سیر تکاملی تفکر سلفیه چگونه بوده است؟

پرسش:

سیر تکاملی تفکر سلفیه چگونه بوده است؟

پاسخ

سلفیه در لغت و اصطلاح

سلفی گری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، کهنه پرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، اما سُلَفیه (Salafiyye: اصحاب السف الصالح) در معنای اصطلاحی آن، نام فرقه ای است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح می دانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود، سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند. آنان معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است؛ یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادله ای غیر از آنچه قرآن در اختیار می گذارد، بپردازند. در اندیشه سلفیون، اسلوبهای عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد.(1)

خاستگاه فکـری سلفیـه

محمد ابوزهره در بیان عقاید این نحله در کتاب تاریخ المذاهب الاسلامیة می نویسد:

«هر عملی که در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)وجود نداشته و انجام نمی شده است، بعدا نیز نباید انجام شود.» ابن تیمیه (661- 728.ق) - فقیه و متکلم حنبلی - از این اصل کلی سه قاعده دیگر استخراج و استنتاج کرد: «1- هیچ فرد نیکوکاری یا دوستی از دوستان خدا را نباید وسیله ای برای نزدیک شدن به خدا قرار داد 2- به هیچ زنده یا مرده ای پناه نباید برد و از هیچ کس نباید یاری خواست 3- به قبر هیچ پیغمبر یا فرد نیکوکاری نباید تبرک جست یا تعظیم کرد.»(2)

معتقدان به سلف صالح، عقاید خود را به احمدبن حنبل (241- 164.ق) نسبت می دادند، اما پاره ای از فضلای حنبلی در این خصوص، یعنی در نسبت آن سخنان به احمدبن حنبل، با آنان به مناقشه پرداختند. در آن زمان، میان این گروه و اشاعره جدالها و مناقشات شدیدی جریان داشت و هرکدام از آن دو فرقه ادعا می کرد که دعوت آنها براساس مذهب سلف صالح است. معتقدان به سلف صالح با روش معتزله شدیدا مخالفت می کردند؛ زیرا معتزله در تبیین عقاید اسلامی از فلاسفه ای بهره می بردند که آنان نیز به نوبه خود افکارشان را از منطق یونان اقتباس می کردند. تصاویری که از احمدبن حنبل در منابع مختلف ارائه شده، وی را محدثی سنت گرا و ضد فقاهت و اجتهاد نشان می دهد که از تمسک به رای تبری می جسته و تنها به قرآن و حدیث استدلال می کرده است و چون در استناد به حدیث بسیار مبالغه می نموده، گروهی از بزرگان اسلام، مانند محمدبن جریر طبری و محمدبن اسحاق الندیم، او را از بزرگان حدیث - و نه از مجتهدان اسلام - شمرده اند. درواقع ابن حنبل به عنوان محدثی برجسته و پیرو طریقه اصحاب حدیث با هرگونه روش تاویلی و تفسیر متون مخالف بود و با بزرگان اصحاب رای، سر ناسازگاری داشت. وی مخالفت با سنت را بدعت می خواند و با «اهل الاهواء و البدع» موافق نبود.(3) آنچه مسلم است، احمدبن حنبل بیش از صدوپنجاه سال پیشوای عقاید سنتی - سلفی بود، اما «به طورکلی قشری بودن، متابعت از ظاهر کلام، جمود افکار، تعصب مفرط حنبلیان، دورافتادگی مکتب فقهی ایشان از واقعیت زنده تاریخی و مهجوری از هر آنچه در اجتماع و زندگی روزمره تازه بود، در مجموع، منجر به سقوط و انحطاط این مذهب و کم طرفداربودن این فرقه شد.»(4)

پس از مرگ احمدبن حنبل اندیشه ها و افکار وی نزدیک به یک قرن ملاک سنت و بدعت بود، تااینکه عقاید وی و نیز سلفی گری تحت تاثیر انتشار مذهب اشعری به تدریج فراموش شد.

در قرن چهارم هجری ابومحمدحسن بن علی بن خلف بربهاری برای احیای سلفی گری تلاش کرد، اما در برابر شورش مردم کاری از پیش نبرد.

