پرسش:
امر به معروف و نهى از منكر چند مرحله دارد؟
جواب:
امر به معروف و نهى از منكر داراى مراتب و مراحل سه گانه قلبى، زبانى و عملى است. در منابع روايى و فقهى، از اين مراحل به «انكار قلبى»، «انكار زبانى» و «انكار با دست» تعبير مى شود[1]. فقها و مفسران، اين مراحل را از برخى روايات استفاده كرده اند. بر پايه روايتى، امام باقر(عليه السلام)فرمود:
با دل هاى خود، منكر را ناخوش داريد و با زبان هاى خود، از آن باز داريد و با دست خود، بر پيشانى كسانى كه مرتكب آن مى شوند بكوبيد و در راه خدا، از سرزنش هيچ كس بيم نداشته باشيد[2].
مرحله اول
در اين كه در مرحله قلبى چه وظيفه اى برعهده مكلفان است، آراى گوناگونى وجود دارد كه تفاسير مختلف را مى توان در سه نظر جمع بندى كرد:
1. برخى گفته اند مكلف در اين مرحله بايد به وجوب واجبات و حرمت محرمات اعتقاد داشته باشد؛[3]
2. بعضى آن را به كراهت داشتن و راضى نبودن به گناه معنا كرده اند؛[4]
3. گروهى انكار قلبى را به اظهار كراهت قلبى از گناه تفسير كرده اند[5].
به نظر مى رسد دو تفسير نخست نمى تواند از مصاديق حقيقى امر به معروف و نهى از منكر به شمار آيد؛ زيرا التزام به وجوب واجبات و حرمت محرمات و نيز كراهت داشتن از گناه، از امور قلبى است كه لازمه ايمان است (و مى توان گفت كه چنين التزامى واجب عينى است كه بر همه مؤمنان و در همه شرايط لازم است) برخلاف تفسير سوم كه كراهت قلبى به گونه اى ابراز مى شود كه مى توان گفت طلبى محقق شده و از مراتب امر به معروف و نهى از منكر به شمار مى رود؛[6] چنان كه روايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) پايين ترين درجه نهى از منكر را ابراز خشم و ناخرسندى در روبه رو شدن با منكر معرفى كرده، مى تواند مؤيد همين مطلب باشد:
أدنى الإنكار أن تلقى أهل المعاصي بوجوه مكفهرّة؛پايين ترين درجه نهى از منكر آن است كه انسان با گنه كاران با چهره گرفته و خشم آلود برخورد كند[7].
مرحله دوم و سوم
در صورتى كه در مرحله اوّل به مقصود نرسيم، (به اقامه معروف و ترك منكر موفق نشويم) بايد از زبان و سخن بهره بگيريم و چنان چه دو مرحله قبل نتيجه ندهد، بايد براى تحقق معروف و بر چيده شدن منكر اقدام عملى و اعمال قدرت كرد (مرحله سوم). البته برخى موارد اين مرحله، به اجازه از حاكم اسلامى نياز دارد.
با حاصل شدن مقصود از هر مرتبه (قلبى، زبانى و عملى) عمل به مرتبه بعدى جايز نيست. البته هريك از اين مراتب نيز داراى درجاتى است؛ براى مثال مى توان ابراز كراهت قلبى را با نگاه، اشاره، درهم كشيدن چهره، روى گردانى و دورى ادا كرد. هم چنين مرحله زبانى را با گفتوگوى ملايم و نرم و تندى و فرياد به جاى آورد و همين طور مراتب ديگر[8]. برخى فقيهان و مفسران رعايت ترتيب در اين مراتب را از مقدم شدن اصلاح بر جنگ در آيه 9 حجرات استفاده كرده اند؛[9] زيرا اين آيه به ما مى آموزد كه به هنگام جنگ و درگيرى در ميان مسلمانان ابتدا كوشش شود كه با گفتوگو ميان آنان صلح برقرار نماييم و اگر موفق نشديم، آن گاه با ستم گر و كسى كه جنگ را تحميل كرده است، وارد جنگ و نبرد شويم:
(و اِن طَـائِفَتانِ مِنَ المُؤمِنينَ اقتَتَلوا فَاَصلِحوا بَينَهُما فَاِن بَغَت اِحدهُما عَلَى الاُخرى فَقـتِلوا الَّتى تَبغى حَتّى تَفىءَ اِلى اَمرِ اللّهِ)؛واگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند ميان آن دو را اصلاح دهيد و اگر يكى از دو بر ديگرى تعدى كرد، با آن كه تعدى مى كند بجنگيد، تا به فرمان خدا باز گردد.
