کمک به فقیرانی که درب منازل می آیند چه حکمی دارد ؟

پرسش: 

كمك كردن به فقيراني كه درب منازل مي أيند و معمولا به كم هم قانع نيستند صحيح است؟ درصورتي كه جواب منفي است با رواياتی که مي فرمايند سائلي را از در خانه خود محروم نكنيد جه بايد كرد؟

پاسخ :

با سلام و عرض ادب 

از مجموع روایات برداشت می‌شود کمک کردن به کسی که درخواست می‌کند (اگر چه به مقدار کم) چه جلوی در منزل باشد و یا غیر آن و حتى در صورتی که انسان احتمال فقیر نبودن وی را بدهد، بدون اشکال، بلکه کاری پسندیده و مستحب است، در صورتی که انسان بتواند به او کمک کند اما در صورتی که انسان مالی ندارد، مستحب است او را به گونه‌ای زیبا و با عذرخواهی و نه تندخویی ردّ کند.(1)
از برخی روایات استفاده می‌شود رد کردن سائلی و گدایی که به کم قانع نیست، بدون اشکال است.(2)

پی‌نوشت‌ها:
1ـ وسائل الشیعه، ج 9، ص 417 ـ 421، چاپ آل البیت؛ تحریر الوسیله، ج 2، ص 92.
2ـ وسائل، ج 9، ص 391.

آیا مراسم ترحیم برای میت اساس دینی و استحباب دارد؟

پرسش:

آيا مجالس ترحيم بصورت فعلي كه سوم و هفتم و... براي ميت انجام ميشود اساس ديني دارد و از نظر شرع مقدس اسلام استحباب دارد؟

پاسخ : 

با سلام و عرض ادب

درخصوص‌ گرفتن‌ مراسم‌ سوم‌، هفتم‌، چهلم‌ و سالگرد براي‌ متوفي‌، روايت‌ و سفارش‌ خاصي‌ از طرف‌ معصومين‌(ع) وارد نشده است. حتي مي توان گفت كه بعضي از جنبه هاي آن مانند غذا خوردن در خانه بازماندگان ميت ، بر خلاف سفارشات ديني است .

از نظر فقهي و ديني ، اگر شخصي از خانواده اي رحلت كرد و از دنيا رفت مستحب است كه ديگران تا سه روز غذايي تهيه كنند و براي بازماندكان بفرستند و اين سنت احتمالا تا به امروز در بعضي از كشورهاي اسلامي متداول است . نقل شده در نقاطي از استان لرستان ايران مردم به اين مهم اهتمام داشته و عمل مي كنند.

امام باقر (ع) فرمود: سزاوار است همسايگان صاحب عزا به مدت سه روز براي صاحبان عزا طعام درست كنند. (1)

امام صادق (ع) فرمود: غذا خوردن نزد اهل مصيبت از كارهاي دوران جاهليت است و سنت (پسنديده) آن است كه براي آنان (عزاداران) طعام و غذا ارسال شود. آن گونه كه پيامبر اسلام (ص) درباره بازماندگان جعفر بن ابي طالب سفارش به ارسال طعام كردند .(2)

اما مراسم سوم و هفتم و مجلس ترحيم و خواندن فاتحه بدون پذيرايي هاي مفصل خوب است ، تا ثواب فاتحه و ... به ميت واصل شود و روايات بسياري نيز وارد شده كه ثواب خيرات به رفتگان نايل شده و آنها را خشنود مي سازد. اما در عوض هزينه هاي هنگفتي كه مي شود، مي توان در راههاي بهتر و سودمند تر براي ميت و بازماندگان خرج كنند ، مانند وقف و ديگر صدقات جاريه، خدمات آموزش و پرورش، مدرسه سازي، ساختن راه ها و بناهايي كه عموم مردم از آن استفاده كنند و شناسايي افراد فقير و مستمند و رسيدگي به وضع آنان .

در اين صورت هم ثواب و پاداش بسياري به مردگان خواهد رسيد و هم خدمتي به مردم و جامعه و پيشرفت آن خواهد بود.

پي نوشت ها :

1 - وسايل الشيعه، ج2، ص 889 ، حديث 5.

2 - همان، حديث6.

 

چرا عبدالمطلب نذر به کشتن فرزندش نمود؟

پرسش:

با توجه به اینکه قتل نفس محترمه بدون جرم و گناه همیشه عقلا و شرعا قبیح و مبغوض درگاه الهی می باشد و نذر به عمل قبیح تعلق نمی گیرد و صحیح نمی باشد چگونه عبدالمطلب نذر کرد که یک فرزندش را بکشد و اصرار بر انجام این عمل داشت تااینکه مانع شدند و قرار بر این شد که بین عبدالله و شتر قرعه بزنند تا اینکه قرعه به اسم شتر در آمد ...

 پاسخ:

با عرض سلام و آرزوی موفقیت برای شما. ازارتباط با سایت سپاس گزاریم.

