پرسش 1:
در قرآن از ضمایر مذکر و اسامی و صفات مذکر برای خدا استفاده شده، آیا خدا دارای جنسیت است؟ آیا مذکر است؟ پاسخ:
در هيچ يك از آيات كلمه الله با نشانه يا وصف مونث ذكر نشده ، نيز ضمير مونث براي اين لفظ به كار نرفته است ، بلكه در همه جا با ضمير مذكر آمده است و صفت آن نيز همه با لفظ مذكر است . آمدن ضمير يا وصف مذكر به اين خاطر نيست كه خداوند جنس مذكر است ، بلكه براي آن است كه لفظ آن مذكر است . خداوند نه مرد است و نه زن. او فوق امور طبيعى و ماديات است و به طور كلى در مورد امور فوق طبيعى (مجردات) زن و مرد بودن معنا ندارد.
امّا اين كه چرا براى خدا از ضمير مذكر استفاده مى شود، مربوط به ادبيات عرب است. در ادبيات فارسى ضمير مذكر و مؤنّث نداريم، ولى در عربى داريم. در ادبيات فارسى ضمير مثنى نداريم، امّا در ادبيات عرب داريم. اين از ويژگى هاى ادبيات عرب است كه براي لفظ مذكر ( كه علامت مونث ندارد) از ضمير مذكر استفاده مي كنند. حال چرا ضميرى ويژه براى خدا وضع نكرده اند، مى گوييم: اگر بنا باشد براى امورى كه نه زن هستند و نه مرد، ضميرى وضع گردد، مشكلات عديده اى در تكلّم پيدا مى شود، آن گاه ديگر زبان عربى، زبانى فصيح و روان نمى باشد. مى بايست براى خداوند ضميرى ويژه، براى فرشتگان ضميرى ديگر، همين طور براى هر چيز غير مادى، حتى امور مادى (كه زن و مرد در آنان نيست) مى بايست براى همه ضميرى ويژه در نظر گرفت.
در اين صورت تعليم و تعلّم و تكلّم زبان عربى مشكل و دشوار مى شد.
با توجه به مطالب فوق اين نكته را نيز متذكر مى شويم كه اصولاً ضماير مذكر تنها براى جنس مذكر يا مردان در كلام و ادبيات عرب استفاده نمى شود، بلكه استفاده از ضماير يا صيغه مذكر متعدد است كه تنها يك مورد آن براى جنس مذكر (مردان) استفاده مى شود. گاهى با توجه به لفظ، ضمير مذكر مى آيد، در حالى كه شايد جنس مؤنث باشد، هم چنين در مورد خداوند و برخى از مجردات كه زن و مرد در آنها معنا ندارد. در مورد خداوند با توجه به لفظ اللَّه است كه ربطى به جنس مذكّر و مؤنّث ندارد.
امّا اين كه چرا براى خدا از ضمير مذكر استفاده مى شود، مربوط به ادبيات عرب است. در ادبيات فارسى ضمير مذكر و مؤنّث نداريم، ولى در عربى داريم. در ادبيات فارسى ضمير مثنى نداريم، امّا در ادبيات عرب داريم. اين از ويژگى هاى ادبيات عرب است كه براي لفظ مذكر ( كه علامت مونث ندارد) از ضمير مذكر استفاده مي كنند. حال چرا ضميرى ويژه براى خدا وضع نكرده اند، مى گوييم: اگر بنا باشد براى امورى كه نه زن هستند و نه مرد، ضميرى وضع گردد، مشكلات عديده اى در تكلّم پيدا مى شود، آن گاه ديگر زبان عربى، زبانى فصيح و روان نمى باشد. مى بايست براى خداوند ضميرى ويژه، براى فرشتگان ضميرى ديگر، همين طور براى هر چيز غير مادى، حتى امور مادى (كه زن و مرد در آنان نيست) مى بايست براى همه ضميرى ويژه در نظر گرفت.
در اين صورت تعليم و تعلّم و تكلّم زبان عربى مشكل و دشوار مى شد.
با توجه به مطالب فوق اين نكته را نيز متذكر مى شويم كه اصولاً ضماير مذكر تنها براى جنس مذكر يا مردان در كلام و ادبيات عرب استفاده نمى شود، بلكه استفاده از ضماير يا صيغه مذكر متعدد است كه تنها يك مورد آن براى جنس مذكر (مردان) استفاده مى شود. گاهى با توجه به لفظ، ضمير مذكر مى آيد، در حالى كه شايد جنس مؤنث باشد، هم چنين در مورد خداوند و برخى از مجردات كه زن و مرد در آنها معنا ندارد. در مورد خداوند با توجه به لفظ اللَّه است كه ربطى به جنس مذكّر و مؤنّث ندارد.
پرسش 2:
برای همه ما اتفاق افتاده که بگوییم این صحنه را در خواب دیدهایم. جواب این سئوال را دادهاند که روح مجرد است و به آینده سفر میکند. این جواب با اختیار انسان در تضاد است، زیرا وقتی آینده اتفاق نیفتاده، چطور میتوان به آن آگاه شد؟ آیا میتوان تصور کرد و این فرضیه را ساخت که زندگی برای ما یک بار اتفاق افتاده است؟
پاسخ:
پاسخ:
ظاهراً پیشفرض ذهنی شما این است که اگر کسی علم به آینده داشته باشد با اختیار انسان در تضاد است، در حالی که پیشفرض به نظر صحیح نمیآید، زیرا این دو هر کدام از مقوله جداگانه محسوب میشود و ارتباطی با هم ندارد. این که فردی علم به آینده داشته باشد، از مقوله علم و آگاهی است و این که اعمالش را با اختیار یا جبر انجام دهد، از مقوله فعل و عمل است، و خوب میدانید که دو مقوله علم و عمل در تقابل با یکدیگر قرار دارند.
استدلالی که کردهاید نیز قابل مناقشه است، زیرا گفتهاید: «وقتی آینده اتفاق نیفتاده، چطور میتوان به آن آگاه شد» اگر استدلال صحیح باشد، باید هر حادثهای اتفاق بیفتد تا به آن علم پیدا کنیم، در حالی که با محاسبه عادی نیز از برخی امور آینده، خبر میدهیم، مثلاً دانشجویی که درسهای خود را خوب نمیخواند، به طور یقین میدانیم در درسهایش موفق نخواهد شد و نمره قبولی را کسب نخواهد کرد.
برخی از حوادث آینده را در خواب میبینیم و در آن شکی نیست، ولی با اختیار و اراده انسان منافات ندارد، چون چه خواب دیده شود و چه نشود، انسان میتواند با اختیار خود آن کار را انجام دهد یا ترک کند و معنای اختیار جز این نیست.
شبیه این مطلب، علم الهی به افعال ما است که پیش از خلقت خداوند علم و آگاهی داشت که ما چه کارهایی انجام میدهیم، ولی علم الهی موجب جبر نخواهد بود، زیرا علم الهی به این تعلق گرفته است که اختیار خود، افعال خوب یا بد را انجام خواهیم داد.
