حديث سلسلة الذهب

در تاريخ نقل شده که امام رضا (ع) در سال 200 هجري قمري ظاهرا به دعوت مأمون شهر مدينه را بسمت مرو که مرکز خلافت مأمون بود، ترک کردند - مرو در گذشته جزء ايران بود و امروز در ترکمنستان کنوني واقع است- اما در باطن اين حرکت تبعيد بوده است. دليل آن نيز نحوه ي خداحافظي حضرت رضا (ع) هنگام خروج از شهر مدينه بوده است. ايشان هنگام وداع از خانواده خود فرمودند: براي من گريه کنيد! عرض کردند: گريه در بدرقه مسافر شايسته نيست. امام فرمودند: گريه بر مسافري خوب نيست که اميد به بازگشتش باشد. در حقيقت با اين دستور، به شيعيان پيغام رساندند که اين سفر اجباري و در حکم تبعيد است.


امام (ع) در زمان تبعيد از مدينه به مرو، به شهر نيشابور رسيدند. برخي از شيعيان به خدمت حضرت رسيدند از ايشان خواستند که يادگاري از حضرت داشته باشند. امام نيز حديث شريفي را بيان فرمودند که به "حديث سلسلة الذهب" معروف شد. معناي آن در لغت، سلسله ي طلايي است. دو وجه تسميه براي نامگذاري اين حديث ذکر کرده اند:
1- به دليل اينکه راويان اين حديث، ائمه معصومين (ع) هستند، اين سلسله بسيار ارزشمند است و از اين جهت به سلسلة الذهب معروف شده است. مراد از طلايي بودن اين سلسله، ارزش و اعتبار عالي رتبه ي ايشان است.
2- عده اي گفته اند زمانيکه امام رضا (ع) در شهر نيشابور اين حديث را بيان فرمودند، والي نيشابور دستور داد تا اين حديث را با طلا بنويسند. بهمين علت روايت به سلسلة الذهب معروف شد. البته اين وجه تسميه بسيار ضعيف است.
امام صادق (ع) فرمودند: « حديث من، حديث پدرم و پدرانم و رسول خداست » بنابراين زماني که امام (ع) حديثي را نقل مي کنند، مانند اينست که اين روايت را اجداد طاهرين ايشان فرموده اند. با عنايت به اين مطلب، امام رضا (ع) حديث را اينگونه بيان کرده و فرمودند: « سَمِعْتُ أَبِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع يَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ يَقُولُ سَمِعْتُ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِن عَذَابِي » از پدرم موسي بن جعفر (ع) شنيدم که فرمود: از پدرم امام صادق(ع) شنيدم که فرمود: از امام باقر (ع) شنيدم که فرمود: از  پدرم امام زين العابدين (ع) شنيدم که فرمود: از پدرم امام حسين (ع) شنيدم که فرمود: از پدرم علي بن ابيطالب شنيدم که فرمود: از رسول خدا شنيدم که فرمود: از جبرئيل شنيدم که فرمود: از خداوند متعال شنيدم که اينگونه فرمود: توحيد حصار و حصن امن من است، هر کس که در مقام توحيد قرار بگيرد از عذاب من در امان است.
قَالَ فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا: « بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا » امام سوار بر موکب در حال حرکت شيعيان را مورد خطاب قرار داه و ندا دادند: اما شرط دارد و من شرط آن هستم.
دو نکته در اين روايت وجود دارد که بسيار مهم است:
1- پذيرش اصل توحيد وابسته به پذيرش اصل ولايت است.
امام رضا (ع)  توحيد را منشأ سعادت و نجات انسان از عذاب معرفي کردند. اما شرط پذيرش آن را قبول اصل ولايت دانستند. پذيرش ولايت اهل بيت و در رأس آن ولايت حضرت علي (ع) شرط اساسي براي ورود به دايره ي توحيد است. اين مطلب در حديثي از رسول گرامي اسلام نيز مورد تأييد قرار گرفته است که فرمودند: « مَن اَنکَرَ عَلياً بعدي کَمَن اَنکَرَني في حَياتي وَ مَن أنکَرَني في حَياتي کَمَن أنکَرَ الله » اگر کسي بعد از رحلت من ولايت علي بن ابيطالب (ع) را انکار کند مانند اينست که رسالت مرا در زمان حياتم انکار کرده است و کسيکه رسالت مرا در زمان حياتم انکار کند مانند اينست که توحيد خداوند را انکار کرده است.
پس شرط ورود به دايره توحيد، پذيرش اصل امامت و ولايت است.
2- امام رضا (ع) شرط پذيرش توحيد را پذيرش ولايت خود معرفي کردند.