در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم احمد بن تیمیه و سپس شاگردان ابن قیم الجوزیه عقاید حنابله را به گونه ای افراطی تر احیا کردند. ابن تیمیه به عنوان متکلم و مدافع متعصب مذهب حنبلی، با آزاداندیشی و تأویل مخالف بود و لذا اقداماتش بیش ازپیش باعث انحطاط و عقب ماندگی مذهب حنبلی شد. عصر ابن تیمیه، دوره انحطاط و تنزل تفکر فلسفی و استدلال منطقی و همچنین قرن روی آوردن به ظواهر دین و توجه سطحی به معارف خشک و مذهبی عنوان شده است. درواقع، در این عصر «فقها و متکلمان قشری بعضی مذاهب - ـ مانند مذهب حنبلی - به عنوان دفاع از دین و عقاید خاص مذهبی خود، به توجیه اصول و فروع مذهب خود پرداختند و احیانا در این راه بر ضد علم و فلسفه قیام کردند. ابن تیمیه یکی از این کسان بود که در مذهب حنبلی قیام کرد. وی به عنوان دفاع از آن مذهب، مبارزاتی با مذاهب دیگر اسلامی می کرد و عقاید خود را به عنوان زنده کردن عقاید مذهب حنبلی در بسیاری از کتابهای خود بیان کرد.»(5)

با مرگ ابن تیمیه، دعوت به سلفی گری و احیای مکتب احمدبن حنبل در عرصه اعتقادات عملا به فراموشی سپرده شد.

ظهـور وهابیت

در قرن دوازدهم هجری قمری، محمدبن عبدالوهاب نجدی (1206- 1115.ق) با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل، اندیشه پیروی از سلف صالح را بار دیگر به عرصه منازعات کلامی آورد. او با استناد به «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا» معتقد بود که اسلام اصل نخستین را در غربت یافته است؛ ازاین رو، وی با آنچه خود آن را بدعت و خلاف توحید می خواند، به مبارزه برخاست و مسلمانان را به سادگی اولیه دین و پیروی از سلف صالح دعوت می کرد و مظهر بارز سلف صالح او نیز امام احمدبن حنبل بود.

یکی از آثار عبدالوهاب، التوحید و مختصر سیرة الرسول نام دارد. نهضت وی جنبه ضد حکومت عثمانی یافت و پس ازآن که امرای سعودی نجد - که حنبلی مذهب بودند - به آیین او گرویدند، وی برای فرمانروایی عثمانی خطرساز گردید و لذا محمدعلی پاشا، خدیو مصر، از جانب سلطان عثمانی برای سرکوب آنان مامور شد. اما علیرغم این سرکوب، با گذر زمان، پیروان محمدبن عبدالوهاب بر نجد و حجاز تسلط یافتند و دولت سعودی کنونی را تشکیل دادند.(6)

به اعتقاد وهابیان، مذهب وهابی نه نحله ای جدید، بلکه، همان مذهب سلف صالح است و ازاین رو، خود را «سلفیه» نیز می نامند؛ زیرا آنان مدعی هستند که در اعمال و افعال خود، از سلف صالح، یعنی از اصحاب پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تابعین آنان پیروی می کنند. وهابیان معتقدند که باید اساس دین بر قرآن و مفاهیم ظاهری احادیث صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحاب او نهاده شود و در پی آنند که این آیات و روایات بدون هرگونه تغییر و تأویل مورد استناد و عمل قرار گیرد؛ یعنی صرفا به ظاهر مفاهیم آنها عمل شود. ازاین رو، آنان آن دسته از رفتار و کردار مسلمانان را که با قرآن و احادیث اصلی تطبیق نمی کند، انحراف از اصول و فروع اصلی قرآن و اسلام می شمارند.