فرضیهای که در قسمت پایانی سئوال طرح کردهاید (که ممکن است زندگی برای ما یک بار اتفاق افتاده باشد) این نظریه، معروف به تناسخ است که در واقع بازگشت ارواح به بدنهای دیگری است. این نظریه به دلائل عقلی و فلسفی باطل است که بحث آن مفصل است. در صورت تمایل در مکاتبه بعدی به این بحث خواهیم پرداخت.
در هر صورت، خواب دیدن مسائل آینده، به هیچ وجه با اختیار انسان در تضاد نیست، زیرا این نوع خوابها بر اثر عوامل روحی و ذهنی شکل میگیرد که جای بحث و گفتگوی فراوان دارد.
دوم: انسان در انجام کارهای خود کاملاً اختیار دارد و با خواب دیدن و آگاهی یافتن یا حتى از وقوع حادثهای، اختیار از انسان سلب نمیشود، مثلاً فرض کنید خواب میبینید امروز از منزل خارج میشوید و تصادف میکنید، میتوانید از منزل خارج نشوید و اجباری در خروج از منزل ندارید. اختیار انسان، امری مسلّم و بدیهی است و به هیچ وجه قابل تردید نیست.
استدلالی که کردهاید نیز قابل مناقشه است، زیرا گفتهاید: «وقتی آینده اتفاق نیفتاده، چطور میتوان به آن آگاه شد» اگر استدلال صحیح باشد، باید هر حادثهای اتفاق بیفتد تا به آن علم پیدا کنیم، در حالی که با محاسبه عادی نیز از برخی امور آینده، خبر میدهیم، مثلاً دانشجویی که درسهای خود را خوب نمیخواند، به طور یقین میدانیم در درسهایش موفق نخواهد شد و نمره قبولی را کسب نخواهد کرد.
برخی از حوادث آینده را در خواب میبینیم و در آن شکی نیست، ولی با اختیار و اراده انسان منافات ندارد، چون چه خواب دیده شود و چه نشود، انسان میتواند با اختیار خود آن کار را انجام دهد یا ترک کند و معنای اختیار جز این نیست.
شبیه این مطلب، علم الهی به افعال ما است که پیش از خلقت خداوند علم و آگاهی داشت که ما چه کارهایی انجام میدهیم، ولی علم الهی موجب جبر نخواهد بود، زیرا علم الهی به این تعلق گرفته است که اختیار خود، افعال خوب یا بد را انجام خواهیم داد.
فرضیهای که در قسمت پایانی سئوال طرح کردهاید (که ممکن است زندگی برای ما یک بار اتفاق افتاده باشد) این نظریه، معروف به تناسخ است که در واقع بازگشت ارواح به بدنهای دیگری است. این نظریه به دلائل عقلی و فلسفی باطل است که بحث آن مفصل است. در صورت تمایل در مکاتبه بعدی به این بحث خواهیم پرداخت.
در هر صورت، خواب دیدن مسائل آینده، به هیچ وجه با اختیار انسان در تضاد نیست، زیرا این نوع خوابها بر اثر عوامل روحی و ذهنی شکل میگیرد که جای بحث و گفتگوی فراوان دارد.
دوم: انسان در انجام کارهای خود کاملاً اختیار دارد و با خواب دیدن و آگاهی یافتن یا حتى از وقوع حادثهای، اختیار از انسان سلب نمیشود، مثلاً فرض کنید خواب میبینید امروز از منزل خارج میشوید و تصادف میکنید، میتوانید از منزل خارج نشوید و اجباری در خروج از منزل ندارید. اختیار انسان، امری مسلّم و بدیهی است و به هیچ وجه قابل تردید نیست.
پرسش 3:
خداوند زن را با احساس آفریده، مرد را طوری آفریده که بتواند بر احساس غلبه داشته باشد، چرا خداوند این کار را کرده است؟
پاسخ:
پاسخ:
حکمت و مصلحت الهی ایجاب میکند هر کدام از زن و مرد را برای مسئولیتهای خاص اجتماعی و خانوادگی و زندگی جمعی بیافریند و صفات مورد نیاز را در وجود و نهاد هر کدام به نحوی خاصی قرار دهد. روی این اصل معقول و متین زنها را از موهبت عاطفه و احساس بیشتر برخوردار نمود تا از رهگذرایی صفت والا مسئولیت سنگین مادری و تربیت فرزندان و گرم نگاه داشتن کانون خانواده، با عشق و احساس و علاقه و لذت باشد.
اگر زن از موهبت الهی عاطفه و احساس بهره بیشتری نمیداشت، نمیتوانست زحمت سنگین دوران بارداری و تربیت نوزاد را آن گونه محبتآمیز تحمل نماید.
در حالی که بیشتر مردها طاقت چند ساعت بچهداری را ندارند، ولی مادر به دلیل برخورداری از عاطفه بیشتر چندین سال رنج بچهداری را با عشق و علاقه پذیر است و بیخوابیهای شبانه را برای حفظ سلامتی فرزندان به جان و دل میپذیرد؛ این امر بر اثر جوشش عاطفه مادری است(1).
بنابر این اگر خداوند زن را با احساس و عاطفه بیشتر خلقت کرده، اسرار نهفته و حکمت و مصلحتهای فراوانی دارد که شاید بسیاری از آنها تا کنون برای بشر قابل درک نباشد.
نه تنها در احساس و عاطفه بلکه تفاوتهای روحی و روانی از جنبههای مختلف میان مرد و زن وجود دارد، که اگر آنها در وجود زن نمیبود، هرگز به عنوان انسان که مسئولیتهای خاص متوجه اوست، نمیتوانست آنها را انجام بدهد و یا نسبت به آنها احساس وظیفه نماید(2).
گرچه زنها از موهبت عاطفه و احساس، بهره بیشتری نسبت به مردها دارند، ولی چه بسا بر احساس و عاطفه خود بیشتر غلبه دارند، زنهایی بوده و هستند که احساس و عاطفه خویش را مقهور خواست الهی و خِرَد و اندیشه کردهاند اما بسیاری از مردها از چنین همّتی بینصیب هستند، مانند حضرت زینب(س) در مجلس عبیدالله . او با آن همه حوادث تلخ که در کربلا دید که هر کدام پس از گذشت صدها سال، آتش احساس و عاطفه در جان انسانهای مؤمن چنان شعلهور میکند که بیاختیار اشک او جاری میشود. اما با این که تجسم عاطفه و احساس و محبت است، وقتی با سؤال حاکم کوفه رو به رو میشود، احساسات و عواطف وصف ناپذیر خویش را کنترل کرده و میگوید: «ما رأیتُ إلاّ جمیلاً(1)؛ در کربلا جز زیبایی چیزی ندیدم». در کجای تاریخ به غیر از انسانهای معصوم میتوان مردی را پیدا کرد که اینگونه بر احساس و عاطفه خود غلبه داشته باشد؟
بنابر این غلبه بر احساس و عاطفه اختصاص بر مردها ندارد، بلکه چه بسا زنهایی هستند که از مردها بیشتر بر احساس خود غلبه دارند.
