پرسش:
لطفاً توجيه دقيق و دلايل اصلى عدم موضع گيرى قاطع اسلام و قرآن را در برابر مسئله «برده دارى» بيان كنيد و فلسفه وجود برده دارى در اسلام چيست؟
پاسخ:
با سلام و عرض ادب
در پاسخ به چند نكته اشاره مى كنيم:
آيا برده دارى مورد تأييد اسلام است؟
قرآن كريم اساس دعوت دينى را بر اين نهاده است كه همه انسان ها بندگان خدا هستند؛ حتى علاوه بر انسان، فرشتگان و جنّ را نيز همين گونه توصيف كرده است؛ زيرا خداوند
به معناى واقعى كلمه، مالك هر چيزى است هيچ موجودى در آسمان ها و زمين نيست؛ جز آن كه فرمان بردار خداست[1].[2]
آيين اسلام، آيين آزادى و آزادگى ، رحم و مروت است و قوانين و شيوه هاى برخورد اسلام، با مسأله برده دارى نيز يكى از مصاديق همين آزادى و آزادى خواهى است. چون در عصر ظهور اسلام، برده دارى در سراسر جهان معمول بوده است، لذا مناسب است ابتدا به تاريخ برده دارى نگاهى كوتاه بكنيم .
ريشه و اساس برده گيرى يكى از سه چيز بوده است:
1. زور و قلدرى: مثلا رئيس قبيله به زور مى توانست ديگران را به بردگى بگيرد؛
2. داشتن ولايت ارث و شوهرى و غيره؛ به عنوان مثال: پدر مى توانست فرزند خود را بفروشد؛
3. جنگ؛ كه از همه بيش تر برده گيرى در جنگ معمول بوده است و حتى در بين ملل داراى تمدن، نظير روم، هند، يونان، ايران؛ نيز معمول بوده است؛ زيرا ابتدا اين گونه بود كه قبيله پيروز در جنگ، تا آخرين نفر از طرف مغلوب را مى كشت؛ امّا در طول زمان، و نيز از باب نوع دوستى، بنا را بر اين گذاشتند كه اسيران جنگى را غنيمت بگيرند، هر چند در آن دوران هم روش ها فرق مى كرد و رومى ها و يونانى ها سخت گيرتر بودند.[3]
دين اسلام قانونى به نام برده دارى تأسيس نكرد؛ بلكه از سه روش؛ دو روش نخست را ردّ و يك روش را تحت شرايطى امضا كرد تا به مرور زمان و با شرايطى كه قرار داده است، زمينه هاى آن نوع برده دارى را هم از بين ببرد. به گونه اى كه در كشورهاى اسلامى از صدها سال قبل، برده دارى ريشه كن شده بود در حالى كه در ساير
مناطق غيراسلامى بويژه مناطق اروپايى، در صد سال پيش و به تبعيت از اسلام، نظام برده دارى آن هم فقط در يك بخش، يعنى «زور و قلدرى» ملغا اعلام گرديد؛ زيرا تمام مبارزات ضد برده دارى، مربوط به بردگان آفريقايى بود و بيش تر بردگان جهان هم آفريقايى بودند و در آفريقا هم كه جنگ نشده بود؛ بلكه به وسيله قهر و غلبه مردم را دستگير مى كردند و مى فروختند؛ پس دنيا چيزى را الغا كرد كه اسلام از قرن ها پيش آن را ملغا اعلام كرده بود.[4]
اما اين كه چرا اسلام راه سوم برده گيرى را مردود ندانست؛ بلكه تضييقاتى در آن ايجاد كرد؟ بدان سبب بود كه:
اولا: اصلاح عادات غلط به زمان نيازمند است؛
ثانياً: در آن زمان بردگان فراوانى وجود داشتند و گاهى بخش عظيمى از جامعه را بردگان تشكيل مى دادند، و اگر از ابتدا بردگى به طور كلّى ملغا مى شد، خود رهايى بردگان باعث نابودى آنان و خانواده هايشان مى شد؛ زيرا بردگان در آن زمان نه كسب و كار مستقلى داشتند و نه زندگى مستقلى[5] حداقل اثر سوء آزاد كردن اين جمعيت انبوه، مختل كردن امنيت جامعه بود. بررسى اين نكته نشان مى دهد كه برخورد ضربتى و دفعى با مسأله برده دارى، امرى غير حكيمانه، بلكه غير ممكن بود؛ از اين رو اسلام، در برخورد با اين مسأله به اصلاح تدريجى پرداخت.
