اصطلاحات فقهی از مورث الی میت

 واژه و اصطلاح              تعريف و توضيح
موّرث    ميتى كه از خود ارث باقى مى‌گذارد.
مؤجّل    مدت‌دار
مؤمن    شيعه دوازده امامى
مؤمن متستر     كسى كه در انظار عمومى مرتكب گناه نمى‌شود. (در مقابل متجاهر به فسق)
مؤوُنه    هزينه‌اى كه براى گذران زندگى لازم است.
ما ترك    آنچه متوفى از خود باقى گذارده، اعم از حقوق و اموال
ما فى الذمّه     آنچه بر گردن مكلف است، هر چند به آن علم نداشته باشد.
ما به التفاوت      آنچه سبب تفاوت است.
مأثور     رجوع کنيد به: ادعيه مأثوره
مادام الحيات     تا زمان زنده بودن
ماده     منشاء و منبع آب (چاه و چشمه ماده دارند برخلاف آب حوض)
 ماده حاجب    هر ماده‌اى كه مانع از رسيدن آب وضو به پوست بدن باشد.
مأذون    كسى كه از سوى ديگرى در بعضى امور، داراى اجازه است.
مال الاجاره    مالى كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.  
مال التجاره    كالاى بازرگانى  
مال المصالحه    وجه المصالحة؛ مالى كه در عقد صلح، «عوض» قرار گرفته است.
مال غير مخمس     مالى كه خمس آن پرداخت نشده است.
مال مشاع     مال مشتركى كه شركاء در جزء جزء آن شريكند.
مال محترم    مالى كه ديگران حق تعرض به آن را ندارند.  
ماليات     عوارض و خراجى كه حكومت از افراد جامعه اخذ مى‌كند.
ماليت    ماليت شرعى: ارزش مالى در نظر شرع
ماليت عرفى: ارزش مالى در نظر عرف؛ هر چند در شرع ارزش مالى نداشته باشد؛ مانند خوك و شراب
مأموم     كسى كه در نماز به امام جماعت اقتداء كرده است.
مأمون    مورد اطمينان، امن  
مانيه تيزم     رجوع کنيد به: هيپنوتيزم
ماه شمسى    منظور يك «برج» است كه بيشتر از 31 روز نمى‌شود.  
ماه قمرى     مدت زمان يك دور گردش ماه بدور زمين كه برابر با 29 يا 30 روز است.
ماههاى حج     ماههاى شوال، ذى القعده و ذى الحجه
ماههاى حرام    ماههايى كه در آن ماه‌ها جنگ و قتال حرام است. (ذى‌قعده، ذى‌حجة، محرم و رجب)  
مايع بالاصاله    آنچه در اصل و بطور طبيعى، بصورت مايع و روان است؛ مانند آب و الكل  
 مايملك    دارايى
مُباح    مباح بالمعنى الاعم: آنچه حرام نيست.
مباحات عامه: مانند كوه‌ها، درياها، پرندگان كه تصرف در آن در صورتى كه منع ولايى نداشته باشد، جايز است.
مباح بالمعنى الاخص: عملى كه در نظر شرع، نه ناپسند محسوب مى‌شود و نه پسنديده، بر خلاف واجب، حرام، مكروه و مستحب
مباشر    آنكه كارى را شخصاً انجام مى‌دهد.  
مباشرت     با دست خود كارى را انجام دادن
مباهله    همديگر را نفرين كردن. رجوع کنيد به: روز مباهله
مبايعه (نامه)     سند و قباله‌اى كه در آن عقد بيع نوشته شده است.
مُبتدئه     زنى كه براى اولين بار خون حيض مى‌بيند.
مبتذل     پَست، غير مجاز
مبتلابه    مورد ابتلا  
مبدأ مسافرت     محل شروع سفر
مبطلات    امورى كه باطل كننده‌ى عمل هستند.
مبطون    كسى كه بخاطر بيمارى از نگهدارى غائط يا باد معده عاجز است.
مبعث    زمان برانگيخته ‌شدن حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) به پيامبرى (27 رجب)
مَبيت    شب زنده‌دارى، بيتوته كردن، شب را در جايى ماندن  
مَبيع    هر آنچه كه فروخته مى‌شود.  
متاركه    جدايى، ترك كردن زندگى زناشويى توسط زوجين  
متاع    كالا  
متبايعين    فروشنده و خريدار
متّهب    بخشنده، هبه‌كننده. رجوع کنيد به: واهب
متجاهر به فسق    كسى كه در ملاء عام مرتكب گناه و حرام مى‌شود.  

متخلف    آنكه از شرع و يا قانون تخلف كرده است.
متداول     مرسوم
متشرع     كسى كه به قوانين شرع پايبندى و اهتمام دارد.
متصالح     كسى كه در عقد صلح، مال يا حق صلح شده را قبول مى‌كند.
متضرر    كسى كه متحمل ضرر شده است.  