داستان نذر عبدالمطلب
از جمله مطالبى كه در مورد اجداد رسول خدا(ص)بايد دراينجا مورد بحث قرار گيرد،داستان نذر عبد المطلب و ذبح عبد الله‏و حديث‏«انا ابن الذبيحين‏»است كه از نظر ثبوت و اثبات و نيزكيفيت ماجرا مورد بحث قرار گرفته،و ما در اينجا نيز بطوراجمال مى‏گوئيم.
اصل حديث‏«انا ابن الذبيحين‏»كه از رسول خدا(ص)نقل‏شده در كتابهاى محدثين شيعه و اهل سنت آمده است. مانندكتاب عيون الاخبار و خصال صدوق‏«ره‏»و تفسير على بن‏ابراهيم و تفسير مفاتيح الغيب فخر رازى (1) و منظور از ذبيح اول،عموما گفته‏اند حضرت اسماعيل عليه السلام بوده،و منظور از«ذبيح‏»دوم نيز را گفته‏اند«عبد الله‏»پدر رسول خدا«ص‏»بوده‏است.
و داستان ذبح عبد الله را نيز بسيارى از اهل حديث و تاريخ وسيره نويسان با مختصر اختلافى در كتابهاى خود آورده‏اند (2) وداستان-كه خود در كتاب زندگانى پيغمبر اسلام برشته تحريردر آورده‏ايم-از اينجا شروع مى‏شود كه سالها قبل از رياست‏اجداد رسول خدا در مكه دو قبيله بنام جرهم و خزاعه در آنجاحكومت داشتند كه نخست جرهميان بودند و سپس قبيله خزاعه‏آنها را بيرون كرده و خود در مكه بحكومت رسيدند.
و آخرين كسى كه از طايفه جرهم در مكه حكومت داشت ودر جنگ با خزاعه شكست‏خورد شخصى بود بنام عمرو بن‏حارث كه چون ديد نمى‏تواند در برابر خزاعه مقاومت كند وبزودى شكست‏خواهند خورد بمنظور حفظ اموال كعبه از دستبردديگران بدرون خانه كعبه رفت و جواهرات و هداياى نفيسى راكه براى كعبه آورده بودند و از آنجمله دو آهوى طلائى و مقدارى‏شمشير و زره و غيره بود همه را بيرون آورد و بدرون چاه زمزم‏ريخت و چاه را با خاك پر كرده و مسدود نمود و برخى‏گفته‏اند:حجر الاسود را نيز از جاى خود بركند و با همان هدايادر چاه زمزم دفن كرد،و سپس بسوى يمن گريخت و بقيه عمر خود را با تاسف بسيار در يمن سپرى كرد.اين جريان گذشت ودر زمان حكومت‏خزاعه و پس از آن نيز در حكومت اجدادرسولخدا«ص‏»كسى از جاى زمزم و محل دفن هدايا اطلاعى‏نداشت و با اينكه افراد زيادى از بزرگان قريش و ديگران درصدد پيدا كردن جاى آن و محل دفن هدايا بر آمدند اما بدان‏دست نيافتند و بناچار چاههاى زيادى در شهر مكه و خارج آن‏براى سقايت‏حاجيان و مردم ديگر حفر كردند و مورد استفاده‏آنان بود.
عبد المطلب نيز پيوسته در فكر بود تا بوسيله‏اى بلكه بتواندجاى چاه را پيدا كند و آنرا حفر نموده اين افتخار را نصيب خودگرداند،تا اينكه روزى در كنار خانه كعبه خوابيده بود كه درخواب دستور حفر چاه زمزم را بدو دادند،و اين خواب همچنان‏دو بار و سه بار تكرار شد تا از مكان چاه نيز مطلع گرديد و تصميم‏به حفر آن گرفت.
روزى كه مى‏خواست اقدام به اين كار كند تنها پسر خود راكه در آنوقت داشت و نامش‏«حارث‏»بود همراه خود برداشته وكلنگى بدست گرفت و بكنار خانه آمده شروع بكندن چاه كرد.
قريش كه از جريان مطلع شدند پيش او آمده و بدو گفتند:
اين چاهى است كه نخست مخصوص به اسماعيل بوده و ما همگى نسب بدو مى‏رسانيم و فرزندان اوئيم،از اينرو ما را نيز دراين كار شريك گردان،عبد المطلب پيشنهاد آنانرا نپذيرفته وگفت:اين ماموريتى است كه تنها بمن داده شده و من كسى رادر آن شريك نمى‏كنم،قريش به اين سخن قانع نشده و درگفتار خود پافشارى كردند تا بر طبق روايتى طرفين، حكميت‏زن كاهنه‏اى را كه از قبيله بنى سعد بود و در كوههاى شام مسكن‏داشت،پذيرفتند و قرار شد بنزد او بروند و هر چه او حكم كردگردن نهند،و بهمين منظور روز ديگر بسوى شام حركت كردند ودر راه به بيابانى برخوردند كه آب نبود و آبى هم كه همراه‏داشتند تمام شد و نزديك بود بهلاكت‏برسند كه خداوند از زيرپاى عبد المطلب يا زير پاى شتر او چشمه آبى ظاهر كرد و همگى‏از آن آب خوردند و همين سبب شد كه همراهان قرشى او مقام‏عبد المطلب را گرامى داشته و در موضوع حفر زمزم از مخالفت‏باوى دست‏بردارند و از رفتن بنزد زن كاهنه نيز منصرف گشته،بمكه باز گردند.
و در روايت ديگرى است كه عبد المطلب چون مخالفت قريش‏را ديد بفرزندش حارث گفت:اينان را از من دور كن و خود بكارحفر چاه ادامه داد،قريش كه تصميم عبد المطلب را در كار خودقطعى ديدند دست از مخالفت‏با او برداشته و عبد المطلب زمزم را حفر كرد تا وقتى كه بسنگ روى چاه رسيد تكبير گفت،وهمچنان پائين رفت تا وقتى آن دو آهوى طلائى و شمشير و زره وساير هدايا را از ميان چاه بيرون آورد و همه را براى ساختن‏درهاى كعبه و تزئينات آن صرف كرد،و از آن پس مردم مكه وحاجيان نيز از آب سرشار زمزم بهره‏مند گشتند.
گويند:عبد المطلب در جريان حفر چاه زمزم وقتى مخالفت‏قريش و اعتراضهاى ايشان را نسبت‏بخود ديد و مشاهده كرد كه‏براى دفاع خود تنها يك پسر بيش ندارد با خود نذر كرد كه اگرخداوند ده پسر بدو عنايت كرد يكى از آنها را در راه خدا-و دركنار خانه كعبه-قربانى كند،و خداى تعالى اين حاجت او رابرآورد و با گذشت چند سال ده پسر پيدا كرد كه يكى از آنهاهمان حارث بن عبد المطلب بود و نام نه پسر ديگر بدين شرح بود:
حمزه،عبد الله،عباس،ابو طالب-كه بگفته ابن هشام نامش‏عبد مناف بود-زبير،حجل-كه او را غيداق نيز مى‏گفتندمقوم، ضرار،ابو لهب.
داستان ذبح عبد الله
با تولد يافتن حمزه و عباس عدد پسران عبد المطلب به ده تن‏رسيد،و در اينوقت عبد المطلب به ياد نذرى كه كرده بود افتاد،و از اينرو آنها را جمع كرده و داستان نذر خود را به اطلاع ايشان‏رسانيد.
فرزندان اظهار كردند:ما در اختيار تو و تحت فرمان توهستيم.عبد المطلب كه آمادگى آنها را براى انجام نذر خودمشاهده كرد آنانرا بكنار خانه كعبه آورد،و براى انتخاب يكى‏از ايشان قرعه زد،و قرعه بنام عبد الله در آمد،كه گويند:
عبد الله از همه نزد او محبوبتر بود.
در اين هنگام عبد المطلب دست عبد الله را گرفته و با دست‏ديگر كاردى بران برداشت و عبد الله را بجايگاه قربانى آورد تا درراه خدا قربانى نموده بنذر خود عمل كند.
مردم مكه و قريش و فرزندان ديگر عبد المطلب پيش آمده وخواستند بوسيله‏اى جلوى عبد المطلب را از اينكار بگيرند ولى‏مشاهده كردند كه وى تصميم انجام آنرا دارد،و از ميان برادران‏عبد الله،ابو طالب بخاطر علاقه زيادى كه به برادر داشت‏بيش ازديگران متاثر و نگران حال عبد الله بود تا جائى كه نزديك آمد ودست پدر را گرفت و گفت:
پدر جان!مرا بجاى عبد الله بكش و او را رها كن!
در اين هنگام دائيهاى عبد الله و ساير خويشان مادرى او نيزپيش آمده و مانع قتل عبد الله شدند،جمعى از بزرگان قريش نيز كه چنان ديدند نزد عبد المطلب آمده و بدو گفتند:
تو اكنون بزرگ قريش و مهتر مردم مكه هستى و اگر دست‏بچنين كارى بزنى ديگران نيز از تو پيروى خواهند كرد و اين‏بصورت سنتى در ميان مردم در خواهد آمد.
پاسخ عبد المطلب نيز در برابر همگان اين بود كه نذرى كرده‏ام‏و بايد به نذر خود عمل نمايم.
تا بالاخره پس از گفتگوى زياد قرار بر اين شد (3) كه شتران‏چندى از شتران بسيارى كه عبد المطلب داشت‏بياورند و براى‏تعيين قربانى ميان عبد الله و آنها قرعه بزنند و اگر قرعه بنام‏شتران در آمد آنها را بجاى عبد الله قربانى كنند و اگر باز بنام‏عبد الله در آمد به عدد شتران بيافزايند و قرعه را تجديد كنند وهمچنان به عدد آنها بيفزايند تا وقتى كه بنام شتران در آيد،عبد المطلب قبول كرد و دستور داد ده شتر آوردند و قرعه زدند بازديدند بنام عبد الله درآمد ده شتر ديگر افزودند و قرعه زدند بازديدند قرعه بنام عبد الله در آمد ده شتر ديگر افزودند و قرعه زدند باز هم بنام عبد الله در آمد و همچنان هر بار ده شتر اضافه كردند وقرعه زدند و همچنان عبد الله در مى‏آمد تا وقتى كه عدد شتران به‏صد شتر رسيد قرعه بنام شتران در آمد كه در آنهنگام بانگ تكبيرو صداى هلهله زنان و مردان مكه بشادى بلند شد و همگى‏خوشحال شدند،اما عبد المطلب قبول نكرده گفت:من دو بارديگر قرعه مى‏زنم و چون دو بار ديگر نيز قرعه زدند بنام شتران در آمدو عبد المطلب يقين كرد كه خداوند به اين فديه راضى شده وعبد الله را رها كرد و سپس دستور داد شتران را قربانى كرده‏گوشت آنها را ميان مردم مكه تقسيم كنند.
و شيخ صدوق‏«ره‏»گذشته از اينكه اين داستان را در كتاب‏عيون و خصال به تفصيل از امام صادق عليه السلام روايت كرده، در كتاب من لا يحضره الفقيه نيز از امام باقر عليه السلام اجمال‏آنرا در باب احكام قرعه روايت كرده است (4) .
ولى در پاورقى همان كتاب من لا يحضره الفقيه ، فاضل‏ارجمند و صديق گرانقدر آقاى غفارى حديث مزبور را سخت‏مخدوش دانسته و از نظر سند،ضعيف و بى اعتبار خوانده،و اين‏داستان را ساخته و پرداخته دست داستان سرايان و محدثان عامه ذكر كرده كه در مقابل عقيده شيعيان كه معتقد به ايمان اجدادبزرگوار رسول خدا«ص‏»بوده‏اند،خواسته‏اند با جعل اين حديث‏جناب عبد المطلب را در زمره مشركانى قلمداد كنند كه براى‏خدايان خود فرزندانشان را قربانى مى‏كرده و يا نذر مى‏نموده‏اندو خداوند تعالى اين عمل آنها را در قرآن كريم يك عمل زشت‏و شيطانى معرفى كرده و مى‏فرمايد:
