چکيده
اين مقاله بر محور تفسير آيات 101 تا 103 سوره نساء که در مورد نماز خوف است، تحرير شده است. نويسنده در ضمن بررسي آيات مزبور و تشريح کيفيت نماز خوف، بيان مي کند که اين آيات بر خلاف نظر برخي از مفسران در غزوه ذات الرّقاع يا بعضي از غزوات ديگر نازل نشده، بلکه در سفر پيامبر (ص) به سوي حديبيه براي انجام اعمال حج نازل گرديده است؛ همچنين نماز خوف پيامبر (ص) در اين سفر، کامل و تام بوده و نماز اقتداکنندگان، يک رکعتي بوده است.
کليد واژگان: نماز خوف، نماز سفر، قصر، اتمام، آيات الاحکام.
از جمله نمازهايي که در شريعت اسلامي وارد شده، نمازي است که مسلمانان در حال خوف از دشمنان کافر به جا مي آورند و به نام ظرف مکاني و زماني اش، «نماز خوف» ناميده شده است. قرآن کيفيت اين نماز را در آيه هاي 101 تا 103 سوره نساء آورده است، بر خلاف ساير نمازها که قرآن ظاهراً توضيحي درباره کيفيت آنها نداده است. از اين رو، اين آيات را ذکر و مراد خود را از آنها تبيين مي کنيم.
آيات سوره نساء:
وَ إِذَا ضربتُم في الارض فَليسَ عَلَيکُم جُنَاحٌ اَن تَقصُرُوا مِن الصَّلَاهِ إِن خِفتُم أن يفتنکُم الذين کَفَروا إِنَّ الکافِرِينَ کَانُوا لَکُم عَدُواً مُبِيناً وَ إِذَا کُنتَ فِيهِم فَأَقَمتَ لَهُمُ الصَّلاَهَ فَلتَقُم طَائِفَهٌ مَنهُم مَعَک وَليَاخُذُوا أَسلِحَتَهُم فَإِذَا سَجَدُوا فَليکُونُوا مَن وَرَائِکُم وَلتَاتِ طَائِفَهٌ اُخرَي لَم يُصَلُّوا فَليُصَلُّوا مَعَکَ وَ ليَاخُذُوا حِذرَهُم وَ اَسلِحَتَهُم وَدَّ الَّذينَ کَفَروُا لَو تَغفُلُونَ عَن أَسلِحَتِکُم وَ أَمتِعَتِکُم فَيَمِيلُونَ عَلَيکُم مَيلَهً وَاحِدَهً وَ لاَجُنَاحَ عَليکُم إِن کَانَ بِکُم أَذًي مَن مَطَرِ او کُنتُم مَرضَي ان تَضَعُوا أَسلِحَتَکُم وَ خُذُوا حِذرکُم إِنَّ اللهَ أَعدَّ لَلکَافرينَ عذاباً مُهِيناً فَإِذَا قَضَيتُمُ الصَّلاهَ فَاذکُرُوا اللهً قياماً وَقُعُودًا وَ عَلَي جُنُوبِکُم فَإِذَا اطمَانَتُم فَاَقِيمُوا الصَّلَاهَ إِنَّ الصَّلاَهَ کَانَت عَلَي المُومِنِينَ کِتَابًا مَوقوَتًا؛ (1)
و چون در زمين سير مي کنيد، اگر بيم داريد که کساني که کافرند آسيبي به شما برسانند، بر شما گناهي نيست که از نماز بکاهيد، زيرا که کافران دشمن آشکار شمايند. و چون ميان مؤمنان هستي و براي آنها نماز اقامه مي کني، دسته اي از آنها با تو بايستند و سلاح هاي خويش را برگيرند، و چون سجده کنند، پشت سر شما قرار گيرند. و گروهي ديگر که نماز نخوانده اند بيايند و با تو نماز بخوانند و احتياط کنند و سلاح خويش برگيرند؛ زيرا کساني که کافرند، دوست دارند از سلاح ها و کلاهايتان غافل شويد و يکباره به شما حمله برند. اگر باران مايه زحمت شما شد يا بيمار بوديد، بر شما گناهي نيست که سلاح هاي خويش را بگذاريد و احتياط کنيد، که خدا براي کافران غذابي خفت زا مهيا کرده است و چون نماز را به پايان برديد، خدا را ايستاده و نشسته و خوابيده ياد کنيد، و چون ايمن شديد، نماز را اقامه کنيد که نماز بر مؤمنان، تکليفي مقرر است.
توضيح فقرات اين آيات
اين آيات را فقره به فقره بررسي مي کنيم:
فقره اول: «وَ إِذَا ضَرَبتُم فِي الاَرضِ».
«ضرب در زمين» کنايه از سير در زمين است؛ چرا که انسان هنگام حرکت پاي خود را بر زمين مي زند در آيات ديگر نيز «ضرب في الارض» کنايه از سير است.
اين آيات عبارت اند از:
1. لَلفُقَراءِ الَّذِينَ أُحصِروُا فِي سَبِيلِ اللهِ لَاَيستَطَيعُونَ ضَربَا فِي الأَرضِ...؛ (2)
صدقه از آن فقيراني است که در راه خدا از کار مانده اند و توانايي سير در زمين را ندارند.
2. يَا أَيُهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تکُونُوا کَالَّذيِنَ کَفَرُوا وَ قَالُوا لِاَخوَانِهِم إِذَا ضَرَبُوا فِي الأَرضِ أَو کَانُوا غُزًي لَو کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا ...؛ (3)
شما که ايمان داريد، مانند آن کسان مباشيد که کفر ورزيدند و درباره برادران خويش، آن گاه که در زمين سير مي کردند يا جنگاوران بودند گفتند: اگر نزد ما بودند، نه مي مردند و نه کشته مي شدند.