متعاقدين    طرفين عقد (بيع، اجاره و...)
متعاملين    طرفين معامله
متعلق اجاره    آنچه كه عقد اجاره درباره آن واقع شده است.
متعلق وكالت    آنچه كه عقد وكالت درباره آن واقع شده است.
متعه    ازدواج موقت
زنى كه طى عقد موقت به همسرى مردى در آمده است.
متكفل    ضامن، آنكه مخارج ديگرى را به عهده دارد.
متمتع    برخوردار، بهره‌مند
آنكه حج يا عمره‌ى تمتع بجا مى‌آورد.
مُتَنَجِّس    نجس شده، چيزى كه ذاتاً پاك است ولى با يكى از نجاسات (ولو با واسطه) به گونه‌اى تماس پيدا كرده است كه رطوبت يكى به ديگرى انتقال پيدا كرده است.
متولى    كسى كه عهده‌دار امرى شده است.
متولى وقف: كسى كه به مقتضاى وقف، متصدى امور موقوفه شده است.
مثقال شرعى     ¾ مثقال بازارى، دينار، معادل 6 / 3 گرم
مُثله    آنكه گوش، بينى و يا لب او بريده شده است.
مُثله كردن    بريدن گوش، بينى يا لب كسى
مِثلى    چيزهايى كه اجزاى آنها با توجه به ويژگيهاى يكسان و همانند، معمولاً قيمت مساوى دارند؛ مانند گندم و جو
مُثْمَن    كالايى كه خريدار و فروشنده روى قيمت آن توافق كرده‌اند.
مجادله    دشمنى كردن، (در باب حج، قسم خوردن بصورت لاوالله و بلاوالله)
مجتهد    كسى كه در مراتب علمى به درجه‌اى رسيده است كه مى‌تواند احكام اسلام را، از أدلّه‌ى تفصيلى استنباط كند.
مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى است كه شرايط لازم براى مرجعيت را دارا باشد.
مجتهد متجزى    كسى كه در يك يا چند باب خاص از فقه، توانايى استنباط احكام را داشته باشد.
مجتهد مطلق    كسى كه در تمام ابواب فقه، توانايى استنباط احكام را داشته باشد.
مجزى    عملى كه در اداى تكليف كافى است.
مُجزى است    كافى است (ساقط كننده‌ى تكليف است).
مجنون    ديوانه
مجنون اطباقى: كسى كه هميشه ديوانه است.
مجنون ادوارى: كسى كه گاه ديوانه و گاهى عاقل است.
مجهول الجنس    كسى كه مرد يا زن بودنش معلوم نيست.
مجهول المالك    مالى كه مالك آن معلوم نيست.
مجوّز شرعى    چيزى كه از نظر احكام شرعى تجويز كنندهى عملى باشد، دليلى كه به استناد آن، بتوان عملى را از نظر قانون اسلام روا دانست.
مجوز شرعى غيبت: امورى كه به سبب آنها غيبت كردن فرد، جايز مى‌باشد.
مُحاذات    كنار هم و در يك راستا قرار‌گرفتن
محاذى    موازى
مُحارِب    آنكه سلاح برگيرد تا مردم را بترساند و يا راهزنى كند.
محارم    جمع محرم  محرم
مُحال عليه    كسى كه پرداخت بدهى به او حواله شده است.
مُحتال    طلبكارى كه براى دريافت طلبش، به ديگرى حواله مى‌شود.
مُحتَضَر    كسى كه در حال جان دادن است.
مُحتَلِم    كسى كه در خواب از او منى خارج شده است   احتلام
محتمل الاعلميه    كسى كه احتمال دارد اعلم از ديگران باشد.
محجور    كسى كه به خاطر جنون، عدم بلوغ، ورشكستگى و... از تصرف در اموالش ممنوع شده باشد.
محّلل    باعث حلال شدن
در بحث طلاق به مردى گفته مى‌شود كه پس از 3 طلاقه شدن زن، با او ازدواج مى‌كند تا پس از طلاق آن، شوهر قبلى او بتواند با او ازدواج كند.
محذور    ممنوع، در فقه به معناى مانع بكار مى‌رود.
محراب    محلى خاص در مسجد كه نشان دهنده‌ى قبله است.
مُحرَّم    چيزى كه حرام شده است.
اولين ماه از سال قمرى
محرز    آشكار، قطعى
مُحرِم    كسى كه در احرام حجّ يا عمره است.
مَحْرَمْ    همسر
كسى كه ازدواج با او هميشه حرام است، خواه از طريق نسب، سبب يا رضاع باشد.
محرم نسبى: آنكه محرميتش بواسطه‌ى نسبت خويشاوندى و تولّد است؛مانند عمه، خاله، عمو و دايى
محرم سببى: آنكه محرميت او بواسطه‌ى ازدواج حاصل شده باشد؛ مانند پدر شوهر، مادر زن، عروس و داماد
محرم رضاعى: آنكه محرميت او بواسطه‌ى شير خوردن (با شرائط خاص) حاصل شده باشد؛ مانند برادر و خواهر رضاعى
محرمات احرام    كارهايى كه براى محرم حرام است.
مُحصنه    زن شوهردار
مَحظور    ممنوع
محكمه‌ى صالحه    محكمه و دادگاهى كه صلاحيت صدور حكم در دعاوى را داشته باشد.
محكوم به... است    نوعى فتوا (محكوم به حليت است، يعنى حكم به حلال ‌بودنش مى‌شود)
محكوم به بطلان    باطل است.
محكوم به لزوم    لازم است.
محكوم به نفوذ    نافذ است.
محل اشكال است    اشكال دارد، نمى‌توان به آن فتوى داد. (مقلد مى‌تواند در اين مسأله به مجتهد بعد مراجعه كند).
محل قصد عشره    مكانى كه مكلف در آن، قصد اقامت به مدت ده روز يا بيشتر مى‌كند.
مُحيل    بدهكارى كه بدهى خود را به ديگرى حواله مى‌كند.
مخالفت قطعيه    مخالفت يقينى
مختلس    اختلاس كننده.  رجوع کنيد به: اختلاس
مخرج بول و غائط    محل طبيعى خروج ادرار و مدفوع
مُخَمَّس    مالى كه خمس آن پرداخت شده است.
مخيّر    صاحب اختيار
مخير است: مقلد بايد يكى از راههاى مذكور را اختيار كند (اين تعبير حكم فتوا را دارد)
مُداعِبه    مزاح كردن و شوخى
مدخوله    دخترى كه پرده بكارتش با ازدواج زايل شده است، زنى كه با او آميزش شده است.
مَدّ    كشيدن، كشيدن صداى حروف
مُدّ    در مقدار آن اختلاف است، 750 يا 900 گرم است.
مُدّ (طعام): ده سير طعام؛ مانند برنج، آرد، گندم، خرما و كشمش
مُدّعِى    كسى كه عليه ديگرى اقامه‌ى دعوى كرده است.
مدلّس    تدليس كننده. رجوع کنيد به: تدليس
مديون    بدهكار
مُذَكّى    حيوانى كه به طريقه شرعى ذبح شده است.
مذموم    قبيح، ناخوشايند
مَذْى    رطوبتى كه پس از ملاعبه از انسان خارج مى‌شود.
مرافق    آنچه كه از آن سود مى‌برند، وسايل آسايش
مراودت    رفت و آمد، معاشرت
مرتدّ    مسلمانى است كه خدا يا رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را انكار كند، يا بطورى منكر يكى از ضروريات دين شود كه انكار او به انكار رسالت برگردد.
مرتد فطرى: كسى كه هنگام انعقاد نطفه‌ى او پدر يا مادرش مسلمان بوده‌اند و خودش نيز مسلمان بوده وسپس مرتد شده است.
مرتد ملّى: كسى كه هنگام انعقاد نطفه‌ى او، پدر و مادرش كافر بوده‌اند و خود نيز پس از بلوغ «اظهار كفر» نموده، بعد مسلمان شده و سپس مرتدّ گشته است.
مرتشى    كسى كه از ديگرى براى انجام كارهايش رشوه گرفته است. رجوع کنيد به: رشوه
مرتهن    كسى كه رهن به عنوان وثيقه دين، در نزد اوست.
مرثيه    ذكر مصائب اموات
مرجح    آنچه كه باعث برترى امرى يا كسى بر ديگرى مى‌شود.
مرجع تقليد    كسى كه مكلف، در احكام شرعى خود به او رجوع و از او تقليد مى‌كند.
مرجوح    كم ارزشتر
ذبح مردار     حيوانى كه يا خود مرده، يا اينكه در هنگام كشتنش، شرايط لازم تذكيه رعايت نشده است. رجوع کنيد به: ذبح  
مَرْمَرْ    نوعى سنگ
مروه    كوه كوچكى در كنار مسجد الحرام كه «سعى» در آنجا پايان مى‌پذيرد.
مُزارعه    قرار‌دادى است بين صاحب زمين و زارع كه بر‌اساس آن، به هر يك از طرفين در‌صد معينى از محصول تعلق مى‌گيرد.
مزايده    چيزى را در معرض فروش قرار دادن، تا هر كس قيمت بيشترى پيشنهاد كند، آن چيز به او فروخته شود.
مُزْدَلَفه    مشعرالحرام، سرزمينى در بيرون مكه، كنار منا و نزديكى عرفات
مُساحقه    همجنس‌بازى زنان
مساعدت    يارى، همكارى
مُساقات    قراردادى است بين صاحب درختان ميوه‌دار و «عامل» كه بر اساس آن، عامل در برابر آبيارى يا رسيدگى مؤثر به درختان مزبور (بشرط اينكه موجب زياد‌شدن يا مرغوبيت محصول آنها شود) حق برداشت مقدار معينى از محصول را پيدا مى‌كند.
مستأجر    اجاره كننده
كسى كه شخصى را براى كارى اجير مى‌كند يا خانه‌اى را براى سكونت اجاره مى‌نمايد.
مُستبْصِر    آن كه به مذهب شيعه تشرف پيدا كند.
مستثنيات دين    ضروريات زندگى كه فروختن آن براى اداى دين لازم نيست.
مُستَحاضه    زنى كه خون استحاضه مى‌بيند.
مستحب    كارى كه شارع مقدس به آن امر كرده؛ ولى ترك آن را اجازه داده است.
مستردّ    بازگردانده شده
مستطيع    كسى كه شرائط، توانايى و امكانات مسافرت به مكه و انجام حج را دارد. رجوع کنيد به: استطاعت
مستلزم    موجب، سبب
مستهلَك شدن     مخلوط شدن با چيز ديگر؛ بطوريكه گويا ديگر وجود ندارد؛ مانند خون لثه كه در اثر مخلوط شدن با آب دهان مستهلك مى‌شود.
مستودع    كسى كه مال خود را نزد ديگرى به امانت گذاشته است.
مسح    دست كشيدن بر چيزى
مسح اعضاى وضو: دست كشيدن بر جلوى سر و روى پاها (با رطوبت باقيمانده از شستشوى دستها و صورت
مَسّ    تماس مستقيم بدنى با يك چيز
مَسّ ميّت: تماس مستقيم بدنى با جسد ميت
مَسْعى    مسافت ميان دو كوه صفا و مروه (حدود 400 متر)
مُسكرات    چيزهاى مست‌كننده
مسكوك    طلا يا نقره‌اى كه بصورت سكّه درآمده باشد.
مِسكين    مستمندى كه وضع زندگى‌اش، از فقير هم بدتر است.
مسلوب الماليه    آنچه ماليت آن از بين رفته باشد؛ مانند گوشت فاسد
مسلوس    كسى كه بخاطر بيمارى از نگهدارى ادرار عاجز است.
مسموع    پذيرفته، قابل قبول
مسوخ    حيوانى كه شكل اوّلى آن عوض شده حيواناتى كه خداوند برخى از انسان‌ها را به شكل آنها مسخ كرده باشد. (در روايت آمده است كه موش و خرگوش و خوك و فيل و سنگ پشت و ميمون و خوك و خرس و روباه از جمله‌ى حيوان‌هاى مسخ شده هستند)
مسوّغات غيبت     رجوع کنيد به: مجوز شرعى غيبت
مشاغل ربوى    مشاغلى كه در آن، تحصيل منفعت از طريق ربا صورت مى‌‌گيرد.
مشاهد مشرّفه    حرم ائمه معصومين (عليهم السلام)
مشتركات    اموالى كه مالك خاصى ندارد و استفاده از آنها براى عموم مردم جايز است؛ مانند راه‌ها، پارك‌ها، پل‌ها و...
مشروط عليه    كسى كه شرط بر عليه او باشد.
مشروط له    كسى كه شرط به نفع او باشد.
مشروع    جايز، آنچه موافق شرع باشد.
مَشعر    سرزمينى در بيرون مكه، كنار منا و نزديك عرفات كه حجاج شب عيد قربان را در آنجا مى‌گذرانند.
مشقت    دشوارى، گرفتارى، رنج
مشكوك     مورد شك، مردود
مصافحه    دست دادن
مصالح    چيزهايى كه صلاح و نفع در آن باشد رجوع کنيد به: مصلحت
مصالح عامه: امورى كه نفع آن به عموم مردم مى‌رسد؛ مانند مسجد، مدرسه و ....
مُصالِح    كسى كه عهده‌دار ايجاب در عقد صلح است.
مصالحه    سازش و توافق طرفين
مصلحت    آنچه كه صلاح و نفع در آن باشد.
مصون    ايمن
مصونيّت    آسيب نا‌پذيرى
مضاجعه    خوابيدن زن و شوهر در كنار هم
مُضاربه    قراردادى است بين مالك و «عامل» كه بر اساس آن «عامل» متعهد مى‌شود، با سرمايه‌ى مالك تجارت كند و سود آن به نسبت معيّن، بين هر دو تقسيم شود.
مضطرّ    كسى كه ناگزير به ترك واجب و يا ارتكاب حرام شده است.
در‌مانده؛ كسى كه چاره‌اى ندارد.
تهيدست، بينوا
مضطربه    زنى كه در حيض‌شدن، وقت يا عددِ مشخصى ندارد.
مضغه    قطعه گوشتى كه در آن رگ‌هاى خونى جريان دارد (مرحله سوم جنين)
مَضمَضه    چرخانيدن آب در دهان
مضمون عنه    مديونى كه از او ضمانت شده است.
مضمون له    طلبكارى كه براى او ضمانت شده است.
مَضيقه    تنگنا، شرائط سخت و دشوار
مطاوعه    پذيرش، تمايل
مُطرب    به طَرَب آورنده، شادى‌بخش
مطلّقه    زنى كه طلاق داده شده است.
مطهِّرات    پاك‌كننده‌ها، چيزهايى كه متنجس را پاك مى‌كند.
مظالم    اموالى كه بر گردن انسان است؛ ولى صاحب آن مشخص نيست و يا دسترسى به او ممكن نيست.
مماشات    كنار آمدن، مراعات كردن
معاطات    نوعى معامله كه در آن طرفين بدون خواندن صيغه، مال خود را به ديگرى مى‌دهند.
معامله‌ى ربوى    معامله‌‌اى كه در آن، از يك طرف شرط زيادت شده باشد. رجوع کنيد به: ربا
معامله‌ى صورى    معامله‌اى كه در آن طرفين، قصد نقل و انتقال ندارند و بخاطر برخى انگيزه‌ها، ظاهر آن را ايجاد مى‌كنند.
معامله‌ى غَرَرى    معامله‌اى كه اوصاف كالاى مورد معامله مشخص نباشد؛ مثل اينكه شخصى خانه‌اى را كه اصلاً نديده، بدون وصف بخرد يا بفروشد.
معامله‌ى معاطاتى    رجوع کنيد به: معاطات
معانقه    روبوسى و در بغل گرفتن يكديگر
معاونت بر اثم    كمك كردن ديگران بر كار گناه
معتد به    قابل توجه
معتمر    كسى كه عمره انجام مى‌دهد.
معتنابه    قابل توجه، قابل ملاحظه
معدن    هر آنچه از زمين استخراج مى‌شود و بخاطر ويژگى خاصى كه دارد از آن استفاده مى‌شود.
معرضيت فساد    در شرف فساد و خرابى قرار گرفتن
معصيت    گناه، حرام
معمّرين    كسانى كه عمر طولانى دارند، كهنسالان
معهود    شناخته شده، معمول و متداول؛ آنچه بطور صريح يا ضمنى مورد قبول بوده است.
معوّقه    عقب افتاده، تأخير شده
مُعيل    آنكه داراى همسر يا عائله باشد.
مغرور    كسى كه در معامله گول خورده و ضرر كرده باشد.
مَغشوش    ناخالص
مُفتَرى    كسى كه بر ديگرى تهمت و افترا وارد كرده است.
مَفسَده    تباهى و فساد، آنچه باعث ضرر و خسران دنيوى يا اخروى مى‌گردد.
مُفطِر    چيزى كه روزه را باطل مى‌كند.
مُفْلِسْ    كسى كه بى‌پول شده است.
مُفَلَّس    كسى كه چون دارائيش كمتر از بدهكاريش مى‌باشد، قاضى او را ورشكسته اعلام و از تصرف در اموالش منع كرده است.
مقاربت    نزديكى كردن، آميزش جنسى
مُقاصه    تقاصّ
مُقاطِعه    پيمانكارى، كارى را (از قبيل ساختمان يا جاده) با مزد معين بر عهده گرفتن
مقام ابراهيم    جايگاه قدم ابراهيم (عليه السلام) در فاصله 13 مترى كعبه
مُقتَرِض    قرض گيرنده
مقدمه‌ى واجب    آنچه كه صحت عمل واجب، وابسته به انجام آن است؛ مانند طهارت براى نماز
مقصّر    رجوع کنيد به: جاهل
مُقيم    كسى كه در جايى سكونت دارد و يا قصد اقامت بيش از ده روز دارد.
مكروه    ناپسند؛ كارى كه شارع مقدس آن را نهى كرده؛ ولى ارتكاب آن را اجازه داده است.
مكفول له    كسى كه كفالت او از سوى ديگرى بر عهده گرفته شده است.
مُكلّف    انسانى كه بالغ و عاقل است.
مكلف نوعى: مكلفى كه بدون در نظر گرفتن خصوصيات فردى، حكم برايش جعل شده باشد.
مكمّل    كامل كننده
مَكيل    آنچه غالباً واحد اندازه‌گيرى آن پيمانه است.
مُلاعِبه    بازى كردن و معاشقه كردن دو نفر با يكديگر
ملاقى    آنچه با شىء ديگر برخورد و تماس دارد.
مُلغى    لغو شده، بى‌اعتبار
ملكه‌ى اجتهاد    حالت نفسانيه‌اى كه بوسيله آن فرد مى‌تواند احكام شرعى را با توجه به دلايل آن استنباط كند.
مُماثِل    همانند، هم جنس
ممزوج    مخلوط شده، آميخته شده
مُمسِك    بخيل، تنگ دست، خسيس
مَمَرّ درآمد    محل تحصيل درآمد
مميّز    نابالغى است كه قدرت تشخيص داشته باشد. معيار مميّز بودن در هرموردى، تشخيص وى نسبت به همان مورد است.
ممنوع التصرف    آنچه تصرف در آن جايز نيست.
كسى كه حق تصرف در بعضى امور را ندارد.
مَن لَه الخيار    كسى كه اختيار فسخ معامله در دست اوست.
مناقصه    چيزى را به كمترين قيمت خريدن؛ بطورى كه هر كس قيمت كمترى پيشنهاد كند، آن چيز را از او بخرند.
منجّز    عقد يا قراردادى كه مشروط به شرطى نيست. در مقابل معلق كه اصل پيمان معلق بر شرطى باشد.
منذور    چيزى كه نذر شده است.
منذور له: آن چه كه براى او نذر شده است؛ مانند فقيرى كه نذر كرده‌اند به او چيزى بدهند يا مسجدى كه نذر كرده‌اند آن را تعمير كنند.
منشأ عقلايى     غرض و انگيزه عقلايى
مُنعَزِل    خود به خود بركنار شده
منفسخ    لغو شده، بى‌اعتبار
منفعت كسب    سودى كه از طريق كسب و كار بدست مى آيد.
منفعت محلّله    آن فايده‌اى كه عرف آن را منفعت بداند و شريعت نيز آن را حلال بداند؛ مانند نگهبانى كردن كه منفعت محلّله سگ نگهبان است.
منقول    اموال و دارايى‌‌هاى قابل انتقال
مُنكَر    كار زشت اعم از گناه و مكروه
مُنكِر    انكار كننده
منكوحه    دخترى كه ازدواج كرده است.
منوب عنه    كسى كه عملى به نيابت از او انجام مى‌گيرد.
منوط    معلّق، وابسته
مَنى    مايع غليظى كه از غدد تناسلى بوسيله جماع يا احتلام يا استمناء خارج مى‌شود.
مِنى (مِنا)    سرزمينى در نزديكى شهر مكه و در حدّ فاصل بين مكه و مشعرالحرام
مَهرُ المِثل    ميزان مهريه زنان هم‌شأن
مَهرُ المُسَمّى    مهرى كه در ضمن عقد، براى زن تعيين مى‌شود.
مَهرالسنّه    مهرى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) براى همسران خود قرار داده بودند كه معادل 500 درهم نقره است.
مهيج    تحريك كننده
مَوات    زمين مخروبه‌اى كه مالك ندارد و نفعش به هيچ كس نمى‌رسد رجوع کنيد به: احياء موات
مواضع سبعه    اعضايى از بدن كه در هنگام سجده، بايد روى زمين قرار گيرد (پيشانى،كف دو دست، سر دو زانو، نوك انگشتان شست دو پا)
مواقعه    نزديكى كردن
مُوالات    پى در پى انجام دادن
مواليد    فرزندان
موت فرضى    مرگى كه به موجب حكم حاكم شرع درباره شخص گم شده فرض مى‌شود.
موثق    مورد اطمينان، امين
موجر    اجاره دهنده
مودِّع    امانت گذارنده، كسى كه مال را نزد شخصى ديگر به امانت مىگذارد.
مورِّث شهرت    آنچه باعث انگشت نما شدن فرد در جامعه مى‌شود؛ مانند پوشيدن لباس‌هاى جلف
مورد اشكال است    رجوع کنيد به: محل اشكال است.
موزون    آنچه غالباً واحد اندازه‌گيرى آن وزن است.
موسيقى لهوى    موسيقىِ مناسب با مجالس عيش و نوش و گناه  رجوع کنيد به: غنا
موصي    وصيت كننده
موصى له    كسى كه براى او (چيزى از ميت) وصيت شده باشد.
موضوعات مستنبطه    موضوعات احكامى كه شناخت آن كار فقيه است و از منابع فقهى استخراج مى‌شود مانند نماز.
موطوئه (حيوان)    حيوانى كه انسان آن را وطى كرده باشد.
موقوف    وقف شده
مترتب، منوط شده
موقوف عليه     آن كس يا چيزى كه براى او وقفى صورت گرفته است.
موقوف عليهم    کسانى كه چيزى براى آنها وقف شده است.
موقوفه    چيزى كه وقف شده است.
مُوكّل    آنكه ديگرى را به عنوان وكيل در امور خود انتخاب کرده است.
موكول    سپرده شده، منوط شده
مولّى عليه     كسى كه ديگرى ولايت او را بر عهده دارد.
موهوب    آنچه بخشيده شده است.
موهوب له    كسى كه چيزى به او بخشيده شده باشد.
ميقات    محل معينى كه مى‌توان از آنجا براى حج يا عمره محرم شد.
ميل    واحد مسافت تقريباً برابر با يك سوم فرسخ شرعى (875 / 1 كيلومتر)
ميّت    جسد بى‌جان انسان

