پرسش:
آيا انسان ها در آغاز تاريخ خود، موحّد بوده و سپس به تدريج به شرك گراييده اند، يا آنكه تاريخ، مسيرديگرى پيموده است، يعنى انسان ها ابتدا مشرك بوده و در طول قرن هاى متمادى و به دليل رشد و تكامل فكرى آن هابه ديدگاه توحيدى دست يافته اند؟
پاسخ :
در برخورد با اين پرسش ديدگاه هاى متفاوتى انتخاب شده است، برخى توحيد را مقدم بر شرك و برخى ديگر براى انديشه هاى شرك آلود، تاريخ كهن ترى در نظر مى گيرند.
با توجه به محتواى پرسش به نظر مى رسد كه دست كم با دو رهيافت مختلف مى توان به پاسخ گويى همت گمارد: 1. رهيافت تاريخى كه پاسخ را بر اسناد و مدارك تاريخى متكى مى سازد. 2. رهيافت كلامى و قرآنى كه براى پاسخ گويى، به ادله دينى استناد مى كند.
بديهى است كه بررسى تاريخى اين مسأله از چارچوب مباحث ما خارج است و بايد در بررسى هاى تاريخ اديان به آن پرداخت.
آموزه هاى دينى، ديدگاه اول را يعنى قدمت توحيد را بر شرك مى پذيرند. در اين ديدگاه، تاريخ بشر با توحيد آغاز شده است، ولى به تدريج شرك به مثابه يك انحراف فكرى و عملى در ميان جوامع انسانى گسترش يافته است.
يكى از مهم ترين دلايل مدّعاى فوق آن است كه بر اساس آموزه هاى اسلام، نخستين موجودى كه به عنوان بشرداراى همه ويژگى ها و امكانات لازم انسانى بر روى زمين گام نهاد حضرت آدم مى باشد كه خود از پيامبران الهى و مناديان توحيد به شمار مى آيد، اما در نسل هاى بعدى به سبب دخالت برخى عوامل روانى و اجتماعى، گروهى از انسان ها از مسير توحيد منحرف شده، به شرك گراييدند.
از سوى ديگر، اصل فطرى بودن توحيد نيز كه پيش از اين در بخش پرسش هاى توحيدى به آن اشاره شد، مؤدديدگاه تقدّم تاريخى توحيد بر شرك است؛ زيرا بسيار كم احتمال دارد، بلكه عادتاً ممتنع است كه بينش يا گرايشى فطرى بوده، ولى در ميان انسان هاى اوليه هيچ ظهور و نمودى نداشته باشد.[1]
پرسش:
چرا پيشينيان، بت را مى پرستيدند؟ از كجا مى دانستند كه بت، آن ها را آفريده است؟ چرا گاو و گوسفند وآتش را مى پرستيدند و براى غير خدا سجده مى كردند؟
پاسخ:
بت پرستى در حقيقت نوعى تحريف در عقيده خداپرستى است؛ همان عقيده اى كه جزء فطرت و سرشت انسان است.
انسان در طول تاريخ به مقتضاى سرشت و آفرينش خويش، متوجه نيروى ما فوق طبيعت بوده و اين سرشت بااستدلال هاى روشنى از نظام هستى (كه نشان دهنده وجود يك مبدأ عالم و توانا بوده است) تأييد مى شده و انسان از اين دو راه (فطرت و عقل) هميشه كم و بيش با آن مبدأ هستى آشنايى داشته است؛ ولى همان طور كه اگر احساس گرسنگى كه در وجود كودك است، به موقع رهبرى نشود و غذاى سالم در اختيار او قرار نگيرد، كودك دست خود رابه چيزهايى مانند: خاك و ... دراز مى كند و به تدريج به آن خو مى گيرد و سلامت خود را از دست مى دهد، انسان نيزاگر در مسير فطرت و عقل ـ از نظر «خداجويى» رهبرى نشود، از روى نادانى و يا اغراض ديگر رو به خدايان ساختگى و انواع بت ها كرده، در برابر آن سر تعظيم فرود مى آورد و صفات خدايى را براى آن ها قائل مى شود.
برخى معتقدند يكى از سرچشمه هاى بت پرستى اين است كه گروهى به گمان خود ذات پاك خداوند را بزرگ تر ازآن مى دانستند كه عقل و فكر ما به آن راه يابد و بر اين اساس، او را از اين منزه مى دانستند كه ما به طور مستقيم او راعبادت كنيم؛ بنابراين بايد به كسانى روى آوريم كه ربوبيت و تدبير اين عالم از سوى خداوند بر عهده آن ها گذارده شده است؛ مانند: فرشتگان و موجودات مقدس عالم؛ به همين جهت، آن ها را به عنوان «ارباب» و خدايان مى پرستيدند تا به خدا نزديك شوند: «... ما نَعبُدُهُم اِلاّ لِيُقَرِّبونا اِلَى اللّهِ زُلفى ... ؛[2] ... اين ها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند ... .»