دکتر محمدسعید رمضان البوطی،(7) از منتقدان اندیشه سلفیه و فرقه وهابیت، در کتاب «السلفیة مرحلة زمینة مبارکة لا مذهب اسلامی» درباره سلفیه و پیدایش آن می گوید: «سلفیه پدیده ای ناخواسته و نسبتا نوخواسته است که انحصارطلبانه مدعی مسلمانی است و همه را جز خود، کافر می شمرد؛ فرقه ای خودخوانده که با به تن درکشیدن جامه انتساب به سلف صالح و با طرح ادعای وحدت در فضای بی مذهب، با بنیان وحدت مخالف است. سلفیه، یعنی همان بستر وهابیت، مدعی است که هیچ مذهبی وجود ندارد و باید به عصر سلف، یعنی دوران صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین بازگشت و از همه دستاوردهای مذاهب که حاصل قرنها تلاش و جستجوی عالمان فرقه ها بوده و اندوخته ای گران سنگ از فرهنگ اسلامی در ابعاد گوناگون پدید آورده است و با پاسداشت پویایی اسلام و فقه اسلامی آن را به پاسخگویی به نیازهای عصر توانا ساخته است، چشم پوشید و “اسلام بلامذهب” را اختیار کرد.» سلفیه دستی به دعوت بلند می کند و می گوید: «بیایید با کنارگذاشتن همه مذاهب به سوی یگانه شدن برویم» اما با دست دیگر، شمشیر تکفیر برمی کشد و مدعی است که با حذف دیگران از جامعه اسلامی و راندن آنان به جمع کفار، جامعه اسلامی را یکدست می کند. در پشت این دعوت به بی مذهبی، نوعی مذهب نهفته و بلکه دعوت، خود نوعی مذهب است، آن هم مذهبی گرفتار چنگال جمود و تنگ نظری که اسلام را به صورت دینی بی تحرک، بی روح، ناقص، ناتوان و بی جاذبه تصویر می کند و با احیای خشونت و تعصب، راه را بر هرگونه نزدیک شدن به همدیگر می بندد.»(8) این فرقه با سایر فرقه های سنی در عقیده و کلام نیز اختلاف دارد و مدعی است که بدعتها، خرافات و اوهام وارد دین راستین و ناب اسلام شده و مسلمانان را از دنبال کردن راه سلف بازداشته اند. در عقاید این فرقه، احادیث و سنت مقام ویژه ای دارند و آنان قرآن را معیار سنجش احادیث و سنت می دانند. سلفی ها معتقدند که سنت با قرآن نسخ نمی شود و آن را نسخ نمی کند. آنها معتقدند که نیازمندی قرآن به سنت بیش از نیازمندی سنت به قرآن است و احادیث را باید بر قرآن عرضه کرد. البته این بدان معنا نیست که قرآن در درجه دوم قرار دارد و سنت و احادیث ارجح اند، بلکه باید به قرآن همان گونه عمل کرد که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آن را انجام می داد؛ ولو این مساله نیز معمولا باتوجه به شرایط روز با مشکلاتی روبرو است.

سلفیون به حدیث روایت شده از عبدالله بن مسعود استناد می کنند، مبنی براین که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم و...» (9) آنان آرای علما را در مراد از این قرون ثلاثه ذکر می کنند و نتیجه می گیرند که سبب «خیریت» نسل اول صدر اسلام آن است که آنها (صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین) سلسله منتهی به منبع وحی را تشکیل می دادند و اسلام را دست نخورده و بکر فرامی گرفتند و به نسلهای بعدی می رساندند، اما بدعتها پس از این تاریخ در اسلام پیدا شد و همین امر علت خیریت آن سه نسل از مسلمانان است. به عقیده سلفیون، نهایت تلاش درست ما می تواند چنین باشد که سلوک آنان را در فهم اسلام، میزانی برای استنباط و فهم خود قرار دهیم، به آنان اقتدا کنیم و از هرگونه خلاف راه و روش آنها اجتناب نماییم. گرچه پیروان سلفیه با این دیدگاهشان جامعه اسلامی و مسلمانان را به دو دسته سلفیه و غیرسلفیه - از نظر آنان کافر و مشرک؛ حتی اهل سنت - تقسیم کردند و این خود یک بدعت است، اما این فرقه در تبادل فهم و آراء خود، حتی در بین خودشان نیز به اختلافات اساسی دچار شدند. درواقع سلفیون با اعتقادشان به تبعیت از روش و اسلوب سلف، باب استنباط و اجتهاد را که تضمین کننده بقا و ابدیت اسلام است، مسدود کردند.

سلفیـه پس از فروپاشی عثمـانـی

پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی - آخرین دولت بزرگ و مستقل اسلامی - اهل سنّت قطب نمای خود را گم کردند و به تدریج کشورهای متعددی نظیر عراق، عربستان، سوریه، لبنان، اردن و... به عنوان کشورهای جداگانه ای از دل این امپراتوری تجزیه شدند. از این رویداد بزرگ، جنبشهای متعددی مبتنی بر نهضتهای کلاسیک دینی به تدریج سربرآوردند. این جنبشها - که گاه اصلاح گرا نیز بودند - خاستگاهی ضداستعماری داشتند و خواهان بازگشت به «وضع پیشین» بودند. جنبشهایی نظیر اخوان المسلمین در مصر، جنبشهای آزادی بخش در الجزایر، تونس، پاکستان و سایر ملل اسلامی را می توان از این دسته شمرد. اما این جنبشها با یک رویکرد مهم نیز روبرو بودند و آن احیای سمبلها و الگوهای صدر اسلام بود. جنبشهای اسلامی مشکل عمده خود را اندیشه های غربی و نظامهای تئوریک منبعث از غرب می دانستند. نظامهای حکومتی مبتنی بر پایه های اومانیسم و دموکراسی در غرب، اکنون توانسته بودند تجارب خود را در کشورهای مختلف غربی به عرصه ظهور رسانده و حکومتهای مدرنی را پایه گذاری کنند. اما جنبشهای اسلامی با چالشی عظیم مواجه بودند و آن وجود اندیشه بازگشت به نظام خلفای صدر اسلام، یعنی بازگشت به «وضع پیشین» بود. این اندیشه بازگشت به زودی به شکل گیری اندیشه تشکیل حکومت اسلامی منجر شد. چیزی که این دگرگونی را سریع تر کرد، مجموعه ای از واکنشهای سنت گرایان در قبال سکولاریسم ترکیه، تجاوز و تهدید قدرتهای غربی و پیامدهای بحران فلسطین بود که پس از سیطره رژیم اسرائیل بر آن، به یک مساله محوری و بنیادی برای جنبشهای عربی - اسلامی تبدیل شد.