اصطلاحات فقهی از فائت الی گواه

واژه و اصطلاح              تعريف و توضيح

فائت    فوت شده، نمازى كه در وقت خوانده نشده باشد.
فاجر    گناهكار، تباهكار، زناكار
فاحش    غير متعارف، ناپسند
فاحشه    زن بدكار، كار بسيار زشت
فاطمى    منسوب به فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
فاقدُ الطَهورَيْن    كسى كه براى غسل يا وضو به آب و خاك دسترسى ندارد، يا اينكه هر دوى آنها برايش مضر است.
فايده    بهره و نتيجه‌اى كه انسان از مال يا عمل بدست آورد.
فتوا    اظهار نظر نهايى مجتهد در مسائل شرعيّه
فجر    سپيده‌ى صبح
فجر اول و دوم: نزديكِ اذان صبح، از طرف مشرق سفيدى ظاهر مى‌شود كه رو به بالا حركت مى‌كند و آن را فجر اول (فجر كاذب) مى‌گويند؛ موقعى كه آن سفيده از بين رفت، سفيده‌ى ديگرى سر مى‌زند كه نور آن در پهناى افق گسترده و لحظه به لحظه زيادتر مى‌شود و اين را فجر دوم (فجر صادق) مى‌گويند.
فجر كاذب و صادق: منظور فجر اول و دوم است.
فَحص    جستجوى دقيق
فِدْيه    يك مدّ طعام كه در موارد خاصى از باب كفّاره‌ى روزه به فقير پرداخت مى‌شود. (هر مد 750 گرم است).
فُرادا    برگزار‌كردن نماز به طور انفرادى (در مقابل نماز جماعت)
فِراش    همسر
تجديد فراش: دوباره ازدواج كردن
فراغ (قاعده)    قاعده‌اى كه موضوع آن، شك در صحت و تماميت عمل پس از فارغ شدن از آن است و حكم به صحت مى‌شود و آثار صحت بر آن مترتب مى‌گردد.
فَرْج    عورت انسان (قُبُل و دُبُر زن و مرد)
قُبل زن
فرسخ شرعى    واحد مسافت كه تقريباً برابر است با 3 ميل يا 625 / 5 كيلومتر
فرض، فريضه    واجب
فرض (در ارث) سهم معيّنى از ارث كه در شريعت براى وارث معيّن شده است مانند سدس براى پدر و مادر
فَرْىِ اوداج اربعه    بريدن رگهاى چهارگانه حيوان در هنگام ذبح
فسخ عقد    به هم زدن و باطل كردن عقد و معامله
فِسق    ارتكاب گناه، خروج از اطاعت خداوند
فُسوق    گفتار حرام، مانند دروغ، فحش و...
فضّه    نقره
فَضله    بول و غائط هر جنبنده، عرق و چرك، آب دهان و بينى و امثال اينها كه به طور طبيعى از بدن خارج مى‌شود.
فضولى    كسى كه بدون اذن ديگرى، از سوى او عقد جارى كند يا معامله نمايد؛ مانند عقد ازدواج و بيع
فضيلت    مزيت، برترى. رجوع کنيد به: وقت فضيلت
فطريه     رجوع کنيد به: زكات فطره  
فعلاً     رجوع کنيد به: بالفعل
فُقّاع    آب جو (شرابى كه از جو ساخته مى‌شود).
فقه    علم به احكام دين از روى ادلّه تفصيلى
مجموعه احكام دين
فقير    محتاج؛ كسى كه مخارج سال خود و عيالش را ندارد و قادر بر تحصيل آن هم نيست.
فك    از بين بردن و لغو كردن، آزاد كردن؛ مانند فك قرار داد.
فَلَس     رجوع کنيد به: مفلَّس
فَلْسْ    پولكهاى بدن ماهيهاى دريايى
فى حدّ نفسه (فى نفسه)    در حدّ خود، بخودى خود
حكم اوليه يك مسأله، بدون در نظر گرفتن عوامل و شرايط ديگر
في سبيل الله     در راه خدا
هركار خيرى كه نفعش به اسلام يا عموم مسلمانان مى‌رسد؛ مانند ساختن مسجد، پل، جادّه و ...
فَىْءْ    اموالى كه بدون جنگ و كشتار از كفار حربى گرفته شده است.
قاصر     رجوع کنيد به: جاهل
قاطع    قطع كننده، بُرنده  رجوع کنيد به: نيت قطع و قاطع
كسى كه يقين به مسأله‌اى دارد.
قاعدگى    عادت ماهيانه زنان
قَباله    نوشته يا سندى كه به موجب آن چيزى بر ذمه‌ى مكلف بيايد، سند عقد معامله يا نكاح
قَبْر    محل دفن ميت
قبض    دريافت كردن چيزى
قُبُل    جلو (كنايه از عضو جنسى كه در جلوى بدن قرار دارد).
قبله    جهتى كه نمازگزار بايد به آن جهت نماز بخواند (سوى كعبه در تمام نقاط)
قتل    كشتن
قتل عمد: اينكه كسى، ديگرى را با علم و قصد بكشد.
قتل شبه عمد: اينكه فرد قصد قتل نداشته، اما قصد انجام سبب قتل را داشته باشد؛ خواه سبب عادتاً كشنده نباشد و يا فرد علم به كشنده بودن آن نداشته باشد.
قتل خطايى: اينكه فرد نه قصد قتل داشته و نه قصد سبب قتل را
قتل نفسِ محترمه: كشتن انسانى كه خونش هدر نيست.
قدر متيقن    آن مقدار كه مسلّم و يقينى است.
قَذْف    نسبت دادن زنا يا لواط به دروغ
قرائت    خواندن حمد و سوره يا حمد به تنهايى در نماز
قرار ضِمنى    آنچه در ضمن عقدى مورد قبول طرفين قرار گرفته است.
قربانى    حيوانى را كه به قصد ثواب ذبح كنند.
گوسفند، گاو و يا شترى كه در روز دهم ذى الحجه در منا ذبح مى‌كنند.
قُرَشيه    زن منسوب به قريش (يكى از مهمترين قبايل عرب و از دودمان نَضْر بن كنانه كه بنى‌هاشم و بنى‌عباس از اين قبيله‌اند).
قرض    وام
قرض ربوى. رجوع کنيد به: رباى قرضى
قرض الحسنه    قرض دادن مال بدون شرط زيادت
قرعه    سهم و نصيب
انتخاب يك چيز از ميان چند چيز در موارد مشتبه به وسيله كاغذ و مانند آن براى حل مشكل
قَرَن    گوشت يا استخوانى است كه در فرج زن مى‌رويد (مانند غدّه) و مانع جماع مى‌شود.
قرنُ المنازل     يكى از ميقاتهاى پنج‌گانه در شرق مكه
قُروح    زخمهايى كه در اثر سلاح عارض شده است.
دانه‌هاى ريزى كه نشانه‌هاى چرك و فساد در آنها نمايان شده است.
قريب    نزديك (به واقع و حقيقت)
خويشاوند
قرينه    علامت، نشانه
قريه    روستا
قسامه    قسمهايى كه اولياى مقتول در صورت عدم بينه، بر قاتل بودن طرف مقابل دعوى مى‌خورند.
قسم    سوگند
قصاص    مجازات جانى به ميزان جنايت انجام شده، توسط كسى كه مورد جنايت واقع شده و يا وراث او؛ مانند كشتن قاتل
قصد اقامت    تصميم مسافر به اقامت ده روز يا بيشتر در يك محل
قصد إنشاء    تصميم به ايجاد يك امر اعتبارى مانند خريد و فروش
قصد رجاء    قصد انجام يا ترك عملى به احتمال اينكه مورد امر يا نهى خداوند متعال باشد.
قصد قربت    قصد تقرب به خداوند متعال و نزديك شدن به او
قصد مطلق ذكر    قصد گفتن ذكر بدون قصد ورود؛ مانند اينكه در نماز به قصد ذكر تكبير بگويد.
قصد وجه     رجوع کنيد به: نيت وجه
قصد ورود     قصد اينكه يك عمل به عنوان مستحب در روايات وارد شده است.
قصر    كوتاه كردن.  رجوع کنيد به: نماز قصر
قصور    كوتاهى در انجام وظيفه
قضاء    قضاوت كردن
انجام دادن عبادتى كه وقت آن گذشته است.
قضاء حاجت     رجوع کنيد به: تخلّى
قَطّاع    كسى كه با كمترين نشانه‌ها يقين به امرى پيدا مى‌كند.
قُطّاعُ الطّريق    راهزنان
قطع    بريدن. رجوع کنيد به: نيت قطع وقاطع   
يقين به امرى
قطع رحم    ترك معاشرت با خويشاوندان
قمار    هر نوع بازى و مسابقه‌اى كه در آن شرط شود كه برنده از بازنده چيزى را بگيرد؛ هر چند آن چيز معين نباشد.
قنوت    تواضع در برابر خدا
ذكر گفتن يا دعا خواندن پس از قرائت و قبل از ركوع ركعت دوم نماز
قوت غالب    غذايى كه در يك منطقه از ساير غذاها، متداولتر است.
قوتاً    رجوع کنيد به: بالقوه