و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم‏ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم... (5)
و ملخص آنكه اين عمل عبد المطلب،با آن شخصيت‏روحانى و مقام و عظمتى كه از وى نقل شده و رسول خدا بدوافتخار مى‏كند سازگار نيست زيرا در روايات آمده كه وى‏سنتهائى را بنا نهاد كه اسلام نيز آنها را تاييد نمود،مانند:
حرمت‏خمر،و زنا،و قطع دست دزد،و جلوگيرى از كشتن‏دختران و نكاح محارم و طواف خانه كعبه عريان،و وجوب وفاءبنذر و امثال آن...
ولى در مقابل ايشان برخى ديگر از دانشمندان معاصر،همين‏سنتها را كه ايشان دليل بر ضعف داستان گرفته با توجه به آغاز حال عبد المطلب،دليل بر سير تكاملى ايمان عبد المطلب دانسته‏و نشانه قوت آن گرفته و در تصحيح همين روايت‏«انا ابن‏الذبيحين‏»و داستان ذبح عبد الله اينگونه قلمفرسائى كرده‏اند:
...ما ملاحظه مى‏كنيم كه عبد المطلب در آغاز زندگى در حدى‏بوده كه حتى فرزندان خود را به نامهائى چون عبد مناف وعبد العزى (6) نامگذارى كرده،ولى تدريجا بحدى از تسليم و ايمان‏بخداى تعالى مى‏رسد كه ايمان وى ابرهه-صاحب فيل-را مرعوب‏خود مى‏سازد،و بدانجا مى‏رسد كه سنتهائى را مانند قطع دست‏دزد،و حرمت‏خمر و زنا و حرمت طواف عريان،و وجوب وفاءبنذر...بنا مى‏نهد،و مردم را به مكارم اخلاق ترغيب نموده و ازاشتغال به امور پست دنيائى باز مى‏دارد،.. .
و بالاخره بمقامى مى‏رسد كه مستجاب الدعوه شده و بتها را يكسره‏رها مى‏كند...
و بخصوص پس از ولادت نوه عزيز و مورد علاقه‏اش حضرت‏محمد«ص‏»،بدان حد از ايمان مى‏رسد كه بسيارى از نشانه‏هاى‏نبوت آنحضرت را به چشم ديده و بسيارى از كرامات و نشانه‏هاى‏قطعى نبوت آنحضرت را مشاهده مى‏كند...
و بنابر اين چه مانعى دارد كه گفته شود:اعتقاد اوليه وى آن بودكه چنين تصرفى در باره فرزند خود و چنين نذرى را مى‏تواندبكند...
و اين مطلب را هم به گفته بالا اضافه كنيد كه این نذر در صورت وقوع ، قبل از آئین و شریعت اسلام بوده است و در شرايع گذشته‏حرمت و جايز نبودن چنين نذرى ثابت نشده بود،چنانچه در قرآن‏كريم آمده كه مادر عمران در مورد فرزندى كه در شكم دارد نذرمى‏كند كه او را به خدمت‏خانه خدا بسپارد تا خدمتكارى خانه‏خدا را انجام دهد،يا آنكه خداى تعالى پيامبر خود ابراهيم‏عليه السلام را به ذبح فرزندش اسماعيل دستور داده و امرمى‏فرمايد...! (7)
و دوست ديگرمان دانشمند گرانمايه جناب آقاى سبحانى نيزدر كتاب فروغ ابديت‏بدون دغدغه و خدشه و بصورت يك‏داستان مسلم و قطعى،داستان مزبور را نقل كرده،و در پاورقى‏آنرا نشانه عظمت و قاطعيت جناب عبد المطلب دانسته و گويد:
اين داستان فقط از اين جهت قابل تقدير است كه بزرگى روح ورسوخ عزم و اراده عبد المطلب را مجسم مى‏سازد،و درست‏مى‏رساند كه تا چه اندازه اين مرد پاى بند به عقايد و پيمان خودبوده است...! (8)
و ما در امثال اينگونه روايات كه نظيرش را در آينده نيزخواهيم خواند-مانند داستان شق صدر-مى‏گوئيم:اگر روايت صحيحى در اين باره بدست ما برسد،و اصل داستان و يا اجمال‏آن در حديث معتبرى نقل شده باشد ما آنرا مى‏پذيريم،و استبعادو بعيد دانستن داستان با ذكر شواهد و دليلهائى نظير آنچه شنيديدنمى‏تواند جلوى اعتقاد و پذيرفتن حديث و روايت معتبر را بگيرد،و خلاصه استبعاد نمى‏تواند بجنگ حديث معتبر برود،زيرا اگربناى قلم فرسائى و ذكر شاهد و دليل باشد طرفين مى‏توانند براى‏مدعاى خود قلم فرسائى كرده و دليل بياورند،و بلكه همانگونه‏كه خوانديد،همان دليلهائى را كه يك طرف دليل بر ضعف وبطلان داستان دانسته،طرف ديگر همان‏ها را شاهد و دليل برصحت و تقويت داستان مى‏داند،و از اينرو بايد بسراغ سند اين‏روايت‏برويم و براى ما بى‏اعتبارى اين روايات و احاديث درحدى كه برادر ارجمندمان آقاى غفارى گفته‏اند هنوز ثابت نشده‏است.
و بلكه مى‏توانيم بگوئيم اگر ما اين داستان را از بعد ديگرى‏بنگريم،همانگونه كه ذكر شد مى‏توانيم دليل بر كمال ايمان‏عبد المطلب بگيريم نه دليل بر ضعف ايمان او بخداى تعالى و ياخداى نكرده نشانه بى‏ايمانى او،زيرا عبد المطلب اينكار را براى‏تقرب هر چه بيشتر بخداى تعالى انجام داد نه براى هدفهاى ديگركه برخى عمدا يا اشتباها فهميده‏اند چنانچه در گفته‏هاى برادر محترم ما بود،و از اينرو مى‏بينيم محدث خبير و متتبع بزرگوارشيعه مرحوم ابن شهر آشوب داستان را با همين بعد مورد بحث قرارداده و از روى همين ديد مى‏نگرد،و بدون ذكر سند و بعنوان يك‏داستان مسلم در كتاب نفيس خود«مناقب آل ابيطالب‏»اينگونه‏عنوان مى‏كند:
و تصور لعبد المطلب ان ذبح الولد افضل قربة لما علم من حال‏اسماعيل عليه السلام فنذر انه متى رزق عشرة اولاد ذكور ان ينحراحدهم للكعبة شكرا لربه،فلما وجدهم عشرة قال لهم،يا بني ماتقولون في نذري؟فقالوا:الامر اليك،و نحن بين يديك فقال:
لينطلق كل واحد منكم الى قدحه و ليكتب عليه اسمه ففعلوا و اتوه‏بالقداح فاخذها و قال:
عاهدته و الان او في عهده اذ كان مولاي و كنت عبده نذرت نذرا لا احب رده و لا احب ان اعيش بعده
فقدمهم ثم تعلق باستار الكعبة و نادى:«اللهم رب البلد الحرام،و الركن و المقام،و رب المشاعر العظام،و الملائكة الكرام، اللهم‏انت‏خلقت الخلق لطاعتك،و امرتهم بعبادتك،لا حاجة منك في‏كلام له‏»ثم امر بضرب القداح و قال:«اللهم اليك اسلمتهم و لك اعطيتهم،فخذ من احببت منهم فاني راض بما حكمت،و هب لي‏اصغرهم سنا فانه اضعفهم ركنا»ثم انشا يقول:
يا رب لا تخرج عليه قدحي و اجعل له واقية من ذبحي
فخرج السهم على عبد الله فاخذ الشفرة و اتى عبد الله حتى اضجعه‏في الكعبة،و قال:
هذا بني قد اريد نحره و الله لا يقدر شي‏ء قدره فان يؤخره يقبل عذره
و هم بذبحه فامسك ابو طالب يده و قال:
كلا و رب البيت ذي الانصاب ما ذبح عبد الله بالتلعاب
ثم قال:«اللهم اجعلني فديته،وهب لي ذبحته‏»،ثم قال:
خذها اليك هدية يا خالقي روحي و انت مليك هذا الخافق
و عاونه اخواله من بني مخزوم و قال بعضهم:
يا عجبا من فعل عبد المطلب و ذبحه ابنا كتمثال الذهب
فاشاروا عليه بكاهنة بني سعد فخرج في ثمان ماة رجل و هو يقول:
تعاورني امر فضقت‏به ذرعا و لم استطع مما تجللني دفعا نذرت و نذر المرء دين ملازم و ما للفتى مما قضى ربه منعا و عاهدته عشرا اذا ما تكملوا اقرب منهم واحدا ما له رجعا فاكملهم عشرا فلما هممت ان افي‏ء بذاك النذر ثار له جمعا يصدونني عن امر ربي و انني سارضيه مشكورا ليلبسني نفعا
فلما دخلوا عليها قال:
يا رب اني فاعل لما ترد ان شئت الهمت الصواب و الرشد
فقالت:كم دية الرجل عندكم؟قالوا:عشرة من الابل،قالت:واضربوا على الغلام و على الابل القداح،فان خرج القداح على‏الابل فانحروها،و ان خرج عليه فزيدوا في الابل عشرة عشرة حتى يرضى ربكم،و كانوا يضربون القداح على عبد الله و على عشرة‏فيخرج السهم على عبد الله الى ان جعلها ماة،و ضرب فخرج‏القداح على الابل فكبر عبد المطلب و كبرت قريش، و وقع‏عبد المطلب مغشيا عليه،و تواثبت‏بنو مخزوم فحملوه على اكتفاهم،فلما افاق من غشيته قالوا:قد قبل الله منك فداء ولدك،فبينا هم‏كذلك فاذا بهاتف يهتف في داخل البيت و هو يقول:قبل الفداء.ونفذ القضاء،و آن ظهور محمد المصطفى، فقال عبد المطلب:
القداح تخطى‏ء و تصيب حتى اضرب ثلاثا،فلما ضربها خرج على‏الابل فارتجز يقول:
دعوت ربي مخلصا و جهرا يا رب لا تنحر بني نحرا
فنحرها كلها فجرت السنة في الدية بماة من الابل (9) كه چون تقريبا ترجمه آن بجز اشعار جالب آن قبلا در نقل‏داستان گذشته،از ترجمه آن خوددارى مى‏كنيم.اما روايت رابتمامى براى دوستان متتبعى كه بخصوص با تاريخ و ادبيات‏عرب آشنا هستند نقل كرديم تا معلوم شود كه هدف عبد المطلب‏از آغاز تا بانجام و در همه فصلها و فرصت‏ها يك هدف الهى بوده و بمنظور تقرب بخداى تعالى اينكار انجام گرفته،و همه جاسخن از خدا و ايثار و فداكارى در راه او و دعا و نيايش بدرگاه اوبوده،و مى‏توان اين داستان را به گونه‏اى كه ابن شهر آشوب‏«ره‏»نقل كرده نمونه‏اى از عالى‏ترين تجليات روحى و ايثار و گذشت‏و فداكارى عبد المطلب دانست،و بهترين پاسخ براى امثال‏فخر رازى بشمار آورد،و اين شبهه را نيز با اين روايت‏بگونه‏اى كه نقل شد برطرف كرد،اگر چه نقل مزبور در برخى ازجاها خالى از نقل اجتهادى نيست ولى از مثل ابن شهر آشوب‏كه خود خريت اين فن و امين در نقل مى‏باشد،پذيرفته است.
آمنه در جد چهارم (كلاب بن مره) با عبدالله همسر خود شريك بود برادران و كسان او در شهر مدينه مى‏زيستند ولى پدر آمنه با خانواده‏اش مدتى بود كه در مكه اقامت داشتند.