سؤالي که مطرح مي شود اينست: با اينکه ولايت علي بن ابيطالب (ع) ريشه ي ولايت اهل بيت است و همواره از ولايت ايشان نام برده مي شود، چرا امام رضا (ع) پذيرش ولايت خود را بعنوان شرط توحيد مطرح کردند؟
براي پاسخ به اين سؤال به حديثي از اميرالمؤمنين علي (ع) اشاره مي کنيم که از رسول خدا نقل کرده و فرمودند: « إِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّار » همانا امت من بزودي به 72 فرقه متفرق مي شوند. همه ي آنان اهل جهنم هستند مگر يک گروه. و در ادامه حديث فرمودند که از اين 71 فرقه ي اهل دوزخ، 13 فرقه ولايت من را قبول دارند.
برسي در تاريخ نشان مي دهد که با شهادت امام موسي کاظم (ع) و آغاز ولايت و امامت علي بن موسي الرضا (ع) قصه ي تلخي در تاريخ اتفاق مي افتد. در عصر امام کاظم (ع) جمعيت شيعه حدود يک و نيم ميليون نفر بوده است. نقل تاريخ است که براي تدفين پيکر امام هفتم، سه روز تشييع به تاخير افتاد تا شيعيان از بلاد مختلف حضور پيدا کنند. اين ظرفيت شيعه همواره بسيار خطر ساز بود. از اين رو دشمنان در فکر بودند تا تشيع را منحرف کنند.
بنابر اقوال مختلف امام کاظم (ع) بين 7 تا 14سال در زندان بودند. در طول مدت اسارت در زندان، ارتباط امام با شيعيان بواسطه افرادي که مورد وثوق امام بودند انجام مي شد. حضرت ? نفر را بعنوان وکلاء خود منصوب کردند. اين افراد چهار نفر علي بن حمزه بطائني، زياد بن مروان قندي، عثمان بن عيسي رواسي و احمد بن ابي بشر سراج بودند. آنان پل ارتباطي شيعيان با امام (ع) بودند. مردم وجوهات خود را از طريق اين افراد به امام (ع) مي رساندند و دستورات حضرت را به افراد منتقل مي کردند. به اين ترتيب وجوهات زيادي در اختيار وکلاء بود. طبق نقل تاريخ، علي بن حمزه بطائني 30 هزار دينار، زياد بن مروان 70 هزار دينار، عثمان بن عيسي 30 هزار دينار و احمد بن ابي بشر سراج 10 هزار دينار در اختيار داشتند. هر دينار، يک مثقال طلاست.
زماني که امام (ع) در زندان به شهادت رسيدند، آنان به طمع مال فراوان، منکر امام بعد از موسي بن جعفر (ع) شدند تا وجوهات را باز پس ندهند. در کتابهاي سيره نويسان، اقوال متعددي از وکلاء مبني بر صحت اين مطلب وجود دارد. در کتاب غيبت شيخ طوسي آمده است که حسين بن فضال مي گويد: در بغداد پيرمردي نزد عموي من علي بن حسين فضال آمده بود که داماد احمد بن ابي بشر سراج بود. او در ضمن صحبتهاي خود مي گفت: روزي که احمد بن ابي بشر درحال احتضار بود به من گفت: "ما وکلاء امام کاظم (ع) چهار نفر بوديم. براي اينکه پولي که در اختيار داريم را به علي بن موسي الرضا (ع) ندهيم، امامت او را انکارکرديم. الان خود را در آستانه جهنم مي بينم. اين پولها را به او بازگردان و از طرف ما از او عذرخواهي کن" پيرمرد شروع به خنديدن کرد و ادامه داد: احمد از دنيا رفت و ما پولها را به علي بن موسي الرضا باز پس نداديم.
طمع مال به حدي بود که در تاريخ، انحراف عقيدتي ايجاد کرده و امامت امام رضا (ع) و امامان بعدي را قبول نکرده و بر امامت امام موسي کاظم توقف کردند. نام اين گروه را "واقفيه" گذاشتند. اين گروه از مهمترين مخالفان امام رضا (ع) بودند.
امام رضا (ع) به عثمان بن عيسي نامه اي نوشتند و اشاره کردند پدر من از دار دنيا رفته، اموالي که نزد توست را بازگردان. عثمان در جواب نوشت: پدر تو از دار دنيا نرفته است. والسلام.
امام نامه ي ديگري نوشتند و فرمودند آنطور که به من خبر رسيده، در شهرتان اعتراف داريد که پدرم از دنيا رفته است، بنابراين اموال و وجوهاتي که در اختيار داري را باز گردان.
عثمان در جواب نوشت: آنطور که تو ادعا مي کني اگر پدرت از دنيا رفته باشد، نسبت به امام بعد از خود وصيتي نکرده است! ما تو را بعنوان امام نمي شناسيم.

