پرسش:
سلام آقای فلاح .در یک وبلاگ خواندم که جمله خوش شانس باشی را اگر 20 بار به مردم مختلف بفرستیم شانس زیادی به ما روی می آورد . اگر بعد از مدتی نفرستیم بدشانسی به بار می آورد . خواستم ببینم واقعیت دارد؟
پاسخ:
با سلام و سپاس از سوال شما سعید گرامی
سلام آقای فلاح .در یک وبلاگ خواندم که جمله خوش شانس باشی را اگر 20 بار به مردم مختلف بفرستیم شانس زیادی به ما روی می آورد . اگر بعد از مدتی نفرستیم بدشانسی به بار می آورد . خواستم ببینم واقعیت دارد؟
پاسخ:
با سلام و سپاس از سوال شما سعید گرامی
در پاسخ خدمت شما چند نکته عرض میکنم دقت لازم را بفرمایید:
1. این مورد و موارد مشابه که مثلا فلان خواب یا فلان نوشته را به فلان تعداد ارسال کند تا خبری خوشی برسد و الا اتفاق بدی می افتد همگی خرافات است و کمک در این کار هم اشتباه است.حتی متاسفانه این چیزها را در زیارت نامه های حرم معصومین و امام زاده ها می نویسند که شرعا هم درست نیست اما چه کنیم جهالت باعث این امر می شود.
2. شانس و قسمت، آن گونه كه در جامعه مطرح است حقيقت ندارد.
3. در معارف اسلامي، مفاهيمي از قبيل قضا، قدر، دُعا، انجام كارهاي خير و تأثير آن در پيشبرد برخي از امور زندگي انسان و... مطرح است.
4. به طور خلاصه، قضا بدان معنيَ است كه اگر همه علتها در زمينههاي تحقق امري فراهم باشد، آن امر به طور حتم محقق خواهد گرديد. قدر نيز بدين مفهوم است كه خداوند حكيم امور عالم را در قالب اندازهگيريهاي دقيقي قرار داده است. كه امور فوق، در چهارچوب آن نظمبنديها جريان دارد. مثلاً اندامهاي بدن انسان را با وجود او متناسب قرار داده است و اشيايي هم كه در اطراف انسان است، با او متناسب است; مانند نور، حرارت، فاصلة زمين تا خورشيد. پس همه اينها حساب شده است. زمينههاي افعال اختياري انسان هم به همين گونه است ماند اعضأ و جوارح او.(1)
5. اعتماد به نفس همراه با دل بستن به نيروي پايانناپذير الهي، اميدوار بودن به جاي يأس و افسردگي، رو به رو شدن برنامهريزي شده با فراز و نشيبهاي زندگي، افزودن دامنة آگاهيهاي خود به منظور گزينش مصلحتهاي معقول، دعا و راز و نياز به درگاه خداوند آن هم با شرايط ويژة آن، انجام كارهاي خير و گرهگشايي از مشكلات ديگران و... از راه كارهاي منطقي و نيز برخاسته از باورهاي ديني است كه بيترديد در پيشرفت زندگي انسان تأثير به سزايي دارد.
6. بالاخره نكته دیگر آن كه ما بايد براي شانس و قسمت تعريفي داشته باشيم و اينكه چه عناصري را براي برشمردن امري به عنوان شانس و قسمت لازم ميدانيم. به عنوان نمونه، ممكن است كسي معتقد باشد از اين كه چون دختر هستم و در شهر دوري از كنكور قبول نشدم، شانس آوردم و يا در قضيه ازدواج بر اين باور باشد از اين كه با پسري كه ازدواج كردهام كه گرچه دارايي و حتي شغل آنچناني ندارد اما شخص مؤمن و مسئوليت شناس است، شانس آوردم. در همين دو مثال ياد شده، ممكن است شخص، درست نقطه مقابل آن فكر كند. از اين رو، تلقّي امري به عنوان شانس، به طور عمده بسته به باورهاي شخص است و اين كه مسايل را از چه دريچهاي مينگرد. هرچند متأسفانه، معمولاً انسانها در دام باورهاي غلط جامعه گرفتاري آيند و با آنها هم نوا ميگردند. معيارهاي حاكم بر جامعه، لزوماً به معني هماهنگي آنها با معيارهاي صحيح ديني و عقلاني نيست. خوب، بلكه ضروري است به جاي غلطيدن در اشتباهات فكري حاكم بر جامعه، تعريفي صحيح و منطقي براي شانس و قسمت داشته باشيم. نيز، امور خود را در مسيري كه دين و عقل و فطرت صحيح انساني، راهنماگر آن است، جهت دهيم كه در اين صورت به وظيفه خود عمل نمودهايم. انجام امور بر اساس وظيفه ديني و عقل و فطرت ناب انساني، بسي منطقيتر از به انتظار شانس و قسمت نشستن است. اگر مدار حركت ما، محوري باشد كه ذكر گرديد; در آن صورت هر آنچه را اتفاق افتاد ، تن در دهيم كه موافق با قضا و قدر الهي هم همين است. و درباره آنها هيچ اعتراضي نداشته باشيم و از اين كه به شانس و قسمت بد گرفتار آمدهايم، حسرت نخوريم. در صورتي كه بدون بهرهگيري از راهكارهاي منطقي ديني و عقل و فطرت صحيح انساني، اقدام كرديم، بدانيم آنچه واقع شد نتيجه اين حركت ناصحيح ما بوده است.