سپس از آنجا كه دست رسى به اين وجودات مقدس نبود، تمثال و سمبلى براى هر يك مى ساختند و آن ها راپرستش مى كردند و اين ها همان بت ها بودند و چون ميان اين تمثال ها و موجودات مقدس، يك نوع وحدت قائل بودند، بت ها را نيز «ارباب» و خدايان خود مى پنداشتند؛ به اين ترتيب، خدايان در نزد آنان همان موجودات ممكنى بودند كه از سوى خداوند عالم آفريده شده بودند و به گمان آن ها مقربان درگاه حق و اداره كنندگان امور جهان به امرپروردگار بودند و خدا را «رب الارباب» (خداى خدايان) مى دانستند كه آفريدگار عالم هستى است و گرنه كمتر كسى از بت پرستان معتقد بود كه اين بت هاى سنگى و چوبى و يا حتى خدايان پندارى آن ها يعنى
فرشتگان و جن و مانند آن آفريدگار اين جهان باشند؛ چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «و لـَئن سَاَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَيَقولُنَّ اللّهُ ... ؛[3] و اگر از آن ها بپرسى چه كسى آنان را آفريده، قطعاً مى گويند: خدا ... .»
البته بت پرستى سرچشمه هاى ديگرى نيز دارد؛ از آن جمله:
1. گاهى احترام فوق العاده به انبيا و نيكان سبب مى شد كه تمثال آن ها را پس از مرگشان مورد احترام قرار دهند و باگذشت زمان، اين تمثال ها جنبه استقلالى پيدا كرده، احترام نيز به پرستش تبديل مى شد، چنان كه در برخى روايات بدين مطلب اشاره شده است.
2. يكى ديگر از سرچشمه هاى بت پرستى اين بود كه يك سلسله از موجودات كه منشأ بركات و فوايدى در زندگى انسان بودند، مانند: ماه، خورشيد، آب، آتش و برخى از حيوانات، توجه آنان را به خود جلب مى كرد. آن ها به عنوان قدردانى در برابر اين منافع، سر تعظيم فرود آوردند؛ بدون اينكه افق فكر خود را وسيع تر سازند و سبب نخستين وآفريدگار جهان را در ماوراى آن ها بينند؛ اين احترامات عظيم باگذشت زمان، شكل بت پرستى به خود گرفت.
بنابراين، همان گونه كه از آيات قرآن كريم استفاده مى شود، علت بت پرستى بت پرستان، همان جهل و نادانى[4] تقليد كوركورانه[5] از پدران و پيروى از ظن و گمان و اغراض نفسانى[6] بوده است.[7]
پرسش :
اكتشافات باستان شناسان پيش از آنكه حاكى از رواج عقايد توحيدى باشد، پرده از عقايد شرك آلود درميان اقوام باستانى بر مى دارد. آيا كشف بت هاى سنگى و مجسمه هاى گوناگون خدايان دست ساز و ... از رواج عقايدشرك آلود خبر مى دهد؟
پاسخ :
در پاسخ به اين پرسش بايد به يك واقعيت خارجى و انكارناپذير توجه داشت؛ يكى از تفاوت هاى آشكارحيات شرك آلود و زندگانى موحدانه، در آثار و مظاهر مادى و ملموس آن دو مى باشد. شرك از آن رو كه اغلب باپرستش خدايان مادى و محسوس و قابل تجسم همراه است، از خود آثارى چون چهره هاى به تصوير كشيده شده خدايان، بت هاى ساخته شده از سنگ و چوب و ... برجاى مى گذارد، اما حيات موحدانه، جلوه هاى مادى بسياركمترى دارد، انسان مى تواند خداى يكتاى نامحسوس را بدون واسطه هيچ نماد يا ابزار مادى بپرستد؛ بنابراين،نمى توان به صرف فراوانى يافته هاى باستانى مشركان نتيجه گرفت كه اعتقادات توحيد در ميان اقوام باستانى رواج نداشته است.
البته چه بسا بتوان از برخى ادله دينى استفاده كرد كه با در نظر گرفتن همه تاريخ بشريت، تعداد مشركان، درمجموع از تعداد موحدان بيشتر بوده است. برخورد ستيزه جويانه بيشتر اقوامى كه پيامبران الهى در ميان آنان مبعوث شدند، حاكى از آن است كه تعاليم انبيا در بيشتر مردم كارگر نمى افتاد و آنان به بهانه هاى واهى و بر اثر عوامل گوناگون،شرك را بر توحيد ترجيح مى دادند.[8]
پرسش:
در قرآن از شرك زمان جاهليت سخن گفته شده است لطفا بفرمائيد اين شرك كدام يك از اقسام شرك بوده است؟
پاسخ :
پاسخ اين پرسش نقش تعيين كننده اى در مباحث شرك، به ويژه چگونگى شرك عبادى دارد.