قوه قهريه    زور و قدرت همراه با چيرگى
قى    استفراغ
قيافه شناسى     علمى كه در آن، با استناد به نشانه‌هايى خاص، بعضى مردم را به بعضى ديگر ملحق يا از بعضى سلب كنند.
قيام    ايستادن

قيام متصل به ركوع    قيام نمازگزار پس از قرائت و پيش از ركوع
قيراط    معادل يک بيستم دينار و 18 /0 گرم
قيموميت    سرپرستى.  رجوع کنيد به: قيم
قيمى    هر جنسى كه بخاطر اختلاف در ويژگيها و خصوصيات افرادش، قيمت آن متفاوت است. مانند گاو و گوسفند كه با عواملى چون وزن و خصوصيات ديگر قيمت آنها تغيير مى‌كند.
قَيِّم    سرپرست، كسى كه بر اساس وصيت يا حكم حاكم شرع، مسئول امور يتيم، سفيه، مجنون و... مى‌شود.
كابين    رجوع کنيد به: مهر، مهريه
كارمزد    اجرت كار، حق العمل
كافر    كسى كه به اسلام معتقد نيست.
كافر شامل چهاردسته مى‌شود.
1- كسانى كه وجود خداوند را قبول ندارند.
2- كسانى كه يگانگى خداوند را قبول ندارند.
3- كسانى كه پيامبرى رسول اكرم ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ را قبول ندارند.
4- كسانى كه منكر يكى از ضروريات دين هستند و انكار آن به انكارتوحيد يا رسالت بر مى‌گردد.
كافر حربى: كافرى كه با مسلمين پيمان ترك مخاصمه ندارد و يا در حال جنگ است.
كافر ذمّى: اهل كتابى كه در بلاد اسلامى با شرائط مخصوص، در پناه حكومت اسلامى زندگى مى‌كند.
كافور    ماده خوشبويى است كه در غسل دادن ميت بكار مى‌رود.
كالبد شكافى     رجوع کنيد به: تشريح
كالى به كالى    رجوع کنيد به: نسيه به نسيه
كاهن    كسى كه به امر كهانت اشتغال دارد. رجوع کنيد به: كهانت
كبائر    رجوع کنيد به: گناهان كبيره
كِبْر    خود بزرگ بينى، اينكه انسان خود را بزرگتر از ديگران بداند.
كتابى (كتابيه)    رجوع کنيد به: اهل كتاب
كتب ضلال     كتبى كه مشتمل بر عقايد مخالف اسلام باشد يا اينكه عقايد انحرافى ‌و  يا مسائل غيراخلاقى را ترويج كند.
كثير الشك    كسى كه زياد شك مى‌كند.
كذب    دروغ، خبر دادن نادرست از چيزى يا كسى به عمد
كُر    رجوع کنيد به: آب كر
كراهت    رجوع کنيد به: مكروه
كرايه    اجرت، اجاره بها
كسب لايق بحال    كسبى كه مناسب با جايگاه اجتماعى شخص باشد.
كسر    كمبود
كم كردن
كسوف    خورشيد گرفتگى
كشف خلاف    آشكار‌شدن خلاف
كعبه    خانه‌ى خدا
كفالت    عقدى است كه به موجب آن يك طرف در مقابل طرف ديگر، احضار شخص ثالثى را تعهد مى‌كند.
سرپرستى امور ايتام
كفّاره    كارى كه مكلف بايد به عنوان جريمه‌ى مخالفت خود با امر يا نهى الهى انجام دهد.
كفّاره جمع: همه‌ى كفاره‌ها، مثلاً 60 روز روزه گرفتن و اطعام 60 فقير در كفاره‌ى روزه.
كفّاره تأخير: كفاره‌اى كه به سبب تأخير قضاى روزه بايد پرداخت شود.
كفن    لباس مخصوص ميت كه داراى 3 قطعه است:
1) مِئْزَر (لنگ) 2) قميص (پيراهن) 3) إزار (سرتاسرى)
كفو    هم شأن، همپايه
كفيل    كسى كه كفالت ديگرى را به عهده مى‌گيرد
كَفَّين    دو دست (از مچ تا نوك انگشتان)
الكل صنعتى     الكل متيليك كه از تقطير چوب به دست مى‌آيد و قابل شرب نيست و در صنعت به كار مى‌رود.
كلاله     برادر و خواهر ميّت
كلكسيون    مجموعه
كلّى    عام، غير معين
كمّ    ميزان و مقدار
كهانت    پيشگويى قطعى به شيوه‌هاى غير معمول
كيف    چگونگى و حالت
گرو    مالى كه به عنوان ضمانت نزد ديگرى سپرده مى‌شود.
گناه كبيره    گناهى كه بر آن وعده عذاب و آتش داده شده است.
گواه    شاهد

اصطلاحات فقهی از ذابح الی شیوع

 