اما خاستگاه اصلی این تفکرات، بنیادگرایی (Fundamentalism) بود. بعدها به بنیادگرایی، پسوند اسلامی نیز اضافه شد و این تفکر به یکی از اندیشه های سیاسی رادیکال تبدیل گردید. بنیادگرایی سلفی به ویژه در مصر ابتدا ترکیبی از بنیانگذاران وهابی دولت عربستان سعودی و تعالیم فرقه سلفیه ملهم از محمد عبده و محمدرشیدرضا بود که بازگشت به اسلام اولیه یا وضع پیشین را تبلیغ می کرد. این دو رگه بنیادگرایی بعدها از یکدیگر جدا شدند و سلفیه نمود فعالیت انقلابی و رادیکال و ازسوی دیگر، وهابی گری مظهر محافظه کاری سفت و سخت شد.(10) اندیشه سلفیه گرچه بعدها به اپوزیسیون فرقه وهابیت تبدیل شد، اما همچنان به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی باقی ماند.

نقش رشیـدرضا در ترویج عقیده مبارزاتی سلفیـه

در پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تعالیم سیدجمال الدین اسدآبادی (1838- 1898.م) و محمد عبده (1849- 1905.م) در مصر و سرزمینهای دیگر عرب پیروان بسیاری در میان نویسندگان و اندیشمندان یافت و سرآغاز شیوه تفکر تازه ای درباره جایگاه اسلام در جهان امروز شد. از جمله این روشنفکران محمدرشیدرضا (1865- 1935.م) بود که به دعوت محمدبن عبدالوهاب اهمیت داد و خود نیز از دگماتیسم و جمود سلفیه اثر پذیرفت و با این تاثیرپذیری، بر نهضت اصلاح دینی مسلمانان تاثیر منفی نهاد. رشیدرضا سوری الاصل بود و تحصیلاتش را در طرابلس در مدرسه ملی اسلامی - از مدارس پیشرو آن زمان - و سپس در یکی از مدارس دولتی عثمانی به پایان برد. کوششهای محمدرشیدرضا در جنبش عرب در سوریه، بلندی آوازه و شهرت او را در پی داشت که باعث شد وی در سال1920.م به ریاست کنگره ملی سوریه در دمشق برگزیده شود. پس از تسلط فرانسویان بر سوریه، وی به مصر مهاجرت کرد و در شمار پیروان عبده درآمد. برخلاف عبده که در زمان حیاتش چندبار از اروپا دیدن کرده بود، رشیدرضا تنها یک بار، آن هم در سال1921.م به عنوان عضو هیات نمایندگی سوریه و فلسطین برای اعتراض به قیمومت انگلستان و فرانسه به جامعه ملل، به این سرزمین سفر کرد. بااین حال، چون مدارسی که او در آنها درس خوانده بود علوم جدید را به دانش آموزان یاد می دادند، وی بیش از عبده از معارف جدید بهره داشت. مهمترین خدمتش در تبلیغ سلفیه، انتشار ماهنامه المنار بود که نخستین شماره آن در سال1898.م در قاهره منتشر شد و تا سی وپنج سال به طورمدام در صفحات آن معارف اسلامی سنی و عقاید رایج مسلمانان نقد می شد.(11) کار دیگر رشیدرضا بنیانگذاری انجمنی به نام «جمعیة الدعوة و الارشاد» (انجمن تبلیغ و راهنمایی) در سال1909.م بود. او نخستین بار به هنگام دیدار از کتابخانه هیات مبلغان مذهبی امریکایی در طرابلس به فکر تاسیس این انجمن افتاد. وی قصد داشت از این راه، هم تبلیغات هیاتهای مذهبی مسیحی را در کشورهای اسلامی بی اثر سازد و هم واعظان و آموزگارانی جوان برای تبلیغ شعائر اسلامی تربیت کند.

