نقش خانواده در تربيت فرزندان چیست؟

پرسش:

نقش خانواده در تربيت فرزندان چیست؟

پاسخ:

با سلام و ادب

خدمت شما عرض کنم خانواده از نهادهاي مهم و اساسي جامعه است. خانواده به عنوان يك نهاد اجتماعي مهم‌ترين و عمده‌ترين نقش را در تربيت كودك ايفا مي‌نمايد. خانواده اولين آموزشگاه است. آموزشگاهي كه كودك در آن لبخند، قهر، دوستي، خوش‌خلقي، خودداري، تعامل و تكامل وظيفه‌شناسي و مسئوليت و اخلاق را مي‌آموزد. خانواده نقش اصلي را در شخصيت‌سازي كودك بر عهده دارد و شخصيت هر فرد همان عادتها و يادگيري‌هاي آن مجموعه‌اي است كه با آنها در ارتباط است.
دوران كودكي به سه حلقه تقسيم مي‌شود: از بدو تولد تا 2 سالگي، از 2 سالگي تا 7 سالگي و از 7 سالگي تا 11 سالگي، سبك زندگي و عادتها در اين دوران پايه‌گذاري مي‌شود. تحقيقاتي كه در زمينه مشكلات تحصيلي و ارتباط آن با خانواده انجام شده نشان مي‌دهد يكي از مشكلات و دلايل افت تحصيلي بعد هيجاني رفتار خانواده است، در خانواده‌هايي كه والدين نمي‌توانند رفتارشان را كنترل كنند بچه‌هايي عجول و در نتيجه كم‌دقت تربيت مي كنند، به عنوان مثال اين نوع بچه‌ها حتي از روي كتاب غلط مي‌نويسند و يا در ديكته اشتباهاتي همانند ننوشتن تشديد و نقطه و مّد را تكرار مي‌كنند، اين موارد دليل بر كم‌هوشي آنها نيست بلكه ارتباط مستقيم با حالات و رفتارهاي والدين در درون خانواده را دارد.
مثلا مادر با الفاظي همچون: « زودباش، مدرسه‌ات دير شد!» « عجله كن بخواب تا زود از خواب بيدار شوي و از مدرسه جا نماني!» را مدام تكرار مي‌كند و چون ويژگي شخصيت هر فرد هميشه با اوست و ستون شخصيت را نمي‌توانيم خيلي تغيير دهيم اين خصوصيت تا آخر با او همراه مي‌شود. براي رفع اين مشكل بايد در رفتار خودمان تغيير ايجاد كنيم.
عامل بعدي وضعيت روحي و رواني مادر است. تحقيقات نشان داده است بعضي از افراد با آنكه از ضريب هوشي بالايي برخوردارند و در رفتار اجتماعي خوب جلوه مي‌كنند اما علاقه چنداني به درس خواندن ندارند، در چنين مواردي نيز بايد به خانواده رجوع كرد. سه عامل دليل بر اين مدعاست: دليل اول افسردگي مادر است. بچه‌هايي كه مادراني افسرده دارند انگيزه و علاقه‌اي به درس ندارند و در بعضي موارد رفتارهايي چون دروغگويي، افت تحصيلي و حتي فرار از منزل از آنها سر مي‌زند. مادران افسرده باعث ايجاد اختلال فكري در كودكان مي‌شوند، وقتي در برابر سوالهاي كودكان جوابهاي منفي داده شود او با اين نظام فكري بزرگ شده و قضاوتش در مورد مسائل منفي مي‌شود مثلا نمره بيست خود را دليل بر آسان بودن امتحان مي‌داند نه سعي و تلاش خودش.