1-عيون الاخبار ص 1170 و خصال صدوق ص 56 و 58.تفسير قمى ص 559 و مفاتيح الغيب ج 7 ص 155.
2-مصادر گذشته و سيره ابن هشام ج 1 ص.151-155.
3-و در پاره‏اى از تواريخ است كه قرار شد بنزد زن‏«كاهنه‏»قبيله بنى سعد كه نامش‏«سجام‏»و يا«قطبه‏»بود و در خيبر سكونت داشت‏بروند و هر چه او گفت‏بهمان گفته اوعمل كنند،و پس از آنكه بنزد وى آمدند او اين راه را بآنها نشان داد،و در روايت صدوق‏است كه اين پيشنهاد را عاتكه دختر عبد المطلب كرد و عبد المطلب نيز آنرا پسنديد.
4-من لا يحضره الفقيه چاپ مكتبه صدوق ج 3 ص 89.
5-سوره انعام آيه 137.
6-در بحث قبلى گفتيم كه عبد مناف نام ابو طالب و عبد العزى نام ابو لهب بوده.
7-الصحيح من السيرة ج 1 ص 70-69.
8-فروغ ابديت ج 1 ص 94.
9-مناقب آل ابيطالب ج/1 ص 15 و 16
                                                                     رسولى محلاتى  درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام جلد اول صفحه 78
نیز جهت آگاهی بیشتر به کتاب تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، از آقای علی دوانی،ص51-59 مراجعه نمایید.