واژه و اصطلاح             تعريف و توضيح
ذابح     ذبح كننده. رجوع کنيد به: ذبح
ذبح    رجوع کنيد به: ذبح شرعى
ذبح شرعى     كشتن حيوانِ داراى خونِ جهنده، با رعايت ضوابط شرعى
ذبيحه    حيوانى كه با دستور شرعى ذبح شده باشد.
ذراع    بخشى از دست انسان (از آرنج تا نوك انگشتان)
نوعى واحد اندازه گيرى مسافت، به طول تقريبى 48 سانتى‌متر
ذرّيه    نسل انسان از دختر و پسر
ذَكَر    آلت تناسلى مرد يا حيوان نر / مذكر
ذِكر    هر آنچه انسان را به ياد خدا بياندازد.
ذكر نماز: آنچه در ركوع، سجده، قنوت و...گفته مى‌شود
ذمّه    عهده
بر ذمّه گرفتن: به عهده گرفتن
ذمّى    رجوع کنيد به: كافر ذمّى
ذَهَب    طلا
ذواليد    كسى كه مال را تحت تصرف خود دارد.
ذى    صاحب
ذى حق: صاحب حق
ذى الخيار: كسى كه داراى حق خيار است رجوع کنيد به: خيار
ذى رحم: خويشاوند
ذى اليد: كسى كه مالى را تحت تصرف دارد.
رؤيت هلال    ديدن ماه شب اول
راتب    ثابت، هميشگى
امام راتب: امام جماعت ثابتِ مسجد راتب
راجح     پسنديده، بهتر (در مقابل مرجوح)
راشى    رشوه دهنده. رجوع کنيد به: رشوه
راكد    ساكن
آب راكد: آبى كه جريان ندارد و از زمين نمى‌جوشد؛ مانند آب حوض
راهن    آنكه مالى را نزد ديگرى گرو مى‌گذارد.
ربا    فزونى و زياده
رباى معاملى (معاوضى): معامله‌اى كه در آن دو كالاى هم جنس مكيل يا موزون مبادله مى‌شوند و يك طرف داراى افزوده است. (هم جنس، مكيل، موزون)
رباى قرضى: قرضى است كه در ضمن عقد قرض براى طلبكار، اضافه‌اى شرط شود و يا بر آن توافق شده باشد.
ربائب    جمع ربيبه. رجوع کنيد به: ربيبه
رِبح    منفعت، سود رِبح
رِبح سنه    در آمد انسان در طول سال
ربيبه    دختر همسر از شوهر سابقش
رجحان    برترى
رجعى    رجوع کنيد بهطلاق
رَجْم    سنگسار كردن؛ نوعى مجازات اسلامى كه در آن گناهكار را در خاك مى‌كنند وبر او سنگ مى‌اندازند.
رجوع    بازگشتن
رجوع به كفايت: داشتن شغل يا مال يا راه كسب ديگرى كه پس از بازگشت از حج براى زندگانى به سختى و مشقت نيفتد.
رجوع در عدّه طلاق: هر گونه رفتار و گفتار شوهر با همسرش در مدت عدّه‌ى طلاق رجعى كه نشانه تمايل و علاقه وى به بازگشت به زندگى زناشويى باشد.
رجوع از شهادت: ادّعاى شاهد، مبنى بر دروغ بودن يا اشتباه كردن نسبت به شهادتى كه داده است.
رحم    خويشاوندى. رجوع کنيد به: صله‌ى رحم
جايگاه جنين در شكم مادر
رداء    روپوش، لباس بلندى كه بيشتر اعضاء بدن را مى‌پوشاند؛ مانند عبا
ردى    نامرغوب، پَست
رشد    درجه‌اى از فهم و شعوركه سبب مى‌شود انسان از اتلاف و نابودى مالش جلوگيرى كرده و آن را در راههاى عقلايى مصرف كند و همچنين رشد در ازدواج آن است كه تفاوت‌هاى زن و مرد و مسائل زناشويى را بداند.
رشوه    پرداختن مال به ديگرى براى صدور حكم به نفع او و يا براى تضييع حق ديگران
رشيد    كسى كه به مرحله رشد رسيده باشد. رجوع کنيد به: رشد
رضاعى    خويشاوندى و نسبتى كه از راه شير دادن به وجود مى‌آيد.
رطوبت مشتبهه    رطوبتى كه پاك و يا نجس بودن آن مشكوك است.
رفع ضرورت    بر‌طرف شدن حالت اضطرار و ناچارى
ركن    اساسى‌ترين جزء عبادت كه هر نوع إخلال به آن (و لو سهوى باشد) سبب باطل‌شدن عبادت مى‌شود.
ركوع    يكى از اركان نماز است كه پس از قرائت، نماز‌گزار بايد آنقدر خم شود كه دستهايش به زانو برسد.
رکون    تكيه كردن، پناه بردن، اعتماد كردن
رَمْى    سنگ انداختن به جمره. رجوع کنيد به: جمره
رهن    گرويى و وثيقه‌اى است كه در برابر بدهى (دين) سپرده مى‌شود.
رواتب يوميه    نافله‌هاى نمازهاى يوميه و نماز شب
رواق    مكان‌هايى كه به صورت شبستان از هر چهار طرف، ضريح ائمه (عليهم السلام) را احاطه كرده‌اند.
روز مباهله    24 ذى الحجه الحرام، روزى كه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و حضرت على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) و حسن و حسين (عليهما السلام) از مدينه خارج شدند تا با نصاراى نجران مباهله كنند (يعنى يكديگر را نفرين كنند) كه نصاراى نحران از ترس، از مباهله سر باز زدند.
روضه    محدوده ضريح معصومين (عليهم السلام)
ما بين قبر و منبر حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در مسجد النبى
ريا    انجام دادن كار خير و عبادت، براى غير خدا و به منظور خودنمايى و كسب شأن و منزلت در بين مردم.
تظاهر به نيكو‌كارى
ريبه    خوف در فساد افتادن
زائد بر مؤونه    ما زاد بر مخارج، آنچه زيادتر از هزينه‌ى زندگى است.
زاد    توشه سفر شامل مواد خوراكى و غيره
الزام    اجبار
قاعده الزام: وادار كردن كافر يا سنّى بر كارى كه مطابق با مذهبشان بوده و به نفع شيعه باشد.
زانى ـ زانيه    كسى كه مرتكب زنا شده است  زنا
زكات    درصد معينى از بعضى اموال (مانند طلا، نقره، گندم، جو و...) كه در صورت رسيدن به حد نصاب بايد در موارد مشخص مصرف شود.
زكات فطره: زكات خاصى كه در روز عيد فطر پرداخت مى‌شود.
زنا    نزديكى نامشروع با جنس مخالف
زنديق    ملحد، كافر
زيديه    طايفه‌اى از شيعه كه معتقد به امامت «زيد» ـ فرزند امام سجاد (عليه السلام)ـ هستند.
زينت    زيور و آرايش
زىّ    پوشش و هيئت و روش
حد و اندازه
ژله    ماده‌اى چسبنده‌ كه براى ساختن چسب و نورد بعضى از ماشين‌هاى چاپ به كار مى‌رود.
خوراكى كه به شكل لرزانك تهيه كنند.
سُؤْرْ    نيم خوردهى آب يا غذا

سادات    جمع سيد. رجوع کنيد به: سيد
سادات علوى: اولاد حضرت على (عليه السلام)
سادات عقيلى: اولاد عقيل بن عبدالمطلب
سادات طباطبايى: اولاد طباطبا (از فرزندان امام حسن مجتبى (عليه السلام)
سادات موسوى: اولاد حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام)
سادات حسينى: اولاد سيد الشهداء (عليه السلام)
ساعد    از آرنج تا مچ دست
سال خمسى     يكسال تمام كه از تاريخ شروع به كار يا حصول درآمد، و براى كسانى كه مدت زمانى خمس نپرداخته‌اند، از تاريخ نخستين رسيدگى به حساب اموال آغاز مى‌گردد.
سال شمسى    مدت يك بار حركت انتقالى زمين به دور خورشيد است كه 365 روز و چند ساعت مى‌باشد. (از اول فروردين تا آخر اسفند)
سال قمرى    مدت 12 بار گردش ماه به دور زمين است كه 354 روز و چند ساعت مى‌باشد (از اول محرم تا آخر ذى‌حجه)
سبّ    فحش، نسبت زشت دادن
سبّابه    انگشت اشاره
سبيل الله    راه خدا، هر عمل خالصى كه با آن، قرب به خداوند حاصل شود.
مصالح عموم اسلام و مسلمين؛ مانند ساختن مساجد و مدارس
ستر    پوشش، حجاب، آنچه بدن را بپوشاند.
سجده    پيشانى بر زمين نهادن به منظور عبادت و تعظيم خداوند
سجده نماز: بر زمين گذاردن پيشانى و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها در نماز
سجده سهو: سجده‌اى كه نمازگزار بخاطر اشتباهاتى كه سهواً از او سر زده، بعد از نماز بايد انجام دهد.
سجده شكر:  پيشانى بر زمين نهادن به منظور سپاسگزارى از نعمتهاى خداوند
سجده تلاوت: در قرآن كريم 15 آيه وجود دارد كه به آيات سجده معروف است و در چهار مورد آن، انسان بايد پس از خواندن يا شنيدن آنها بى‌درنگ در برابر عظمت الهى سجده كند و در 11 مورد ديگر مستحب است، اين سجده را سجده تلاوت مى‌نامند.
موارد سجده‌ى واجب در قرآن:
1- جزء 21، سوره‌ سجده، آيه‌ى 15
2- جزء 24، سوره فصّلت، آيه 37
3- جزء 27، سوره نجم، آخرين آيه
4- جزء 30، سوره علق، آخرين آيه
سِحر    جادوگرى، فريفتن ديگران با كارهاى شگفت انگيز
سُحق    هم جنس‌بازى زنان. رجوع کنيد به: مساحقه
سخن چينى    نمامى، خبركشى و اختلاف انداختن
سُدْس    يك ششم
سر قفلى    مالى است كه در ازاى حق يا تسلط مال به فروشنده پرداخت مى‌گردد.
سرقت    دزدى
سِرگين    مدفوع حيوانات
سَعْى    هفت بار رفت و برگشت در فاصله بين دو كوه صفا و مروه كه شروع آن از صفا و پايان آن مروه است.
سفاهت    بيخردى و سبكى عقل، عدم توانايى حفظ و اداره اموال شخصى
سفته    سندى تجارى است كه صادر كننده‌ى آن تعهد مى‌كند مبلغ معينى را در موعد مقرر يا هنگام مطالبه حامل سفته پرداخت كند.
سفر    سفر شرعى: سفرى با شرائط خاص كه در آن، نمازهاى چهار ركعتى را بايد دو ركعتى خواند.
سفر معصيت: سفرى كه فى نفسه حرام باشد (مانند سفر زن بدون اجازه شوهر) و يا به قصد معصيت انجام گيرد (مانند سفر براى شرب خمر)
سَفيه    كسى كه قدرت نگهدارى مال خويش را ندارد و سرمايه‌اش را در كارهاى بيهوده مصرف مى‌كند.
سقط شده    جنين نارس يا مرده كه قبل از موعد تولد از رحم خارج شده است.
سقى    آب دادن، آبيارى نمودن
سَلَس بول    نوعى بيمارى كه شخص را از نگهدارى ادرار عاجز مى‌كند.
سَلَف ـ سَلَم     پيش خريد، معامله‌اى كه بهاى جنس را از قبل مى‌‌‌‌پردازند و جنس را بعداً تحويل مى‌گيرند.
سماع    شنيدن (غير ارادى)
سنّت    آنچه از معصوم صادر شده باشد. (گفتار، رفتار و تقرير معصوم)
سهل    آسان
سهم    بهره و نصيب، حصّه
سهم الارث: نصيب هر كدام از ورثه از اموال ميت
سهم الشركه: نصيب و بهره هر كدام از شركاء شركت
سهم امام: نيمى از خمس كه بايد امام يا نائب او در مصالح اسلام و مسلمين مصرف كند.
سهم الارث    رجوع کنيد به: حق الارث
سوء ظن    گمان بد
سوبسيد    يارانه، آنچه را كه دولت به بعضى از مراكز توليدى براى كاهش قيمت محصول و به جهت رفاه عمومى، مى‌پردازد.
سُوَر عزائم    سوره‌هايى از قرآن كه داراى سجده واجب هستند. رجوع کنيد به: سجده تلاوت
سيد    آنكه منسوب به هاشم (جد پيامبر«صلى الله عليه وآله») باشد كه شامل فرزندان عباس، جعفر، ابوطالب، ابولهب، حارث و عبدالله مى‌شود.
شؤون    جايگاه اجتماعى فرد
شؤون عرفى: جايگاه اجتماعى فرد در نظر عرف
شاخص    نمودار
ميله و مانند آن كه براى تعيين وقت ظهر در زمين نصب مى‌كنند.
شاذّ    نادر
شاذِروان    بخش پائينى ديوار كعبه
شارب    سبيل، موى بالاى لب
شارع عام    محل عبور و مرور مردم
شارع مقدس    بنيان‌گذار شريعت (خدا و پيامبر اكرم «صلى الله عليه وآله وسلم»)
شاكى    كسى كه از دست ديگرى به يكى از مقامات رسمى شكايت مى‌كند.
شاهد    گواه
شبهه    اشتباه، شك و ترديد در امرى
شتم    نسبت ناروا، فحش
شرائط ذمّه    شرائطى كه اگر اهل كتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل كنند، جان و مالشان در پناه حكومت اسلامى مصون است.
شرط ابتدائى    تعهدى كه در ضمن عقد نباشد و شخص بطور يكطرفه خود را به آن ملزم كند.
شرط فعل يا ترك    شرطى است كه به موجب آن، مشروط عليه متعهد به انجام يا ترك عملى شود.
شرط نتيجه    شرطى كه در آن، حصول نتيجه يك اعتبار مانند وكالت يا مالكيت تعهد شده است.
شركت    مالك شدن چند نفر، نسبت به يك چيز به صورت مشاع
شعبده    تردستى، چشم‌بندى. رجوع کنيد به: شعبده بازى
شعبده بازى     عملى كه در اثر حركات سريع دست؛ بيننده به اشتباه مى‌ا‌فتد.