عامل بعدي، اختلافات خانوادگي است، البته اختلاف در موضوعات تكراري و لاينحل. اين نوع اختلافات جوان را بيشتر آزار مي‌دهد و باعث مي‌شود كه علاقه چنداني به درس از خود نشان ندهد. دليل سوم نبود وضعيت مستقل در خانواده براي نوجوانان است. تحقيقات نشان داده نوجواني كه از داشتن يك سري امكانات شخصي و مستقل محروم است و در برابر تقاضاي او جواب قانع‌كننده اي داده نشود، ممكن است دچار افت تحصيلي گردد.
كودكاني كه در اين سه موقعيت ( مادر افسرده، اختلافات خانوادگي، فقدان وسايل شخصي) رشد كرده‌اند به دو گونه رفتار مي‌كنند:
1. يا رفتاري درونگرا و منزوي دارند مثلا خيلي خجالتي هستند و در دوست‌يابي بسيار ضعيف عمل مي‌كنند.
2.  يا در رفتارشان بسيار بي‌قرارند، اينجور بچه‌ها اغلب مضطرب هستند و تحرك‌پذيري بيش از حد دارند.
به گفته يكي از محققان « ما بايد در امر يادگيري تجربه‌هاي لذت‌بخش را ايجاد كنيم و اگر عكس آن صورت گيرد افت انگيزشي ايجاد مي‌كند.» مثلا اگر با بچه رياضي كار مي‌كنيم و هنگامي كه با وجود تكرار متوجه راه حل مساله نشد با واژه‌هايي چون «عجب بي‌شعوري!» و «احمقي!» او را مورد خطاب قرار دهيم اين براي كودك ما تجربه بدي مي‌شود و باعث تخريب علاقه آني كودك مي‌گردد و از بين رفتن علاقه آني منجر به نابودي علاقه آتي وي مي‌گردد. ما با ايجاد تجربه‌هاي لذت‌بخش، علاقه آني و آتي كودك خود را تضمين مي‌كنيم.
مساله بعدي پرورش استعداد بچه‌هاست. ما ابتدا بايد استعداد آنها را شناسايي كنيم و سپس كودكانمان را در آن استعدادها غرق كنيم. در مورد پرورش استعدادها بايد استعداد آنها را به فعل دربياوريم و آنها را خلاق تربيت كنيم. بايد به بچه فرصت بيان داد و اين كار هم با انشاء نوشتن كودك يا خراب كردن و از نو درست كردن اسباب‌بازي‌ها ميسر مي شود. خلاقيت، قدرت مانور را در درس افزايش مي‌دهد و باعث مي شود كه اگر مثلا سوال رياضي را بپيچانند باز هم بتواند به آن سوال جواب دهد و گيج نشود. بعد از اين مرحله بايد ضعف‌ها و چالش‌هاي كودكان را در هر زمينه‌اي بشناسيم و علاقه آني و در پي آن علاقه آتي در آنها ايجاد كنيم. براي رفع ضعف‌ها و مشكلات فرزندانمان بايد با آنها صحبت كنيم. پاي درددل آنها بنشينيم و به آنها اجازه بدهيم كه احساس دروني خود را اعم از اندوه، شعف ترس و ... بيان كنند. هنگام صحبت با كودكانمان به چشم‌هاي آنها نگاه كنيم و توي حرفشان نپريم. چون اين كار باعث مي‌شود كه هوش هيجاني كودك كاهش يابد. براي بالا بردن هوش هيجاني بايد از فرزندانمان بخواهيم كه بيانشان را با ذكر دليل تقويت كنند. مثلا وقتي مي‌گوييم « برو پدرت به تو ديكته بگويد» مي‌گويد « نه» بپرسيم علت اينكه او نمي‌خواهد پدرش به او ديكته بگويد چيست؟ اگر جواب داد: «همينطوري»، قانع نشويم و از او بخواهيم كه در اين مورد توضيح بدهد. وقتي بچه هوش هيجاني بالا داشته باشد در ارتباطات و تحصيل هم موفق مي‌شود و ديگر به فكر اين نيست كه كدام معلم او را دوست دارد بلكه در اين فكر است كه چگونه رفتارم را تغيير بدهم تا آن معلم با من خوب باشد.