3. يَا إَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَهُ بَينِکُم إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الموتُ حِينَ الوَصيِهِ اثنَانِ ذَوَا عَدلٍ مُنکُم أَو آخَرَانِ مُن غَيرِکُم إِن أَنتُم ضَرَبتُم فِي الارضِ فَأَصَابَتکُم مُصِيبَهُ المَوتِ ...؛ (4)
شما که ايمان داريد، چون مرگ يکيتان در رسيد، به وقت وصيت بايد از ميان شما، دو تن عادل را به شهادت بطلبيد، يا اگر در زمين سير مي کنيد و مرگتان در رسيد (و در آنجا مسلماني را نيافتيد)، دو نفر از غير خودتان را (به گواهي بطلبيد)...».
4. ... فَاقرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مَن القُرآنِ عَلِمَ أَن سَيَکُونُ مُنکُم مَرضَي و آخَرُونَ يَضرِبُونَ في الارضِ يَبتَغُونَ مِن فَضلِ اللهِ و آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ فَاقرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مَنهُ ...؛ (5)
پس، از قرآن هر چه ميسر شود، بخوانيد. خدا بدانست که برخيتان بماران اند و ديگراني که در زمين سير مي کنند و از کرم خدا [روزي] مي جويند و ديگراني که در راه خدا پيکار مي کنند. پس، از قرآن هر چه ميسر باشد، بخوانيد.
5. يَا أَيُهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبتُم فِي سَبِيلِ اللهِ فَتَبَينُوا وَ لاَ تَقُولُوا لِمَن أَلقَي إِلَيکُمُ السَّلَامَ لَستَ مُومِنًا ...؛ (6)
شما که ايمان داريد! چون در راه خدا در زمين سير کنيد، درنگ و تأمل کنيد و به کسي که با شما از در سازش در مي آيد، نگوييد مؤمن نيستي.
در اين آيات دو گونه «ضرب» را شاهد هستيم: يکي «ضرب در راه خدا» که درآيه پنجم است و ديگري «ضرب در زمين» که در چهار آيه ديگر است. اين دو ضرب، به مقتضاي تغاير متعلق متغايرند. حق اين است که اولي کنايه از سير جهادي است، چه منجر به جنگ بشود يا منجر به آن نشود. دليل بر اينکه اين سير لزوماً جنگي را در بر ندارد، اين است که خداوند پس از ضرب در راه خدا بلافاصله فرمود: «درنگ و تأمل کنيد و به کسي که با شما از در سازش در مي آيد، نگوييد مؤمن نيستي»؛ زيرا اگر جنگيدن از اجزا يا لوازم اين سير بود، اطلاق «ضرب در راه خدا» بر ضربي که در آن به سبب درنگ و تأمل به جنگ نپردازند، صحيح نبود.
«ضرب در زمين» هم کنايه از سير در زمين با غرضي غير از جهاد است که - علاوه بر اختلاف متعلق - دو آيه دليل بر اين معناست:
يکي اين آيه است: «... اِذَا ضَرَبُوا فِي الأَرضِ أَو کَانُوا غُزًي...» (7) (آن گاه که در زمين سير مي کردند يا جنگ آور بودند)؛ زيرا «غزِّي» (جنگ آوران) را بر «ضرب کنندگان در زمين» عطف کرده است و بدون شکل عطف با «أو» اشتراک معنايي بين اين دو را نفي مي کند؛ چرا که اگر «ضرب در زمين» اعم از سير جهادي بود، «جنگيدن» را قسيم «ضرب در زمين» قرار نمي داد، بلکه مي فرمود: «إذا ضربوا في الارض أو في سبيل الله؛ وقتي که در زمين يا در راه خدا سير مي کنند»؛ زيرا جنگيدن (غزو) در اين آيه، متضمن سير هم هست؛ همان طور که از عبارت «لَو کَانُوا عِندَنَا؛ اگر نزد ما بودند» فهميده مي شود؛ زيرا اين عبارت، مفيد اين است که ضرب کنندگان در زمين و جنگاوران هر دو از آنان که کفر ورزيدند و چنان گفتند، دور بوده اند و ضرورتاً اين دوري با سير کردن حاصل شده است.
آيه دوم، اين آيه است: «وَ آخَرُونَ يَضرِبُونَ فِي الاَرضِ يَبتَغُونَ مِن فَضلِ اللهِ و آخَرُونَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ؛ (8) و ديگراني که در زمين سير مي کنند و از کرم خدا [روزي] مي جويند و ديگراني که در راه خدا پيکار مي کنند»؛ چرا که ضرب کننده در زمين را قسيم پيکارگر قرار داده و البته معلوم است که پيکار مذکور در خود شهر مدينه نبوده است. پس حتماً مشتمل بر سير در زمين هم بوده است و اگر ضرب در زمين مغاير ضرب براي قتال نبود، مي فرمود: «و آخرون يضربون في الارض يبتغون من فضل الله أو يقاتلون في سبيل الله؛ و ديگراني که در زمين سير مي کنند،؛ از کرم خدا [روزي] مي جويند يا در راه خدا پيکار مي کنند».
چه بسا از جمله «يَبتَغُونَ مَن فَضلِ اللهِ» برداشت شود که ضرب کنندگان در زمين همان جويندگان فضل خداوند هستند و اين جمله توضيح جمله قبلي است؛ اگر چه اصل در قيود، احترازي بودن است.