از نظر فلسفی نیز،هيچ چيز درعالم از روي تصادف و اتفاق رخ نميدهد. همه چيز در نظامي متقن، متكي برسلسله علل خويش هستند. ولي ما از آن جايي كه علل را نميشناسيم، نامشرا تصادف و شانس ميگذاريم. اگر پرده از روي سلسله علل كنار رود، خواهيمديد كه هيچ چيز اتفاقي وجود ندارد، گرچه برخي از اين علل از اختيار و علمما خارج باشد. بنابراين بايد كوشيد تا با فراهم كردن اسباب و عوامل در هرزمينهاي، به ايجاد بخت و شانس پرداخت؟!
خوش شانسي و بد شانسي، بيشتر از آن كه معلول علتهاي ناشناختهباشد، دستاورد تفكر و انديشه هر شخص درباره خويشتن است. كسي كه بههر دليل خود را همواره بدشانس ميداند، طبيعتاً عملي متناسب با آن بروزميدهد و زمينهساز بدشانسي خويش ميشود.
بنا بر این ،چيزي كه شانس و اقبال و بخت و طالع ميگويند، حقيقت ندارد. علّت هر حادثه خوب يا بدي، كه براي انسان پيش ميآيد، يك دسته علل و عوامل واقعي است.
اندشه و رفتار و كوشش خود انسان و محيط نشو نما و اوضاع و شرايط زندگياش، در سرنوشت او تأثير دارد. در واقع، علّت روي دادن بسياري از رويدادها، همين عوامل است. ولي گاهي ما از علل واقعي حوادث آگاهي نداريم و از اين رو، منشأ آنها را شانس و اتّفاق ميپنداريم، در صورتي كه اگر دقّت كنيم، آشكار ميشود كه آن حادثه، بيعلّت نبوده است.
در مورد سرنوشت وقسمت ، توجه شما را به مطالب ذیل جلب می کنیم:
(قسمت ) به معاني مختلفي به كار برده مي شود كه اعتقاد به برخي از آنها, موجه است و به برخي ديگر ناموجه .
قسمت به اين معنا كه : (يك رويداد, معلول يك سري عوامل است كه با تحقق آن عوامل , قطعا" آن رويداد به وقوع خواهد پيوست ). اين معنا كاملا" منطقي و صحيح است ; مثلا" اگر كسي هر روز ورزش كند, عضلاتش قوي خواهد شد و يا اگر در عبور از خيابان دقت نكند, تصادف رخ خواهد داد. كاربرد معنايي ديگر براي قسمت , آن است كه :(نقش فرد در حوادث كاملا" ناديده گرفته شده , همه چيز به مقدرات واگذار گردد). اين برداشت از قسمت برداشتي نادرست و توجيه خوبي براي اهمال و ناتواني ها است .
اگر تصوير صحيحي از موضوع قضا و قدر داشته باشيم , همه اين ابهامات به كنار خواهد رفت . مسائله قضا و قدر همان مشيت الهي است كه در نظام هستي هر چيز را با محاسبه دقيق و معين به طور قانون مند و سازوار در چارچوب نظام علت و معلول قرار داده است . شناخت صحيح مشيت خداوند و خواست انسان مبتني برداشتن تصور صحيح از مشيت خداوند در نظام جهان و انسان است . ترديدي نيست كه هيچ رخدادي در جهان جز به مشيت خداوند اتفاق نمي افتد. برگي كه از درخت ساقط مي شود و يا كاري كه از انسان سر مي زند هر دو به مشيت خداوند است . اما چگونگي جريان مشيت در اين دو تفاوت دارد. زيرا انسان تفاوتي عمده واساسي با ديگر موجودات دارد و آن اين كه داراي اختيار است . به عبارت ديگر خداوند خواسته است كه انسان مختار باشد و به اختيار خود بتواند كاري را انجام دهد.