از آيات قرآن استفاده مى شود كه بت هاى متعددى در ميان اعراب وجود داشته است، به نام هاى «لات»، «عزّى»، «مناة»، «ودّ»، «سواع»، «يغوث»، «نسر».[9] و در روز فتح مكه، 360 بت در اطراف كعبه معظّمه وجود داشته است.[10] برخى نويسندگان گفته اند: «از آيه شريفه» «ما نَعبُدُهُم اِلاّ لِيُقَرِّبونا اِلَى اللَّهِ زُلفى ... ؛[11] اين ها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند ... .» استفاده مى شود كه گروه هاى متعددى از اعراب آن زمان معتقد به خداوند بوده اند و او را آفريدگار جهان مى دانستند، امّا بت ها را پرستش مى كردند؛ زيرا معتقد بودند كه آن ها دوستان خدا و عامل شفاعت نزد او هستند.»[12]
روشن است كه اعراب زمان جاهليت از جهت عقيده يكسان نبوده، برخى از آنان موحّد بودند، مانند كسانى كه پيرو دين «حنيف» بودند، و برخى از آنان صابئى، يهودى، مسيحى، مجوسى و ... بوده اند، و اينان نيز از جهت عقيده متفاوت بودند. گرچه معمولاً همه آنان، به خداى متعال معتقد بودند، ولى اعتقاد به «اللّه» از آن جهت كه آفريدگارجهان است يا از آن جهت كه مدّبر جهان است يا از آن جهت كه او معبود است، متفاوت است. به عقيده ما از آيات شريف استفاده مى شود كه آنان همگى خداوند را آفريدگار جهان مى دانستند و از اين جهت تفاوتى ميان آنان نبوده است: «و لَئن سَاَلتَهُم مَن خَلَقَ السَّماواتِ و الاَرضَ لَيَقولُنَّ اللَّهُ؛[13] هرگاه از آنان سؤل كنى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است مسلما مى گويند «اللّه ».»
اما اگر از ربوبيت خداوند از آنان سؤل شود، آنان بت هاى خود را «ربّ« مى دانند و لازم است كه به آنان تذكّر داده شود كه اين بت ها نمى توانند ربّ باشند و آنان با تأمّل به اين نتيجه خواهند رسيد كه همان كس كه خالق است، ربّ ومدّبر نيز خواهد بود.
«قُل مَن يَرزُقُكُم مِنَ السَّمآءِ و الاَرضِ اَمَّن يَملِكُ السَّمعَ و الاَبصارَ و مَن يُخرِجُ الحَىَّ مِنَ المَيِّتِ و يُخرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَىِّ و مَن يُدَبِّرُ الاَمرَ فَسَيَقولونَ اللّهُ فَقُل اَفَلا تَتَّقون؛[14] بگو: چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد يا چه كسى مالك [و خالقِ [چشم و گوش شما است، و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد؟ و چه كسى امور [جهان] را تدبير مى كند؟ به زودى در پاسخ مى گويند: خدا بگو: پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟!»
با دقت در آيات شريف روشن مى شود كه ميان كلمه «ليقولن اللّه» و جمله «سيقولون اللّه» بايد فرق گذارده شود.«سين» كه حرف استقبال است دلالت مى كند كه پاسخ پرسش در ذهن آنان حاضر نبوده است، پس اگر پرسش اين باشد كه آفريدگار آسمان و زمين كيست پاسخ مى دهند كه خداى متعال، اما اگر پرسش اين باشد كه مدّبر آسمان ها وزمين كيست يا چه كسى روزى شما را مى رساند، يا چه كسى انسان ها را زنده مى كند يا مى ميراند، پاسخ اين گونه پرسش ها در ذهن آنان حاضر نبوده است و بايد با توضيح دادن آيات و دليل ها آنان را متوجه نمود كه آن كس كه آفريدگار است همان شخص نيز مدّبر و ربّ خواهد بود.[15]
آقاى عبدالرحمن حسن حنّبكه ميدانى مى نويسد: «به عقيده عرب جاهلى، خداى متعال تنها ربوبيت تكوينى داشته است و نه ربوبيت تدبير و عنايت به خلق، به طورى كه سود و زيان مردم به دست او باشد».[16]
با توجه به آنچه گذشت روشن شد كه مشركان زمان جاهليت، هم شرك در ربوبيت و هم شرك در اُلوهيّت داشتند، نه خداوند متعال را ربّ و مدبر جهان مى دانستند و نه او را پرستش مى كردند. يكى از اشتباهات بزرگ اساسى ازنويسندگان وهّابى و غير وهّابى آن است كه تصور كرده اند مشركان زمان جاهليت، توحيد در ربوبيت را قبول داشتند وتنها مشكل آنان شرك در عبادت بوده است، اما معلوم شد كه آنان خداوند را به عنوان آفريدگار و مبدأ قبول داشتند،امّا او را مدبر نمى دانستند، گويا خداوند جهان را آفريده ولى تدبير امور را به بت ها واگذار نموده است. و قرآن كريم هميشه تذكر مى دهد كه سود و زيان و رزق و حيات و ممات و سلامتى و همه حول و قوّه شما به دست خداى متعال است، پس آنكه خالق است همان نيز ربّ و إله است.