سالهایی که رشیدرضا به نشر آثار و افکار خود می پرداخت، با واپسین سالهای عمر امپراتوری عثمانی مقارن بود. ناتوانی و فساد این دستگاه - به عنوان دارالخلافه مسلمانان - بسیاری از سنیان را بر فرجام خلافت نگران کرده بود. رضا خلافت را مظهر پیوستگی دین و دولت در اسلام می دانست و تحقق همه آرمانهای دین جهانی اسلام را به آن وابسته می دید. گرچه البته این عقیده او، تازگی نداشت، بلکه فقهای سنی و به ویژه ماوردی، غزالی و ابن جماعه نیز در قرون پنجم، ششم و هشتم قمری آن را به تفصیل بیان کرده اند.(12)

رساله مهم رشیدرضا درباب خلافت (الخلافة و الامامة العظمی) اندکی قبل از الغای خلافت انتشار یافت. این رساله، اثری است که باید با توجه به زمینه سیر فکری[رشید] رضا - تحول از ابراز طرفداری نسبت به خلافت عثمانی به نام شمول جهانی اسلام، به تفسیر نسبتا بی طرفانه درباب انحلال آن - ارزیابی شود و همچنین به آرای تجددخواهانه او در قانونگذاری و مبارزه با جهل و خرافات در میان مسلمانان باید توجه کرد.(13)

رشیدرضا موضوع حکومت اسلامی را پس از پرداختن به مسائل خلافت پیش می کشد و این کار را در سه مرحله انجام می دهد:

1- مبانی خلافت را در نظریه و نگرش سیاسی اسلام پیگیری می کند.

2- شکاف بین حکومت اسلامی و عملکرد سیاسی را در میان مسلمانان سنی نشان داده و مورد بررسی قرار می دهد. 3- اندیشه خود را در مورد چگونگی حکومت اسلامی مطرح می سازد.

وهابیت و اشاعـه سلفیـه در مصـر

دولت و مفتیان وهابی عربستان سعودی از اوایل قرن نوزدهم میلادی با برخی از متفکران و رهبران جریانهای اسلامی مصر و در راس آنها «جماعت اخوان المسلمین»، «جماعت انصار سنت محمدی» و «جمعیت شرعی برای پیروی از اندیشه های سلفی و همکاری عاملان به کتاب و سنت محمدی» (جمعیة الشرعیة التعاون العاملیة بالکتاب و السنة) ارتباط برقرار کردند. این جریانها و رهبرانشان از طریق دعوت افراد، استفاده از مساجد و چاپ کتاب، به نشر و تقویت خط فکری سلفی و وهابیت حنبلی در مصر همت گماردند. اما به رغم این تلاشها، تفکر وهابی سعودی در حصار این جماعتها و رهبران آن باقی ماند و بیشتر نفوذ وهابیت در بین گروه انصار سنت و جریان محب الدین الخطیب به چشم می خورد. محب الدین الخطیب اولین کسی بود که به صورت رسمی اقدام به تاسیس انتشاراتی با نام «سلفیه» نمود و مجله ای تحت عنوان التوحید منتشر کرد. وی به شدت از سوی سعودی ها حمایت می شد. الخطیب هنگام ورود به مصر کتابهایی با نام العواصم من القواصم، الخطوط العارضیه، التحفه الاثنی عشریه منتشر کرد. او در این سه کتاب سعی داشت اندیشه و تفکرات مسلمانان را در مصر شکل دهد و آنها را به سوی وضع پیشین (سلفیه) سوق دهد تا طعمه آسانی برای گرفتارشدن در دام سعودیها باشند. شایان ذکر است کتاب «الخطوط العارضیه» پس از انقلاب اسلامی ایران چندین بار تجدید چاپ و به زبان انگلیسی نیز ترجمه شد و به هزینه یکی از سعودیها، منتشر و در مصر به طور گسترده توزیع شد.

