با سلام،
دو سال پیش از مادرم خواستم برای ازدواج من دست به کار شود. پس از 6 ماه عدم پیگیری ایشان پرسیدم چرا به حرف من توجه نمی کنید، به من گفتند چون در کودکی مننژیت گرفته ام نمی توانم ازدواج کنم (این را در تلویزیون شنیده بودند). گفتم به پزشک مراجعه می کنم و می پرسم. به پزشک رفتم و آزمایشی دادم، گفتند هیچ مشکلی ندارید. پدرم هم از پزشک دیگری پرسیدند و همان جواب را دادند. اما هر وقت صحبت از ازدواج من می شد، مادرم هیچ صحبتی نمی کرد. تا اینکه یک ماه پیش گفتم چرا حرف مرا جدی نمی گیرید، دوباره گفتند برای ازدواج مشکل دارم. گفتم مگر نرفتم پزشک؟ گفتند نه تو یک مشکل دیگر داری، گفتم اخر چه مشکلی؟ چرا مشکل را به من نمیگویید؟ باز مطالبی گفتند و گفتند که برای ازدواج من به کسی در مسجد گفته اند که استخاره کند و خوب نیامده است. گفتم خوب شما اگر مشکلی هست باید از پزشک بپرسید و استخاره برای زمان حیرت یا ندانستن خوب یا بد تصمیم است. برای مطالب گفته شده ایشان را به یک پزشک متخصص نازایی (یک پزشک خانم) بردم و گفتم من داخل مطب نمیآیم تا راحت هر سوالی میخواهید بپرسید. پس از چند دقیقه آن پزشک مرا صدا زد وپیش مادرم گفت شما هیچ مشکلی ندارد. دو روز پیش به مادرم گفتم یک ماه از پزشک رفتن گذشت، کاری چرا نمی کنید؟ با دلخوری با ایشان جر و بحث کردم. گفتم دو سال به دلایل کم اهمیت و اشتباه برایم کاری نکرده اید. پاسخی نداشتند و از میان صحبت هایشان فهمیدم که حرف پزشک را قبول ندارند؟ خوب چه کار کنم. چه پیشنهاد می دهید؟ آیا استخاره ایشان را باید جدی بگیرم؟ البته پدرم و خواهرانم در جریان هستند و با مادرم صحبت کرده اند ولی ایشان قلبا راضی نیستند و قدمی برنمی دارند.
با تشکر