شفعه    نوعى حق فسخ براى شريك است؛ در صورتى كه شريكِ ديگر بدون اجازه، سهم خود را از مال مشترك بفروشد.
شفيع    شريك
صاحب حق شُفعه
شك در بقاء    شك در استمرار يك امر؛ مانند اينكه شك دارد وضويى كه گرفته، باطل است يا نه؟
شك در حدوث    شك در انجام كارى در گذشته؛ مانند اينكه شك دارد وضو گرفته است يا نه؟
شك در موضوع    رجوع کنيد به: شبهه موضوعيه
شهادت    كشته شدن در راه خدا
گواهى دادن
شهادتين    شهادت به يگانگى الله و رسالت رسول الله «صلى الله عليه وآله وسلم»
شهرت    مشهور شدن
شبهه    شبهه محصوره: شبهه‌اى كه موارد مشكوك در آن اندك باشد و بتوان از همه آنها اجتناب كرد.
شبهه غير محصوره: شبهه‌اى كه موارد مشكوك در آن زياد باشد به حدّى كه عرف به احتمال خطر در آن اعتنا نكند.
شبهه موضوعيه: شبهه‌اى كه در موضوع يك حكم ايجاد مى‌شود مانند اينكه مى‌دانيم شراب حرام است اما نمى‌دانيم اين ليوان، آب است يا شراب
شبهه حكميه: شبهه‌اى كه در حكم شرعى ايجاد مى‌شود؛ مانند اينكه ندانيم دعا كردن در هنگام رؤيت هلال واجب است يا نه؟
شبهه مصداقيه: شبهه‌اى‌كه ناشى از جهل به مصداق باشد مانند اين كه اكرام عالم واجب است و نمى‌دانيم زيد عالم است يا نه.
شبهه مفهوميه: شبهه‌اى كه ناشى از جهل به مفهوم است مانند اين كه نمى‌دانيم معناى غنا چيست.
شهرت فتوايى    مشهور بودن فتواى فقها در يك مسأله معين
شهوت    خواهش نفس، ميل جنسى
شهيد    كسى كه در جهاد به همراه امام معصوم (عليه السلام) يا نايبش، در حين درگيرى و نبرد كشته شود.
شَوط    يك بار گردش به دور كعبه يا رفتن بين صفا و مروه
شياف    داروى جامدى كه در مقعد گذارند.
شير بهاء    مالى كه شوهر در موقع عقد ازدواج (علاوه بر مهر) به اولياى زن پرداخت مى‌كند.
شير كامل    شير خوردن طفل با شرايط خاص كه موجب محرم شدن است.
شيعه    كسانى كه معتقد به امامت و خلافت بلافصل حضرت على (عليه السلام) هستند.
شيوع    رواج يافتن، پراكنده شدن

 

اصطلاحات فقهی از بئر الی تیم جبیریه ای

واژه و اصطلاح                      تعريف و توضيح
بِئر    چاه
باطل    مقابل حق
عمل باطل: كارى كه برخى از اجزاء يا شرائط لازم آن مفقود است و اثر متوقع از آن حاصل نمى‌شود.

باكره    دخترى كه شوهر نكرده است، دخترى كه پرده بكارتش زايل نشده است.
بالسويه    بطور يكسان، برابر
بالغ    كسى كه به سنّ بلوغ رسيده است.
بالفعل    آنچه تحقق يافته است.
بالقوه    آنچه امكان تحقق آن هست؛ اما تاكنون محقق نشده است.
باير    زمينهايى كه بهرهبردارى نشده‌اند.

بدر    قرص كامل ماه
بِدعت     ايجاد سنت يا اعتقاد خلاف شرع و اسلام
بَدَل    جايگزين، جانشين
بدل از غسل    تيمّمى كه جايگزين غسل مىشود.

بدل از وضو    تيمّمى كه جايگزين وضو مىشود.

بُدنه    به گاو و شتر گويند (بحث كفاره محرمات احرام)
بديهى     روشن، آشكار؛ آنچه معنايش سريع به ذهن آيد.
برئ الذمه    كسى كه چيزى برگردن او نيست.
برائت ذمّه     فارغ شدن و پاك شدن ذمّهى انسان از آنچه بر عهدهى او بوده است.
برات    برگهى مخصوصى است كه بدهكاران بابت بدهى خودشان آن را امضاء مىكنند.

بُرد (برد يمنى ـ برد عدنى)    پارچهاى از پشم شتر كه در يمن بافته مىشده است.

برده    غلام و كنيز
بسمله    مخفف «بسم الله الرحمن الرحيم»
بَشَره    پوست
بُضع    به فرج (آلت تناسلى زن) اطلاق مىشود.

بطن    شكم
نسل
بطن اول: فرزندان
بطن دوم: نوه ها، فرزندزادگان
بطن سوم: نتيجهها، نوه زادگان
بطن سابق: نسل قبلى
بطن لاحق: نسل بعدى
بطناً بعد بطنٍ: نسلى پس از نسل ديگر
بَطَن     رجوع کنيد به: مبطون
بعيد است    اين تعبير در حكم فتواست.
بعيد نيست    اين تعبير در حكم فتواست.
بقعه (بقاع)    مزار ائمه و بزرگان دين
بقاع متبركه: اماكن مقدّس
بكارت    دوشيزگى. رجوع کنيد به: باكره
بِكر    آنچه كه تاكنون از آن بهره بردارى نشده است، دست نخورده
بلاد كبيره    شهرهاى فوق العاده بزرگ.
بلا عقب    آنكه فرزند و فرزندزادهاى ندارد.
بلا وارث    متوفاى بدون ورثه
بلوغ     رسيدن به حد تكليف كه با ظهور يكى از علائم سهگانهى آن مشخص مىشود. رجوع کنيد به: علائم بلوغ

به نحو متعارف    به طور معمول، مطابق نظر عرف
بهتان    رجوع کنيد به:تهمت
بهيمه    حيوان چهارپايى كه درنده نباشد.
بيت المال    اموال عمومى، اموال دولت اسلامى
بيتوته    رجوع کنيد به: مَبيت
بيضة الاسلام    شالوده و اساس اسلام
بيع    فروش، معامله
بيع شرط: بيعى است كه در متن عقد شرط شود كه هرگاه بايع، تمام يا بخشى از قيمت را در مدت معين به مشترى باز گرداند، حق فسخ داشته باشد.
بيع مثل به مثل: مبادله كردن دو چيز هم جنس؛ مانند مبادلهى گندم با گندم.
بيليارد    نوعى بازى كه با گوى و چوگان و بر روى ميز انجام مىشود. رجوع کنيد به: قمار
بينه    شاهدانى كه شهادت آنها مى‌تواند يك امر را اثبات كند.
پلاتين    فلزى سفيد رنگ و گران قيمت كه از جنس طلا نيست ولى بعضى از خواص آن را داراست.
پورسانت    درصدى كه به عنوان پاداش خريد از سوى فروشنده به مسؤل خريد تعلق مىگيرد؛ خواه از همان پول باشد يا از پول فروشنده

تأجيل    به تأخير انداختن
تأديه    ادا كردن
تارك الصلوة    كسى كه از روى معصيت نماز نمىخواند.

تالف    تلف كننده
تلف شده
تألمات    دردها، رنجها
تألمات روحى: پريشانى و افسردگى روحى
تامّ الاجزاء    آنچه تمامى اجزاى آن فراهم باشد.
تامّ الخلقه    آنچه خلقت او، كامل و طبيعى است.
تبانى    پيمان بستن پنهانى
تبذير    تلف، تباهى، بيهوده خرج كردن
تبرّع    انجام دادن كارى با قصد قربت و بدون چشم داشت يا اجبار.
تبرّعات    جمع تبرّع. رجوع کنيد به: تبرع
تبسّم    خنده بدون صدا، لبخند
تبعض صفقه    باطل بودن معامله در بخشى از ثمن يا مثمن
تبعيت    پاك شدن چيز نجسى به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر؛ مانند پاك شدن ظرف سركه به تبعيت از پاك شدن شرابى كه به سركه تبديل شده است.
تبعيت فرزند از پدر در قصد توطن
تَجافى     نيم خيز نشستنِ مأموم در حال تشهد إمام
تجاهر    آشكار كردن، علنى نمودن
تجاهر به فسق: فسق و فجور علنى
تجديد إحرام    از سرگيرى احرام
تجديد فراش    دوباره ازدواج كردن
تجرّى     اقدام به انجام يا ترك كارى با نيت معصيت
تجسّس    تفحص و جستجو كردن، جاسوسى كردن
تجملات    زيور بستن
مال و اثاثيه گرانبها
تجهيز    تدارك مقدمات چيزى
تجهيز ميت: يعنى تدارك امورى همچون غسل، حنوط، كفن و ...
تجويز    جايز شمردن، اجازه دادن
تَحتُ الحَنَك    زير چانه، قسمتى از عمامه كه زير گلو آويخته مىشود.

تحجير    سنگ چين كردن، علامتگذارى اراضى موات، پيش از آباد كردن آنها
تحقير    خوار كردن و پست شمردن ديگرى
تحمل شهادت    مشاهده امرى براى اداى شهادت در وقت لزوم
تحير    سرگردان شدن
تخته نرد    رجوع کنيد به: نرد
تخطّى    سرپيچى و نافرمانى
تخلّص از نزول و ربا    رهايى از رباى دريافت شده با پرداخت مال به صاحب آن و يا طلب رضايت وى و يا راههاى ديگر
تخلّى     بول و غائط كردن
تخميس    پرداخت كردن خمس مال
تداوى     درمان كردن، معالجه نمودن
تدليس    پنهان نمودن عيب (در ازدواج و خريد و فروش كالا) يا چيزى را برخلاف (بهتر از) واقع نشان دادن
تذكر آمرانه    تذكرى كه بصورت دستور باشد (امر به معروف)
تذكيه     رجوع کنيد به: ذبح شرعى
تذكيه شده    حيوانى كه به طريقه شرعى ذبح شده باشد.
تذكيهى شرعى
كشتن حيوان داراى خون جهنده، با رعايت ضوابط شرعى
تردستى     حركات سريعى كه بيننده را به اشتباه بياندازد.
تراضى     رضايت طرفين معامله
ترجيع    چرخاندن صدا در گلو
ترخيص    جواز، اجازه در انجام يا ترك كار
تركه    دارايى ميت در هنگام فوت. رجوع کنيد به: ارث
تروك احرام    رجوع کنيد به: محرمات احرام
تَرَوّى     تفكّر در موارد مشكوك نماز (ركعات يا أفعال آن)، براى رفع شك
تزاحم    وجود دو تكليف همزمان؛ بطوريكه انجام هر كدام موجب ترك ديگرى شود.
تزوير    فريب دادن، گول زدن
تسامح    ملايمت، مدارا، چشم پوشى
قاعده تسامح يا تسامح در ادله سُنَن: حكم به استحباب يا ترتب ثواب  بر اعمالى كه دليل آنها ضعيف بوده و مورد اطمينان كامل نيست.
تسبيحات اربعه    ذكر سبحان الله و الحمدلله و لا إله الا الله و الله أكبر
تسبيحات فاطمه زهرا (سلام الله عليها)    34 مرتبه الله اكبر، 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحان الله
تَسَتُّر     خود را پوشاندن
تسرّى    سرايت كردن، منجر شدن
تسلّم     دريافت كردن
تسليم    سلام دادن
سلام نماز
تحويل دادن
تسليم شدن در جنگ
تسميه    نام گذارى كردن، جارى كردن نام خدا بر زبان
تسويلات    دامها، چيزهايى كه موجب گمراهى مى شود.
تشبّه    خود را مانند ديگرى كردن
تشريح    پاره پاره كردن بدن مرده ، براى كسب آگاهيهاى پزشكى و...
تشريك    شريك كردن و شركت دادنِ ديگرى
تشييع    پيروى، متابعت، دنبال كردن
تشييع جنازه: دنبال جنازه رفتن
تصديق    گواهى نمودن، تاييد كردن
تصرف    بكار گرفتن چيزى و استفاده از آن
تصرف انتفاعى: استفاده از منافع مال و باقى گذاشتن اصل آن
تصرف مالكانه: استفادهاى كه فقط از طرف مالك امكان دارد.
تصرف عدوانى: تصرف بدون رضايت مالك
تصرف مادى: تصرف در عين مال؛ بطورى كه وصف يا جزء و يا تمام آن مال تلف شده و يا تغيير كند.
تضييع    تلف كردن، تباه ساختن
تطهير    پاك كردنِ متنجس با يكى از مطهّرات شرعيه؛ مانند شستن دستِ نجس با آب كر
تطوّع    انجام دادن كار با قصد عبادت و نيكى
تعاقب    پى در پى آمدن
تعدّى     زياده روى، ستم كردن، دست درازى
تعديل    درست كردن، اصلاح نمودن.
تخفيف دادن
شهادت دادن بر عدالت كسى
تعذّر    دشوار شدن. رجوع کنيد به: تعسّر
عذر و دليل آوردن
تعرّب    به آداب و اخلاق باديه نشينان درآمدن، باديه نشينى
تعرّب بعد الهجرة: حشر و نشر با جهال پس از اسلام آوردن
تعزير    مجازاتى كه مقدار و كيفيت آن توسط حاكم شرع معلوم مى‌گردد. (در مقابل حدّ)
تعسّر    دشوارى، سختى
تعّرض    دست درازى كردن
پرداختن به يك كار
تعقيب نماز    خواندن قرآن، ادعيه و اذكار مخصوص پس از اتمام نماز.
تعلّلّ    بهانه جويى
كوتاهى كردن
تعليق    مشروط بودن به چيزى ديگر
تعمّد    از روى عمد كارى را انجام دادن
تعويق    به تأخير انداختن
تفاهم    فهم و درك يكديگر
تفريط     كوتاهى كردن؛ مسامحه نمودن. (در مقابل افراط)
تَفَصّى     رهايى، خارج شدن از چيزى
تفويض    واگذار كردن
تَقاصّ    برداشتن مال يا پول از كسى كه حق انسان را گرفته و از دادن آن امتناع مىكند.