پینوشتها:
1ـ جوادی آملی، زن در آینه جلال و جمال، ص 397، نشر اسرا.
2ـ مرتضى مطهری، مجموعه آثار، ج 19، ص 178، نشر صدرا، 1378ش.
1ـ محمدامین اُرزگانی، جلوههای عرفانی نهضت حسین، فصل سوم، نشر بوستان کتاب، قم 1384ش.
اگر زن از موهبت الهی عاطفه و احساس بهره بیشتری نمیداشت، نمیتوانست زحمت سنگین دوران بارداری و تربیت نوزاد را آن گونه محبتآمیز تحمل نماید.
در حالی که بیشتر مردها طاقت چند ساعت بچهداری را ندارند، ولی مادر به دلیل برخورداری از عاطفه بیشتر چندین سال رنج بچهداری را با عشق و علاقه پذیر است و بیخوابیهای شبانه را برای حفظ سلامتی فرزندان به جان و دل میپذیرد؛ این امر بر اثر جوشش عاطفه مادری است(1).
بنابر این اگر خداوند زن را با احساس و عاطفه بیشتر خلقت کرده، اسرار نهفته و حکمت و مصلحتهای فراوانی دارد که شاید بسیاری از آنها تا کنون برای بشر قابل درک نباشد.
نه تنها در احساس و عاطفه بلکه تفاوتهای روحی و روانی از جنبههای مختلف میان مرد و زن وجود دارد، که اگر آنها در وجود زن نمیبود، هرگز به عنوان انسان که مسئولیتهای خاص متوجه اوست، نمیتوانست آنها را انجام بدهد و یا نسبت به آنها احساس وظیفه نماید(2).
گرچه زنها از موهبت عاطفه و احساس، بهره بیشتری نسبت به مردها دارند، ولی چه بسا بر احساس و عاطفه خود بیشتر غلبه دارند، زنهایی بوده و هستند که احساس و عاطفه خویش را مقهور خواست الهی و خِرَد و اندیشه کردهاند اما بسیاری از مردها از چنین همّتی بینصیب هستند، مانند حضرت زینب(س) در مجلس عبیدالله . او با آن همه حوادث تلخ که در کربلا دید که هر کدام پس از گذشت صدها سال، آتش احساس و عاطفه در جان انسانهای مؤمن چنان شعلهور میکند که بیاختیار اشک او جاری میشود. اما با این که تجسم عاطفه و احساس و محبت است، وقتی با سؤال حاکم کوفه رو به رو میشود، احساسات و عواطف وصف ناپذیر خویش را کنترل کرده و میگوید: «ما رأیتُ إلاّ جمیلاً(1)؛ در کربلا جز زیبایی چیزی ندیدم». در کجای تاریخ به غیر از انسانهای معصوم میتوان مردی را پیدا کرد که اینگونه بر احساس و عاطفه خود غلبه داشته باشد؟
بنابر این غلبه بر احساس و عاطفه اختصاص بر مردها ندارد، بلکه چه بسا زنهایی هستند که از مردها بیشتر بر احساس خود غلبه دارند.
پینوشتها:
1ـ جوادی آملی، زن در آینه جلال و جمال، ص 397، نشر اسرا.
2ـ مرتضى مطهری، مجموعه آثار، ج 19، ص 178، نشر صدرا، 1378ش.
1ـ محمدامین اُرزگانی، جلوههای عرفانی نهضت حسین، فصل سوم، نشر بوستان کتاب، قم 1384ش.
پرسش 4:
چرا اسلام، احساسات زنان را نادیده گرفته و به مرد اجازه تعدد زوجات را داده است؟
پاسخ:
پاسخ:
اسلام تعدد زوجات را بدون قيد و شرط و نامحدود قبول ندارد. با بررسى وضع محيط هاى مختلف قبل از اسلام به اين نتيجه مى رسيم كه تعدد زوجات به طور نامحدود، امر عادى بوده و قبل از اسلام جريان داشته؛ تعدد زوجات از ابتكارات اسلام نيست، بلكه دين آن را در چارچوب ضرورتهاى زندگى انسان محدود ساخته و براى آن قيد و شرايط سنگين قرار داده است.
قوانين اسلام براساس نيازهاى واقعى بشراست، نه احساسات، زيرا ممكن است هر زنى از آمدن رقيب در زندگى ناراحت بشود، ولى وقتى مصلحت تمام جامعه درنظر گرفته شود و احساسات را به كنار بگذاريم، فلسفه تعدد زوجات روشن مىشود. هيچ كس نمى تواند انكار كند كه مردان در حوادث گوناگون زندگى، بيش از زنان در خطر مرگ قرار دارند و در جنگها و حوادث ديگر، قربانيان اصلى را آنها تشكيل مى دهند.
نيز نمى توان انكار كرد كه بقاى غريزه جنسى مردان از زنان طولانى تر است، زيرا زنان در سن معينى، آمادگى جنسى خود را از دست مىدهند، در حالى كه در مردان چنين نيست.
هم چنين زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتى از دوران حاملگى، عملاً ممنوعيت آميزش دارند، در حالى كه در مردان اين ممنوعيت وجود ندارد.
از همه گذشته زنانى هستند كه به علل گوناگونى همسران خود را از دست مى دهند و اگر تعدد زوجات نباشد، آنها بايد براى هميشه بدون همسر باقى بمانند.
با درنظر گرفتن اين واقعيتها در اين گونه موارد (كه تعادل ميان مرد و زن به هم مى خورد) ناچاريم يكى از سه راه ذيل را انتخاب كنيم.
أ) مردان تنها به يك همسر در همه موارد قناعت كنند و زنان بيوه تا پايان عمر بدون همسر باقى بمانند و تمام نيازهاى فطرى و خواستههاى درونى و احساسى خود را سركوب كنند.
ب) مردان فقط داراى يك همسر قانونى باشند، ولى روابط آزاد و نامشروع جنسى را با زنانى كه بى شوهر مانده اند، به شكل معشوقه برقرار سازند.
ج) كسانى كه قدرت دارند بيش از يك همسر را اداره كنندو از نظر جسمى و مالى و اخلاقى مشكلى براى آنها ايجاد نمى شود، نيز قدرت بر اجراى كامل عدالت ميان همسران و فرزندان دارند، به آنها اجازه داده شود كه بيش از يك همسر انتخاب كنند.
حال اگر بخواهيم راه اول را انتخاب كنيم، بايد گذشته از مشكلات اجتماعى كه به وجود مى آيد، با فطرت و غرائز و نيازهاى روحى و جسمى بشر به مبارزه برخيزيم. هم چنين عواطف و احساسات اين گونه زنان را ناديده بگيريم اما اين مبارزهاى است كه پيروزى در آن نيست. به فرض كه اين طرح عملى بشود، جنبههاى غير انسانى آن بر هيچ كس پوشيده نيست.