شرف الشمس چيست؟ سند معتبر دارد؟

پرسش:

شرف الشمس چيست؟

پاسخ:

شرف شمس امروزه به خطوط و رموزي گفته مي‌شود که در تاريخ 19 فروردين از ساعت 3 و 8 دقيقه صبح شروع و تقريباً 24 ساعت روز بعد روي نگيني حکاکي مي‌شود. اين رموز اولين بار توسط مولي علي (ع) در سنگي ديده شد که به ايشان خبر داده‌اند: اين نقش‌ها، اسم اعظم خداوند است. اين نقوش حروفي از تورات،‌ انجيل و قرآن است. که مجموعاً سيزده حرف مي‌شود.
از حضرت علي (ع) در اين باره اشعاري نقل شده که بعدها اين اشعار به رموز تبديل شد:
ثلاث عصي صففت بعد خاتم علي رأسها مثل السنان المقوم
و ميم طميس ابترثم سلّم الي کل مأمون و ليس بسلّم
و اربعه مثل الاصابع صففت تشير الي الخيرات من غير معصم
و هاء شقيق ثم واو مقوّس عليها اذا يبدو کأنبوب محجم
فيا حامل الاسم الذي ليس مثله توق من الاسواء تنج و تسلم
فذلک اسم الله جل جلاله الي کل مخلوق فصيح و اعجم
ديوان منسوب به امام علي(ع)
اشعار فارسي
اولي خاتمي همي بايد که بود پنج گوشه آن خاتم
ليک شرط نوشتنش اين است که نراند بر او دوباره قلم
بنويسد عقيب آن سه الف که صد و يازده بود به رقم
بر سر هر سه چون سنان مدّي بکشد آن چنان که نبود خم
بعد از آن ميم بي دمي باشد که بود کور و چشم او بر هم
پس بود نردبان سه پايه که نباشد از آن زياد و نه کم
بعد از آن چار الف بود همسر چون انامل ستاده پهلوي هم
هست آنگاه‌ها و پس واو که بود کج به هيأت محجم
نقل شده که خاصيت اين انگشتر با رموز مذکور، در امان بودن از رنج ها و بلاهاست. هم چنين در جاهايي که جانوران گزنده چون مار و عقرب است، باعث دفع شر آنان مي‌شود. از بيماري هايي چون وبا، تب و ... نيز جلوگيري مي‌کند.
از آن جا که الف مبدأ حروف است و در اين نقوش لفظ (الله) آمده است ،به عقيده برخي بزرگان خواص مذکور معتبر خواهد بود. الف مبدأ جميع حروف تکوين و تدوين است. (1)
پي نوشت:
1. ر.ک: مفاتيح المغاليق اثر محمود دهدار عياني؛ ريحانة الادب، ج7، ص 23، اثر مدرسي؛ هزار و يک کلمه ،‌ ج3، ص 371، کلمه 343 - اثر علامه حسن زاده آملي؛ هزار و يک نکته، ‌ج2، ص 796، نکته 977، اثر علامه حسن زاده آملي؛ تفسير قرآن اثر شهيد مصطفي خميني.