آيت اللّه مصباح يزدى در اين باره فرموده است: «عمده عقايد شرك آميز در طول تاريخ اين گونه بوده است كه خداوند جهان را آفريده ولى تدبير جهان را به بعضى از مخلوقاتش واگذار كرده است، حتى مشركان عرب كه قرآن درمورد آن ها مى گويد: «... اِنَّمَا المُشرِكونَ نَجَسٌ ... ؛[17] ... مشركان ناپاكند ... .»آنان معتقد بودند كه كارگردانان جهان متعددند، ملائكه كارگردانان جهان هستند و اينان دختران خدا هستند و كارگردان جهان مى باشند و بت ها را به عنوان مجسمه هاى آنان مى ساختند و پرستش مى كردند، به خاطر اينكه به آن ملائكه تقرب پيدا كنند. ملائكه هم كارگردانان جهان هستند؛ ازطرفى اين دختران پيش خدا عزيز هستند، خدا روى حرف اين ها حرف نمى زند، وقتى چيزى از او بخواهند ديگرحرفشان را به زمين نمى اندازد و شفيع پيش خدا هستند، پس مشركان عرب معتقد به «اللّه » بوده اند، ولى شركشان درربوبيت و عبادت بود، همچنان كه مشركان زمان حضرت يوسف عليه السلام كه آن حضرت فرمود: «ءَ اَربابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيرٌ اَمِ اللّهُ الواحِدُ القَهّار؛[18] آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداوند يكتاى پيروز.»كه شرك آن ها در ربوبيت بود.[19]
بنابراين، معلوم شد كه شرك در آن زمان، تنها شرك در عبادت نبوده، بلكه هم شرك در ربوبيت و هم شرك درعبادت بوده است.
پرسش:
آيا امّت هاى گذشته به شرك در خالقيت مبتلا بوده اند؟ و آيا اين شرك به مسلمانان نيز سرايت كرده است؟
پاسخ :
گر چه مشركان عرب كه بيشتر بت پرست بوده و نزديك ترين مخاطبان اين گونه آيات قرآن بودند، دچارشرك در خالقيت نشده بودند، در طول تاريخ، آيين ها و فرقه هايى از برخى اديان بوده اند كه به اين نوع شرك آلوده شده يا حداقل به چند خدايى معروف اند. در ذيل به پاره اى از اين طوايف اشاره مى كنيم.
تاريخ و جلوه هاى شرك در خالقيت
1. گروهى از زردشتيان كه به ثنويت در ذات و دو گوهر هم زاد (اهورا مزدا و اهريمن) قائل شده، اولى را خالق خيرو هستى و دومى را آفريننده شر و نيستى مى دانستند.[20]
البته اين عقايد در صورتى مستلزم شرك در خالقيت است كه براى شرور، نحوه اى از وجود قائل باشند، تا اهريمن واقعاً چيزى را آفريده و به عرصه هستى آورده باشد؛ چه آنكه اگر شرور را «نيستى و نبود خير» بدانند ـ چنان كه ازبرخى كلمات اوستا استنباط مى شود اهريمن فقط نام آفريدگار را دارد، اما هيچ چيز را از عدم به صفحه وجودنياورده است و در حقيقت خالقى جز اهورا مزدا وجود ندارد. اين گروه از زردشتى ها به دو آفريدگار معتقد نيستند.