بر اين اساس اختيار انسان در طول مشيت و قضا و قدر خداوند است . يعني خداوند خواسته كه انسان توان خواستن و انتخاب كردن را داشته باشد. از همين رو اگرشما علت ها وعوامل كاري را كاملا فراهم و بر آن اقدام نموديد آن واقعه اتفاق خواهد افتاد. مثلا اگر آتش و بنزين و اكسيژن را در كنار هم قرار دهيد قطعا انفجار رخ خواهد داد. اين همان نظام متقن و تخلف ناپذير هستي است .
حال زماني كه اسباب و علل كاري را فراهم مي سازيد و آن كار صورت مي پذيرد آيا بدون مشيت الهي صورت گرفته ؟ مسلما" اين چنين نيست ولي مشيت خدا چيزي زايد بر در دسترس قرار دادن همان اسباب و علل و تائثير بخشي به آن نيست . در مورد انسان هم مشيت او بر آزاد و مختار بودن انسان است . بنابراين فعاليت هاي ارادي انسان جبرا از او صادر نمي شود و مستند به خواست آزاد خود اوست . در عين حال به مشيت الهي نيز استناد دارد به اين معنا كه اگر تكوينا نمي خواست چنين بشود به او آزادي و اختيار نمي داد و مانند ديگر اجزاي طبيعي در مسير واحدي انسان را به حركت در مي آورد. از اين جاست كه مي بينيم برخلاف پندار برخي از متكلمين و مستشرقين اسلام قائل به مشيت و تقدير الهي است اما تقدير به معنايي كه گفتيم هرگز مستلزم جبر نيست .
براي توضيح اين مطلب , به نكات ذيل دقت كنيد:
الف) خداي سبحان هستي بخش كائنات است و هر چيزي در اصل وجود و گرفتن فيض , به ذات اقدس او وابسته است .
ب) هم چنان كه خداوند كائنات را آفريده است,به آنها نيز آگاهي و احاطه علمي دارد (الا يعلم من خلق; آيا كسي كه آفريده است نمي داند؟) (2). يعني , خدا به دو صورت بر اشيا احاطه دارد:
يكي اشراف وجودي
دوم احاطه علمي
ولي هيچ يك با اختيار انسان تنافي ندارد. انسان با وصف اختياري كه خداوند به او بخشيده , در قبضه قدرت حق قرار دارد. در اين جا اگر انسان از خود اختياري نداشته باشد, با وصف اين كه مشيت پروردگار بر انسان مختار قرار گرفته است , در آن صورت مشيت حق درباره انسان نافذ نبوده است . به عبارت ديگر اختيار و آزادي انسان , در طول قدرت پروردگار خواهد بود. بنابراين از جمله اشيايي كه در قبضه قدرت حق قرار دارد, (اراده انسان) است ; ولي نه بدين معنا كه اراده از انسان سلب گشته و او مجبور است ; چون (اراده ) ذاتا" با اختيار همراه است و معنا ندارد كه گفته شود: (به كسي اراده داده شده است , ولي در عين حال آن كس اختياري از خود ندارد).
در اين صورت انسان به جبر, مختار و با اراده است .
بنابراين , قدرت مطلقه پروردگار نه تنها باعث جبر نيست , بلكه باعث اختيار و اراده انسان است .
اجازه دهید بیشتر بحث را باز کنیم:
فلاسف گفته اند: يكي از اقسام علل , علت هاي قريبه و بعيده است ; مثلا" نوشته كاغذ معلول حركت قلم و حركت قلم معلول حركت دست و حركت دست معلول اراده و اراده معلول نفس انسان است و نفس ما نيز معلول ذات احديت است .
در اين جا ملاحظه مي كنيد كه همه اين علل حقيقي هستند و خداي سبحان نيز علت العلل انجام اين رفتار (نوشتن ) است .
گفتني است كه خداي سبحان هر كاري را از طريق علل و اسباب خودش انجام مي دهد.