تعدد همسر را در موارد ضرورت نبايد تنها از دريچه چشم همسر اول مورد بررسى قرار داد، بلكه از دريچه چشم همسر دوم و مصالح و مقتضيات اجتماعى بايد مورد مطالعه قرار داد. آنها كه مشكلات همسر اول را در صورت تعدد زوجات عنوان مى كنند، كسانى هستند كه يك مسئله سه زاويه اى را تنها از يك زاويه نگاه مىكنند، زيرا تعدد همسر هم از زاويه ديد مرد و هم از زاويه ديدهمسر اول، نيز از زاويه ديد همسر دوم بايد مطالعه شود، آن گاه با توجه به مصلحت مجموع در اين باره قضاوت كنيم.
اگر راه دوم را انتخاب كنيم، بايد فحشا را به رسميت بشناسيم. تازه زنانى كه به عنوان معشوقه مورد بهره بردارى جنسى قرار مى گيرند، نه تأمين دارند و نه آيندهاى. چنان كه شخصيت آنها پايمال شده است. اينها امورى نيست كه انسان آگاه آن را تجويز كند.
بنابراين تنها راه سوم مى ماند كه هم به خواستههاى فطرى و نيازهاى غريزى زنان پاسخ مثبت داد و هم از عواقب شوم فحشا و نابسامانى زندگى اين دسته از زنان بركنار ماند و جامعه را از گرداب گناه بيرون برد.
در واقع قانون تعدد زوجات از يك طرف از رابطه بي حد و حصر و بدون ضابطه مردان و زنان جلوگيري مي كند و مرد را ملزم مي سازد كه تنها در صورت وجود شرايط خاص به ازدواج مجدد روي آورد و در ضمن او را ملزم مي سازد كه حقوق زن را رعايت نموده ونمي تواند ارتباط آزاد با يك زن داشته باشد، مگر آنكه حقوق و مزاياي آن زن را به عنوان يك همسر قانوني و شرعي در نظر داشته يا پرداخت نمايد.
و از طرف ديگر براي زنان اين فرصت را فراهم مي آورد كه در صورت برتري جمعيت آنان نسبت به مردان ، امكان ازدواج براي همه فراهم باشد و تن به روابط آزاد و بي حد و حصر و.. ندهند ، يا در صورت وجود همسري كه متناسب با شرايط او است و زن هم دارد ، با او ازدواج نمايد.
در پايان دو نكته را ذكر مى كنيم:
1 - جواز تعدد زوجات با اين كه در بعضى موارد يك ضرورت اجتماعى است و از احكام مسلم اسلام محسوب مى شود، اما شرايط آن با گذشته تفاوت بسيار كرده است، زيرا زندگى درگذشته، يك شكل ساده داشت و رعايت عدالت بين زنان آسان بود و از عهده غالب افراد برمى آمد، ولى در زمان ما بايد كسانى كه مى خواهند از اين قانون استفاده كنند، مراقب عدالت همه جانبه باشند. اگر قدرت بر اين كار دارند، چنين اقدامى بنمايند. اساساً اقدام به اين كار از روى هوى و هوس نبايد باشد.
2 - تمايل پارهاى از مردان را به تعدد همسر نمى توان انكار كرد. اين تمايل اگر جنبه هوس داشته باشد، مورد تأييد نيست، اما گاه عقيم بودن زن و علاقه شديد مرد به داشتن فرزند، اين تمايل را منطقى مىكند، يا گاهى بر اثر تمايلات شديد جنسى و عدم توانايى همسر اول براى برآوردن خواسته عزيزى، مرد خود را ناچار به ازدواج دوم مى بيند. حتى اگر از طريق مشروع انجام نشود، از طريق نامشروع اقدام مى كند. در اين گونه موارد نمىتوان منطقى بودن خواسته مرد را انكار كرد.(1)
نكته ديگر آنكه دين اسلام قانون تعدد زوجات را به طور وجوب وضع نكرده است. در واقع تعدد زوجات در اسلام يك قاعده نيست، بلكه يك استثنا است و تنها حكم به جواز داده شده، نه الزام؛ يعنى براى برخى كه مشكلاتى پيش آمده و مجبور به ازدواج مجدد هستند، اجازه داده شده است، چنان كه براى آن شرطى گذاشته شده و آن اطمينان مرد به اين است كه مىتواند ميان زنان به عدالت عمل كند، اما اگر مردانى باشند كه بدون توجه به اين شرط و بدون توجه به سعادت خود و خانواده و فرزندان، در پى ازدواج مجدد باشند ازدواج دوم روا نيست، مثلاً هدفشان شهوت باشد و زن در نظرشان مفهومى جز موجودى كه براى لذت و شهوت آفريده شده نباشد. اسلام با اين افراد كارى ندارد و ازدواج بيش از يك زن را به آنها اجازه نمىدهد.(2)
پىنوشتها:
1 - تفسير نمونه، ج3، ص 256 - 260؛ مجموعه آثار، مطهرى، ج19، ص 357 - 361.
2 - الميزان، ج4، ص 319.
قوانين اسلام براساس نيازهاى واقعى بشراست، نه احساسات، زيرا ممكن است هر زنى از آمدن رقيب در زندگى ناراحت بشود، ولى وقتى مصلحت تمام جامعه درنظر گرفته شود و احساسات را به كنار بگذاريم، فلسفه تعدد زوجات روشن مىشود. هيچ كس نمى تواند انكار كند كه مردان در حوادث گوناگون زندگى، بيش از زنان در خطر مرگ قرار دارند و در جنگها و حوادث ديگر، قربانيان اصلى را آنها تشكيل مى دهند.
نيز نمى توان انكار كرد كه بقاى غريزه جنسى مردان از زنان طولانى تر است، زيرا زنان در سن معينى، آمادگى جنسى خود را از دست مىدهند، در حالى كه در مردان چنين نيست.
هم چنين زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتى از دوران حاملگى، عملاً ممنوعيت آميزش دارند، در حالى كه در مردان اين ممنوعيت وجود ندارد.
از همه گذشته زنانى هستند كه به علل گوناگونى همسران خود را از دست مى دهند و اگر تعدد زوجات نباشد، آنها بايد براى هميشه بدون همسر باقى بمانند.
با درنظر گرفتن اين واقعيتها در اين گونه موارد (كه تعادل ميان مرد و زن به هم مى خورد) ناچاريم يكى از سه راه ذيل را انتخاب كنيم.
أ) مردان تنها به يك همسر در همه موارد قناعت كنند و زنان بيوه تا پايان عمر بدون همسر باقى بمانند و تمام نيازهاى فطرى و خواستههاى درونى و احساسى خود را سركوب كنند.
ب) مردان فقط داراى يك همسر قانونى باشند، ولى روابط آزاد و نامشروع جنسى را با زنانى كه بى شوهر مانده اند، به شكل معشوقه برقرار سازند.
ج) كسانى كه قدرت دارند بيش از يك همسر را اداره كنندو از نظر جسمى و مالى و اخلاقى مشكلى براى آنها ايجاد نمى شود، نيز قدرت بر اجراى كامل عدالت ميان همسران و فرزندان دارند، به آنها اجازه داده شود كه بيش از يك همسر انتخاب كنند.