پس از سرنگونی حکومت وقت و تصفیه گروه اخوان المسلمین در سال1954.م، صحنه برای فعالیت گروههای وهابی خالی ماند، اما برپایی موسسة الازهر و حمایت جمال عبدالناصر (1918- 1970.م) از این موسسه و نیز تلاش وی برای ایجاد تحول و پیشرفت در آن و همچنین جهت گیری خصمانه دولت مصر نسبت به عربستان سعودی، مانع از انتشار این جریان شد و ازاین رو، رشد این حرکت با کندی صورت گرفت؛ تااینکه سرانجام به تنزل نهایی رسید. با روی کارآمدن سادات (1971.م) و ارتباط او با امریکا و عربستان سعودی، جریان فکری وهابیت باتمام قدرت به فعالیت پرداخت و جماعت انصار سنت مانند یک موسسه وهابی با گروههای مخالف وهابیت به مقابله پرداخت. جماعت اخوان المسلمین دوباره در صحنه ظاهر شد و با مقبولیتی که نزد حرکتهای اسلامی، جوانان و دانشجویان کسب کرد، به نشر و بسط تفکر وهابی پرداخت. در دهه هفتاد میلادی از سوی شاخه جوانان جماعت اخوان المسلمین و جماعت انصار سنت حرکتهایی شکل گرفت که تفکر وهابی را اشاعه می داد و جمعیتهایی اسلامی (مانند جمعیت سلفیه، جمعیت جهاد، جمعیت اسلامی و جمعیت تکفیر) به وجود آورد که تا به امروز فعالیت می کنند. این جمعیتها همگی به تبعیت از عربستان سعودی تفکر وهابیت را تبلیغ می کنند.

جمعیتهای سلفی در مصر

1- جمعیت سلفیه:

این جمعیت که بر پایه تفکرات وهابی به وجود آمده است ، از هیچ یک از رهبران اسلامی مصر تبعیت نمی کند، بلکه از رهبران وهابی عربستان سعودی پیروی و به فتواهای آنان عمل می کند. در دهه هفتاد، رهبری آن برعهده دانشجوی جوانی به نام محمد برزوا بود. جمعیت سلفیه مبتنی بر جهت گیریهای سیاسی نیست، اما گروههایی که از آن مشتق شده اند نسبت به حکومت، مواضع رادیکال دارند.

2- جمعیت جهاد:

این جمعیت علاوه بر داشتن تفکرات وهابی، خواستار مقابله مسلحانه با دولت و تلاش برای برقراری دولت اسلامی از طریق جهاد است.

3- جمعیت اسلامی:

این جمعیت نیز تاحدودی مانند جمعیت جهاد است، بااین تفاوت که فعالیت جمعیت اسلامی به طورآشکار صورت می گیرد، اما فعالیت جمعیت جهاد به طورمخفیانه است و آنها انعطاف بیشتری نسبت به میراث فکری دارند.

4- جمعیت تکفیر:

این جمعیت تنها در زمینه مسائل مربوط به قبرستانها، ضریحها، توسل به اهل قبور و پاره ای مسائل دیگر از افکار و سلوک وهابیت پیروی می کنند. موسس شاخه اصلی آن، شکری مصطفی بود. وی به استفاده مستقیم از کتاب و سنت معتقد است.

جمعیت جهاد و جمعیت اسلامی بر اهمیت وجود یک طرح کلی برای جنبش و عملکرد سیاسی اتفاق نظر دارند. این دو گروه به رغم اختلافهای اصلی، در چارچوبهای کلی برنامه تغییر سیاسی با هم مشترک اند. برجسته ترین این چارچوبها عبارتند از: الف - سرنگونی رژیم موجود و برپایی حکومت اسلامی، ب - رفع اختلافهای موجود در میان گروههای اسلامی.(14)

این گروهها و جریانات، به میراث اسلامی - یعنی به قرآن و سنت - به عنوان یک ایدئولوژی مبارزاتی نگاه می کردند که در عقاید سلفیه و ابن تیمیه محور مبارزات قرار می گرفت و به مبارزات خود توجیهی شرعی می دادند و دست به اعمال خشونت آمیز می زدند. گرچه هدف کلی آنها ایجاد حکومتی برمبنای عقاید سلفیه بود، به رغم موضع خصمانه و خشونت بار جریانها و حرکتهای اسلامی علیه دولتهای اسلامی و تکفیر آنها، این حرکتها، به غیر از جریان سلفیه، هیچ عمل خصمانه ای علیه دولت وهابی عربستان سعودی نشان نمی دادند. جریانهای مذکور خطر بزرگی برای جماعت اخوان المسلمین - که از آن به وجود آمدند - و جمعیت انصار سنت و جمعیت شرعیه بر جای گذاردند و «جمعیت دعوة» نیز مشکلات زیادی با دولت پیدا کرد. سادات برای تثبیت حاکمیت خود سیاست استثمار جمعیتهای اسلامی و رهایی از دشمنان را در پیش گرفت و راه را برای فعالیت وهابیون سعودی هموار ساخت (این افراد سرانجام موجبات قتل او را فراهم کردند). جمعیتهای سلفیه، الجهاد، جهاد اسلامی و گروه تکفیر به همراه اخوان المسلمین مجموعه حرکت اسلامی را در مصر تشکیل می دادند.