دليل اين برداشت، اين است که اين آيه در صدد بيان تخفيف در قرائت قرآن براي سه گروه از مسلمان ها يعني بيماران و ضرب کنندگان در زمين و پيکارگران در راه خدا است و معلوم است که جويندگان فضل خداوند خصوصيتي ندارند تا خداوند در بين بقيه انواع ضرب کنندگان در زمين، اين تخفيف را به اينان تخصيص دهد. پس اگر ضرب در زمين نوع ديگري داشت، خداوند جويندگي فضل خدا را مخصوصاً ذکر نمي کرد. بنابراين جمله «يَبتَغُونَ مَن فَضلِ اللهِ» قيد توضيحي جمله «يَضرِبُونَ فِي الأَرضِ» است،؛ نه در عرض و مقابل مفهوم آن.
اما اين برداشت مردود است؛ زيرا به روشني اين حکم تخفيفي، از آن رو جعل شده که سه گروه مزبور در مشقت و ناراحتي به سر مي برده اند. پس اين حکم داير مدار مشقتي است که به سبب بيماري و ضرب در زمين و پيکار، براي اينان وجود داشته است. از طرف ديگر، ضرب در زمين شامل هر سيري در زمين مي شود، خواه زياد باشد، يا کم و در هر ضربي در زمين مشقت نيست و مثلاً اگر کسي از شهر خودش کمي بيرون مي رود، اين تخفيف - که داير مدار مشقت است - شامل حال او نمي شود. از اين رو، ضرب کنندگان در زمين مقيد به قيدي شده اند که ضربشان را مشتمل بر نوعي از مشقت کرده و آن قيد اين است که اينان در پي فضل خداوند هستند؛ زيرا سير کم يا سير براي تفرّج مشقتي ندارد تا موجب تخفيف بر سير کننده باشد.
از آنچه تاکنون گفته شد، روشن مي شود که مراد از «ضربتم في الأرض» در آيه مورد بحث هر سيري است، کم باشد يا زياد، ولي مراد سير جهادي نيست؛ زيرا قرآن از سير جهادي به «ضرب في سبيل الله» تعبير مي کند، همان طور که در آيه پنجم گذشت، و ديديم که خداوند «ضرب در زمين» را قسيم «جنگ و پيکار در راه خدا» قرار داد.
ممکن است اشکال شود که چگونه مراد از سير در آيه نماز خوف سير جهادي نيست، در حالي که آيه بعد، دستور برگرفتن سلاح مي دهد و برگرفتن سلاح در جنگ واقع مي شود، نه در غير آن. به علاوه، آيه 104 از سوره نساء، مي فرمايد: «وَ لا تَهِنُوا فِي ابتِغَاء القَومِ إِن تکونوا تَالَمُونَ فَإِنَّهُم يَالَمُونَ کَمَا تَألَمُونَ؛ در تعاقب آن گروه سستي مکنيد، اگر شما رنج مي بريد، آنها نيز رنج مي برند؛ چنان که شما رنج مي بريد» و تعقيب کفار، با جهاد سازگاري دارد.
در جواب مي گوييم: سير در زمين حتي براي غير جهاد هم - خصوصاً در ابتداي ظهور اسلام - منافاتي با همراه داشتن سلاح نداشت، بلکه غالباً براي دفع دشمنان احتمالي، همراه با حمل سلاح بود. اما تعقيب کفار هم ملازم اي با اينکه سير از اول به غرض جهاد شروع شده باشد، ندارد، بلکه گاهي جهاد در اثناي سير بر ضرب کنندگان پيش مي آيد؛ همان طور که قتال هم بدون قصد اوليه برايشان پيش مي آيد. آيه «إن خفتم أن يفتنکم» (9) نيز دلالت بر اين دارد که ضرب در اينجا جهادي نبوده است، که به زودي درباره آن سخن خواهيم گفت.
از آنچه تاکنون آمد، معلوم مي شود که اين آيه در يک سير غير جهادي مسلمانان که پيامبر همراه آنان بود، نازل شد و قول کساني که گفته اند اين آيه در غزوه ذات الرقاع يا بني النضير يا عسفان يا غير اينها نازل شده، با مفاد آيه سازگاري ندارد؛ زيرا مسلمانان در همه اين غزوه ها از مدينه به قصد ضرب در راه خدا خارج شدند و قصد قتال داشتند و لذا ضرب آنها سير جهادي بود و با ضرب در زمين مغايرت داشت.