حال اگر بخواهيم راه اول را انتخاب كنيم، بايد گذشته از مشكلات اجتماعى كه به وجود مى آيد، با فطرت و غرائز و نيازهاى روحى و جسمى بشر به مبارزه برخيزيم. هم چنين عواطف و احساسات اين گونه زنان را ناديده بگيريم اما اين مبارزهاى است كه پيروزى در آن نيست. به فرض كه اين طرح عملى بشود، جنبههاى غير انسانى آن بر هيچ كس پوشيده نيست.
تعدد همسر را در موارد ضرورت نبايد تنها از دريچه چشم همسر اول مورد بررسى قرار داد، بلكه از دريچه چشم همسر دوم و مصالح و مقتضيات اجتماعى بايد مورد مطالعه قرار داد. آنها كه مشكلات همسر اول را در صورت تعدد زوجات عنوان مى كنند، كسانى هستند كه يك مسئله سه زاويه اى را تنها از يك زاويه نگاه مىكنند، زيرا تعدد همسر هم از زاويه ديد مرد و هم از زاويه ديدهمسر اول، نيز از زاويه ديد همسر دوم بايد مطالعه شود، آن گاه با توجه به مصلحت مجموع در اين باره قضاوت كنيم.
اگر راه دوم را انتخاب كنيم، بايد فحشا را به رسميت بشناسيم. تازه زنانى كه به عنوان معشوقه مورد بهره بردارى جنسى قرار مى گيرند، نه تأمين دارند و نه آيندهاى. چنان كه شخصيت آنها پايمال شده است. اينها امورى نيست كه انسان آگاه آن را تجويز كند.
بنابراين تنها راه سوم مى ماند كه هم به خواستههاى فطرى و نيازهاى غريزى زنان پاسخ مثبت داد و هم از عواقب شوم فحشا و نابسامانى زندگى اين دسته از زنان بركنار ماند و جامعه را از گرداب گناه بيرون برد.
در واقع قانون تعدد زوجات از يك طرف از رابطه بي حد و حصر و بدون ضابطه مردان و زنان جلوگيري مي كند و مرد را ملزم مي سازد كه تنها در صورت وجود شرايط خاص به ازدواج مجدد روي آورد و در ضمن او را ملزم مي سازد كه حقوق زن را رعايت نموده ونمي تواند ارتباط آزاد با يك زن داشته باشد، مگر آنكه حقوق و مزاياي آن زن را به عنوان يك همسر قانوني و شرعي در نظر داشته يا پرداخت نمايد.
و از طرف ديگر براي زنان اين فرصت را فراهم مي آورد كه در صورت برتري جمعيت آنان نسبت به مردان ، امكان ازدواج براي همه فراهم باشد و تن به روابط آزاد و بي حد و حصر و.. ندهند ، يا در صورت وجود همسري كه متناسب با شرايط او است و زن هم دارد ، با او ازدواج نمايد.
در پايان دو نكته را ذكر مى كنيم:
1 - جواز تعدد زوجات با اين كه در بعضى موارد يك ضرورت اجتماعى است و از احكام مسلم اسلام محسوب مى شود، اما شرايط آن با گذشته تفاوت بسيار كرده است، زيرا زندگى درگذشته، يك شكل ساده داشت و رعايت عدالت بين زنان آسان بود و از عهده غالب افراد برمى آمد، ولى در زمان ما بايد كسانى كه مى خواهند از اين قانون استفاده كنند، مراقب عدالت همه جانبه باشند. اگر قدرت بر اين كار دارند، چنين اقدامى بنمايند. اساساً اقدام به اين كار از روى هوى و هوس نبايد باشد.
2 - تمايل پارهاى از مردان را به تعدد همسر نمى توان انكار كرد. اين تمايل اگر جنبه هوس داشته باشد، مورد تأييد نيست، اما گاه عقيم بودن زن و علاقه شديد مرد به داشتن فرزند، اين تمايل را منطقى مىكند، يا گاهى بر اثر تمايلات شديد جنسى و عدم توانايى همسر اول براى برآوردن خواسته عزيزى، مرد خود را ناچار به ازدواج دوم مى بيند. حتى اگر از طريق مشروع انجام نشود، از طريق نامشروع اقدام مى كند. در اين گونه موارد نمىتوان منطقى بودن خواسته مرد را انكار كرد.(1)
نكته ديگر آنكه دين اسلام قانون تعدد زوجات را به طور وجوب وضع نكرده است. در واقع تعدد زوجات در اسلام يك قاعده نيست، بلكه يك استثنا است و تنها حكم به جواز داده شده، نه الزام؛ يعنى براى برخى كه مشكلاتى پيش آمده و مجبور به ازدواج مجدد هستند، اجازه داده شده است، چنان كه براى آن شرطى گذاشته شده و آن اطمينان مرد به اين است كه مىتواند ميان زنان به عدالت عمل كند، اما اگر مردانى باشند كه بدون توجه به اين شرط و بدون توجه به سعادت خود و خانواده و فرزندان، در پى ازدواج مجدد باشند ازدواج دوم روا نيست، مثلاً هدفشان شهوت باشد و زن در نظرشان مفهومى جز موجودى كه براى لذت و شهوت آفريده شده نباشد. اسلام با اين افراد كارى ندارد و ازدواج بيش از يك زن را به آنها اجازه نمىدهد.(2)
پىنوشتها:
1 - تفسير نمونه، ج3، ص 256 - 260؛ مجموعه آثار، مطهرى، ج19، ص 357 - 361.
2 - الميزان، ج4، ص 319.
پرسش 5:
کسی که حج را ترک میکند، کافر شناخته میشود؛ امام حسین(ع) نیز همین کار را کرد،اعتقاد یزیدیان نیز همین بود و به این دلیل با ایشان وارد جنگ شدند.
پاسخ:
پاسخ در چند محور ارائه میشود:
1ـ اگر در برخی روایات آمده: «کسی که حج به جا نیاورد، کافر میشود»(1) باید توجه داشت که این گونه روایات ناظر به حج واجب (حَجةالاسلام) است، یعنی بر فرد مستطیع و کسی که همه شرایط استطاع را دارا است، واجب است به حج برود و اگر از انجام این تکلیف سرپیچی نماید، روایات نظر آنچه گذشت، شامل او خواهد شد.
آنچه در قسمت اوّل سؤال مطرح شده، مربوط به کسانی است که از روی بیاعتنایی و یا دنیازدگی عمداً تکلیف واجب و «حَجةالاسلام» را ترک نمایند،اما شامل کسی که به دلایل خاصی و از روی عذر نتوانسته حج به جا بیاورد، نخواهد شد.
2ـ درباره امام حسین که هنگام مناسک حج، مکه را به قصد معراج و لقای الهی و خانه را به شوق لقای صاحبخانه ترک کرد باید گفت: اوّلاً احرام که امام بسته بود، برای حج تمتع نبود که به پایان رساندن مناسک آن بر کسی که احرام بسته واجب است، بلکه احرام حضرت برای انجام عمره مفرده مستحبی بود، یا احرام حج را به عمره تبدیل کرده و طواف و سعی و تقصیر انجام داد و از احرام بیرون آمد. روایتی آمده: «ان الحسین بن علی(ع) خرج یوم الترویة إلى العراق و کان معتمراً»(2)؛ امام حسین(ع) روز هشتم ذیالحجة که آن را روز «ترویه» مینامند، از مکه به سوی عراق حرکت کرد، در حال که به عمره مفرده احرام بسته بود». هیچ اشکالی از نظر شرعی بر کار امام وجود ندارد، به خصوص که حضرت به عنوان امام معصوم این کار انجام داده، این خود کاملترین دلیل بر جواز کار اوست(3).
