در اين خصوص روايتي ذكر نشده ولي دو مطلب در اين خصوص قابل ذكر است:
مطلب اول اين كه: اگر چه نمي توان ادعا كرد كه روح يكي از ائمه اطهار يا فاطمه زهرا (س) در مجلسي حاضرند و بر مصائب امام حسين (ع) محزون هستند، اما اصل مسئله حزن ائمه قابل توجيه است و مانع عقلي يا روايي ندارد، زيرا از آن جا كه بين دنيا و برزخ براي بعضي انسا ن ها مانند معصومين (ع) حائلي وجود ندارد، يعني برزخيان مي توانند با اراده خدا با اهل دنيا ارتباط داشته با شند و بالعكس اهل دنيا نيز مي توانند با آنان ارتباط بر قرار نمايند و از حالات يكد يگر با خبر شوند و انسان هاي نيكوكار و صالح گر چه در بهشت برز خي هستند و در آن جا غمگين نيستند، ولي گاهي كه با انسان ها در دنيا ارتباط بر قرارمي كنند و از حال آنان با خبر مي شوند و مصائب گذشته را به ياد مي آورند، غمگين مي شوند.(1)
نظير مطلبي كه در مقاتل در باره حضور پيامبر، امام علي وحضرت فاطمه (س) در شب يازدهم كنار بدن امام حسين به نقل ساربان آمده است. (2)
مطلب دوم اين كه برخي مومنان و ارادتمندان اهل بيت مطالبي را در اين باره نقل نموده اند كه هرچند به عنوان مطلبي مستند و قابل استدلال محسوب نمي شود. اما تبركا يك نمونه ذكر مي گردد:
نقل شده از حاج شيخ محمّد طاهر روضه خوان شوشترى كه از متديّنين و موثّقين در نجف اشرف است كه من در طفوليت كه به سنّ دوازده سالگى بودم در شب دوشنبه اى ساعت شش از شب گذشته بود به اتّفاق پدرم به مجلسى از مجالس عزادارى امام حسين (ع) رفتيم كه پدرم روضه بخواند چون وارد آن مجلس شديم، صاحب مجلس (كه مشهدى رحيم نام داشت) اعتراض كرد به پدرم كه چرا دير آمدى مردم در اين وقت نمى آيند و بايد ابتداء مجلس را زودتر قرار دهيم. از اعتراض او پدرم دلش شكست و گفت اى مشهدى رحيم بدانكه پيغمبر (ص) على و حسن و حسين (عليهم السلام) حاضرند و سوگند ياد مى كنم كه بى بى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و فرزندان معصومش (عليهم السلام) حاضرند شما غم نخوريد. انشاءاللّه تا هفته آينده مجلس شما بهتر و مرتب تر از اين خواهد شد.
پس پدرم با دل شكسته (از سخنان صاحب مجلس) منبر رفت و مشغول به خواندن مصيبت شد تا شروع به خواندن مصيبت كرد و رسيد به خواندن اشعار دعبل ابن على خزاعى در آن وقت من در طرف راست منبر نشسته بودم كه ناگاه پدرم رسيد به اين بيت:
افاطم لو خلت الحسين مجدلا و قد مات عطشانا بشط فرات
يك وقت ناله ضعيفى از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسيد كه گويا زنى زمزمه مى كند چون گوش دادم شنيدم كه گريه مى كرد و سخنانى مى فرمود كه: از جمله سخنانش اين بود كه مى فرموديا ولدى يا حسين ) يعنى اى فرزندم اى حسين (ع ) چون من متوجه سمت چپ و راست شدم كسى را نديدم از اين مسئله تعجب نمودم !! آنگاه يقين نمودم اين صداى بى بى عالم زهراى اطهر سلام اللّه عليها مى باشد پس بى اختيار شدم و بر سر و سينه خود چنان زدم كه پدرم از بالاى منبر متوجه من شد و گفت چه رسيده است تو را؟
من ساكت شدم. ولى صداى ناله پى در پى مى آمد تا اينكه پدرم از منبر فرود آمد و آن ناله قطع شد. چون از آن مجلس خارج شديم پدرم به من فرمود به تو چه رسيده بود كه در وقت مصيبت خواندن من تو بى طاقت شدى و حال اينكه اين نحو اشعار را تو مى دانى.
قصه را براى مرحوم پدرم نقل كردم آن مرحوم بى طاقت شده و مشغول بگريه كردن شد و مرا دعا نمود كه با محمّد و آل او صلوات اللّه عليهم اجمعين محشور شوم آنگاه فرمود: منهم با تو باشم .
چون هفته ديگر شد در همان وقت هفته گذشته به آن مجلس رفتيم ناگاه ديدم مملو از جمعيت است كه من ايشان را نمى شناختم و نور از صورت هاى ايشان متصاعد بود. پس تعجب نمودم !!!
با خود گفتم: اينها مردمان نجف نيستند. و يقين نمودم كه اينها انوار اللّه اند كه براى خوشنودى صاحب آن مجلس حاضر شده اند. و بعد از آن قضيه تمام هفته هائي كه آن مشهدى رحيم روضه داشت، ازدحام كثيرى مى شد تا اينكه بانى مجلس فوت شد مجلس تعطيل گرديد. و من اين سرگذشت را مى گويم در حالي كه شاهد مى گيرم بر خود خدا را كه در گفتار خود صادقم. (3)
پي نوشت:
1. حسيني تهراني، معاد شناسي نشر حكمت قم 1375ش، ص 250 الي 256.
2. محمد جواد ذهني، مقتل از مدينه تا مدينه، نشر دفتر نشر اسلامي تهران، 1378 ش، ص 764.
3. http://asheghanekarbala.blogfa.com/post/9