امام صادق (ع ) نيز مي فرمايد: (ابي الله ان يجري الاشيائ الا بالاسباب ; خداي سبحان هر كاري را توسط اسباب ويژه خودش انجام مي دهد), (3) و در مثال مذكور, خداوند از طريق عقل , اراده , بازو و انگشت اين نقش را ترسيم مي كند. حال نقش (اراده)در اين ميان چه خواهد بود؟
خداوند از طريق اراده انسان , اين نقش را مي آفريند. اين عمل تحت پوشش و در طول قدرت الهي است و در عين حال از روي اختيار انسان انجام گرفته است ; چون ملاك در اختيار بودن فعل , وجود (اراده ) است .
فيض الهي را مي توان نظير جريان الكتريسيته براي يك دستگاه (رايانه)دانست . از يك طرف اگر جريان الكتريسيته نباشد, همه چيز متوقف است . ولي از طرفي نمي توان نقش دستگاه رايانه و كاري كه انسان با آن انجام مي دهد را ناديده گرفت .
خداي سبحان به همه انسان ها و آنچه انجام داده اند و يا در حال انجام آن هستند و يا در آينده انجام خواهند داد احاطه علمي دارد; ولي نه بدين معنا كه چون خدا مي داند, ما چه بخواهيم و چه نخواهيم , انجام خواهد شد. خداي سبحان چه چيزي را مي داند؟ خداوند مي داند كه افراد بشر با اراده خود, چه چيزي را انتخاب كرده اند و چه چيزي را انجام مي دهند. در اين جا علم الهي , نظير دوربيني است كه براي تلويزيون هاي مداربسته نصب شده و هر آنچه در مقابل دوربين انجام مي گيرد, منعكس مي كند. علم الهي نيز همه آنچه هست را نشان مي دهد; چه از روي جبر, نظير امور طبيعي يا از روي آزادي و اختيار, نظير امور انسان . استادي دانشجوي فعال خود را مي شناسد و مي داند كه با وصفي كه دارد, در امتحان با نمره عالي موفق خواهد شد, حال آيا اين دانستن , اختيار و اراده را از دانشجو سلب مي كند؟ دانستن خداوند نيز چنين است . علم الهي به گذشته و آينده يكسان است ; يعني , همان گونه كه خداوند به رفتار اختياري انسان در گذشته آگاه است , نسبت به رفتار اختياري انسان در آينده نيز عالم و آگاه است و همان طور كه آگاهي به گذشته با اختيار انسان منافات ندارد, آگاهي نسبت به آينده نيز با اختيار انسان منافات ندارد.
منابع:
1) الميزان، علامه طباطبايي;، ج 13، ص 38، مؤسسه الاعلمي، بيروت / نيز ر.ك: همان، ج 19، ص 90.
2) سوره ملك , آيه 14
3) بحارالانوار, ج 20, ص 90
2. شانس و قسمت، آن گونه كه در جامعه مطرح است حقيقت ندارد.
3. در معارف اسلامي، مفاهيمي از قبيل قضا، قدر، دُعا، انجام كارهاي خير و تأثير آن در پيشبرد برخي از امور زندگي انسان و... مطرح است.
4. به طور خلاصه، قضا بدان معنيَ است كه اگر همه علتها در زمينههاي تحقق امري فراهم باشد، آن امر به طور حتم محقق خواهد گرديد. قدر نيز بدين مفهوم است كه خداوند حكيم امور عالم را در قالب اندازهگيريهاي دقيقي قرار داده است. كه امور فوق، در چهارچوب آن نظمبنديها جريان دارد. مثلاً اندامهاي بدن انسان را با وجود او متناسب قرار داده است و اشيايي هم كه در اطراف انسان است، با او متناسب است; مانند نور، حرارت، فاصلة زمين تا خورشيد. پس همه اينها حساب شده است. زمينههاي افعال اختياري انسان هم به همين گونه است ماند اعضأ و جوارح او.(1)
5. اعتماد به نفس همراه با دل بستن به نيروي پايانناپذير الهي، اميدوار بودن به جاي يأس و افسردگي، رو به رو شدن برنامهريزي شده با فراز و نشيبهاي زندگي، افزودن دامنة آگاهيهاي خود به منظور گزينش مصلحتهاي معقول، دعا و راز و نياز به درگاه خداوند آن هم با شرايط ويژة آن، انجام كارهاي خير و گرهگشايي از مشكلات ديگران و... از راه كارهاي منطقي و نيز برخاسته از باورهاي ديني است كه بيترديد در پيشرفت زندگي انسان تأثير به سزايي دارد.