تنها روايتي موافق آيه است که مي گويد اين آيه زماني نازل شده که پيامبر براي انجام دادن عمره و حج به سمت حديبيه حرکت کرد. وقتي خبر به قريش رسيد، خالدبن وليد را با دويست سوار مخفيانه به سمت پيامبر فرستادند و از بالاي کوه ها مراقب پيامبر بود. وقت نماز ظهر رسيد و پيامبر با مردم نماز خواند. خالد گفت: اگر در هنگام نماز بر ايشان حمله برده بوديم مي توانستيم به ايشان ضربه بزنيم؛ زيرا که اينان نمازشان را قطع نمي کنند، پس در وقت نماز ديگر برايشان حمله مي بريم. در اين هنگام جبرئيل آيه نماز خوف را بر پيامبر نازل کرد. (10) آنچه صدوق در کنايه فقيه روايت کرده که پيامبر با اصحابش در ذات الرقاع نماز خوف خواندند، با اين روايت تعارضي ندارد؛ زيرا در اين روايت نيامده که جبرئيل نماز خوف را در آن زمان آورد و نيامده که اين آيه در غزوه ذات الرقاع نازل شده؛ هر چند امام بعد از اينکه کيفيت نماز پيامبر با اصحابش را بيان کرده، اين آيه را هم آورده تا برساند که نماز پيامبر با مضمون آيه موافق است. بنابراين تشريع نماز خوف در حديبيه - که در آخر سال ششم بوده - صورت گرفته است و بعدها پيامبر اين نماز را بار ديگر با اصحابش در غزوه ذات الرقاع که در سال هفتم بوده، خوانده است. (11)
خداوند در اين آيه تعبير به ضرب در زمين کرده، ولي در دو آيه روزه، تعبير به سفر کرده و فرموده است: «فَمَن کَانَ مِنکُم مَرِيضاً أَو عَلَي سَفَرٍ (12) وَ مَن کَانَ مَرِيضاً أَو عَلَي سَفَرٍ»، (13) نيز در آيه رهن فرموده: «وَ إِن کُنتُم عَلَي سَفَرٍ ...»، (14) نيز در دو آيه طهارت فرموده: «وَ إِن کُنتُم مَرضَي أَو عَلَي سَفَرٍ ...»؛ (15). شايد وجه اينکه در اين آيه از تعبير «سفر» به تعبير «ضرب در زمين» عدول کرده است، همان باشد که در کتاب التحقيق في کلمات القرآن الکريم (16) آمده: ضرب در زمين بر راه پيمودني اطلاق مي شود که بر فهم و تدبر در گام ها مبتني باشد، برخلاف وقتي که نظر ما به تحقق سير يا حرکت يا سفر يا راه پيمودن يا دويدن يا سرعت گرفتن يا سلوک است و در هر يک از اينها نظر به خصوصيتي در مفهوم هر کدام است که با ضرب پاها مغايرت دارد.
ولي حق مطلب اين است که ضرب در زمين، اعم از سفر است و اگرچه هر سفري متضمن ضرب در زمين است، ولي هنگامي که ضرب کم باشد، اين سير به حد سفر نمي رسد؛ مانند سير از شهري به حوالي و اطراف آن که در اين صورت به آن سفر اطلاق نمي شود هر چند ضرورتاً مشتمل بر ضرب است. از اين رو، فقها در رفتن به استقبال کاروان هاي تجاري که در روايات از آن نهي شده، گفته اند: حد اين کار چهار فرسخ و کمتر است و در بيش از آن مکروه نيست؛ زيرا اين خروج خودش سفري تجاري است. (17) مفهوم اين سخن اين است که سفر نوع خاصي از بيرون رفتن از شهر است که بر چهار فرسخ و کمتر از آن اطلاق نمي شود. به علاوه، فقها تصريح کرده اند که قصر نماز با کيفيتي که در آيه ذکر شده، مشروط به سفر نيست؛ در حالي که اگر هر ضربي سفر محسوب شود، اين سخن فقها خلاف صريح شرط «إذا ضربتم في الارض» در آيه است.
اين تفاوت را از آيات ديگر نيز که مشتمل بر لفظ «سفر» اند، مي توان به دست آورد. به اين آيه توجه کنيد: «لَو کانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوکَ وَلکِن بَعُدَت عَلَيهِمُ الشّقَّه... (18)؛ اگر متاعي نزديک يا سفري ميانه بود، تو را پيروي مي کردند، ولي اين مسافت به نظرشان دور آمد».
در اين آيه، خداوند بر سير براي متاع نزديک، سفر اطلاق نکرده، بلکه «سفر قاصد» (سفر ميانه) را قسيم آن قرار داده است و اين به روشني دليل بر اين است که سير براي متاع نزديک سفر نيست، اگرچه قطعاً ضرب در زمين هست.
به دو آيه طهارت هم توجه کنيد که حکم تيمم را براي کسي قرار داده است که در سفر است و اگر هر ضربي در زمين سفر بود، تيمم براي کسي که کمي از شهر خود خارج شده، جايز بود؛ زيرا که بدون شک چنين کسي ضرب کننده در زمين است، ولي معلوم است که تيمم براي او جايز نيست.
دو آيه روزه نيز همين گونه است؛ چرا که افطار کردن براي هر کسي که از شهر خودش خارج مي شود در صورتي که در سفر نباشد، جايز نيست، با اينکه او قطعاً ضرب کننده در زمين است و همين گونه است و آيه رهن و غير اينها.
فقره دوم: «فَلَيسَ عَلَيکُم جُنَاحٌ أَن تَقصُرُوا مَنَ الصَّلاَهِ»
«جناح» به معناي گناه است و گفته اند که معرَّب «گناه» فارسي است. عبارت «فليس عليکم جناحٌ» صريح در رخصت است؛ زيرا الفاظ آن دلالت بر رخصت دارد؛ دلالتي که احتمال خلاف در آن نمي رود؛ همان طور که همين رخصت مدلول صريح همين عبارت در آيه 282 سوره بقره است: «اِلّا أَن تَکُونَ تِجارَهً حاضِرَهً تُديرُونَها بَينَکُم فَلَيسَ عَلَيکُم جُناحٌ أَلاّ تَکتُبُوها...؛ مگر آنکه تجارتي حاضر باشد که آن را ميان خودتان دست گردان کنيد. پس بر شما گناهي نيست که آن را ننويسيد». نيز در پانزده موردي که «لا جُناح» در قرآن آمده است، همه صريح در رخصت است و کسي هم قائل به وجوب در اين پانزده مورد و آيه 282 سوره بقره نيست، بلکه بعضي مثل گنابادي در بيان السعاده (19) بعد از جمله «فَلَيسَ عَليکُم جُناحٌ أَلاّ تَکتُبُوها» گفته اند: «و اين جمله بر اين دلالت مي کند که امرهاي قبلي براي وجوب بوده است». آقاي مکارم شيرازي نيز در تفسير نمونه فرموده: تعبير «فَلَيسُ عَلَيکُم جُناحٌ، يعني چيزي که مانع از نوشتن قراردادهاي نقدي هم شود، نيست».
نه در اين آيه و نه در غير آن، قرينه اي براي برگرداندن آن از اين مدلول صريح وجود ندارد. از اين جهت، ادعاي دلالت اين جمله بر وجوب، بر خلاف صريح الفاظ آن است. آري، اگر آيه ديگري بر وجوب عمل ترخيصي دلالت کند، بايد قائل به وجوب آن شد؛ زيرا بين دلالت «لا جناح» و «فليس جناح» بر جواز عملي، با دلالت آيه ديگري بر وجوب آن منافاتي نيست؛ چرا که الزام (وجوب) و رخصت (جواز) قابل جمع اند. پس دلالت آيه بر وجوب، قرينه اي براي برگرداندن «لا جُناح» از مدلول صريح آن نيست تا مجبور شويم از ظاهر يکي از دو آيه دست برداريم، بلکه آيه دوم حکم ديگري است و در مرحله ديگري تشريع شده است؛ همانند سعي صفا و مروه که خداوند فرموده است:
اِنَّ الصَّفَا وَا المَروَهَ مِن شَعَائرِ اللهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ أَو اعتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيهِ أَن يَطَّوَّفَ بَهِمَا وَ مَن تَطَوّعَ خَيرًا فَأِنَّ اللهَ شَاکِرٌ عَليمٌ؛ (20)
همانا صفا و مروه از نشانه هاي خداست. پس کسي که حج کند خانه خدا را يا عمره به جا آورد، پس نيست گناهي بر او که طواف کند به آن دو و هر که به رغبت خوبي کند، پس همانا خداوند شکرپذير و داناست.
اين آيه به صراحت دلالت بر جواز سعي بين صفا و مروه دارد. دو آيه ديگر در اين زمينه وارد شده، يکي آيه «يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاَتُحَلّوا شَعَائِرَ الله؛ (21) (اي کساني که ايمان آورده ايد نشانه هاي خدا را حلال نشماريد» و ديگري آيه «ذَلِکَ وَ مَن يُعَظِّم شَعَائِرَ اللهِ فَأِنَّهَا مِن تَقوَي القُلُوبِ؛ (22) امر اين است که کسي که علامت هاي خدا را بزرگ بشمارد، پس همانا آن از پرهيزکاري دل ها است». دلالت اين دو آيه بر وجوب به اين معنا نيست که اين دو آيه مدلول آيه اول در جواز را به وجوب بر مي گردانند.
علت يادآوري اين مطلب که امر روشني است، اين است که استدلال کساني را ابطال کنيم که براي وجوب قصر نماز به اين آيه تمسک کرده و گفته اند: سعي بين صفا و مروه قطعاً واجب است، با اينکه خداوند فرموده است: «فَمَن حَجَّ البَيتَ أَو اعتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بَهِمَا»؛ پس قصر نماز نيز همين گونه است. «قصر» - در مقابل طول - اسقاط بعضي از اجزاي يک چيز همراه با بقاي ماهيت آن است و آيه تعبير به «قصر از نماز» کرده نه «قصر نماز» و اختلاف لفظ اين دو ظهور در اختلاف معنايشان دارد و شايد اوّلي اسقاط بعضي از اجزاي نماز با حفظ عدد نمازها است و دومي اسقاط بعضي از نمازها به طور کامل است. پس قصر نماز، قصر افراد نماز است و قصر از نماز، قصر اجزاي نماز است يا اينکه اوّلي قصر کيفيت است و قصر نماز، قصر کمّيّت آن يا اينکه اوّلي با نماز که از اهمّ واجبات است، مناسب تر است؛ زيرا قصر از چيزي با بزرگداشت آن مناسب تر از قصر خود آن چيز است. به هر حال، مراد از قصر از نماز واضح است و آيه بعد نيز آن را توضيح مي دهد.
«ال» در «الصلاه» براي عهد ذکري نيست؛ چون در آيات قبل «صلاه» ذکر نشده است، بلکه براي عهد ذهني است؛ يعني نمازي که نزد مسلمان ها معهود و در سفر و حضر بر آنها واجب بوده است. اين نماز، خصوص يکي از نمازهاي روزانه مثلاً نماز صبح يا فقط نماز عصر نيست، بلکه مراد، مطلق نمازهايي است که در سفر و حضر بر مسلمانان واجب شده که آن هم نمازي جز نمازهاي روزانه نيست.
بنابراين کاربرد «ال» در مورد نمازهاي يوميه مي تواند براي جنس باشد؛ زيرا اشکالي ندارد که «ال» جنس براي عهد ذهني هم باشد و دلالت بر جنسي کند که معهود ذهني مخاطب است؛ همان طور که وقتي گفته مي شود: «الماء کذا» اين «ال» براي جنس معهود در نزد مخاطب است. شأن نزولي که مي گويد اين آيه قبل از نماز عصر نازل شده است، موجب تخصيص نماز خوف به نماز عصر نيست؛ زيرا مورد مخصص نيست و ملاک، عام بودن لفظ آيه است، نه خاص بودن سبب و مورد نزول آيه. بدين جهت فقهاي شيعه و سني، در اين قصر، بين نماز ظهر با نماز عصر فرقي نگذاشته اند.
فقره سوم: «اِن خِفتُم أَن يَفتِنَکُم الَّذِينَ کَفَرُوا»
اين جمله شرط قصر مزبور است. بنابراين به مقتضاي اين شرط، در صورتي که خوفي نباشد، قصري هم نيست. اين شرط در مقام بيان حالت سفرها در زمان گذشته نيست که غالباً همراه خوف بود؛ زيرا حتي اگر بپذيريم که خوف در آن سفرها غالبي بوده است، اما خوفي که در آيه به عنوان شرط آمده است، هر خوفي نيست، بلکه نحوه خاصي از خوف است و آن، خوف از شبيخون دشمنان کافر است و چنين خوفي غالبي نبود.
«أن يفتنکُمُ» به معناي ايذا به سبب شبيخون و کشتن و زخمي کردن است. جمله «إن خفتم أن يفتنکم» به ما مي فهماند که اين خوف مربوط به ميدان جنگ نيست، زيرا ميدان جنگ محل خود ايذا با کشتن و زخمي کردن است، نه محل خوف از آن؛ چرا که خوف از يک چيز بر خوف قبل از وقوع آن صدق مي کند و تحقق مي يابد؛ مثلاً مي گوييم: «اگر از گاز گرفتن سگ مي ترسي...» که خوف از گاز گرفته شدن بر خوف قبل از حمله سگ و گاز گرفتنش صادق است و اگر سگ حمله کرد و گاز گرفت، نمي گوييم از گاز گرفتن آن خوف داريم، که البته اين، مطلبي روشن است. بنابراين نماز خوف با کيفيتي که در آيه بعد آمده، نماز در ميدان جنگ نيست بلکه نمازي است که مسلمانان در حال خوف از شبيخون مي خوانند، ولي در هنگام جنگ تنها آن مقدار از نماز واجب است که براي پيکارگران ممکن باشد.
فقره چهارم: «وَ إذَا کُنتَ فِيهِم فَاَقَّمتَ لَهُم الصَّلاهَ»
اقامه يک چيز- که متلبس کردن آيه به قيام است- با آوردن آن چيز، به نحو مقرّر و به صورت تامّ الاجزاء و الشرايط، متحقق مي شود و در مقابل، قصر آن چيز است. راغب در مفردات گفته است:
اقامه يک چيز ادا کردن حق آن چيز است ... و خداوند آن گاه که به نماز امر يا آن را ستايش کرده، جز با لفظ اقامه، امر يا ستايش نکرده است، تا يادآوري کند که مقصود از نماز، ادا کردن شرايط آن است، نه فقط انجام دادن صورت آن؛ مانند «اقيموا الصلاه» که در مواضع چندي آمده است.
فرهنگستان زبان عربي مصر هم به اين معنا در «معجم الفاظ القرآن» تصريح کرده است: «اقام الصلاه: آن را کامل ادا کرد» (23) اين معنا از مقابله جمله «أَن تَقصُرُوا مَن الصَّلاهِ إِن خِفتُم» با جمله «فَإِذَا اطمَأنَتُم فَأَقِيمُوا الصَّلاَهَ» نيز به دست مي آيد؛ زيرا همان طور که «خوف» و «اطمينان» متقابل اند، «قصر از نماز» و «اقامه نماز» هم متقابل اند.
«ال» الصلاه در «فأقمت لهم الصلاه» براي عهد ذکري است؛ زيرا اين همان نمازي است که در آيه قبلي آمده است، يا براي عهد ذهني است، که البته مراد از نماز در هر دو صورت يکي است که نماز روزانه باشد.
عبارت «وَ إِذَا کُنتَ فِيهِم فَأَقَمتَ لَهُمُ الصَّلاَهَ» مي رساند که اقامه اين نماز به دست پيامبر و با نظر اوست و بر ايشان اقامه نماز واجب نيست؛ زيرا خداوند او را به اقامه نماز فرمان نداده و نفرموده: «و إذا کنت فيهم فأَقِم لهم الصلاه». پس پيامبر اگر مصلحت را در اقامه نماز بداند، آن را اقامه مي کند؛ يعني نماز را تام و کامل به جا مي آورد، و الاّ او نيز همانند بقيه مسلمانان هر طور که ممکن باشد، نماز مي گزارد.
«لهم» مي رساند که بر پيامبر جايز است که نماز را فرادا و به تنهايي اقامه کند و يا اگر در اقامه نماز نفعي براي مسلمان ها هست و مشقتي برايشان نيست، به عنوان نماز جماعت آن را اقامه کند که در اين صورت بر مسلمان ها واجب است که با پيامبر نماز بگزارند.
فقره پنجم: «فَلتَقُم طَائِفَهُ مُنهُم مَعَکَ ... فَإِذَا سَجَدُوا فَليکُونُوا مَن وَرَائِکُم»
پيامبر نماز را بر مسلمان ها اقامه مي کند يعني آن را کامل و تام انجام مي دهد، ولي مسلمان ها به نحوي که در آيه آمده، نمازشان را کوتاه مي کنند. مسلمان ها چند دسته مي شوند: دسته اول براي نماز با پيامبر به پا مي خيزند تا وقتي که سجده مي کنند. بنابراين ابتداي نمازشان، ابتداي نماز پيامبر و نهايت آن، سجود نمازشان است. ظاهر اين است که اين سجود، سجود رکعت اول است؛ زيرا رکعت اول تنها رکعتي است که معيّن کردن آن نيازي به ذکر ندارد؛ چرا که اطلاق منصرف به رکعت اول است و اگر غير از سجود رکعت اول مراد بود، خداوند آن را خصوصاً ذکر مي کرد. دسته اول پس از سجود رکعت اول، کنار مي روند و ديگر به نماز ادامه نمي دهند؛ زيرا اگر مشغول نماز باشند، از دشمن غافل مي شوند، بلکه بر ايشان واجب است تا از دسته دوم که بعد از ايشان با پيامبر نماز مي خوانند، حراست کنند و بر طبق آيه بعد در حال ايستاده و نشسته و خوابيده خدا را ياد کنند.
فقره ششم: «وَلتَأتِ طَائِفَهُ اُخرَي لَم يُصَلِّوا فَليُصَلِّوا مَعَکَ»
سپس دسته ديگري مي آيند و در حالي که پيامبر بعد از سجود رکعت اول براي رکعت دوم ايستاده، با او نماز مي گزارند. سکوت آيه از نهايت نماز دسته دوم با پيامبر مي رساند که اين دسته هم مانند دسته اول هستند؛ زيرا بديهي است که اين دو دسته، نمازشان با هم فرقي ندارد. بنابراين وقتي سجود را به جا آوردند، نمازشان تمام مي شود؛ همان گونه که دسته اول نيز پس از سجود، نمازشان تمام شده بود، اما پيامبر آن گونه که مقتضاي اقامه نماز است، نمازش را تمام مي کند.
عبارت «طائقه اُخري لم يصلّوا»، دلالت بر اين مطلب دارد که مسلمان ها بيش از دو دسته مي شوند؛ زيرا اگر دو دسته شده بودند، جمله «لَم يُصَلِّوا» زائد بود؛ چرا که اگر مسلمان ها دو دسته شوند و يک دسته نماز خوانده باشد، پس حتماً دسته دوم هنوز نماز نخوانده است، ولي اگر چند دسته شده باشند، درست است که گفته شود: «دسته ديگري که نماز نخوانده، بيايد»
بنابراين روشن مي شود که جايز است يک دسته به صورت فرادا و نه با پيامبر نماز بخوانند؛ چون اينان دسته ديگري هستند که نماز خوانده اند و از اين رو، لازم نيست که با پيامبر نماز بگزارند. اما دسته اي از مسلمان ها که به جماعت نماز مي خوانند؛ فقط با پيامبر نماز مي گزارند، نه با امامي غير از او، و اينان هم بيش از دو دسته نمي شوند؛ زيرا خداوند کيفيت نماز دو دسته را بيان فرموده و در مورد غير اين دو سکوت کرده است و مسلماً در اينجا در مقام بيان کيفيت نماز خوف کساني است که با پيامبر نماز مي گزارند، و اگر دسته سومي هم بودند که با پيامبر يا با غير او نماز بخوانند، خداوند حتماً بيان مي فرمود.
بنابراين از جملات «فَلتَقُم طَائِفَهُ مِنهُم مَعَکَ ... فَإِذَا سَجَدُوا فَليکُونُوا مِن وَرَائِکُم وَلتَأتِ طَائِفَهُ اُخرَي لَم يُصَلِّوا فَليُصَلِّوا مَعَکَ» دو مطلب به دست مي آيد:
اول: نماز هر دسته يک رکعتي بوده است. صاحب جواهر فرموده است:
بنابر آنچه نقل شده، ابن جنيد گفته است: اگر حالت دوم باشد ... امام با دسته اول يک رکعت و دو سجده مي گزارد. سپس اين دسته از نماز فارغ مي شوند و بر يکديگر سلام مي کنند و از امام باقر (ع) روايت شده که رسول الله در عسفان اين گونه نماز به جاي آورد. حذيفه بن يمان، جابر، ابن عباس و غير اينها اين را روايت کرده اند. بعضي از راويان گفته اند نماز رسول الله دو رکعتي بود. از شيخ صدوق نقل شده که فرمود: از استادم محمد بن الحسن شنيدم که مي فرمود: براي من روايت شده که از امام صادق (ع) درباره آيه «وَ إِذا ضَرَبتُم فِي الأًرضِ ...» سؤال شد. حضرت فرمود: اين قصر دوم است که انسان دو رکعت را، يک رکعت مي کند. شايد مراد استاد صدوق از روايت، صحيح حريز از امام صادق (ع) درباره آيه مزبور باشد که فرموده است: دو رکعت، يک رکعت کم مي شود. (24)
عياشي مانند اين روايت را در تفسير خويش از ابراهيم بن عمر از امام صادق (ع) آورده است. امام فرمود: «خداوند بر خائف يک رکعت واجب کرده است که آيه «فَلَيسَ عَلَيکُم جُناحُ أَن تَقصُرُوا مَنَ الصَّلاه إِن خِفتُم أَن يَفتِنَکُمُ الَّذينَ کَفَروُا» در اين باره است. خداوند مي فرمايد: از دو رکعت کم کنيد که يک رکعت مي شود.
دوم: نماز پيامبر، نماز خوف نبوده است؛ زيرا حضرت نماز را براي دو دسته از مسلمان ها که با او نماز گزاردند، اقامه کرده است و اگر نماز حضرت هم مانند آنان بود، براي آن دو دسته ممکن نبود که با حضرت نماز بگزارند. پس نماز حضرت کامل و تام بوده؛ همان طور که از آيه «فَأَقَمتَ لَهُمُ الصَّلاَهَ» نيز به دست مي آيد، و چون اين دو دسته نمازشان يک سان است و در آيه از دسته سومي که با پيامبر نماز مي گزارند، نامي برده نشده، پس نمازي که پيامبر اقامه فرموده، و رکعتي بوده است، که در اين نماز سه احتمال وجود دارد:
احتمال اول اينکه نماز صبح باشد. ولي اطلاق آيه اين احتمال را رد مي کند و در قرآن و سيره و سنت هم چيزي وجود ندارد که بتوان با آن آيه را مقيد کرد، بلکه پيشتر گذشت که روايت شده است: نمازي که اين آيات قبل از آن نازل شد، نماز عصر بوده.
احتمال دوم اينکه يکي از نمازهاي روزانه غير از نماز مغرب باشد که در سفر شکسته است. اين احتمال هم از دو جهت مردود است: يکي اينکه آيات در مورد ضرب در زمين است و ضرب در زمين اعم از سفري است که نماز در آن شکسته مي شود. ديگر اينکه اين احتمال مخالف اطلاق مقامي آيه است؛ اطلاقي که نمي توان دست از آن برداشت؛ زيرا آيه قطعاً در مقام بيان است و اگر در نمازهاي روزانه نمازي سه رکعتي بود که پيامبر آن را اقامه مي کرد و مسلمان ها با او آن را به جا مي آوردند؛ قرآن آن را بيان مي کرد و به نماز دو رکعتي مذکور در آيه اکتفا نمي کرد.
احتمال سوم اينکه نماز - هر نمازي که باشد - به جز دو رکعتي نيست. اين احتمال به خاطر مطابقت با آيه، و پس از رد دو احتمال اول و نبودن احتمال ديگر، متعين خواهد بود. حاصل آنکه در اين مورد که نماز مطلقاً، همان گونه که پيامبر اقامه فرمود، اقامه مي شود و هنگام خوف همان گونه که دو دسته از مسلمان ها به جا آوردند، به جا آورده مي شود، اطلاق اين آيه محقق است. و هر چه با آيه و اطلاق آن - در مورد نماز قصري در خوف و نماز تمام در امنيت - مخالفت داشته باشد، به اهلش رد مي شود.
فقره هفتم: «فَإِذَا قَضَيتُمُ الصَّلاَهَ فَاذکُرُوا اللهَ قَيَاماً وَ قُعَوداً وَ عَلَي جُنُوبِکُم فَإِذَا طمَأنَتُم فَاَقِيمُوا الصَّلاَهَ إِنَّ الصَّلاَهَ کَانَت عَلَي المَومِنِينَ کَتَابَا مَوقوَتًا».
قضاء نماز به معناي تمام کردن آن است؛ همان طور که در دو آيه «فإذا قَضيَت الصَلوهُ فانتَشِروُا» و «فإذا قَضَيتم مَناسِکَکم فَاذکُرُوا اللهَ» مفيد همين معناست.
«ال» در «الصلاه» براي عهد ذهني است؛ يعني هرگاه نماز خوفي که با پيامبر گزارديد، به پايان رسيد، براي جبران قصر نمازتان، خدا را ايستاده و نشسته و خوابيده ياد کنيد. اين ذکر (ياد خدا) بعد از آن است که نماز هر دسته با سجود به پايان مي رسد؛ زيرا جمله «فَإِذَا قَضَيتُمُ الصَّلاَهَ» متفرّع بر جمله «فَليُصَلَّوا مَعَکَ» است و جملاتي که بين اين دو آمد، با اين تفريع مرتبط نيست. «ال» الصلاه در «فاقيموا الصلاه» براي عهد ذکري است. پس معناي آيه اين است که اگر چه به خاطر خوف از نماز يوميه کاستيد، ولي وقتي که خوفتان برطرف شد و آرامش يافتيد، نماز يوميه را اقامه کنيد؛ يعني آن را با آوردن همه اجزا و شرايطش، کامل و تامّ به جا آريد.
پي نوشت:
1. سوره نساء، آيات 101- 103.
2. سوره بقره، آيه 273.
3. سوره آل عمران، آيه 156.
4. سوره مائده، آيه 106.
5. سوره مزمّل، آيه 20.
6. سوره نساء، آيه 94.
7. سوره آل عمران، آيه 156.
8. سوره مزمّل، آيه 20.
9. سوره نساء، آيه 101.
10. تفسير علي بن ابراهيم، ص 150.
11. الصحيح من سيره النبي الأعظم، ج 8، ص 306.
12. سوره بقره، آيه 184.
13. سوره بقره، آيه 185.
14. سوره بقره، آيه 283.
15. سوره نساء، آيه 43؛ سوره مائده، آيه 6.
16. التحقيق في کلمات القرآن الکريم ج 7، ص 23.
17. الروضه البهيه، کتاب متاجر، مسأله تلقي رکبان.
18. سوره توبه، آيه 42.
19. بيان السعاده، ج 1، ص 240.
20. سوره بقره، آيه 158.
21. سوره مائده، آيه 2.
22. سوره حج، آيه 32.
23. معجم الفاظ القرآن، ج 2، ص 422، ماده «قوم».
24. جواهر الکلام، ج 14، ص 159-160.
منبع:فصل نامه تخصصی فقه اهل بیت ع(58-59) ، انتشارات دائره المعارف فقه اسلامی برطبق مذاهب اهل بیت ع ،1388