تقسيط    تقسيم كردن مال، قسط بندى كردن
تقصير    كوتاه كردن مقدارى از ناخن يا موى سر در اعمال حج و عمره
تقطير    متراكم نمودن بخار جهت تبديل آن به مايع
تقلّب    حيله زدن، حقه زدن
تقليد     تبعيت از فتواى مجتهد و عمل نمودن به آن
تقليد ابتدائى: تقليد براى اولين بار
بقاء بر تقليد ميت: ادامه تقليد از مرجعى كه ديگر زنده نيست.
تبعيض در تقليد: تقليد از چند مجتهد در ابواب مختلف فقه
تقيه    هماهنگ شدن با عقايد كفار يا مخالفين در گفتار يا كردار از روى ناچارى
تقيه مداراتى: تقيه به منظور حفظ وحدت مسلمين
تكبيرة الإحرام    ذكر «الله اكبر» به قصد شروع نماز
تكتّف    قرار دادن دستها بر روى هم در حال نماز
تكدّى    گدايى كردن
تكفّل    به عهده گرفتن، تضمين كردن. رجوع کنيد به: کفالت
تكفير    پرداخت كفاره
نسبت كفر دادن به ديگرى
تلبّس    اشتباه شدن
مشغول شدن به كارى
تلبيه    لبيك گفتن هنگام مُحرم شدن در حج و عمره
تلذّذ    لذت بردن
تلف    نابودى، هلاك
تلقيح مصنوعى     وارد كردن نطفهى مرد به رحم زن و يا تركيب كردن نطفه زن و مرد در خارج از رحم و رشد دادن آن در آزمايشگاه
تمتع    بهرهى جنسى بردن از همسر
رجوع کنيد به: حج تمتع – عمره تمتع
تمسخر    مسخره كردن، ريشخند
تمشيت امور    سر و سامان دادن به كارها
تَمَكّن    توانايى
تمكين    آمادگى زن براى كامجويى همسر
تملّك    چيزى را مالك شدن
تملّك به ضمان: برداشتن و مالك شدن يك چيز مجهول المالك (با شرائط خاص)، با اين نيت كه در صورت پيدا شدن صاحبش، قيمت آن را به او بپردازد.
تمليك    كسى را مالك چيزى كردن
تنجيز    لزوم عقد و مشروط نبودن آن
تنجيم    پيشگويى از حوادث و اتفاقات زندگى انسان، با استفاده از اوضاع و احوال ستارگان
تنزيل سفته    مبادله كردن سفته با مبلغى كمتر از اعتبار آن
تنفيذ    تأييد كردن، اجازه دادن
تنقيص    كم شمردن، كوچك شمردن
تهاون    سهل انگارى
تهمت    به دروغ، نسبت بد به ديگرى دادن، افترا
تهيأ    آماده بودن، مهيا شدن
تهييج    تحريك، برانگيختن
تواصى     به يكديگر توصيه كردن
توبه     بازگشت و پشيمانى از گناه و ترك آن
توديع    وداع كردن
سپردن چيزى به كسى
تَوَرُّك    نشستن بر روى ران چپ، و گذاشتن روى پاى راست به كف پاى چپ در حال تشهد و بين دو سجده
توريه    صحبت كردن بگونهاى كه شنونده معناى ظاهرى را بفهمد؛ ولى گوينده معناى خلاف ظاهر را اراده كند.
توسّل    نزديكى جستن، وسيله قرار دادن
توكيل    وكيل قرار دادن
تولّى طرفين    پذيرفتن وكالت از طرفين عقد
توليت    سرپرستى امور موقوفات. رجوع کنيد به: متولى
تيمّم (بدل از وضوء يا غسل)     زدن كف دستها به خاك، سنگ و مانند آن، و مسح پيشانى و پشت دستها با ترتيب خاص
تيمّم جبيرهاى
تيمّمى است كه قسمتى از مسح آن روى جبيره است. رجوع کنيد به: جبيره

منبع: http://www.leader.ir

اصطلاحات فقهی از ثلث الی دیه

واژه و اصطلاح          تعريف و توضيح
ثلث    يك سوم از هر چيزى
ثلث تركه: يك سوم از تركه ميت پس از اداى ديون
ثلثان    دو سوّم
ثلثان شدن آب انگور: جوشيدن آن به قدرى كه دو سوم آن بخار شود و يك سوم باقى بماند.
ثمره    محصول و ميوه
ثَمَن    عوض و قيمت كالا
ثمن كلى: ثمنى كه مصاديق و افراد متعدد دارد.
ثمن مسمّى: قيمت و عوضى كه در ضمن عقد بيع، معين گشته است.
ثمن مثل: قيمتى كه مردم حاضرند در بازار در برابر يك كالا بپردازند.
ثمن مؤجّل: قيمت و عوضى كه اداى آن تا زمان مشخصى به تعويق افتاده است.
ثُمْن    يك هشتم
ثَيب    شخصى كه ازدواج كرده است. (ثيبة: زن ازدواج كرده)
جائر    ستمگر، پايمال كننده حق و عدالت
جائفه    زخمى كه به داخل بدن مىرسد.

جابر    جبران كننده
جاعل    آنكه در قرارداد جعاله اعلام مىكند هر كس براى او كار مشخصى را انجام دهد، اجرت معينى خواهد داشت.
جانى     جنايتكار، آنكه مرتكب جنايت شده است.
جاهل    بى اطلاع، نادان
جاهل قاصر: كسى كه اصلاً متوجه جهل خود نيست و يا راهى براى برطرف كردن جهل خود ندارد.
جاهل مقصّر: كسى كه متوجه جهل خود بوده و راههاى رفع جهالت خود را هم مىداند؛ ولى در آموختن تكاليف كوتاهى مىكند.
جاهل به حكم: كسى كه حكم مسأله را نمىداند.
جاهل به موضوع: كسى كه از موضوع حكم بىاطلاع است.

جايز     عملى كه انجام آن حرام نيست.
جبيره    چيزى است كه با آن زخم و شكستگى را مىبندند.
پارچه يا دوايى است كه روى زخم و مانند آن مىگذارند.

جدال    رجوع کنيد به: جدل
جدل    قسم خوردن به منظور اثبات يا نفى چيزى. رجوع کنيد به: محرمات احرام
جذام    يك نوع بيمارى است كه باعث بىحسى بعضى اعضاى بدن (دست و صورت) و فساد آنها مىشود.

جرح    نسبت عدم عدالت به كسى دادن يا تضعيف كردن او
باطل كردن شهادت
جُرح    جراحت، زخم
جزيه    مالى كه از كافر ذّمى در قبال زندگى در قلمرو اسلام اخذ مىشود.

جُعاله    تعهّدى است كه طى آن شخص اعلام مىكند كه هر كس براى او كار مشخّصى را انجام دهد، اُجرت معينى خواهد داشت؛ مثلاً إعلام مىكند كه اگر كسى گمشدهى مرا پيدا كند، فلان مبلغ به او مىدهم.
به كسى كه اين قرار را مىگذارد (جاعل) و به كسى كه به آن عمل مىكند (عامل) مىگويند.

جُعل    مال معين شده در عقد جعاله
جفت    عضو رابط بين جنين و رحم مادر است كه جنين بواسطهى آن تغذيه مىكند.

جَلّال(جلّاله)     حيوان حلال گوشتى كه به خوردن نجاست عادت كرده است.
جماع    مقاربت، آميزش جنسى
جمرات    سه ستون سنگى معروف در منى است و حجاج بايد در روزهاى يازدهم و دوازدهم ذى الحجه به آنها سنگ بزنند (جمع جمره)
جمع بين اختين    دو خواهر را به همسرى داشتن
جنابت    حالتى است كه بعد از جماع يا خروج منى ، بر شخص عارض مى شود. رجوع کنيد به: جنب
جُنُب    كسى كه جماع كرده يا منى از او خارج شده باشد.
جهاد    جهاد ابتدايى: نبردى كه به قصد هجوم بر دشمن و با فرمان امام (عليه السلام) يا نائب او انجام گيرد.
جهاد دفاعى: نبرد و پيكار براى مقابله با هجوم دشمن به سرزمينهاى اسلام
جهاد اكبر: مبارزه با هواى نفس
جهاد اصغر: پيكار و جنگيدن در راه خدا
جهر    با صداى بلند قرائت كردن (در مقابل اخفات)
سخن گفتن بطور عمومى (در مقابل سِرّ)
انجام دادن عمل بصورت آشكار (در مقابل خفاء)
جهرى
(نماز جهرى)    نمازى كه در آن، حمد و سوره بايد با صداى بلند خوانده شود (نمازهاى صبح، مغرب و عشا)
جهل    ندانستن و بىاطلاع بودن
جهل مركب: آن است كه شخص نمى داند و متوجه نيست و مى پندارد كه مىداند.