ثالثاً: بردگان در آغاز اسلام منبع اقتصادى و نيروى نظامى نيرومندى براى مشركان و حتى مسلمانان بودند. مشركان آنان را در مزرعه ها، نخلستان ها و ميدان هاى جنگ به كار مى گرفتند؛ چنانچه اسلام در همان ابتدا دستور آزادى بردگان را مى داد، بديهى بود كه تنها مسلمانان به آن عمل مى كردند؛ چون مشركان به آن اعتقادى نداشتند.
اين شيوه رفتار، پيامدهاى بسيار ناخوشايند و ضربه هاى مهلكى را براى جامعه اسلامى نوپا در پى داشت. از جمله:
الف) مسلمانان به يك باره از نيروى اقتصادى و نظامى عظيمى محروم مى شدند و اين ضربه مهلك اقتصادى به آنان بود.
ب) بردگانى كه به اسيرى گرفته مى شدند، چنانچه آزاد مى شدند، چون جا و مكان و درآمد مناسبى نداشتند، به ناچار به پيش مشركانى كه كار مى كردند بر مى گشتند و آنان دوباره، از اين ها براى تقويت بنيه اقتصادى و نيروى نظامى استفاده مى كردند. نتيجه اين كه آزادى بندگان به تدريج، مانع از خسارت اقتصادى و نظامى مسلمانان شد.
رابعاً: به طور كلى، دشمن محارب به جز نابودى انسانيت و از بين بردن نسل بشر و از بين بردن آبادانى ها هدف ديگرى ندارد و بى ترديد، فطرت بشر چنين فردى را محكوم به فنا دانسته، دست كم به بردگى گرفتن او را تجويز مى كند.
خامساً: علاوه بر حكم فطرى، تا آنجا كه تاريخ نشان داده است، انسان ها دشمنان خود را به صورت غنيمت اسير مى گرفته اند.[6]
برده گيرى كه اسلام معتبر دانسته، حقى است كه با فطرت بشر مطابقت دارد كه همان برده گيرى دشمنان دين و مجتمع اسلامى است و چنين كسانى به حكم اجبار به داخل جامعه جذب مى شوند و در لباس بردگى در مى آيند تا به تربيت صالح دينى تربيت يافته، به تدريج آزاد شوند. به عبارت ديگر، افرادى كه تحت تربيت صالح هستند، آزادى اراده و عمل از آنان سلب مى شود تا اينكه در آينده به طور كامل صلاحيت آزاد شدن پيدا كنند؛ همانند مريضى كه طبيب آزادى عمل او را تحت كنترل در مى آورد.
جهان متمدن هر چند به ظاهر، نظام برده دارى را آن هم فقط در «زور و قلدرى» ملغا اعلام كرد، امّا هنوز هم همان نظام به شكلى ديگر در جهان معمول است. كه با نگاهى كوتاه به جنگ جهانى دوم و قيموميت بر ملل محروم و مغلوب مى بينيم كه چه
فجايعى به بار آوردند و هنوز هم محرومان ملل، گرفتار آن نظام قيموميتى غلط هستند.[7]
اسلام نه تنها برده دارى را تأسيس نكرده؛ بلكه براى حل تدريجى اما سريع آن راه حل هايى را ارائه داده است كه در محورهاى زير آنها را مورد توجه قرار مى دهيم:
الف) بستن سرچشمه هاى بردگى: همان گونه كه گفتيم اسلام از بين سه راه معمول برده گيرى در آن زمان، دو راه را ردّ كرد و نپذيرفت (زور و قلدرى، ولايت شوهر، ارث و غيره) و به عللى كه گذشت، براى از بين بردن راه سوم (راه برده گيرى در جنگ) تضييقاتى ايجاد كرد، حتى در صورت پيروزى در جنگ هم گرفتن برده الزامى نبوده است، بلكه دستور اسلام در اين مورد اين است كه بعد از خاتمه جنگ با كفار، افرادى كه اسير مى شوند، به چند صورت با آنان برخورد مى شود:
1. از آنان فديه گرفته شده، آزاد مى شوند؛ 2. با اسيران مسلمان مبادله مى شوند؛ 3. در نهايت، در مواردى كه دو راه قبلى صلاح نبود، به جاى اين كه آن ها را بكشند، اسيرشان كرده، براى خدمت، به كار بگمارند و بين مردم تقسيم كنند.[8]
ب) گشودن دريچه آزادى: اسلام، تمهيداتى ديگر براى آزادى بردگان انديشيده است، از جمله:
ـ آزادى اسير را يكى از كفارات قرار داده است.[9]
ـ با ازدواج زنى كه برده است با يك انسان آزاد و بچه دار شدن آن زن، فروش آن زن ممنوع مى شود تا از سهميه ارث فرزند آزاد شود. [10]
ـ در زكات براى خريد برده و آزاد كردن آن سهمى قرار داده شد. كه بدين ترتيب يك بودجه دايمى براى اين كار از بيت المال در نظر گرفته شده است كه تا آزادى كامل همه بردگان ادامه خواهد يافت. [11]
ـ آزادى بردگان يكى از عبادات شمرده شده و بزرگان در اين زمينه پيش قدم بوده اند تا آنجا كه گفته شده حضرت على بن ابى طالب(عليه السلام) با دست رنج خود هزار بنده را آزاد كرد.[12]
ـ هر كس سهم خود از برده مشترك آزاد كند، سهم شريك ديگر به طورى قهرى آزاد مى شود. [13]
ـ هرگاه كسى مالك يكى از پدر، مادر، اجداد، فرزندان، عمو، عمّه، دايى، خاله، برادر، خواهر، برادرزاده و يا خواهرزاده خود شود، آن ها فوراً آزاد مى شوند.