2. گروهى از مسيحيان كه به تثليث در خالقيت قائل اند و سه آفريدگار براى جهان اعتقاد دارند قرآن كريم اين گروه را كافر دانسته است «لَقَد كَفرَ الذينَ قالُوا اِنَّ اللّه ثالثُ ثلاثَةٍ؛ قطعا كافر شدند كسانى كه گفتند خدا سومين سه تاست.» آنان كه معتقدند حضرت عيسى مسيح عليه السلام همان اللّه است، به صورتى كه پدر و پسردو شخصيت مستقل و داراى جوهره الوهيت و آفريدگارى است، ضمن آنكه هر يك قوام به ذات خويش و نقش مستقل در آفرينش عالم دارد. منابع تاريخ اديان اين گروه را كسانى مى دانند كه مسيح عليه السلام را همان «لوگوس» معرفى كرده و معتقدند «لوگوس» تجلى ذات خدا بوده و او جهان را به طور مستقل بدون اذن و استمداد از خداى پدر آفريده است، اين در حالى است كه فرقه ديگرى كه آفرينش عالم را به دست عيسى عليه السلام مطرح كرده اند،استقلال و استمداد نكردن عيسى عليه السلام از خدا را عنوان نكرده اند. فرقه اى از «غنوصيه» نيز كه خدا را آفريننده هستى و خيرات و «يهوه» خداى يهود را صانع شرور مى شمردند، در شمار معتقدان به چند خدايى به حساب مى آيند.[21]
3. مُفَوضّه؛ اين فرقه معتقدند: خداوند آفرينش كل يا بخشى از جهان هستى را به عهده يكى ازمقربانش، اعم از ملك يا پيامبر يا امام و ولى صالح، نهاده و خود هيچ گونه نقشى در آفريدن آن ها ندارد و آن شخص مقرب بدون اذن و مشيت و حتى يارى خداوند به آفرينش دست زده است، اين گروه دچار شرك در خالقيّت مى باشند، اما بعيد است كه فرقه هاى مفوضه اين گونه نقش خدا را منكر باشند.[22]
شايان ذكر است كه موضوع وساطت اولياى مقرب خدا در آفرينش جهان، عقيده اى رايج در تمام يا بيش تر اديان آسمانى و غير آسمانى است كه به شكلى خود را ظاهر كرده است. «لوگوس و حكمت» نزد يونانيان قديم، عيسى مسيح عليه السلام نزد مسيحيان، عقول عشره و نفوس افلاك نزد فلاسفه قديم، نور وجود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم، و انوار مقدس دوازده امام معصوم عليهم السلام شيعيان و نور پاك عصمت كبرى، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام درانديشه و معارف شيعه، گونه هايى از ايناعتقاد است، اما اگر بخواهيم براى شناسايى موارد شرك آلود عقايد فوق، معيارى بيابيم، تنها معيار آن همان «اعتقاد به استقلال در تأثير» است. پيروان هر كدام از اديان و آيين ها كه واسطه مورد نظرش را در تأثير و عمل، مستقل از اذن ويارى الهى ببيند مشرك است و در غير اين صورت مشرك نيست، هر چند ممكن است در شناخت واسطه اشتباه كرده و به انحراف عقيدتى و احياناً كفر گرفتار شده باشد (چنان كه معمولاً نوع دوم در آن افتاده اند).
بر همين اساس است كه خداوند متعال در قرآن كريم حضرت عيسى عليه السلام را تك «خالق» مى شمارد و ادعاى صادق آفرينندگى پرنده را از وى نقل مى كند، اما آفرينشى با اذن الهى: «اَنّى اَخلُقُ لَكُم مِنَ الطّينِ كَهَيـٔةِ الطَّيرِ فَاَنفُخُ فيهِ فَيَكونُ طَيرًا بِاِذنِ اللّهِ؛[23] من از گِل، چيزى به شكل پرنده مى سازم سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا پرنده اى مى گردد ... .»
پرسش :
چه گروه هايى در طول تاريخ به شرك در ربوبيت مبتلا بوده اند؟
پاسخ :
گرچه بيش تر اديان و مذاهب از شرك ذاتى و خالقيت منزه اند، اما بسيارى از آن ها به نوعى به شرك ربوبيت گرفتار شده اند و هر كدام به گونه اى براى بنيان گذاران و پيشوايان دينى خويش يا ارواح و موجودات برتر آسمانى،نقشى در اداره بخشى از جهان يا تأمين برخى خواسته هاى انسان قائل شده و آن ها را واسطه فيض خدا براى خويش دانسته اند. در اين باره افزون بر لوگوس و مسيح عليه السلام و پيامبران و ائمه اطهار عليهم السلام، نام برخى ملائكه، از قبيل جبرئيل (پيك وحى) و عزرائيل سفير مرگ (و اسرافيل) منادى قيامت (و ميكائيل) كليددار آخرت (و رضوان) خازن رياست تشريفات بهشت (در دين اسلام و ديگر اديان حتى «امشاسپندان زردشت» و نيز مانند مُثُل «افلاطونى» و «ارباب انواع» و «مدبرات امر» و «عقول عرضيه» و بت هاى گوناگون را مى توان در شمار واسطه فيض در آيين هاى مختلف بيان كرد.[24]
گروه هاى مشركان ربوبى در تاريخ بشر
1. خدايان رومى؛ روميان قديم حدود سه هزار خدا به نام «ارباب انواع» داشتند؛ زيرا هر چيزى و هر كارى نزد آنان خدايى مخصوص داشت؛ خداى تولد كودك، خداى تعليم اولين فرياد به كودك، خداى تعليم آشاميدن، خداى درخانه، خداى پاشنه در، خداى شخم، خداى كشت، خداى بذر پاشى و ... .