6. بالاخره نكته دیگر آن كه ما بايد براي شانس و قسمت تعريفي داشته باشيم و اينكه چه عناصري را براي برشمردن امري به عنوان شانس و قسمت لازم ميدانيم. به عنوان نمونه، ممكن است كسي معتقد باشد از اين كه چون دختر هستم و در شهر دوري از كنكور قبول نشدم، شانس آوردم و يا در قضيه ازدواج بر اين باور باشد از اين كه با پسري كه ازدواج كردهام كه گرچه دارايي و حتي شغل آنچناني ندارد اما شخص مؤمن و مسئوليت شناس است، شانس آوردم. در همين دو مثال ياد شده، ممكن است شخص، درست نقطه مقابل آن فكر كند. از اين رو، تلقّي امري به عنوان شانس، به طور عمده بسته به باورهاي شخص است و اين كه مسايل را از چه دريچهاي مينگرد. هرچند متأسفانه، معمولاً انسانها در دام باورهاي غلط جامعه گرفتاري آيند و با آنها هم نوا ميگردند. معيارهاي حاكم بر جامعه، لزوماً به معني هماهنگي آنها با معيارهاي صحيح ديني و عقلاني نيست. خوب، بلكه ضروري است به جاي غلطيدن در اشتباهات فكري حاكم بر جامعه، تعريفي صحيح و منطقي براي شانس و قسمت داشته باشيم. نيز، امور خود را در مسيري كه دين و عقل و فطرت صحيح انساني، راهنماگر آن است، جهت دهيم كه در اين صورت به وظيفه خود عمل نمودهايم. انجام امور بر اساس وظيفه ديني و عقل و فطرت ناب انساني، بسي منطقيتر از به انتظار شانس و قسمت نشستن است. اگر مدار حركت ما، محوري باشد كه ذكر گرديد; در آن صورت هر آنچه را اتفاق افتاد ، تن در دهيم كه موافق با قضا و قدر الهي هم همين است. و درباره آنها هيچ اعتراضي نداشته باشيم و از اين كه به شانس و قسمت بد گرفتار آمدهايم، حسرت نخوريم. در صورتي كه بدون بهرهگيري از راهكارهاي منطقي ديني و عقل و فطرت صحيح انساني، اقدام كرديم، بدانيم آنچه واقع شد نتيجه اين حركت ناصحيح ما بوده است.
از نظر فلسفی نیز،هيچ چيز درعالم از روي تصادف و اتفاق رخ نميدهد. همه چيز در نظامي متقن، متكي برسلسله علل خويش هستند. ولي ما از آن جايي كه علل را نميشناسيم، نامشرا تصادف و شانس ميگذاريم. اگر پرده از روي سلسله علل كنار رود، خواهيمديد كه هيچ چيز اتفاقي وجود ندارد، گرچه برخي از اين علل از اختيار و علمما خارج باشد. بنابراين بايد كوشيد تا با فراهم كردن اسباب و عوامل در هرزمينهاي، به ايجاد بخت و شانس پرداخت؟!
خوش شانسي و بد شانسي، بيشتر از آن كه معلول علتهاي ناشناختهباشد، دستاورد تفكر و انديشه هر شخص درباره خويشتن است. كسي كه بههر دليل خود را همواره بدشانس ميداند، طبيعتاً عملي متناسب با آن بروزميدهد و زمينهساز بدشانسي خويش ميشود.
بنا بر این ،چيزي كه شانس و اقبال و بخت و طالع ميگويند، حقيقت ندارد. علّت هر حادثه خوب يا بدي، كه براي انسان پيش ميآيد، يك دسته علل و عوامل واقعي است.
اندشه و رفتار و كوشش خود انسان و محيط نشو نما و اوضاع و شرايط زندگياش، در سرنوشت او تأثير دارد. در واقع، علّت روي دادن بسياري از رويدادها، همين عوامل است. ولي گاهي ما از علل واقعي حوادث آگاهي نداريم و از اين رو، منشأ آنها را شانس و اتّفاق ميپنداريم، در صورتي كه اگر دقّت كنيم، آشكار ميشود كه آن حادثه، بيعلّت نبوده است.