پرسش:
آيا راضى بودن به گناه ديگران گناه است با اين كه ما خود در آن گناه مشاركت نمى كنيم؟
جواب:
راضى نبودن و كراهت داشتن از گناه، لازمه ايمان است. برخى همين ناخرسندى از گناه به هنگام رويارويى با آن را پايين ترين مرحله امر به معروف و نهى از منكر شمرده اند و اگر كسى به عمل ناپسند گناه كار راضى باشد، خود از جمله گناه كاران به شمار مى رود. از همين رو، خداوند در آيه 91 بقره، قتل پيامبران را به يهود دوران پيامبر نسبت مى دهد و آنان را به دليل ارتكاب اين عمل زشت نكوهش مى كند، با اين كه اين عمل را بنى اسرائيل در گذشته انجام داده بودند: (قُل فَلِمَ تَقتُلونَ اَنبِياءَ اللّهِ مِن قَبلُ اِن كُنتُم مُؤمِنِين).در آيه 181 و 183 آل عمران نيز كشتن پيامبران را به يهوديان معاصر پيامبر نسبت داده است. اين نسبت از آن رو بود كه اين يهوديان به عمل پيشينيان خود راضى بودند[10].
در روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز، كسى كه به گناه راضى است، شريك گناه كار شمرده شده[11] و تأكيد شده است كه اگر كسى در مشرق كشته شود و شخصى در مغرب از اين كار رضايت داشته باشد، اين شخص شريك قاتل به حساب مى آيد[12].
پرسش:
گاه در جمع دوستانى قرار مى گيرم كه گناه مى كنند، مثلاً نوار موسيقى مبتذل گوش كرده و يا غيبت مى كنند و با اين كه به آنان تذكر مى دهم و نهى از منكر مى كنم، به حرفم توجه نمى كنند، لطفاً بفرماييد من چه وظيفه اى دارم؟
جواب:
دراين موارد شما وظيفه داريد كه جمع را ترك كنيد؛ زيرا نشستن در چنين مجالسى براى كسى كه توانايى جلوگيرى از وقوع گناه را ندارد، گناه است و چنين كسى شريك گناه كاران به حساب مى آيد. مفسران اين مطلب را در ذيل آيه 14 نساء بيان كرده اند؛ زيرا خداوند دراين آيه از مؤمنان مى خواهد كه هرگاه شنيدند آيات خدا در مجلسى انكار و استهزا مى شود، با كافران هم نشينى نكنند و گرنه مانند كافران خواهند بود:
(وقَد نَزَّلَ عَلَيكُم فِى الكِتـبِ اَن اِذا سَمِعتُم ءايـتِ اللّهِ يُكفَرُ بِها ويُستَهزَاُ بِها فَلا تَقعُدوا مَعَهُم حَتّى يَخوضوا فى حَديث غَيرِهِ اِنَّكُم اِذًا مِثلُهُم)؛والبته [خدا] در قرآن بر شما نازل كرده كه هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مى گيرد با آنان منشينيد، تا به سخنى غير از آن در آيند؛ چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود.
به گفته طبرسى، اين آيه برحرمت هم نشينى با فاسقان و بدعت گذاران دلالت دارد. جمعى از مفسران گفته اند: به همين دليل، اگر شخصى دروغ بگويد و هم نشينان او بخندند، خداوند بر آنان غضب مى كند[13]. شايان ذكر است كه ترك مجلس گناه يكى از درجات مرتبه قلبى و نوعى ابراز كراهت قلبى و ناخرسندى از گناه است.