بى سبب نيست كه يكى از بزرگان روم به طنز گفته بود: خدايان كشور ما در معابر و محافل بيش از جمعيت مردم هستند.[25]
2. خدايان يونانى؛ يونانيان معتقد به ارباب انواع بودند و هر خدايى مسئوليت نگه دارى و تربيت نوعى از موجودات را برعهده داشت؛ براى مثال «زئوس» خداوند بشر و رب الارباب بود. «دهرا» زن زئوس، هرمس و آرتميس و آپولون، فرزندان زئوس و به ترتيب خدايان باران، ماه و خورشيد بودند؛ افزون بر خداى دريا، زمين، زير زمين، كار و ... .[26]
3. خدايان مصر؛ آيين چند خدايى (پلى ته ايسم) در مصر قديم رايج بود. آن ها حدود دو هزار خدا داشتند.[27]
4. خدايان ايرانى؛ «امشاسپندان» خدايان شش گانه زردشت بودند كه عبارت اند از 1. هورمزد 2. انديشه نيك 3. نظم نخستين و پاكى برتر 4. نيرو و توانايى بى مانند 5. مهر سودرسان و بردبارى 6. رسائى و تندرستى و كامرانى 7. هستى و جاودانى مطابق عقايد زرتشتيان اين شش ملك مقرب در جهان خاكى پاسبان يكدسته از آفرينش ها بوده اند. اعتقاد به ثنويت نيز در ميان آنان رواج داشت مهد اين آيين، كشور ايران بود.[28]
5. خداى مردمان چين؛ چينيان قديم به ثنويت و حكومت دو اصل در جهان معتقد بودند:
الف) «شانگتى» مظهر مذكر يا مثبت يا نور كه خداى چرخ و افلاك و نيز پاداش دهنده و مجازات كنندگان نيكان و بدان در اين دنياست.
ب) «هاتن» مظهر جنس مؤث يا منفى يا تاريك كه مورد ستايش بود.
به تدريج خدايان ديگرى نيز بر آن ها افزوده شد.[29]
6. بت پرستان؛ گرچه بيشتر بت پرستان عرب افزون بر اعتقاد به توحيد در آفرينش، به توحيد در ربوبيت و تدبيرامور اين دنيا نيز معتقد بوده اند ـ چنان كه از قرآن استفاده مى شود اما گويا همه يا بيش تر آنان دچار نوعى از شرك در ربوبيت بوده اند، و آن موضوع «وساطت بت ها در شفاعت و تقرب براى انسان ها نزد خداوند» است. آن ها بتان را درشفاعت مستقل دانسته؛ از اين رو، به آن ها متوسل شده، عبادتشان مى كردند.
7. صابئان قديم، كره زمين را داراى هفت اقليم (قاره و سرزمين) مى دانستند و هفت ستاره را نگهبان آن هفت اقليم مى شمردند، به صورتى كه قدرت تأثيرگذارى خير و شر را در آن اقليم ها دارا بودند؛ از اين رو، ستاره ها رامى پرستيدند.
8. توتم پرستان؛ هر قبيله اى در قديم نوعى «توتم» داشت كه روح آن قبيله شناخته شده و پرستش مى شد.
وجود اين گونه شرك ها در اقوام، ملل و اديان رايج ايجاب مى كرد كه دين مقدس اسلام پرچم مبارزه با آن رابرداشته، با اظهار توحيد، خارهاى شرك ربويى را بركند، تا در زمين عقل وانديشه بشر، گُل توحيد ربوبى بارور گردد،بر همين اساس است كه قرآن كريم بيش از نه صد بار واژه «رب» را به شكل هاى مختلف بيان كرده است تا روشن شودكه تربيت و اداره و رشد تمام اركان و موجودات عالم فقط به دست خداست.[30]
پرسش :
الف) اعتقاد به «تثليث» در ميان مسيحيان از چه زمانى پديد آمد؟
ب) آيا همه فرقه هاى مسيحى به «تثليث» معتقدند؟
ج) آيا آنان مانند مسلمانان كه بر توحيد و يگانگى، دلايل محكمى دارند، دلايلى آورده اند؟
د) عقايد قوم يهود در اين باره چيست؟ آنان به وحدانيت خداوند معتقدند يا چندگانگى او؟
پاسخ :
«تثليث» در لغت به معناى سه انگارى و سه گانه پرستى است و در اصطلاح به معناى قائل بودن به سه مبدأو اقنوم پدر، پسر و روح القدس مى باشد. در قرآن كريم در چهار آيه به تصريح درباره تثليث و اعتقاد نصارا به آن سخن گفته شده است؛ چنان كه در آيه 171 سوره نساء مى فرمايد: «... و لا تَقولوا ثَلاثَةٌ انتَهوا خَيرًا لَكُم اِنَّمَا اللّهُ اِلـهٌ واحِدٌ سُبحـانَهُ اَن يَكونَ لَهُ ولَدٌ لَهُ ما فِى السَّماواتِ و ما فِى الاَرضِ و كَفى بِاللّهِ وكيلا ... ؛ و نگوييد: [خداوند]سه گانه است! [از اين سخن]خوددارى كنيد كه براى شما بهتر است! خدا تنها معبود يگانه است او منزه است كه فرزندى داشته باشد، [بلكه از آن اوست آنچه در آسمان ها و زمين است و براى تدبير و سرپرستى آن ها خداوند كافى است.»
