتال ال. اتكينسون و همكاران، زمينه روان‏شناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و ديگران، ص 47.
    48ـ على‏اكبر سيف، روان‏شناسى پرورشى، ص 322.

    49L. M. Terman.
    50ـ حسن احدى و شكوه‏السادات بنى‏جمالى، همان، ص 86.

    51Berliner & Gage.
    52ـ ال. نيت گيج و سى. ديويد برلاينر، همان، ص 110.
    53ـ حسين غفارى ساروى، همان، ص 1.
    54ـ محمد جعفرى، عقل و دين از منظر روشن‏فكران دينى معاصر، ص 11.
    55ـ لوييس معلوف، المنجد، ترجمه مصطفى رحيمى اردستانى، ص 727، ذيل مدخل «عقل».
    56ـ على‏اكبر دهخدا، لغت‏نامه، ذيل واژه «عقل».
    57ـ محسن اسلامى، رابطه عقل و قلب در قرآن، ص 16ـ22.
    58ـ محمد محمدى رى‏شهرى، همان، ص 18و19.
    59ـ محسن ايمانى، همان، ص 20ـ22.
    60ـ ابوالقاسم عليدوست، فقه و عقل، ص 29.
    61ـ همان.
    62ـ محمد محمدى رى‏شهرى، همان، ص 30.
    63ـ همان.
    64ـ همان.
    65ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ترجمه و شرح محمدباقر كمره‏اى، ج 1، كتاب عقل و جهل، ح 3.
    66ـ همان.
    67ـ مرتضى مطهّرى، تعليم و تربيت در اسلام، ص 67.
    68ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 1، ماده عقل.
    69ـ محسن اسلامى، همان، ص 43ـ45.
    70ـ محسن ايمانى، همان، ص 66.
    71ـ همان.
    72ـ ر.ك: ابونصر فارابى، آراء اهل المدينه‏الفاضله، به نقل از: حنا الفاخورى و خليل جر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى؛ سيدجعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى.
    73ـ محسن چورمقى، كاركردهاى عقل نظرى و عقل عملى، ص 16.
    74ـ نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتى، حكمت 421.
    75ـ رحيم ميردريكوندى، مقايسه هوش، هوش هيجانى و عقل از ديدگاه روان‏شناسى و منابع اسلامى، ص 287.

    76Albert Hornby & et al, Oxford Advanced Learner's Dictionary of Current English, p. 820 & 1369.

    77Ibid.
    78ـ محمدبن على صدوق، الخصال، ج 1، ب الثلاثه، ص 93، ح 40.
    79ـ محمدبن يعقوب كلينى، همان، ح 12.
    80ـ محمدبن يعقوب كلينى، همان، ج 1، ح 3.
    81ـ لوييس معلوف، همان، ص 1177، ذيل واژه «نكر».
    82ـ ر.ك: رحيم ميردريكوندى، همان.

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت