چرا طبیعت نمیتواند مبدا هستی باشد؟

پرسش:

سلام چرا طبیعت نمیتواند مبدا هستی باشد. با فرض اینکه بنده یک شخصی هستم که به ماده اصالت میدهم. لطفا برای استدلال ازمقدماتی استفاده بفرمایید که بنده هم قبول دارم(حتی المقدور مبسوط بیان بفرمایید) التماس دعا

پاسخ:

با سلام و سپاس از مکاتبه و ارتباط شما
چیزی می تواند مبدا هستی باشد که از خودش و جود و هستی داشته باشد  و به اصطلاح فلسفی، وجود برای آن ضرورت داشته باشد . ولی  ماده ممکن الوجود است  و از خود هستی ندارد و ووقتی از خود هستی ندارد چکونه می خواهد به دیگران وجود را اعطا کند.
براى اثبات امكانى بودن ماده، راه‏هاى متعددى هست، از جمله:
راه اول - تحليل ذاتى:
   اگر مفهوم «ممكن الوجود» به درستى تصور شود به راحتى مى‏توان حكم كرد كه ماده چنين وضعيتى دارد.
 مقصوداز ممكن‏الوجود چيزى است كه وقتى عقل ذات آن شى‏ء را به تنهايى و پيراسته از هر چيز ديگرى در نظر بگيرد نه ضرورت وجود براى آن اثبات مى‏شود و نه ضرورت عدم.
مثلاً اگر شما برج ايفل را در ذهن خود تصور كنيد - بدون درنظر گرفتن عوامل سازنده آن مانند عوامل مادى، انسانى و شرايط خارجى ديگر - در اين صورت اين پرسش مطرح مى‏شود كه آيا چيزى با آن خصوصيت با وجود و هستى چه رابطه‏اى دارد؟
در اينجا ابتداء چند فرض مى‏توان مطرح كرد:
    الف) اين كه چيزى فى ‏نفسه يعنى به خودى خود و فارغ از لحاظ هيچ چيز حتى عوامل به وجودآورنده آن،ضرورت وجود دارد. يعنى وجود آن حتمى و عدم آن محال است. چنين فرضى به معناى وجوب و ضرورت ذاتى است و بلافاصله ذهن شما چنين فرضى را رد مى‏كند؛ يعنى، اعلام مى‏دارد كه با صرف تصور ذات و ماهيت چنين برجى هرگز نمى‏توان گفت كه وجودش حتمى و ضرورى است و عدمش محال و غيرممكن است.
    ب ) احتمال ديگر آن است كه وقتى برج ايفل به تنهايى تصور شود، وجود آن محال و عدمش ضرورى و حتمى به نظر آيد.
اين فرض نيز بلافاصله توسط ذهن رد خواهد شد؛ يعنى عقل به اين نتيجه مى‏رسد كه هيچ دليلى بر استحاله وجود آن نيست، زيرا در ذات معنا ،  تناقض يا استلزام تناقضى وجود ندارد تا عدمش واجب و وجودش محال باشد.
    ج ) احتمال ديگر آن است كه هم وجود آن ممكن باشد و هم عدمش، به عبارت ديگر نه عدم آن ضرورى باشد و نه وجودش و نه عدمش محال باشد و نه وجودش، بلكه وجود و عدم آن هر دو ممكن است اما تحقق هر يك بستگى به امورى خارج از ذات دارد، يعنى اگر علت تامه و هستى‏بخش آن وجود داشته باشد، آن چيز وجود پيدا مى‏كند و اگرعلت پديدآورنده‏اش مفقود باشد آن چيز نيز مفقود خواهد بود. بنابراين سرنوشت او در خارج از ذات تعيين خواهدشد و بود و نبودش وابسته به بود و نبود علت است.
    اكنون از شما مى‏پرسيم اگر ذهن ماده را - هر ماده‏اى را - تصور كند كدام يك از احتمالات سه‏گانه را در موردش صادق مى‏بيند؟
    الف) مسلما احتمال نخست صادق نيست، زيرا ضرورت وجود به معناى استحاله عدم است، در حالى كه از فرض عدم وجود ماده عقلا محالى لازم نمى‏آيد. به عبارت ديگر فرض عدم ماده مشتمل بر تناقض درونى(Contradictory Self   ) يا استلزام تناقض نيست.
    ب ) احتمال دوم نيز صادق نيست، زيرا فرض وجود ماده هم مستلزم محال نيست.
    ج ) در نتيجه فرض سوم به طريق خلف اثبات مى‏شود، يعنى چيزى كه با تصور ذاتش به تنهايى نه استحاله وجود ونه استحاله عدم دارد ممكن‏الوجود است و ممكن‏الوجود با فرض وجود علت هستى‏بخش وجوب و وجود مى‏يابد(منظور وجوب غيرى است نه وجوب ذاتى) و با فرض فقدان علت ، محال و معدوم است (در اينجا نيز مراد استحاله غيرى است نه ذاتى).
    آنچه گذشت اثبات امكان در ماده از طريق تحليل عقلى ذات ماده است و در اين مورد فرقى بين يك ماده و ماده ديگر نيست.
راه دوم - برهان حركت:
   در اين برهان به خصوصيات وجودى واجب‏الوجود ممكن‏الوجود توجه مى‏شود. يكى از ويژگى‏هاىواجب‏الوجود تغييرناپذيرى است. زيرا تغيير و حركت به معناى اين است كه حالتى سابقا وجود داشت و زايل شد وحالت جديدى كه قبلاً وجود نداشت پديد آمد. به عبارت ديگر تغيير و حركت مساوى است با زوال و حدوث، درحالى كه واجب‏الوجود يعنى چيزى كه عدم و فقدان و زوال در ذاتش راه ندارد و فرض عدم براى آن محال است. درحالى كه ماده دائما در سيلان و حركت است و هر آن صورتى را از دست مى‏دهد و صورت جديدى باز مى‏يابد.صورت پيشين اكنون وجود ندارد، پس واجب‏الوجود نيست و صورت كنونى نيز قبلاً نبود و نبودن خلاف ضرورتذاتى است.
در مباحث خداشناسى، گفته مى شود: تمام جهان هستى و مظاهر گوناگون آن مخلوق و پديد آمده هستند و هستى و وجود، «ذاتى» آنها نيست; يعنى به هر يك از آنها كه بنگريم مى بينيم قابل وجود و عدم هستند و هر موجودى كه بود و نبود آن ممكن باشد به طور حتم بايد وجود و هستى خود را از غير خود يعنى از كسى كه وجود ذاتى اوست و عدم درباره او ممكن نيست كسب كرده باشد; واضح است چنين به وجود آورنده و خالقى جز خداوند بزرگ موجود ديگرى نمى تواند باشد.
اضافه بر اين كه: اگر منظور از طبيعت پديده فاقد عقل و ادراك باشد هرگز نمى تواند به وجود آورنده اين همه اسرار و شگفتى در جهان خلقت باشد. و اگر مقصود از طبيعت موجودى باشد كه مخلوق و آفريده غير نبوده و داراى عقل و ادراك و اراده باشد، چنين موجودى همان خداوند است كه نام او را طبيعت گذارده اند.
موفق باشید.

Comments (0)

There are no comments posted here yet

Leave your comments

  1. Posting comment as a guest. Sign up or login to your account.
Attachments (0 / 3)
Share Your Location