ثانیاً در کار حضرت اسرار نهفته فراوان وجود دارد، مثلاً امام حسین به عنوان یک انسان معصوم که امامت را بر عهده داشته و حافظ احکام بوده است، تشخیص داد که حفظ قداست حرم الهی تنها از همین طریق تأمین میشود که او در آن حال از مکه بیرون رود و گر نه مأموران بنی امیّه با استفاده از ازدحام جمعیت، خون او را در مکه میریخت و برای همیشه امنیت جان حاجیان از این طریق بر اثر شکسته شدن قداست حرم الهی از بین میرفت، ولی حضرت زمینه چنین کاری را از دودمان بین امیه گرفت و برای حفظ قداست حرم الهی از مکه به سوی عراق رهسپار شد و این تنها گوشهای از اسرار عملکرد حضرت در این مسئله است. ممکن است اسرار دیگری نیز در این باره وجود داشته باشد(4).
ثالثا در هیچ منبع تاریخی نیامده است که یزیدیان امام حسین(ع) را به دلیل آنچه در پرسش آمده، به شهادت رساندند، بلکه عوامل و انگیزههای متعدد دیگر داشته است، که در این جا به عنوان نمونه به اختصار اشاره میشود:
وقتی یزید بر سر قدرت رسید برای استحکام پایههای حکومت خود به استاندار مدینه نامه نوشت تا از امام حسین برای او بیعت بگیرد، امام که به هیچ قیمتی حاضر نبود تن به ذلت دهد و با یزید بیعت کند، مدینه را به قصد عراق ترک نمود.
حکومت بنی امیّه با فشارهای نظامی و قدرت و امکانات تبلیغات و تقسیم پول میان قبایل عرب و مردم عراق و وعدههای مختلف آنها را از طریق زر، زور و تزویر بالاخره وادار نمود سپاه انبوهی را فراهم سازد و در مقابل فرزند رسول خدا به نفع حکومت یزید وارد جنگ شوند، در نتیجه این مقابله امام معصوم به دست عدهای از مردمان خودفروخته و دنیا طلب به شهادت رسید.
علت و سبب جنگ یزیدیان را باید در این گونه عوامل جستجو کرد، نه آنچه در سؤال مطرح شده است.
تفصیل عوامل نهضت و شهادت امام حسین(ع) را در منابع ذیل جویا شوید:
1ـ رسول جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، انتشارات انصاریان، قم 1427ق.
2ـ مرتضى مطهری، حماسه حسینی، نشر صدرا.
3ـ شمسالله مریجی، تبیین جامعهشناختی واقعه کربلا، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم 1382ش.
پینوشتها:
1ـ وسایل الشیعه، ج 5، باب 2، ابواب حج، حدیث 1، ص 10، نشر دار الاحیاء، بیروت، بیتا.
2ـ همان، ج 10، ص 244.
3ـ جواد محدثی، فرهنگ عاشورا ص 153، نشر معروف، قم، 1378ش.
4ـ همان.
1ـ اگر در برخی روایات آمده: «کسی که حج به جا نیاورد، کافر میشود»(1) باید توجه داشت که این گونه روایات ناظر به حج واجب (حَجةالاسلام) است، یعنی بر فرد مستطیع و کسی که همه شرایط استطاع را دارا است، واجب است به حج برود و اگر از انجام این تکلیف سرپیچی نماید، روایات نظر آنچه گذشت، شامل او خواهد شد.
آنچه در قسمت اوّل سؤال مطرح شده، مربوط به کسانی است که از روی بیاعتنایی و یا دنیازدگی عمداً تکلیف واجب و «حَجةالاسلام» را ترک نمایند،اما شامل کسی که به دلایل خاصی و از روی عذر نتوانسته حج به جا بیاورد، نخواهد شد.
2ـ درباره امام حسین که هنگام مناسک حج، مکه را به قصد معراج و لقای الهی و خانه را به شوق لقای صاحبخانه ترک کرد باید گفت: اوّلاً احرام که امام بسته بود، برای حج تمتع نبود که به پایان رساندن مناسک آن بر کسی که احرام بسته واجب است، بلکه احرام حضرت برای انجام عمره مفرده مستحبی بود، یا احرام حج را به عمره تبدیل کرده و طواف و سعی و تقصیر انجام داد و از احرام بیرون آمد. روایتی آمده: «ان الحسین بن علی(ع) خرج یوم الترویة إلى العراق و کان معتمراً»(2)؛ امام حسین(ع) روز هشتم ذیالحجة که آن را روز «ترویه» مینامند، از مکه به سوی عراق حرکت کرد، در حال که به عمره مفرده احرام بسته بود». هیچ اشکالی از نظر شرعی بر کار امام وجود ندارد، به خصوص که حضرت به عنوان امام معصوم این کار انجام داده، این خود کاملترین دلیل بر جواز کار اوست(3).
ثانیاً در کار حضرت اسرار نهفته فراوان وجود دارد، مثلاً امام حسین به عنوان یک انسان معصوم که امامت را بر عهده داشته و حافظ احکام بوده است، تشخیص داد که حفظ قداست حرم الهی تنها از همین طریق تأمین میشود که او در آن حال از مکه بیرون رود و گر نه مأموران بنی امیّه با استفاده از ازدحام جمعیت، خون او را در مکه میریخت و برای همیشه امنیت جان حاجیان از این طریق بر اثر شکسته شدن قداست حرم الهی از بین میرفت، ولی حضرت زمینه چنین کاری را از دودمان بین امیه گرفت و برای حفظ قداست حرم الهی از مکه به سوی عراق رهسپار شد و این تنها گوشهای از اسرار عملکرد حضرت در این مسئله است. ممکن است اسرار دیگری نیز در این باره وجود داشته باشد(4).
ثالثا در هیچ منبع تاریخی نیامده است که یزیدیان امام حسین(ع) را به دلیل آنچه در پرسش آمده، به شهادت رساندند، بلکه عوامل و انگیزههای متعدد دیگر داشته است، که در این جا به عنوان نمونه به اختصار اشاره میشود:
وقتی یزید بر سر قدرت رسید برای استحکام پایههای حکومت خود به استاندار مدینه نامه نوشت تا از امام حسین برای او بیعت بگیرد، امام که به هیچ قیمتی حاضر نبود تن به ذلت دهد و با یزید بیعت کند، مدینه را به قصد عراق ترک نمود.