پرسش:

در جايي خواندم همراه داشتن سنگ عقيق زرد که شرف الشمس روي آن حک شده است (گويا در تاريخ خاصي بايد اين ذکر حک شود) باعث وسعت رزق و حل مشکلات مالي و اجابت حوائج مي شود. آيا درست است؟ آيا اگر اين ذکر در روزهاي ديگري غير از آن روز خاص حک شود خاصيتش را از دست مي دهد؟

پاسخ:

آيت الله مبشّر كاشاني مي گويد:
"شرف الشمس از علوم غريبه است، لكن در كتب متقدمين(عالمان قديم از صدر اسلام تا چند قرن پيش) اعم از روايي وادعيه و اذكار اثري از آن نيافتم ، فقط متاخرين در چند قرن اخير آن را معتبر مي دانند و بياناتي درباره شرف الشمس و طريقه تكثير آن به صورت مربع يا مسبع(هفت ضلعي) و غيره و نيز آثار و بركات آن مطالبي متذكر شده اند . بعضي آن را ماخوذ از اسم اعظم تلقي كرده اند. در كتاب "جواهر مكنونه" كه از كتب خطي اذكار است و همچنين در كتاب "السحاب اللئالي" تاليف سيد عبدالله بوشهري و كتب ديگر، آثاري از جمله دفع فقر و بيماري ها و حفظ از گزند جانوران و ايمني از بلايا و كسب عزت و بزرگي براي آن متذكر شده اند."
ايشان اضافه مي کند: كفعمي هم در كتاب "جُنَّه الواقيه" آورده كه اين حروف شكل اسم اعظم است . در بعض كتب علماي شيعه ديدم كه (ادعا کرده اند) اين شكل از اميرالمؤمنين عليه السلام گرفته شده، ولي سندي براي ادعاي خود ذكر نكرده اند.
مرحوم شيخ بهائي نيز در كتاب "سر المستتر" در رابطه با اين شكل كه بعضا به شرف الشمس معروف شده ، مطالبي بيان فرموده است.
ايشان در پايان ، به زمان و آداب و كيفيت حک شرف الشمس نيز اشاره کرده و يادآور مي شود: مي گويند كه شرف الشمس را بايد در روز 19 حمل كه مطابق با روز 19 فروردين است، از طلوع آفتاب تا ظهر بر عقيق زرد و در صورت عدم امكان بر كاغذ زردي نوشته و با خود حمل نمايد. ولي تجديد آن در روز مذكور در سال هاي بعد شرط نشده است و لازم نيست."
آيت الله روحاني : اهل اين گونه فنون (اهل علوم غريبه) مي گويند كه اگر يك بار شرف الشمس به طريق مخصوص نوشته شود، ديگر احتياجي به تكرار در سال بعد ندارد و اثرش باقي است - ولي چون در طرز نوشتن آن اختلاف است ، مثل شكل ستاره يا حرف ميم آن، بعضي به همه وجوه آن مي نويسند، مثلا يك بار با ستاره پنج گوشه و يك بار با ستاره شش گوشه.
ايشان هم تكرار شرف الشمس در هر سال را لازم ندانست.
حضرت آيت الله مظاهري با اشاره به قابل اعتماد بودن شرف الشمس ، افزود: "شرف الشمس مورد اعتماد است و اگر كسي داشته باشد، تجديد لازم نيست."
در کتاب ريحانه الادب هم ذيل نام "ابو البدر" از عالمان قديم شهر اردبيل ، به نقل از او شرح مفصلي در باره شرف الشمس و حروف آن و اشعاري که به امام علي در مورد اين حروف منسوب است و طرز نوشتن اين حروف داده که جويندگان مي توانند مراجعه کنند.(1)
پي نوشت:
1. ريحانه الادب، ، مدرس تبريزي ، ج7 ، ص23-24،چهارم، تهران،خيام، 1374؛ هزار و يک کلمه ،‌ حسن زاده آملي، ج3، ص 371، کلمه 343 ؛ هزار و يک نکته ، علامه حسن زاده آملي ، ‌ج2، ص 796، نکته 977؛
تفسير قرآن، شهيد مصطفي خميني ، ج1 ، ص 153.

پرسش:

در دست کردن انگشتر عقيق چه اثراتي دارد؟ و يا در مورد صحت دعاي شرف الشمس و اين که حتماً بايد در 19 فروردين بر روي عقيق حک شده باشد آيا بايد معتقد بود؟ اگر صحيح است آيا ساليانه بايد نوشتن اين ذکر تمديد شود؟

پاسخ:
در مورد انگشتر عقيق و تاثير هاي آن روايات متعددي است از جمله از امام صادق (ع ) نقل شده:
ما رفعت كف إلى الله أحب إليه من كف فيها عقيق (1)
هيچ دستي که براي دعا به سوي خدا بالا مي رود، محبوب تر از دستي که در آن انگشتر عقيق باشد نيست.
ارزش سنگ هاي عقيق و فيروزه و .. به اين خاطر است که وقتي ولايت امام علي (ع) را در روز غدير به کوه ها عرضه کردند، ابتدا سه کوه از کره زمين آن را پذيرفت:
فأول جبل أقر بذلك ثلاثة أجبال : العقيق وجبل الفيروزج و جبل الياقوت فصارت هذه الجبال جبالهن وأفضل الجواهر(3)
اولين کوه هايي که به ولايت اقرار کردند، سه کوه عقيق و فيروزه و ياقوت بود از اين رو اين کوه ها و سنگ هايشان فضيلت يافتند.
براي ديدن روايات بيشتر در اين زمينه به حليه المتقين علامه مجلسي، قم، عصر جوان، 1384 ش، ص 35 تا 40. مراجعه کنيد.