شیعیـان و جنبشـهای سلفی گری

تاکنون تنها معارض فکری وهابیون سعودی و خط فکری سلفیه، جنبش شیعیان بوده است. ازاین رو، جریانهایی که به عنوان مجموعه حرکت اسلامی مصر از آنها نام بردیم، همواره علیه تشیع و جمهوری اسلامی ایران فعالیت می کنند؛ چنان که در جنگ هشت ساله عراق علیه ایران، بیشترین حمایت را از رژیم عراق به عمل آوردند.

آغاز فعالیتهای شیعی در دوران معاصر به دهه 1970.م باز می گردد که با تشکیل «دارالتقریب» شکل گرفت. دارالتقریب متشکل از شیوخ الازهر و جمعیت اهل البیت به ریاست سیدطالب رفاعی، یکی از شخصیتهای شیعه عراق، است. این دو جمعیت اقدام به انتشار کتابهای متعددی مثل فدک، الشیعه و فنون الاسلام نمودند؛ ضمن آن که جمعیتهای دیگری چون جمعیت جعفریه (منتسب به امام جعفر صادق علیه السلام) نیز در مصر به انجام فعالیتهای شیعی مشغول شدند.

به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال1979.م و قطع روابط مصر و ایران، کلیه فعالیتهای شیعی در مصر - که از ابتدای دهه1970 آغاز شده بود - متوقف و حکم انحلال جمعیت اهل البیت صادر شد و بدین ترتیب، این فعالیتها با تنزل و رکود مواجه گردید. سازمان امنیت مصر در گزارش خود درخصوص انحلال جمعیت اهل البیت اعلام کرد که این جمعیت تفکر شیعه را رواج می داد و تفکر مذکور، برای عقاید مردم و وحدت مصر خطر بزرگی به شمار می رود، ضمن آن که بسیاری از طلاب شیعه عرب و ایرانی با این جمعیت در ارتباط هستند و برای انتشار مذهب شیعه کمکهای مالی فراوانی را جمع آوری می کنند.

وقوع حوادث مختلف برای شیعیان در مصر از حقایق و موانعی پرده برداشت که بر سر راه فعالیت آنها در این کشور وجود داشت. این مشکلات به دو دسته خارجی و داخلی تقسیم می شدند که از مشکلات خارجی می توان به چهار مورد اشاره کرد: 1- مشکلات امنیتی 2- فعالیت دستگاههای تبلیغی علیه آنها 3- گروههای اسلامی 4- نیروهای خارجی. مهمترین مشکل بر سر راه جمعیتهای شیعی، همان مشکلات امنیتی بود که شامل جمعیتهای سلفی و حامیان تفکر آنها و به طورمشخص دولت مصر می شد. به عنوان مثال، در نمایشگاه بین المللی کتاب قاهره در سال1987.م گروههای سلفی اطلاعیه هایی را در میان مردم پخش کردند و بدین وسیله آنها را از کتابهای ناشران شیعه برحذر داشتند. پس از این ماجرا، میان جریان سلفی و ناشران شیعه مصری و لبنانی درگیری آغاز شد و به حدی شدت یافت که به زدوخورد تن به تن منجر گردید. این درگیری در طول ایام نمایشگاه ادامه یافت. به دنبال وقوع این حوادث در نمایشگاه، اداره امنیت مصر، سرپرست وقت دفتر حفاظت منافع جمهوری اسلامی ایران را به اتهام ترویج و اشاعه تفکر شیعی مجبور کرد خاک مصر را ترک کند.

یکی دیگر از مشکلات شیعیان در مصر در مواجهه با تفکر سلفی، وجود فعالیت نیروهای خارجی بود. از جمله نیروهای خارجی که در مصر پرچم مخالفت را علیه شیعه و ایران برافراشتند، کشورهای عراق، عربستان سعودی، امریکا و اسرائیل بودند. پس از خاتمه جنگ ایران و عراق و آغاز جنگ خلیج فارس، عربستان سعودی موضعی به ظاهر مسالمت آمیز درباره شیعیان اتخاذ کرد، اما مواضع ضدشیعی توسط سلفیون مصر و دیگر کشورها تقویت شد. درکل باید گفت: وهابیون و موسسات وابسته به آن و حرکتهای سلفی برای مقابله با حرکتهای شیعی و اشاعه تفکرات خود از هیچ اقدامی کوتاهی نمی کنند؛ چنان که در سه سال گذشته، ده ها کتاب ضد آل سعود، مصادره شده و از چاپ روزنامه های افشاگرانه درخصوص جرایم و منکرات آل سعود جلوگیری به عمل آمده است. حتی در سطح دانشگاه مصر نیز دولت سعودی توانست استادان بسیاری را جمع کند که علیه گروه و جریانی که در سطح دانشگاه علیه وهابیون فعالیت می کنند، دست به خشونت بزنند.(15) درحال حاضر، الازهر با صدور فتواهای تکفیری علیه نویسندگان و متفکرانی که مخالف وهابیت اند، نقش بزرگی در خدمت به وهابیت و آل سعود بر عهده دارد.