حکومت بنی امیّه با فشارهای نظامی و قدرت و امکانات تبلیغات و تقسیم پول میان قبایل عرب و مردم عراق و وعدههای مختلف آنها را از طریق زر، زور و تزویر بالاخره وادار نمود سپاه انبوهی را فراهم سازد و در مقابل فرزند رسول خدا به نفع حکومت یزید وارد جنگ شوند، در نتیجه این مقابله امام معصوم به دست عدهای از مردمان خودفروخته و دنیا طلب به شهادت رسید.
علت و سبب جنگ یزیدیان را باید در این گونه عوامل جستجو کرد، نه آنچه در سؤال مطرح شده است.
تفصیل عوامل نهضت و شهادت امام حسین(ع) را در منابع ذیل جویا شوید:
1ـ رسول جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، انتشارات انصاریان، قم 1427ق.
2ـ مرتضى مطهری، حماسه حسینی، نشر صدرا.
3ـ شمسالله مریجی، تبیین جامعهشناختی واقعه کربلا، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم 1382ش.
پینوشتها:
1ـ وسایل الشیعه، ج 5، باب 2، ابواب حج، حدیث 1، ص 10، نشر دار الاحیاء، بیروت، بیتا.
2ـ همان، ج 10، ص 244.
3ـ جواد محدثی، فرهنگ عاشورا ص 153، نشر معروف، قم، 1378ش.
4ـ همان.
پرسش 6:
آیا قیام عاشورا تنها برای دلایلی بود که فقط امام مطرح کردند؟
پاسخ:
پاسخ:
امام حسین(ع) در موارد گوناگونی به علل قیام خود اشاره میکند که فلسفه قیام حضرت همانها است. اگر به مواردی دیگری درباره علل قیام حضرت اشاره شود، باز زیر مجموعه همان مطالبی است که خود حضرت میفرماید. در این باره برای روشنتر شدن موضوع به چند مورد اشاره میشود:
1ـ امام آن زمان که تصمیم گرفت از مدینه خارج شود، ضمن وصیت به محمد حنفیه (برادر خویش) میفرماید: «من برای خودخواهی، خوشگذرانی و تکبّر، یا فساد و ستمگری از شهر خود بیرون نشدم، بلکه هدف من امر به معروف، نهی از منکر، اصلاح امور جامعه، احیای سنت و قانون جدم و راه و رسم پدرم علی بن ابی طالب است».(1)
2ـ در نامهای به مردم بصره که از مکه به سوی آنان ارسال میدارد مینویسد: «ما شایستهترین افراد برای پذیرفتن رهبری هستیم و از آنان که عهدهدار این مقام شدند، لیاقت بیشتری داشتیم. اکنون پیک خود را به سوی شما فرستادم. (می دانید) که سنّت پیامبر از میان رفته و بدعت جای آن را گرفته است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه سعادت هدایت خواهم کرد»(2).
3ـ بعد از ورود به کربلا، امام ضمن خطبهای میفرماید:
«آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل دوری نمیگردد؟! در چنین محیطی شایسته است شخص با ایمان و با فضیلت، در راه خدا فداکاری کند تا به لقای پروردگار خود برسد»(3).
4ـ پس از آن که در روز عاشورا عدهای از یارانش به شهادت رسیدند، ضمن سخنانی فرمود: «آگاه باشید! به خدا سوگند! به هیچ یک از خواستههای آنان پاسخ مثبت نمیدهم، تا در حالی که به خون خویش خضاب شدهام، به لقای خدایم برویم»(4).
از مجموع سخنان امام آشکار میشود هدف ایشان زنده کردن سنّتها و روش پیامبر و امام علی(ع) و از بین بردن بدعتها و اجرای حق و دوری از باطل و اصلاح امور جامعه و پذیرفتن مسئولیتها توسط انسانهای لایق و شایسته است، که میتوان همه آنها را تحت عنوان «امر به معروف و نهی از منکر» قرار داد. تمام عوامل قیام حضرت در نامه و سخنان امام به روشنی دیده میشود.
پینوشتها:
1ـ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 273.
2ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 266 وقایع سال 60.
3ـ لهوف، ص 34.
4ـ عبدالرزاق موسوی مقرّم، مقتل الحسین، ص 235.
1ـ امام آن زمان که تصمیم گرفت از مدینه خارج شود، ضمن وصیت به محمد حنفیه (برادر خویش) میفرماید: «من برای خودخواهی، خوشگذرانی و تکبّر، یا فساد و ستمگری از شهر خود بیرون نشدم، بلکه هدف من امر به معروف، نهی از منکر، اصلاح امور جامعه، احیای سنت و قانون جدم و راه و رسم پدرم علی بن ابی طالب است».(1)
2ـ در نامهای به مردم بصره که از مکه به سوی آنان ارسال میدارد مینویسد: «ما شایستهترین افراد برای پذیرفتن رهبری هستیم و از آنان که عهدهدار این مقام شدند، لیاقت بیشتری داشتیم. اکنون پیک خود را به سوی شما فرستادم. (می دانید) که سنّت پیامبر از میان رفته و بدعت جای آن را گرفته است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه سعادت هدایت خواهم کرد»(2).
3ـ بعد از ورود به کربلا، امام ضمن خطبهای میفرماید:
«آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل دوری نمیگردد؟! در چنین محیطی شایسته است شخص با ایمان و با فضیلت، در راه خدا فداکاری کند تا به لقای پروردگار خود برسد»(3).
4ـ پس از آن که در روز عاشورا عدهای از یارانش به شهادت رسیدند، ضمن سخنانی فرمود: «آگاه باشید! به خدا سوگند! به هیچ یک از خواستههای آنان پاسخ مثبت نمیدهم، تا در حالی که به خون خویش خضاب شدهام، به لقای خدایم برویم»(4).
از مجموع سخنان امام آشکار میشود هدف ایشان زنده کردن سنّتها و روش پیامبر و امام علی(ع) و از بین بردن بدعتها و اجرای حق و دوری از باطل و اصلاح امور جامعه و پذیرفتن مسئولیتها توسط انسانهای لایق و شایسته است، که میتوان همه آنها را تحت عنوان «امر به معروف و نهی از منکر» قرار داد. تمام عوامل قیام حضرت در نامه و سخنان امام به روشنی دیده میشود.
پینوشتها:
1ـ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 273.
2ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 266 وقایع سال 60.
3ـ لهوف، ص 34.
4ـ عبدالرزاق موسوی مقرّم، مقتل الحسین، ص 235.
پرسش 7:
چرا اسلام، ازدواج موقت را تجویز میکند، در صورتی که به نظر بنده از عوامل فحشا است.
پاسخ:
پاسخ:
غريزه جنسي يكي از نيرومندترين غرائز انساني است، تا آن جا كه پارهاي از روانكاوان آن را تنها غريزه اصيل انسان ميدانند و تمام غرائز ديگر را به آن باز ميگردانند. از سوي ديگر اين يك قانون كلي است كه اگر به غرايز طبيعي انسان به صورت صحيحي پاسخ داده نشود، براي اشباع آن متوجه طريق انحرافي خواهد شد، زيرا غرايز طبيعي را نمي توان از بين برد. فرضا بتوانيم آن را سركوب كنيم، چنين اقدامي عاقلانه نيست، زيرا مبارزه با قانون آفرينش است، بنابر اين راه صحيح آن است كه غرائز را از طريق معقولي اشباع كرد و از آنها در مسير زندگي بهره برداري نمود.