تا اين قسمت از بحث، به جنبه‌هاي منفي مساله توجه داشته‌ايم. از اين به بعد به جنبه‌هاي مثبت آن رسيدگي مي‌كنيم. يكي از مواردي كه به طور كلي هم در زندگي و هم در تحصيل موثر است نظم مي‌باشد. فرد نظم را از كودكي در خانواده آموزش مي بيند و عملا تا سن 7 سالگي بايد به كودك بياموزيم كه چگونه در كارهايش نظم داشته باشد و براي اين كار بايد از خودمان شروع كنيم، اگر ما در كارهايمان نظم نداشته باشيم كودك هم نمي‌تواند نظم داشته باشد. مثلا ساعات استراحت، غذا خوردن، تلويزيون تماشا كردن، بيدار بودن كه البته بسته به وضعيت خانواده‌ها دارد همه بايد از نظم خاصي برخوردار باشند. براي اينكه كودكانمان افرادي منظم باشند بايد مسئوليت كارهاي خودشان را به خودشان واگذار كنيم. اين امر باعث مي‌شود كه كودك مسئوليت‌پذير بار آيد و به كارهاي او نظم خاصي مي‌دهد. مثلا به او مي‌گويد كه اين ساعت بايد درس بخواند.
تحقيقات به عمل آمده در مورد اينكه چرا كودكان مسئوليت‌پذير نيستند خانواده‌ها را به سه گروه تقسيم كرده است: 1. خانواده‌هايي كه قانون رفتاري در آنها وجود ندارد و به خانواده‌هاي باري به هر جهت معروفند.
2. خانواده‌هايي كه قانون دارند ولي اصرار بر اجراي آن ندارند. مثلا بچه بايد ساعت 8 بخوابد ولي پدر مي‌گويد عيبي ندارد فردا جمعه است، بگذار چند ساعتي ديگر بيدار باشد. عدم وحدت در مشي خانواده باعث مي شود كودك به سمتي كه به نفع او قانون صادر مي‌كند كشيده شود.
 3. خانواده‌هايي كه خودشان قانون را عوض مي‌كنند. مثلا امروز به بچه مي‌گويند «نرو، سركوچه. بد است.» ولي فردا كه مهمان دارند و كار بسيار، به بچه مي‌گويند « برو سر كوچه با پسر همسايه بازي كن.» بچه‌هاي اين سه گونه خانواده‌ها، مسئوليت‌پذير نمي شوند و براي اينكه كودك مسئوليت‌پذير شود، ابتدا بايد خانواده مسئوليت‌پذير باشد. و دوم اينكه به تدريج شروع به مسئوليت‌پذير كردن كودك كنيم. راه بعدي توام كردن مسئوليت با تشويق است، البته نبايد تشويق ما صرفا مادي باشد و به نوعي رشوه بدل شود، بلكه مي‌توان با به كار بردن كلمات زيبا و استمرار در روشمان آنها را تشويق و به انجام دوباره عمل ترغيب نماييم و تاكيد بر اين است كه نبايد از جملات دستوري و آمرانه استفاده كرد.