چانه زدن    گفتگو در هنگام خريد براى كم يا زياد كردن قيمت كالا
حائر    روضه مشرفه حرم امام حسين «عليه السلام» (برخى از رواقها اطراف هم در حكم حائر است)
حائض    زنى كه در حال حيض است.
حاكم اسلامى    رجوع کنيد به: حاكم شرع
حاكم شرع    مجتهد جامع الشرايط، ولى فقيه و رهبر مسلمين
مجتهدى كه شرعاً حق حكم كردن داشته باشد.
حبس مؤبّد    وقف كردن اموال براى هميشه
حبس مخلّد     رجوع کنيد به: حبس مؤبّد
حبوه    اموالى همچون قرآن، انگشتر، لباس كه با فوت پدر به پسر بزرگتر تعلق مى‌گيرد.
حجّ افراد    حجى كه عمره آن بعد از آن انجام مى‌شود و حاجى قربانى خود را نيز با علامت خاصى مانند بريدن گوش معين نمى‌كند. چنين حجى بر كسانى واجب است كه در فاصله 8 فرسخى كعبه زندگى مى‌كنند.
حج بلدى    حجى كه نائب از شهر منوب عنه براى سفر حج حركت مى‌كند.
حج ميقاتى     حجى كه نائب از ميقات متعهد آن مى‌شود.
حجامت    گرفتن خون از بدن بطريق مخصوص
حَجّة الاسلام    حج واجب، حجى كه در طول عمر، يك بار بر افراد مستطيع واجب مى‌شود.
حجّ     زيارت خانه خدا و اعمال مربوط به آن
حج صَروره: انجام اعمال حج واجب براى اولين بار. رجوع کنيد به:صروره
حج بذلى: حجى كه با بخشيدن هزينه سفر (از سوى ديگرى) واجب مى‌گردد.
حجّ نيابى: حجّى كه به نيابت از ديگرى انجام شود. انجام مناسك حجّ به نيابت از ديگرى.
حَجْر    منع از تصرف در اموال
حِجر اسماعيل    مكانى به شكل نيم دايره با ديوارى به ارتفاع 3 / 1 متر كه در جانب شمالى كعبه قرار دارد و مدفن اسماعيل، هاجر و چند تن از پيامبران است.
حَجَرالاسود    سنگ سياهى كه از بهشت آمده و در ركن حجر الأسود كعبه نصب شده است.
حدث أصغر     هر امرى كه وضو را باطل كند؛ مانند خروج بول و غائط
حدث أكبر     هر امرى كه باعث وجوب غسل شود؛ مانند جنابت ومس ميت
حدّ    مجازاتى است كه خداوند ميزان آن را براى بعضى گناهان تعيين كرده است. (در مقابل تعزير)
حدّ ترخص    مكانى كه در آنجا آخرين خانه‌هاى شهر ديده نمى‌شود و اذان آن هم به گوش نمى‌رسد.
حرام     ممنوع
آنچه كه شرع آن را ممنوع مى داند و كارى كه اسلام آن را منع كرده و ارتكاب آن گناه است.
حرام مؤبّد    رجوع کنيد به: حرمت ابدى
حَرَج    مشقت، سختى و دشوارى؛ به طورى كه معمولاً قابل تحمل نباشد.
حرم مکه    منطقه وسيعى از مسجد الحرام با حدود معين که سرزمينى امن براى انسانها و حيوانات است.
حرمت ابدى    منع هميشگى ازدواج
حريم    محوطه و محدوده‌ى اطراف هر چيز؛ مانند حريم خانه (مكانى كه حمايت و دفاع از آن واجب باشد).
حريم عرفى: آنچه عرف آن را حريم مى‌داند.
حصر وراثت    معين شدن وارث‌هاى متوفى
حِصّه    سهم
حِضانت    ولايت و سرپرستى طفل، به منظور نگهدارى و تربيت او
حَضَر    وطن، محل اقامت (در مقابل سفر)
حق    حق الله: تكليفى كه در صورت سرپيچى از آن، مكلف در برابر خداوند مسؤل است؛ مانند نماز و روزه
حق الناس: حق اشخاص ديگر كه با اتلاف، اضرار و دَين بر گردن مكلف مى‌آيد، و سقوط آن وابسته به رضايت صاحب حق است.
حق التحجير: حقّى كه به سبب سنگ‌چينى و مانند آن به دور زمين باير، براى شخص پديد مى‌آيد.
حق خيار: رجوع کنيد به: خيار
حق المارّه: حقى است كه به موجب آن، رهگذر هنگام عبور از كنار درختِ ميوه يا زراعت بتواند مجاناً و بدون اذن مالك از آن بخورد.
حق التوليه: حق‌‌الزحمه‌ى متولى
حق الارث    سهم الارث، ميزان سهم هر يك از ورثه
حق التأليف    حق مؤلف كتاب، مزد و اجرت نوشتن كتاب
حق الزحمه    دستمزد، اجرت عمل
حق العمل    اجرت
حق تأهل    مزايايى كه بخاطر داشتن فرزند و همسر به فرد تعلق مى‌گيرد.
حكم    دستور شرع
حكم قاضى در موارد نزاع و مانند آن
امر و دستور ولى فقيه در مسائل مربوط به اداره كشور اسلامى و امورى كه به عموم مسلمين ارتباط دارد. (در مقابل فتوى)
حكم تكليفى    حكمى كه بدون واسطه به فعل مكلف تعلق مى‌گيرد و وظيفه مكلف را در انجام دادن يا ندادن آن مشخص مى‌كند؛ مانند وجوب و حرمت
حكم وضعى    حكمى كه با واسطه به فعل مكلّف تعلق مى‌گيرد؛ مانند زوجيت، طهارت و نجاست، صحّت و بطلان كه به اشخاص و اشياء تعلق مى‌گيرد.
حكم ثانوى    حكمى كه در شرايط خاص مانند اضطرار مرض عسر و حرج و مانند آن براى مكلف جعل مى‌شود.
حليت    حلال بودن، مباح بودن
حمل    جنين، طفل در شكم مادر
حَنث    مخالفت، شكستن
حَنث نذر: خلاف نذر عمل كردن
حنوط    ماليدن كافور به بدن مرده
حواله    إرجاع طلبكار به شخصى ديگر براى دريافت طلبش
حيازت    در اختيار گرفتن يكى از مباحات عامه (يكى از اسباب ملكيت اموالِ مباح)؛ مانند شكار حيوانات
حيض    قاعدگى، عادت ماهيانه‌ى زنان
حيل فرار از ربا    شيوه‌هايى كه به وسيله‌ى آنها معامله ربوى، يك معامله‌ى صحيح جلوه داده شود.
خارق العاده    بيش از انتظار، غيرعادى، عجيب
خالى از قوت نيست    اين تعبير در حكم فتوا مى‌باشد.

خالى از وجه نيست    اين تعبير در حكم فتوا مىباشد.

خَبَث    پليدى؛ نجاست
خُبره    كارشناس
خبيث    ناخوشايند، پليد
ختنه    بريدن غلاف سر آلت تناسلى مرد
خدعه    فريب، نيرنگ
خديعه     رجوع کنيد به: خدعه
خراج    ماليات
نوعى ماليات كه از بهره و محصول زمين گرفته مىشود.

خَرَص    اندازهگيرى تضمينى

خسارت    از دست دادن سرمايه، زيان كردن
خسوف    ماه گرفتگى‌
خصال كفاره    امورى كه شخص بايد بابت كفاره انجام دهد.
خصوصيات    ويژگيها، مشخصات
خلع يد    عزل كردن و بركنارى كسى كه از تصرف در اموال و يا امور
خمس    يك پنجم مازاد درآمد ساليانه و همچنين بعضى از اموال خاص كه بايد با قصد قربت آن را به نايب امام (عليه السلام)داد و يا نيمى از آن را به نايب امام و نيم ديگر را با اجازه او به سادات نيازمند داد.
خنثى     آنكه مرد يا زن بودن او مشخص نيست.
خنزير    خوك
خوارج    كسانى كه بر امام معصوم (عليه السلام) خروج كنند و عليه او قيام نمايند؛ مانند خوارج نهروان
خوف    ترس، هراس، واهمه
خوف ضرر    احتمال زيان و خسارت مالى و يا جانى
خون جهنده    خون حيوانى است كه وقتى رگ آن را ببرند، خون از آن بپاشد.
خيار     حق فسخ معامله
خيار تأخير: اگر معامله‌اى انجام گيرد و مشترى تمام قيمت كالا را نپردازد و فروشنده نيز جنس را تحويل ندهد، اين معامله تا سه روز لازم الاجرا است؛ لكن بعد از گذشت سه روز چنانچه مشترى قيمت كالا را پرداخت نكرد، فروشنده مى تواند معامله را فسخ كند. البته اختيار فسخ مشروط بر اين است كه تأخير در ضمن عقد، شرط نشده باشد. (اين خيار مخصوص فروشنده است)
خيار تخلف شرط: حق فسخ معامله‌اى است كه به واسطه عمل نكردن به شرطِ ضمن عقد، براى مشروطه له ايجاد مى ‌شود.
* خيار تخلف شرط: خيارى كه در اثر تخلف خريدار يا فروشنده نسبت به شرط ضمن عقد حاصل مى ‌شود.
خيار تبعض صفقه: خيارى است كه در اثر تبعض صفقه براى خريدار حاصل مى ‌گردد. رجوع کنيد به:تبعض صفقه
خيار حيوان: اختيار فسخ معامله براى خريدار حيوان به مدت سه روز
خيار رؤيت: حق فسخ معامله‌اى كه در آن كالاى غايب معينى با اوصاف معامله شود، ولى در هنگام تحويل آن اوصاف را نداشته باشد.
خيار شرط: نوعى اختيار فسخ است كه در ضمن عقد، شرط شده باشد.
خيار عيب: اختيار فسخ معامله به واسطه عيب موجود در مال معامله شده.
خيار غبن: خيارى است كه بواسطه گران خريدن جنسى يا ارزان فروختن آن، براى هر كدام از خريدار يا فروشنده به وجود مى آيد، به شرط آنكه عرفاً اختلاف قيمت زياد بوده و جاهل به قيمت باشند.
خيار مجلس: اختيار فسخ معامله كه مختص به خريدار و فروشنده و در مجلس معامله است.
دائر مدار    وابسته، مربوط
دائمه    زنى كه طى عقد دائم به همسرى مردى در‌آمده است.
دائن    طلبكار، بستانكار
دابّه    حيوان چهارپا
دارالاسلام    سرزمين اسلام، جايى كه اكثريت اعضاى آن مسلمان هستند.
دارالحرب    بلاد كفار را گويند كه با مسلمانان پيمان ندارند.
داعى    انگيزه، اراده
دُبُر    پشت (كنايه از نشيمن‌گاه است).
درهم شرعى    سكه‌ى‌ نقره به وزن تقريبى 52 / 2 گرم
دستگردان    گرفتن خمس و بخشيدن يا قرض دادن آن توسط متولى خمس يا مرجع تقليد به كسى كه خمس بر گردن اوست و توانايى پرداخت آن را ندارد.
دعوى    ادّعا
دفاع    مقاومت در برابر دشمن
دلاّل    واسطه، كسى كه واسطه بين خريدار و فروشنده باشد.
دم    خون
دماء ثلاثه    خون حيض، استحاضه و نفاس
دمل    جراحت
دنبلان    تخم گوسفند
دَهرى    دسته‌اى از كفار كه عقيده به جهان آخرت ندارند و معتقد به بقاء دنيا (دهر) هستند.
دَين    بدهكارى، قرض
دينار شرعى    سكه طلا به وزن يك مثقال شرعى (6 / 3 گرم)
ديه    مالى كه براى جبران خون مسلمان يا نقص بدنى او پرداخت مى‌شود.

منبع: http://www.leader.ir

Publish modules to the "offcanvas" position.