بر اساس روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در تفسير آيه 78 و 79 سوره مائده، جمعى از لعنت شدگان به زبان داوود و عيسى(عليهما السلام)، دانشمندانى بودند كه على رغم نهى از منكر، با مرتكبان عمل زشت هم نشينى كرده، با آنان مى خوردند و مى آشاميدند، به گونه اى كه گويا گناهى مرتكب نشده اند.[14]
پرسش:
حكومت اسلامى در موضوع امر به معروف و نهى از منكر، چه وظيفه اى دارد؟
جواب:
بى ترديد برخى مراحل امر به معروف و نهى از منكر كه به اقدام و برخورد عملى نياز دارد، به عهده همه مردم نهاده نشده، بلكه حكومت اسلامى وظيفه دارد در اين گونه موارد اقدام كند؛ زيرا اگر افراد جامعه بدون اذن حاكم اسلامى، به اين مرحله عمل كنند، در بعضى موارد برخوردهاى اجتماعى، موجب هرج و مرج شده و نظم و امنيت جامعه اسلامى خدشه دار مى شود. بنابراين، حكومت اسلامى كه داراى تشكيلاتى مقتدر است، شايستگى برخورد عملى با منكرات را دارد و با قصاص و اجراى حدود و تعزيرات مى تواند با منكرات مبارزه كند. از بعضى آيات قرآنى نيز استفاده مى شود كه برخى مراتب امر به معروف و نهى از منكر، بر عهده گروهى خاص است كه اين گروه از جهت علمى و عملى آماده شده و زير نظر حاكم اسلامى به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر مى پردازند در اين جا، براى نمونه، آياتى را مى آوريم كه به اين وظيفه حكومت اسلامى اشاره دارد: 1. (ولتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ يَدعونَ اِلَى الخَيرِ ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ)[15]؛و بايد از ميان شما گروهى مردم را به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند.
وظيفه امر به معروف و نهى از منكر در اين آيه، بر عهده جمعيتى ويژه (اُمَّةٌ) نهاده شده است. برخى به قرينه واژه «اُمَّةٌ» در اين آيه، مراد از امت در چند آيه بعد را نيز همين جمعيت ويژه دانسته اند[16]:
(كُنتُم خَيرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ وتَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ)[17]؛شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد، به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند باز مى داريد.
به بيان ديگر، در اين آيه هم وظيفه امر به معروف و نهى از منكر (عمل به مرحله سوم) بر عهده همه مردم نهاده نشده، بلكه بر عهده گروهى خاص است. رواياتى كه امّت در آيه 110 عمران را بر ائمه(عليه السلام)تطبيق كرده است، مؤيّد همين معناست[18] كه برخى مراحل امر به معروف و نهى از منكر فقط بر عهده حاكم اسلامى و گروهى خاص است. 2. (اَلَّذينَ اِن مَكَّنّـهُم فِى الاَرضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وءاتَوُا الزَّكوةَ واَمَروا بِالمَعروفِ ونَهَوا عَنِ المُنكَرِ ولِلّهِ عـقِبَةُ الاُمور)؛كسانى كه چون در زمين به آنان توانايى دهيم، نماز برپا مى دارند و زكات مى دهند و به كارهاى پسنديده وا مى دارند و از كارهاى ناپسند باز مى دارند و فرجام همه كارها از آنِ خداست.[19]
امر به معروف و نهى از منكرى كه آيه از آن سخن گفته، مى تواند برخى مراتب را كه به داشتن قدرت و حاكميت مشروط است، نيز دربرگيرد؛ هم چنان كه مقصود از اقامه نماز و پرداخت زكات فقط انجام دادن اين دو واجب به گونه فردى نيست، بلكه مقصود، اشاعه و ترويج اين دو فريضه در جامعه مى باشد. وقوع اين آيه پس از آيات جنگ، گواه اين مطلب است. قرطبى با استدلال به همين آيه، مراتبى از امر و نهى را كه برحبس، تعزير و زندان و تبعيد متوقف باشد، برعهده سلطان يا جانشين او دانسته است[20]. 3. (اَلَّذينَ يَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ الَّذى يَجِدونَهُ مَكتوبـًا عِندَهُم فِى التَّورةِ والاِنجيلِ يَأمُرُهُم بِالمَعروفِ ويَنههُم عَنِ المُنكَرِ ويُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبـتِ ويُحَرِّمُ عَلَيهِمُ الخَبئِثَ...)[21]؛همانان كه از اين فرستاده پيامبر درس نخوانده كه [نام] او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مى يابند پيروى مى كنند [همان پيامبرى كه]آنان را به كار پسنديده فرمان مى دهد و از كار ناپسند باز مى دارد و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مى گرداند و... .