پيدايش تثليث در ميان مسيحيان
با عنايت به آيات قرآن كريم و شواهد تاريخى، آيين مسيحيت همانند همه اديان آسمانى در آغاز بر اساس توحيد بنا گذاشته شد، آنگاه برخى كاهنان با استناد به برخى كتاب هاى يهوديان، و به اقتباس از مصريان قديم و برهمايان هند، تثليث را ترويج كرده و يكتاپرستى را به فراموشى سپردند. بسيارى از دانشوران راست جوى اروپايى كه پيرامون اين اصل و بت پرستى تحقيق كرده اند، با شواهد بسيارى از كتاب هاى ديرين و تواريخ ثابت كرده اند كه اساس تثليث ازآيين هاى هندى پيش از «بوديسم» گرفته شده؛ از اين رو مى بينيم ثالوث هندى و ايمان به خدايان سه گانه برهما، فيشنو، سيفا از نظر تاريخى پيش از تثليث مسيحيت بوده است. قرآن كريم نيز در آيه 30 توبه پس از بيان غلو يهود ونصارا درباره عُزَير و مسيح مى فرمايد: گفتار آنان شبيه سخنان كافران پيشين است خدا آنان را بكشد چگونه از حق انحراف مى يابند؟! هر چند عقيده به تثليث پيش از مسيحيت بوده، و از هندوها وام گرفته شده است، اما اين مستقيم نبوده، بلكه ابتدا اين امر در آرا و اعتقادات افلوطين تا سرحلقه نحله فلسفى نو افلاطونى (كه در قرن دوم ميلادى مى زيست) به طور مشخص بروز كرد، ولى عامل ورود اين عقيده باطل، قديس آگوستين بود كه با افكار افلوطين آشنايى داشت. پس از اينكه آگوستين اعتقاد به اقانيم سه گانه را وارد آيين مسيحيت كرد، شوراى فينقية در قرن چهارم ميلادى اين اعتقاد را به طور صريح پذيرفت و به رسميت آن حكم داد.[31]
در كتاب «تاريخ جامع اديان، جان ناس» در شرح اين ماجرا آمده است: متكلّمان و روحانيون مسيحى در روابط، اب، ابن و روح القدس، با هم مخالف بودند. برخى حضرت عيسى را حادث و برخى او را مانند خداوند ازلى مى دانستند. اين نزاع ها به مجادله و درگيرى هاى سختى منجر شد، تا اينكه در تابستان 325 ميلادى «قسطنطين» با زور و فشار، نزديك به سيصد نفر كه اغلب از اسقفان بلاد مشرق بودند را در شهر نيقيه جمع كرد. آنان پس از مباحثات فراوان، اعتقاد نامه نيقيه را به تصويب رساندند كه در آن تثليث يكى از اعتقادات مسيحيان شمرده شده بود.[32] اين اعتقادنامه گفت وگوهاى بسيارى را درپى داشت، تا اينكه چند نسل طول كشيد تا آن، جنبه تقدس پيدا كند. از همان ابتدا بسيارى از اسقف ها با اين اعتقاد مخالف بودند و در هر زمانى حتى در حال حاضر، مخالفانى برضدّ اين اعتقاد موضع گيرى كرده اند، از جمله گروهى به نام «اونيت ريانيسم» كه پيشواى آنان مردى اسپانيايى به نام ميكائل سروتوس است. وى پس از ملاحظه دقيق صحف عهد جديد اثبات كرد كه مسأله «تثليث» كه بر حسب اعتقاد نامه، براى عموم مسيحيان امرى مسجل شده بود، در آن صحف وجود ندارد و معتقد شد اين عقيده، كفر محض و باطل است تا اينكه او را در سال 1553 زنده، به آتش افكندند.[33] در قرن هيجدهم نيز گروهى به نام «متديزم» تثليث را انكار كردند و پيرو مبادى خداپرستى و توحيد محض شدند.[34]
غير عقلانى بودن تثليث
آموزه تثليث اساساً باطل و محال مى باشد و تاكنون بسيارى ازانديشمندان مسيحى براى توحيد عقلى آن به تكاپوافتاده و كتاب هايى به نگارش در آورده اند، ولى همه اين تلاش ها با بن بست روبه رو شده و همواره كلام مسيحى ازاين جهت آسيب مند است .