گروه واقفيه در کلام امام رضا (ع)
امام رضا (ع) در باره ي فرقه واقفيه فرمودند: « يَعِيشُونَ حَيَارَى وَ يَمُوتُونَ زَنَادِقَةً » آنان در سرگرداني و حيرت زندگي مي کنند و در حالت الحاد و بي خدايي از دنيا مي روند- در حاليکه ادعا مي کنند مسلمان بوده و ولايت اميرالمومنين (ع) را قبول دارند-
عده اي از امام رضا (ع) سؤال کردند: آيا مي توانيم به فقراي واقفيه زکات پرداخت کنيم؟ امام فرمودند: « لَا تُعْطِهِمْ فَإِنَّهُمْ كُفَّارٌ مُشْرِكُونَ زَنَادِقَةٌ » به آنان زکات ندهيد، زيرا آنان کافر، مشرک و ملحد هستند - امام (ع) آنان را به مسلماني قبول ندارند-
شخصي بنام علي بن عبد الله زبيري در مورد واقفيه از حضرت رضا (ع) سؤال مي کند که وضعيت اين گروه چيست؟ حضرت در جواب فرمودند: واقفيه از حق منحرف هستند، آلوده به گناه مي باشند و اگر در اين حالت بميرند جايگاه ابدي آنها دوزخ است.

فرقه هاي واقفيه
واقفيه به ده گروه اصلي با ده عقيده خاص تقسيم مي شود که ما به پنج دسته از آنها اشاره مي کنيم:
دسته اول: عده اي که قائل بودند امام موسي کاظم (ع) زنده است و او همان قائمي که مي آيد و زمين را از عدل و داد  پر مي کند. اعتقاد دارند موسي بن جعفر (ع) از زندان خارج شده در حاليکه کسي او را نديده است. او از نظرها غايب است. آنها قائل به امامت علي بن موسي الرضا (ع) نيستند.
گروه دوم: اعتقاد داشتند موسي بن جعفر (ع) در زندان به شهادت رسيده اما امامي بعد از ايشان وجود ندارد. او رجعت خواهد کرد و امام قائم اوست.
گروه سوم: اعتقاد داشتند که امام موسي کاظم (ع) شهيد شده و روحش مانند عيسي بن مريم (ع) به آسمان چهارم عروج کرده است. اما او باز خواهد گشت و امام قائم اوست.
بهمين دليل است که در زمان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) روايات متعددي از ايشان نقل شده که فرموده اند: "ما امام قائم نيستيم" تا کسي بعد از ايشان ادعا نکند که امام قائم است.
گروه چهارم: مي گفتند که ما نمي دانيم امام موسي کاظم (ع) زنده است يا نه! اما امام منتظَر اوست و بعد از ايشان امامي نيست. او باز خواهد گشت.
گروه پنجم: قائل بودند موسي بن جعفر(ع) زنده است و کار امامت را به دست "محمد بن بشير" سپرده است. او تمام خصوصيات امام از قبيل معجزه و علم و ... دارد اما معصوم نيست! او قائم مقام امام موسي بن جعفر (ع) است و هر زمان که امام (ع) صلاح بداند، مي آيد و صدارت امور را از محمد بن بشير مي گيرد و خود امور را اداره مي کند.

زيديه
گروه ديگري در زمان امام رضا (ع) بودند که "زيديه" نام داشتند. اين گروه چهار امامي بودند. يعني امامت اميرالمؤمنين (ع)، امام حسن مجتبي(ع) و امام حسين (ع) را قبول داشتند اما امام چهارم را زيد بن علي مي دانستند. زيد بن علي، فرزند امام زين العابدين (ع) و برادر حضرت امام باقر (ع) است.