در مورد سرنوشت وقسمت ، توجه شما را به مطالب ذیل جلب می کنیم:
(قسمت ) به معاني مختلفي به كار برده مي شود كه اعتقاد به برخي از آنها, موجه است و به برخي ديگر ناموجه .
قسمت به اين معنا كه : (يك رويداد, معلول يك سري عوامل است كه با تحقق آن عوامل , قطعا" آن رويداد به وقوع خواهد پيوست ). اين معنا كاملا" منطقي و صحيح است ; مثلا" اگر كسي هر روز ورزش كند, عضلاتش قوي خواهد شد و يا اگر در عبور از خيابان دقت نكند, تصادف رخ خواهد داد. كاربرد معنايي ديگر براي قسمت , آن است كه :(نقش فرد در حوادث كاملا" ناديده گرفته شده , همه چيز به مقدرات واگذار گردد). اين برداشت از قسمت برداشتي نادرست و توجيه خوبي براي اهمال و ناتواني ها است .
اگر تصوير صحيحي از موضوع قضا و قدر داشته باشيم , همه اين ابهامات به كنار خواهد رفت . مسائله قضا و قدر همان مشيت الهي است كه در نظام هستي هر چيز را با محاسبه دقيق و معين به طور قانون مند و سازوار در چارچوب نظام علت و معلول قرار داده است . شناخت صحيح مشيت خداوند و خواست انسان مبتني برداشتن تصور صحيح از مشيت خداوند در نظام جهان و انسان است . ترديدي نيست كه هيچ رخدادي در جهان جز به مشيت خداوند اتفاق نمي افتد. برگي كه از درخت ساقط مي شود و يا كاري كه از انسان سر مي زند هر دو به مشيت خداوند است . اما چگونگي جريان مشيت در اين دو تفاوت دارد. زيرا انسان تفاوتي عمده واساسي با ديگر موجودات دارد و آن اين كه داراي اختيار است . به عبارت ديگر خداوند خواسته است كه انسان مختار باشد و به اختيار خود بتواند كاري را انجام دهد.
بر اين اساس اختيار انسان در طول مشيت و قضا و قدر خداوند است . يعني خداوند خواسته كه انسان توان خواستن و انتخاب كردن را داشته باشد. از همين رو اگرشما علت ها وعوامل كاري را كاملا فراهم و بر آن اقدام نموديد آن واقعه اتفاق خواهد افتاد. مثلا اگر آتش و بنزين و اكسيژن را در كنار هم قرار دهيد قطعا انفجار رخ خواهد داد. اين همان نظام متقن و تخلف ناپذير هستي است .
حال زماني كه اسباب و علل كاري را فراهم مي سازيد و آن كار صورت مي پذيرد آيا بدون مشيت الهي صورت گرفته ؟ مسلما" اين چنين نيست ولي مشيت خدا چيزي زايد بر در دسترس قرار دادن همان اسباب و علل و تائثير بخشي به آن نيست . در مورد انسان هم مشيت او بر آزاد و مختار بودن انسان است . بنابراين فعاليت هاي ارادي انسان جبرا از او صادر نمي شود و مستند به خواست آزاد خود اوست . در عين حال به مشيت الهي نيز استناد دارد به اين معنا كه اگر تكوينا نمي خواست چنين بشود به او آزادي و اختيار نمي داد و مانند ديگر اجزاي طبيعي در مسير واحدي انسان را به حركت در مي آورد. از اين جاست كه مي بينيم برخلاف پندار برخي از متكلمين و مستشرقين اسلام قائل به مشيت و تقدير الهي است اما تقدير به معنايي كه گفتيم هرگز مستلزم جبر نيست .
براي توضيح اين مطلب , به نكات ذيل دقت كنيد:
الف) خداي سبحان هستي بخش كائنات است و هر چيزي در اصل وجود و گرفتن فيض , به ذات اقدس او وابسته است .