پس از ترور انور سادات، حمله گسترده ای علیه کتابهای وهابیون، ابن تیمیه و شاگردانش در مصر صورت گرفت؛ چراکه دولت معتقد بود همین کتابها جمعیت جهاد را بر آن داشت تا سادات را به قتل برسانند. برخی خواستار آتش زدن این کتابها شدند، اما بنا به علل نامعلومی این حمله متوقف گردید.

نقش دولت سعودی و خط فکر وهابیت در مصر تنها به نفوذ در حکومت و جمعیتهای اسلامی آن محدود نمی شود، بلکه دولت سعودی فعالیتهای نشر کتاب در مصر را نیز تحت نفوذ خود درآورده است. دولت وهابی سعودی برای تعمیم کتابهای وهابی، به عناصر جمعیتهای سلفیه کمک کرد تا مراکز نشر خود را در مصر تاسیس کنند. درحال حاضر، کتابهای وهابیون و ابن تیمیه و شاگردانش از جمله کتابهایی اند که در مصر بیشترین شمارگان را دارند. بخشی از این کتابها به طوررایگان و برخی با قیمتهای ارزان در اختیار مردم قرار می گیرند و مابقی به کشورهای آفریقایی، جمهوریهای سابق شوروی، اروپا و امریکا ارسال می شوند.

خط فکر سعودی تنها به کتاب محدود نمی شود، بلکه بر سایر فعالیتهای هنری - از قبیل فیلم و سینما - نیز سایه افکنده است. حضور گسترده سعودیها در بیشتر امور فرهنگی مصر باعث شده است که گروههای اسلامی و سلفی و همچنین اندیشمندان و روشنفکران به مخالفت با عربستان سعودی برخیزند. گرچه عملکرد اپوزیسیونی این گروهها تاکنون به نتایجی نیز دست یافته است، اما هدایت اصلی و فکری جریانهای داخلی مصر همچنان از ناحیه سعودیها و افراد وابسته به آنان انجام می گیرد.

پی نوشت ها:
1- علی اصغر فقیهی، وهابیان، انتشارات صبا، 1352، چاپ اول، ص20
2- عبدالمحسن مشکوةالدینی، اختلاف روشهای فکری در اسلام، مجله ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، تابستان 1354، س هشتم، ش دوم، ص509
3ـ دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، جلد 6، ص722
4ـ یوسف فضایی، مناظرات امام فخر رازی، تهران، تابستان1361، صص209- 208
5 رمضان البوطی، سلفیه بدعت یا مذهب، ترجمه: حسن صابری، مشهد، آستان قدس رضوی، 1373، چاپ اول، ص277
6- مقصود فراستخواه، سرآغاز نواندیشی معاصر، شرکت سهامی انتشار، 1377، چاپ سوم، ص129
7- دانشمند سوری و استاد دانشگاه دمشق.
8- رمضان البوطی. همان، ص16
9ـ همان، ص8
10- حمید عنایت، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، خوارزمی1372، چاپ سوم، ص128
11- حمید عنایت، سیری در اندیشه سیاسی عرب، امیرکبیر، 1376، چاپ پنجم، ص157
12- حمید عنایت، اندیشه ها و نهادهای سیاسی در اسلام، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، 1353، ص125
13- برای مطالعه آثار رشیدرضا درباب خلافت، در ارتباط با تجددخواهی او نگاه کنید به
: Malcom Kerr, Islamic Reform, Berkeley, 1966, pp 153- 208
14- سیداحمد رفعت، جنبشهای بنیادگرایی اسلامی در مصر، ترجمه: مرضیه زارع زردیلی و صغری روستایی، نهضت، س اول، ش اول، بهار 1379، ص69
15- از این افراد می توان به عبدالصبور شاهین، استاد دانشگاه قاهره، و دکتر احمد عمر هاضم در دانشگاه الازهر اشاره کرد. منبع : ماهنامه زمانه شماره 33


چھاپیے   ای میل

Comments (0)

There are no comments posted here yet

Leave your comments

  1. Posting comment as a guest. Sign up or login to your account.
Attachments (0 / 3)
Share Your Location