باتوجه به اين كه امر به معروف و نهى از منكر در اين آيه در رديف امور ديگرى قرار گرفته كه از شئون حاكم است، مى توان استفاده كرد كه اين آيه نيز به شأن حكومتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نظر دارد.
در احاديث بسيارى نيز امر به معروف و نهى از منكر به داشتن قدرت مشروط شده است[22]. در اجراى وظيفه امر به معروف و نهى از منكر، از سوى حاكمان مسلمان در برخى دوره ها در بعضى كشورهاى اسلامى، تشكيلاتى با عنوان «اداره حِسْبه» تأسيس كرده اند. اين تشكيلات، نظارت و بازرسى و ارشاد و هدايت مردم در جامعه اسلامى را بر عهده داشته و آنها را در امور اجتماعى، به رعايت موازين اسلامى و عدل و انصاف دعوت كرده و از منكر و حرام و ستم به ديگرن باز مى داشته است[23]. در صدر اسلام، خلفا اين وظيفه را خود برعهده داشتند؛ چنان كه بر پايه روايتى على(عليه السلام) هر بامداد از «دارالحكومه» بيرون آمده، در بازارهاى كوفه، بازرگانان و فروشندگان را به بردبارى، گشاده رويى و انصاف فرا مى خواند و آنان را از سوگند، دروغ، ستم و كم فروشى باز مى داشت[24].
[1]. محقق حلى، شرائع الاسلام، ج 1، ص 343.
[2]. وسائل الشيعه، ج 11، ص 403.
[3]. محمد بن حسن طوسى، النهايه، ص 299 ـ 300.
[4]. محمد باقر سبزوارى، كفاية الاحكام، ج 1، ص 405.
[5]. علامه حلى، منتهى المطلب، ج 2، ص 993.
[6]. امر به معروف و نهى از منكر، ص 286.
[7]. وسائل الشيعه، ج 11، ص 413.
[8]. جواهر الكلام، ج 21، ص 378.
[9]. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 3، ص 316 و جواهر الكلام، ج 21، ص 378.
[10]. مجمع البيان، ج 1، ص 316 و تفسير قرطبى، ج 2، ص 22.
[11]. همان، ص 409.
[12]. وسائل الشيعه، ج11، كتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنكر، ح 4.
[13]. مجمع البيان، ج 3، ص 195.
[14]. تفسير الميزان، ج 6 ، ص 83 .
[15]. آل عمران، آيه 104.
[16]. حسين على منتظرى، دراسات في ولاية الفقيه، ج 2، ص 227.
[17]. آل عمران، آيه 110.
[18]. عبدالرحمن بن ابى بكر سيوطى، الدر المنثور، ص 294.
[19]. حج، آيه 41.
[20]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 31.
[21]. اعراف، آيه 157.
[22]. وسائل الشيعه، ج 11، ص 400 و الكافى، ج 5 ، ص 59 .
[23]. محمد بن احمد قرشى، معالم القربه، ص 23 و 61 .
[24]. الكافى، ج 5 ، ص 151 و النهايه، ص 371.ص 192ـ193
.منبع: maarefquran.com