سلام
دختری 23 ساله هستم و لیسانسه و در حال حاضر میخونم برای ارشد . زیاد مسجد محلمون میرفتم و تو امور مسجد کمک میکنم تا اینکه دو ماه پیش یکی از آقایون مسجد که باهش درباره اور صحبت میکردم شروع کردن به من اس دادن و بعد چند مدت ازم درخواست ازدواج کردن اما من گفتم نمیشه و خانواده ها قبول نمیکنن اوایل گوش نکردن اما بعدا کمی قبول کردن ایشون بیش از اندازه بمن علاقه دارند . از طرفی خانوادش درکش نمیکنن و محبت نمیکنن و این دنبال محبت .از من کمک خواست و من قبول کردم مثل یه دوست کمکش کنم این ارتباط با اس و گاهی دیدار ادامه پیدا کرد تا الان . اما همش احساس گناه میکنم ازش خواستم تموم بشه اما حالا میگه من نمیتونم بدون تو زندگی کنم . بدون محبت تو میشکنم . خیلی حساسه و شدیدا محتاج حبت اما من نمیخوام بیشتر از این وابسته بشه و منم گناه کنم . با ازدواج کردنمم موافقه اما میگه تا ازدواج کنی پیشم بمون . من چیکار باید بکنم؟