برخى مسيحيان به خاطر غير عقلانى بودن اين آموزه مى گويند آن را بايد به طور تعبدى پذيرفت و به دلايل عقلى نياز نيست. براى پرهيز از طولانى شدن پاسخ ، از بيان و ردّ دليل ها و پاسخ ها خود دارى مى كنيم و شما را براى آگاهى بيشتر به تفسير نمونه ، ذيل آيه 171 سوره نساء ارجاع مى دهيم .
يهوديان و تثليث
برخى را اعتقاد بر اين است كه اساس مذهب تثليث در اسكندريه به دست حكما و فيلسوفان يهود بنا شده است، چنان كه از فيلون، حكيم يهودى به عنوان مؤس مذهب تثليث فلسفى نام مى برند، اما اين به عنوان اعتقادى در ميان يهوديان رواج نيافت، ولى پس از او حكما و اسقف هاى مسيحى آيين تثليث «اب، ابن و روح القدس» را از تثليث فلسفى يهوديان فراگرفتند و آن را به عنوان عقيده اى واقعى به خورد مسيحيان دادند .[35]
برخى يهوديان نيز در دوره اى معتقد به اب و ابن بودند، چنان كه قرآن كريم اين موضوع را در آيه 30 توبه بيان كرده است: «و قالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ؛ يهود گفتند عزير پس خداست ... .» اين عقيده به مرور زمان، به كلى از ميان يهود رخت بر بسته است و توحيد پرستى از ويژگى هاى بارز يهوديان به شمار مى آيد .
امّا اينكه آيا اهل كتاب مشركند يا نه مبحثى فقهى و اجتهادى است كه از سوى مراجع تقليد و برخى محققان مبسوط در مباحث فقهى بحث شده است .[36]
[1]. اديان العرب، جرجس داود، ص 290.
[2]. زمر/3.
[3]. زخرف/87.
[4]. ر.ك: اعراف/138.
[5]. ر.ك: بقره/170؛ شعراء/71 74.
[6]. ر.ك: نجم/23؛ انعام/148؛ يونس/36.
[7]. ر.ك: تفسير الميزان، همان، ج 10، ص 272 296؛ تفسير نمونه، همان، ج 2، ص 219 292؛ ج 19، ص 366.
[8]. ر.ك: حجر/11.
[9]. ر.ك: نجم/19؛ نوح/23.
[10]. اديان العرب، جرجس داود، ص 290.
[11]. زمر/3.
[12]. المفصل فى تاريخ العرب، على، جواد، ص 44.
[13]. لقمان/25.
[14]. يونس/31.
[15]. توحيد و شرك در نگاه شيعه و وهابيّت، همان، ص 114.
[16]. توحيد الربوبيه و توحيد الهيه و مذاهب الناس بالنسبة الهيه، ص 108.
[17]. توبه/28.
[18]. يوسف/39.
[19]. معارف قرآن، همان، ص 52 و 53.
[20]. ر.ك: تاريخ اديان، على اكبر براتى، ص 244 249.
[21]. براى آگاهى بيشتر ر.ك: تاريخ جامع اديان، ص 627 636.
[22]. الملل و النحل، شهرستانى، ج 2، ص 34.
[23]. آل عمران/49.
[24]. ر.ك: تفسير سمرقندى، ج 3، ص 577؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 130؛ الحكمة المتعاليه، ج 5، ص 372 و 373.
[25]. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 3، ص 68 73.
[26]. همان، ج 2، ص 197 198.
[27]. همان، ج 1، ص 236 244.
[28]. تاريخ اديان، اكبر براتى، ص 248.
[29]. ر.ك: تاريخ اديان، جان بى ناس، ص 342.
[30]. ر.ك: الميزان، ج 16، ص 375 376.
[31]. ر.ك: ياسپرس كارل، آگوستين، انتشارات خوارزمى.
[32]. تاريخ جامع اديان، جان ناس، ترجمه على اصغر حكمت، ص 634.
[33]. همان، ص 680.
[34]. همان، ص 694.
[35]. اعلام قرآن، خزايلى، ص 455.
[36]. طهارت مشركان و اهل كتاب، همان.