ب) هم چنان كه خداوند كائنات را آفريده است,به آنها نيز آگاهي و احاطه علمي دارد (الا يعلم من خلق; آيا كسي كه آفريده است نمي داند؟) (2). يعني , خدا به دو صورت بر اشيا احاطه دارد:
يكي اشراف وجودي
دوم احاطه علمي
ولي هيچ يك با اختيار انسان تنافي ندارد. انسان با وصف اختياري كه خداوند به او بخشيده , در قبضه قدرت حق قرار دارد. در اين جا اگر انسان از خود اختياري نداشته باشد, با وصف اين كه مشيت پروردگار بر انسان مختار قرار گرفته است , در آن صورت مشيت حق درباره انسان نافذ نبوده است . به عبارت ديگر اختيار و آزادي انسان , در طول قدرت پروردگار خواهد بود. بنابراين از جمله اشيايي كه در قبضه قدرت حق قرار دارد, (اراده انسان) است ; ولي نه بدين معنا كه اراده از انسان سلب گشته و او مجبور است ; چون (اراده ) ذاتا" با اختيار همراه است و معنا ندارد كه گفته شود: (به كسي اراده داده شده است , ولي در عين حال آن كس اختياري از خود ندارد).
در اين صورت انسان به جبر, مختار و با اراده است .
بنابراين , قدرت مطلقه پروردگار نه تنها باعث جبر نيست , بلكه باعث اختيار و اراده انسان است .
اجازه دهید بیشتر بحث را باز کنیم:
فلاسف گفته اند: يكي از اقسام علل , علت هاي قريبه و بعيده است ; مثلا" نوشته كاغذ معلول حركت قلم و حركت قلم معلول حركت دست و حركت دست معلول اراده و اراده معلول نفس انسان است و نفس ما نيز معلول ذات احديت است .
در اين جا ملاحظه مي كنيد كه همه اين علل حقيقي هستند و خداي سبحان نيز علت العلل انجام اين رفتار (نوشتن ) است .
گفتني است كه خداي سبحان هر كاري را از طريق علل و اسباب خودش انجام مي دهد.
امام صادق (ع ) نيز مي فرمايد: (ابي الله ان يجري الاشيائ الا بالاسباب ; خداي سبحان هر كاري را توسط اسباب ويژه خودش انجام مي دهد), (3) و در مثال مذكور, خداوند از طريق عقل , اراده , بازو و انگشت اين نقش را ترسيم مي كند. حال نقش (اراده)در اين ميان چه خواهد بود؟
خداوند از طريق اراده انسان , اين نقش را مي آفريند. اين عمل تحت پوشش و در طول قدرت الهي است و در عين حال از روي اختيار انسان انجام گرفته است ; چون ملاك در اختيار بودن فعل , وجود (اراده ) است .
فيض الهي را مي توان نظير جريان الكتريسيته براي يك دستگاه (رايانه)دانست . از يك طرف اگر جريان الكتريسيته نباشد, همه چيز متوقف است . ولي از طرفي نمي توان نقش دستگاه رايانه و كاري كه انسان با آن انجام مي دهد را ناديده گرفت .
خداي سبحان به همه انسان ها و آنچه انجام داده اند و يا در حال انجام آن هستند و يا در آينده انجام خواهند داد احاطه علمي دارد; ولي نه بدين معنا كه چون خدا مي داند, ما چه بخواهيم و چه نخواهيم , انجام خواهد شد. خداي سبحان چه چيزي را مي داند؟ خداوند مي داند كه افراد بشر با اراده خود, چه چيزي را انتخاب كرده اند و چه چيزي را انجام مي دهند. در اين جا علم الهي , نظير دوربيني است كه براي تلويزيون هاي مداربسته نصب شده و هر آنچه در مقابل دوربين انجام مي گيرد, منعكس مي كند. علم الهي نيز همه آنچه هست را نشان مي دهد; چه از روي جبر, نظير امور طبيعي يا از روي آزادي و اختيار, نظير امور انسان . استادي دانشجوي فعال خود را مي شناسد و مي داند كه با وصفي كه دارد, در امتحان با نمره عالي موفق خواهد شد, حال آيا اين دانستن , اختيار و اراده را از دانشجو سلب مي كند؟ دانستن خداوند نيز چنين است . علم الهي به گذشته و آينده يكسان است ; يعني , همان گونه كه خداوند به رفتار اختياري انسان در گذشته آگاه است , نسبت به رفتار اختياري انسان در آينده نيز عالم و آگاه است و همان طور كه آگاهي به گذشته با اختيار انسان منافات ندارد, آگاهي نسبت به آينده نيز با اختيار انسان منافات ندارد.
منابع:
1) الميزان، علامه طباطبايي;، ج 13، ص 38، مؤسسه الاعلمي، بيروت / نيز ر.ك: همان، ج 19، ص 90.
2) سوره ملك , آيه 14
3) بحارالانوار, ج 20, ص 90