محبت، مورد ديگري است كه در تحصيل و زندگي موثر است. هر انساني به 3 نوع محبت نياز دارد: اول اينكه به او محبت شود. دوم اينكه به ديگران محبت كند و سوم اينكه شاهد محبت ديگران به هم باشد. مثلا شاهد محبت كردن پدر و مادر به يكديگر باشد البته نياز به محبت در سنين مختلف با هم فرق مي‌كند. نكته‌اي كه خيلي از بچه‌ها اغلب از آن گله دارند بي‌احترامي و رفتار تند والدين در مورد آنهاست. خصوصا در سن نوجواني كه حساسيت آنها بيشتر مي‌شود و خيلي از پرخاشگري‌هاي نوجوان به جز بعضي موارد كه به اقتضاي سنشان در آنها ايجاد مي‌شود به رفتار غلط والدين برمي‌گردد. والدين در حضور ديگران به خصوص دوستان نوجوان نبايد آنها را تحقير كنند. تحقير شدن مهمترين عاملي است كه اعتماد به نفس را در بچه‌ها از بين مي برد. نكته بعدي مقايسه كردن‌آنها با ديگران حتي خواهر و برادر آنهاست كه يكي از پيامدهاي آن حسادت است. عامل بعدي ارزيابي غيرواقعي از بچه‌هاست. اين ارزيابي به دو گونه است يا آنقدر آنها را بالا مي‌بريم كه وقتي در جمع قرار مي‌گيرند خود را از ديگران برتر مي‌دانند اما چون ديگران چنين حسي به آنها ندارند منزوي و گوشه‌گير مي‌شوند. يا اينكه مدام آنها را توبيخ كنيم. اين مورد هم باعث مي شود كه اعتماد به نفس در كودكانمان از بين برود و احساس حقارت كنند. احساس حقارت به عزت نفس لطمه وارد مي‌كند. افراد اين چنيني در مورد خود قضاوت منفي دارند.
 تاثير احساس حقارت بر روي اعتماد به نفس در 6 زمينه نمود پيدا مي‌كند:
1. ظاهر خود را دوست داشته باشيم: آلبرت معتقد است آدمها به عيوب خيالي خود مي‌پردازند و احساس حقارت به آنها دست مي‌دهد و براي رفع آن به برتري‌طلبي دست مي‌زنند در اين مورد وقتي ما با بچه‌ها دعوا مي‌كنيم نگوييم «خجالت بكش، هيكلت را ببين.» نوجوان احساس مي‌كند كه واقعا عيبي در هيكلش وجود دارد و مدام خود را حقير احساس مي‌كند.
2. بچه‌ها را در رفتارشان به ديگران شبيه نكنيم: مثلا «رفتارت هم مثل قيافه‌ات به عمه‌ات رفته.»
3.  ميزان رضايت در درون خانواده: از نظر جايگاه، فرق نهادن بين فرزندان باعث مي‌شود كه نوجوان از لحاظ جايگاه در خانواده احساس حقارت كند و نوعي خودكم‌بيني در او ايجاد شود.
4. احساس حقارت در جامعه:  نوعي ديگر از حقارت در جامعه است كه فرد احساس مي‌كند مثلا چون در اين مهماني اول براي من چاي نياورده‌اند پس مرا تحقير كرده‌اند.
5. در بعد تحصيل و كار: احساس حقارت در درس باعث مي شود كه جوان فكر كند درس را نفهميده و سوال مجدد باعث خنده همكلاسي‌ها به وي مي شود. احساس حقارت در كار موجب مي‌شود كه فرد از عهده مسئوليتي كه به وي واگذار شده خوب برنيايد.
6. احساس حقارت از نقص عضو: اين احساس از جانب اطرافيان در فرد ايجاد مي‌شود. يعني نوع برخورد خانواده و جامعه باعث حقارت در فرد مي‌شود. در اين مواقع بايد به جوان بفهمانيم كه نبود يك عضو را مي‌تواند با عضوهاي ديگر جبران كند. در نهايت مي‌توان گفت با توجه به مطالب ياد شده خانواده نقش بسزايي در تحصيل و شخصيت فرزندان دارد و شخصيت سازي و سبك زندگي بايد از زمان كودكي و متناسب با وضعيت و ساختار روحي و رواني او آغاز شود و ادامه يابد.
در پايان با كلامي از اميرالمومنين حضرت علي(ع) بحث را به پايان مي‌رسانيم كه فرموده‌اند:
«فرزندانمان را مطابق با زمان خودشان تربيت كنيم زيرا آنها براي زمان خودشان به وجود آمده‌اند.»