پرسش: در مورد انگشتر شرف الشمس کجا در موردش نوشته شده و يا اصلا حقيقت داره يا هيچ عقيقي بر ديگري برتري داره يا نه
پاسخ:
در مورد دعاي شرف الشمس اين نکته قابل ذکر است که در هيچ طريق معتبر روايي تاييد نشده است، گر چه برخي نقل ها در اين زمينه وجود دارد که در حد قابل قبول نيست اين نقش از علوم غريبه محسوب مي شود که نمي توان به صورت قطعي در مورد آن نظر داد.
مثلا نوشته اند:
1. اين دعا نوزده فروردين هر سال براي بر آورده شدن حاجات نوشته مي شود، از طلوع تا غروب آفتاب فرصت براي نوشتن آن وجود دارد آن را نوشته و در زير آن حاجات خود را بيان کنند و در قرآن قرار دهند. 2. اين دعا بايد بر سطح زرد رنگ نقش گردد و از عقيق زرد استفاده شود که مي توان روي کاغذ يا پارچه زرد آن را نقش کرد.
3. دعاي شرف شمس حقيقت دارد و آيت الله حسن زاده آملي درکتاب هزار و يک نکته اش و نيز برخي از بزرگان ديگر با نوشتن اين دعا، آن را تأييد کرده اند.
ايشان نوشته است:
شرف شمس در نوزده درجه حمل است و اين حروف عاليات را که هفت و سيزده اند و به همين اسم شريف شرف شمس شهرت دارد برنگين انگشتري نقشش کنند و در شرح و خواص آن به نظم و نثر بياناتي دارند.
4. شرف شمس امروزه به خطوط و رموزي گفته مي‌شود که در تاريخ 19 فروردين از ساعت 8 صبح شروع و تقريباً 24 ساعت روز بعد روي نگيني(عقيق زرد) حکاکي مي‌شود. اين رموز اولين بار توسط مولي علي(ع) در سنگي ديده شد که به ايشان خبر داده‌اند: اين نقش‌ها، اسم اعظم خداوند است. اين نقوش حروفي از تورات، ‌انجيل و قرآن است، که مجموعاً سيزده حرف مي‌شود.
مجموع اين سخنان در منابعي است که در پي نوشت، آدرس آن ذکر مي شود.(1)
به هر حال در برخي از کتاب هاي خاص و از زبان برخي از علماي اخلاق دعاي شرف الشمس که امروزه آن را زير نگين هاي انگشتري عقيق قرار مي دهند، اجمالا رد نشده است که براي آشنايي بيشتر مي توانيد جهت مطالعه بيشتر به منابع پي نوشت مراجعه کنيد.
پي نوشت:
1. ر ک: مدرس تبريزي محمد علي، ريحانة الادب، تهران،انتشارات خيام،سال 1374 ه ش، ج7، ص 23، و خميني سيد مصطفي،تفسير القرآن الکريم،انتشارات موسسه تنظيم و نشر آثار امام،سال 1374 ه ش، ج 1، ص 153و تهراني آقا بزرگ، الذريعة،لبنان،بيروت،انتشارات دار الاضواء، ج 3، ص 204 و حسن زاده آملي حسن،هزار و يک کلمه،‌ ج3 ، ص 371،کلمه 343؛ ‌ج2،ص 796، نکته 977 و ج3، ص 371، کلمه 343.

پرسش:

دعاي شرف الشمس چيست؟

پاسخ:

مرحوم كفعمي در كتاب مصباح كفعمي بدون آن كه سند محكمي ذكر كند مي گويد: اين حروف (دعاي شرف الشمس) شكل اسم اعظم است، سپس در حاشيه كتاب ياد شده مي گويد: در بعضي از كتاب هاي شيعه ديدم كه از امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ نقل شده است.[1]
به نظر مي رسد بيان چنين نقلي محكم نيست، چون سند روايت امام علي ـ عليه السّلام ـ ذكر نشده است. مرحوم شيخ بهايي نيز در كتاب «سر المستتر» با اندكي تغيير آن را آورده است.
البته در كتاب هاي ياد شده اين حروف و شكل به شرف الشمس ناميده نشده است، بلكه ممكن است تشخيص اساتيد علوم ختوم و اذكار اين بوده كه اين شكل در شرف شمس ـ كه نوزدهم فروردين ماه است ـ نوشته شود كه ساعت خوبي است و باعث تأثير بيشتر اين ذكر مي شود. برخي اين شكل و ذكر را بر روي انگشتر حك مي كنند، ولي سندي براي آن يافت نشد.[2]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- سيد مصطفي خميني، تفسير القرآن الكريم، قم، مؤسسه العروج، الطبعه الثانيه، 1418 ق، ج 1، ص 152.
2- مرحوم مجلسي، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، الطبعه الثانيه، 1403 ق، ج 59، ص 355.
پي نوشت ها:
1. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، الطبعه الثانيه، 1403 ق، ج 54، ص 22.
2. ر.ك: ابراهيم بن علي عاملي كفعمي، قم، انتشارات رضي، 1405 ق.


پرسش:

شكل شرف الشمس چگونه شكلي است ؟

پاسخ:

اين شكل كه شرف‏الشمس ناميده مي‏شود در كتاب «جنة‏الوافيه» مشهور به «مصباح كفعمي» آمده است (مصباح كفعمي كتابي نسبتا معتبر در ادعيه است). گفتني است كه مرحوم كفعمي، سند معتبري براي اين مطلب ذكر نكرده و تنها گفته است: اين حروف شكل اسم اعظم است. بعد در حاشيه كتاب مي‏گويد: در بعضي از كتاب‏هاي علماي شيعه ديدم كه اين شكل از اميرالمؤمنين(ع) نقل شدهاست. به نظر مي‏رسد بيان چنين نقلي محكم نيست؛ چون سند اين روايت تا اميرالمؤمنين(ع) ذكر نشده است. مرحوم شيخ بهايي هم همين شكل را در كتاب «سرّ المستتر» با اندكي تغيير آورده است. البته در كتاب‏هاي ياد شده اين شكل به «شرف‏الشمس» ناميده نشده است و احتمالاً تشخيص اساتيد علم ختوم و اذكار اين بوده كه اين شكل در شرف شمس - كه نوزدهم فروردين ماه است - نوشته شود كه ساعت خوبي است و باعث تأثير بيشتر اين شكل خواهد بود. براي نوشتن اين شكل يا حك آن بر روي انگشتر، در نوزدهم فروردين سند مكتوبي يافت نشد؛ اما از برخي بزرگان (مثل مرحوم كشميري) اين مطلب شنيده شده است.
در كتاب «هزار و يك نكته»، نكته 277، تأليف آيت‏اللّه‏حسن‏زاده آملي نيز مطالبي راجع به اين شكل آمده است.