ـ در برخى موارد، اگر صاحب برده نسبت به برده اش مجازات هاى سختى انجام دهد، آن برده خود به خود آزاد خواهد شد.[14]و ...
ج) احياى شخصيت بردگان: در دورانى كه بناست بردگان به تدريج آزاد شوند؛ دين مبين اسلام براى احياى حقوق آنان اقدامات وسيعى كرده است؛ به طورى كه هيچ فرقى بين بردگان و آزادها قرار نمى دهد، جز به تقوا و پرهيزگارى ؛ لذا به بردگان اجازه مى دهد پست هاى اجتماعى را عهده دار شوند و از فرماندهى گرفته تا پست هاى حساس ديگر.
د) رفتار انسانى با بردگان؛ در اسلام دستورهاى فراوانى درباره مدارا با بردگان آمده است از جمله:
ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: جبرئيل آنقدر براى آزادى برده سفارش كرد كه من فكر كردم براى آزادى برده مهلت معينى مقرر گرديد.[15]
رواياتى داريم كه درباره بردگان، مدّت هفت سال را مطرح كرده اند و فرموده اند: بعد از هفت سال برده را از كار معاف و او را آزاد كنيد.[16]
حضرت امام صادق(عليه السلام) مى فرمود: هرگاه پدرم به غلامش دستورى مى داد و ملاحظه مى كرد كه آن كار، سخت است خودش بسم اللّه مى گفت و كمك مى كرد.[17]
خوش رفتارى نسبت به بردگان در اين دوران انتقالى، به حدى است كه حتى بيگانگان نيز روى آن تمجيد كرده اند؛ براى نمونه، جرجى زيدان مى گويد: اسلام نسبت به بردگان فوق العاده مهربان است و پيامبر اين دين درباره بردگان سفارش بسيار نموده است؛ براى مثال: «كارى كه برده تاب آن را ندارد به او واگذار نكنيد» يا «هر چه خودتان مى خوريد به او بدهيد.»[18]
[1]. مريم/93.
[2]. ر.ك: الميزان، علامه طباطبايى، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 6، ص 538.
[3]. همان، ص 544.
[4]. همان.
[5]. همان.
[6]. همان، ص 549.
[7]. همان، ص 561 ـ 566.
[8]. همان، ج 18، ص 337 ـ 341.
[9]. تحريرالوسيله، امام خمينى، ج 2، ص 110 ـ 117.
[10]. مكاسب، شيخ انصارى، ص 175، سطر 14.
[11]. تفسير نمونه، ج 12، ص 418.
[12]. بحارالانوار، ج 41، ص 43.
[13]. جواهرالكلام، شيخ محمدحسن نجفى، ج 34، ص 154 ـ 158.
[14]. وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 23، ص 43.
[15]. وسائل الشيعه، همان.
[16]. همان.
[17]. بحارالانوار مجلسى، ج 74، ص 142، ح 13.
[18]. تاريخ تمدن، جرجى زيدان، ج 4، ص 54. براى آگاهى بيش تر ر.ك: ترجمه تفسير الميزان، ج 6، ص 494 ـ 497؛ بحارالانوار مجلسى، ج 74، ص 1141؛ مناظره دكتر و پير، شهيد هاشمى نژاد، ص 159 ـ 178؛ تفسير نمونه، ج 14، ص 451 ـ 467.