اسماعيليه
گروه ديگر " اسماعيليه" نام داشت که قائل به امامت شش امام بودند. آنها بعد از امامت حضرت صادق (ع) شخصي بنام اسماعيل بن جعفر (ع) که فرزند امام صادق(ع) بود را به امامت قبول داشتند.
در عصر امام رضا (ع) گروه ديگري بنام غُلات وجود داشت که ادعاي خداوندي حضرت علي (ع) را داشتند. از ديگر گروههاي انحرافي، صوفيه بود که فعاليت آنان در اين روزگار نيز بيشتر شده است.
متکلمين، مورخين و سيره نويسان بعد از علي بن موسي الرضا (ع) هيچ گروه انحرافي را شناسايي نکرده اند. يعني هرکس ولايت و امامت امام رضا (ع) را پذيرفته است به امامت همه امامان بعد از ايشان تا امام زمان (عج) اعتقاد دارد. بهمين جهت حضرت براي نشان دادن مرز حق و باطل فرمودند ولايت من نشان دهنده ي مرز حق و باطل است چون هرکس ايشان را به امامت پذيرفته، شيعه ي دوازده امامي بوده و هست.


درسي از مکتب امام رضا (ع): ملاک نجات اطاعت خداست، نه انتساب به ذريه رسول خدا (ص)
حضرت امام رضا (ع) برادري به نام "زيد" داشتند که امامت و ولايت ايشان را نپذيرفت. او در بصره گروهي از علويان را جمع کرد و بر عليه بني عباس قيام کرد و خانه هاي آنان را به آتش کشيد. به اين جهت او را "زيد النار" مي نامند.- امام (ع) سخت ترين شرايط امامت را داشتند و در اين ميان علويان بيشترين ضربه را به ايشان زدند، بهمين دليل به ايشان "غريب" مي گويند- مأمون گروهي را فرستاد تا زيد را اسير کرده و به مرو بياورند. مأمون دستور داد تا او را نزد علي بن موسي الرضا (ع) ببرند. پس از اينکه او را به حضور امام بردند.
حضرت به زيد فرمودند: « يَا زَيْدُ أَ غَرَّكَ قَوْلُ سَفِلَةِ [سِفْلَةِ] أَهْلِ الْكُوفَةِ إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ ذَاكَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ خَاصَّةً إِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّكَ تَعْصِي اللَّهَ وَ تَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ أَطَاعَ اللَّهَ وَ دَخَلَ الْجَنَّةَ فَأَنْتَ إِذاً أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ اللَّهِ مَا يَنَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تَنَالُهُ بِمَعْصِيَتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْتَ‏، اي زيد! حرف ابلهان کوفه تو را گول نزند که گفتند: فاطمه پاکدامني پيشه کرد، پس ذريه اش بر آتش حرام هستند- در روز قيامت فرزندان زهرا (س) را نمي سوزانند!- آناني که در آتش نمي سوزند، حسن (ع) و حسين (ع) هستند. اي زيد! اگر تو در سايه ي عصيان خود به بهشت بروي و پدرت موسي بن جعفر(ع) در سايه ي طاعت و بندگي خود به بهشت برود، تو نزد خداوند از پدرت عزيزتري! بخدا قسم کسي مراتب بهشت را درک نمي کند مگر اطاعت خدا را داشته باشد. تو فکر مي کني با گناهکاري و انتساب به فاطمه زهرا (س) به بهشت مي روي؟! هرگز اينگونه نيست. »
زيد به امام عرض کرد: من زيد هستم، برادر تو و پسر پدرت، موسي بن جعفر (ع).
امام فرمودند: « أَنْتَ أَخِي مَا أَطَعْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ نُوحاً ع قَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَأَخْرَجَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ مِنْ أَهْلِهِ بِمَعْصِيَتِهِ، اي زيد! تو تا زماني برادر من هستي که در مسير اطاعت خدا باشي.- سپس امام به آيات قرآن استشهاد کرده و فرمايش خود را ادامه دادند- نوح به خداوند متعال عرض کرد: فرزند من از خانواده من است و تو وعده کردي که خاندان مرا غرق نکني، همانا تو بهترين حکم کنندگان هستي. اما خداوند به او پاسخ داد: او اهل تو نيست چون در مسير اطاعت نيست. »
بنابراين ملاک پيوند نسبي با اهل بيت، اطاعت است.

منبع: http://fares.ir