پرسش:

راجع به شرف الشمس ،آثار و خواص ومیزان اعتبار آن توضیح دهید.

پاسخ:

شرف شمس امروزه به خطوط و رموزي گفته مي‌شود که در تاريخ 19 فروردين از ساعت 8 صبح شروع و تقريباً 24 ساعت روز بعد روي نگيني(عقيق زرد) حکاکي مي‌شود.

شرف الشمس از علوم غريبه است، لكن در كتب متقدمين(عالمان قديم از صدر اسلام تا چند قرن پيش) اعم از روايي وادعيه و اذكار اثري از آن نيافتیم ، فقط متاخرين در چند قرن اخير آن را معتبر مي دانند و بياناتي درباره شرف الشمس و طريقه تكثير آن به صورت مربع يا مسبع(هفت ضلعي) و غيره و نيز آثار و بركات آن مطالبي متذكر شده اند . بعضي آن را ماخوذ از اسم اعظم تلقي كرده اند. در كتاب "جواهر مكنونه" كه از كتب خطي اذكار است و همچنين در كتاب "السحاب اللئالي" تاليف سيد عبدالله بوشهري و كتب ديگر، آثاري از جمله دفع فقر و بيماري ها و حفظ از گزند جانوران و ايمني از بلايا و كسب عزت و بزرگي براي آن متذكر شده اند."
مرحوم كفعمي در كتاب مصباح كفعمي بدون آن كه سند محكمي ذكر كند مي گويد: اين حروف (دعاي شرف الشمس) شكل اسم اعظم است، سپس در حاشيه كتاب ياد شده مي گويد: در بعضي از كتاب هاي شيعه ديدم كه از امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ نقل شده است.

به نظر مي رسد بيان چنين نقلي محكم نيست، چون سند روايت امام علي ـ عليه السّلام ـ ذكر نشده است. مرحوم شيخ بهايي نيز در كتاب «سر المستتر» با اندكي تغيير آن را آورده است.

البته در كتاب هاي ياد شده اين حروف و شكل به شرف الشمس ناميده نشده است، بلكه ممكن است تشخيص اساتيد علوم ختوم و اذكار اين بوده كه اين شكل در شرف شمس ـ كه نوزدهم فروردين ماه است ـ نوشته شود كه ساعت خوبي است و باعث تأثير بيشتر اين ذكر مي شود. برخي اين شكل و ذكر را بر روي انگشتر حك مي كنند، ولي سندي براي آن يافت نشد.

در کتاب ريحانه الادب هم ذيل نام "ابو البدر" از عالمان قديم شهر اردبيل ، به نقل از او شرح مفصلي در باره شرف الشمس و حروف آن و اشعاري که به امام علي در مورد اين حروف منسوب است و طرز نوشتن اين حروف داده که جويندگان مي توانند مراجعه کنند.

پي نوشت ها :
1. ريحانه الادب، ، مدرس تبريزي ، ج7 ، ص23-24،چهارم، تهران،خيام، 1374
2. هزار و يک کلمه ،‌ حسن زاده آملي، ج3، ص 371، کلمه 343
3. هزار و يک نکته ، علامه حسن زاده آملي ، ‌ج2، ص 796، نکته 977
4. تفسير قرآن، شهيد مصطفي خميني ، ج1 ، ص 153.

حدیث «انتم اعلم باُمور دنیاکم» از پیامبر(ص) روایت شده است؟

پرسش:

آیا از نظر شیعه، حدیث «انتم اعلم باُمور دنیاکم» از پیامبر(ص) روایت شده است؟

پاسخ:

 

با سلام و ادب

اوّلاً: این حدیث از طریق امامان و عالمان شیعه روایت نشده است و راوی آن عایشه و انس بن مالک هستند و دیگران از این دو نفر روایت کرده‌اند یا به نام این دو نفر آن را ساخته‌اند و امکان جعل احادیث حتی در زمان پیامبر نیز وجود داشته است.
پیامبر فرمود: «هنوز من زنده‌ام کسانی به من دروغ می‌بندند و بعد از من دروغ‌ها بیشتر خواهد شد». (1) ایشان مسلمانان معیار می‌دهد و می‌فرماید: آنچه خلاف قرآن بود، به دیوار بزنید.

دوم: عقل قطعی نیز معیار است و هرچه را با احکام قطعی عقل ناهمگون بود، باید ترک کرد.
در ذیل حدیث نقل شده ، داستانی نیز نقل شده که دلالت بر اشتباه پیامبر می کند ، در حالی که سخن فوق اوّلاً با صریح قرآن مخالفت دارد. قرآن می‌فرماید: «پیامبر جز وحی نمی‌گوید و از روی هوا و هوس و نادانی سخن بر زبان نمی‌راند.»(1)

در آیه دیگری به صراحت از زبان پیامبر می‌گوید: «من جز از وحی پیروی نمی‌کنم»(1)
در آیه سوم می‌فرماید: «تو [ای پیامبر] بر حق آشکاری».(2) چگونه ممکن است کسی که پیرو وحی و حق و همراه همیشگی حق است، بلکه محور حق است، در مورد امور دنیای مردم آگاهی نداشته باشد یا آگاهی او از دیگران کمتر باشد؟!

دوم: خداوند همه پیامبران را به عنوان «مقتدا» فرستاده،(3) مطاع و مقتدا بودن هم،‌ مطلق است، یعنی هم در امور دنیا و هم در امور آخرت. ممکن نیست کسی مقتدا و مطاع باشد و در اموری نتواند به بهترین وجه هدایت کند و خودش به یاری و راهنمایی دیگران محتاج باشد و دیگران در اموری مثلاً دنیایی، از او آگاه‌تر باشند.(4)
سوم: خود حدیث وضوح در جعلی بودن دارد: چگونه ممکن است پیامبری که فرزند جزیرة العرب و حجاز است و از بچگی در کنار نخل بوده و نسبت به نخل و مسائل آن آگاهی دارد، نداند که گرده پاشیدن بهتر است و خرما بهتر خواهد شد». اما بعد وقتی خرماهای خراب شده را ببیند، بگوید: «شما به کار دنیای خودتان از من آگاه‌ترید»؟

1ـ نجم (53) آیه 3.
2ـ احقاف (46) آیه 9.
3ـ نمل (27) آیه 79.
4ـ نساء (4) آیه 64. انعام (6) آیه 90.
5ـ یونس (10) آیه 35.

Publish modules to the "offcanvas" position.