از طرف ديگر در بسياري از محيطها افرادي در سنين خاصي قادر به ازدواج دائم نيستند، يا افراد متأهل در مسافرتهاي طولاني و يا در مأموريتها و يا به علل ديگري با مشكل عدم ارضاي غريزه جنسي رو به رو ميشوند. اسلام كه قوانينش را خداي عالم بر تمام مصالح و مفاسد و نيازهاي دروني و بيروني بشر فرستاده است، براي پاسخ گويي صحيح و همه جانبه به اين غريزه طبيعي، دو راه تعيين فرموده است: يكي ازدواج دايم و ديگري موقت و خارج از اين دو راه را مردود اعلام نموده است . چنان چه اين دو برنامه الهي با شرايط و مقررات تعيين شده از سوي شرع عملي گردد، هم به يكي از غرايز انساني پاسخ طبيعي داده ميشود، و هم حق كسي پايمال نميگردد و كسي بد بخت نميشود و هم ازفساد اخلاقي و رابطه بي حد و حصر وبدون ضابطه مردان و زنان جلوگيري مي شود . البته ممكن است افراد متخلفي پيدا شوند كه از اين قانون سوء استفاده نمايند، ولي بايد توجه داشت در تمام يا اكثر قوانين، افراد منحرف ، تخلف و سوء استفاده ميكنند، ليكن اين نقض قانون نيست، بلكه عيب سوء استفاده كنندگان است كه بايد اصلاح گردند.
هم چنين هنگامي كه در اين مسئله با دقت نگاه مي كنيم ، متوجه مي شويم ازدواج موقت ، نه تنها براي تجويز هوسراني نيست، بلكه براي محدود كردن ، قانونمند كردن و جلوگيري از بي حد و حصر بودن آن است چون همان گونه كه گفتيم نمي توان از غريزه جنسي جلوگيري كرد، زيرا به شكل هاي ديگر بروز مي كند. از طرف ديگر ازدواج موقت شرايطي دارد كه بايد فراهم شود و در چارجوب خاص صورت پذيرد، بهره وري جنسي آزاد بدون در نظر گرفتن حقوق زنان ، ناديده گرفتن شخصيت زن و اهانت به او است، اما ازدواج موقت با توجه به اين كه زن با در نظر گرفتن شرايط زندگي، اقدام به چنين ازدواجي مي كند، اهانت به او تلقي نمي شود ، آيا اين كه زن و مردي با هم ارتباط نامشروع داشته باشند و زن صرفا به صورت كالاي جنسي نگاه شود ، بي آنكه از حقوق قانوني به عنوان يك همسر برخوردار باشد يا از مزاياي همسر قانوني استفاده كند ، توهين نيست ، اما اگر شرايط مذكور رعايت شود ، توهين خواهد بود؟ يا اگر دختر و پسري بخواهند قبل ازدواج دائمي با هم بيشتر آشنا شوند و يا مدتي را سپري كنند و سپس با فراهم آمدن ازدواج دائمي با هم ازدواج كنندو به همين خاطر با هم صيغه محرميت (ازدواج موقت) مي خوانند ، اشكال دارد يا توهين به زن تلقي مي شود ؟
طبيعي است كه با وجود ازدواج دائم ، زن حاضر به ازدواج موقت نيست، مگر آن را بهتر بپسندد . هم چنين هنگامي كه دختر باشد، فتواي بيشتر فقها آن است كه بايد اذن و اجازه پدر وجود داشته باشد. اين مسئله افزون بر جلوگيري از مفاسد، به ازدواج رسميت بخشيده و شخصيت زن، محفوظ مي ماند، در عين حال كه به نياز و خواسته او نيز توجه شده است.
از طرف ديگر در بسياري از محيطها افرادي در سنين خاصي قادر به ازدواج دائم نيستند، يا افراد متأهل در مسافرتهاي طولاني و يا در مأموريتها و يا به علل ديگري با مشكل عدم ارضاي غريزه جنسي رو به رو ميشوند. اسلام كه قوانينش را خداي عالم بر تمام مصالح و مفاسد و نيازهاي دروني و بيروني بشر فرستاده است، براي پاسخ گويي صحيح و همه جانبه به اين غريزه طبيعي، دو راه تعيين فرموده است: يكي ازدواج دايم و ديگري موقت و خارج از اين دو راه را مردود اعلام نموده است . چنان چه اين دو برنامه الهي با شرايط و مقررات تعيين شده از سوي شرع عملي گردد، هم به يكي از غرايز انساني پاسخ طبيعي داده ميشود، و هم حق كسي پايمال نميگردد و كسي بد بخت نميشود و هم ازفساد اخلاقي و رابطه بي حد و حصر وبدون ضابطه مردان و زنان جلوگيري مي شود . البته ممكن است افراد متخلفي پيدا شوند كه از اين قانون سوء استفاده نمايند، ولي بايد توجه داشت در تمام يا اكثر قوانين، افراد منحرف ، تخلف و سوء استفاده ميكنند، ليكن اين نقض قانون نيست، بلكه عيب سوء استفاده كنندگان است كه بايد اصلاح گردند.
هم چنين هنگامي كه در اين مسئله با دقت نگاه مي كنيم ، متوجه مي شويم ازدواج موقت ، نه تنها براي تجويز هوسراني نيست، بلكه براي محدود كردن ، قانونمند كردن و جلوگيري از بي حد و حصر بودن آن است چون همان گونه كه گفتيم نمي توان از غريزه جنسي جلوگيري كرد، زيرا به شكل هاي ديگر بروز مي كند. از طرف ديگر ازدواج موقت شرايطي دارد كه بايد فراهم شود و در چارجوب خاص صورت پذيرد، بهره وري جنسي آزاد بدون در نظر گرفتن حقوق زنان ، ناديده گرفتن شخصيت زن و اهانت به او است، اما ازدواج موقت با توجه به اين كه زن با در نظر گرفتن شرايط زندگي، اقدام به چنين ازدواجي مي كند، اهانت به او تلقي نمي شود ، آيا اين كه زن و مردي با هم ارتباط نامشروع داشته باشند و زن صرفا به صورت كالاي جنسي نگاه شود ، بي آنكه از حقوق قانوني به عنوان يك همسر برخوردار باشد يا از مزاياي همسر قانوني استفاده كند ، توهين نيست ، اما اگر شرايط مذكور رعايت شود ، توهين خواهد بود؟ يا اگر دختر و پسري بخواهند قبل ازدواج دائمي با هم بيشتر آشنا شوند و يا مدتي را سپري كنند و سپس با فراهم آمدن ازدواج دائمي با هم ازدواج كنندو به همين خاطر با هم صيغه محرميت (ازدواج موقت) مي خوانند ، اشكال دارد يا توهين به زن تلقي مي شود ؟
طبيعي است كه با وجود ازدواج دائم ، زن حاضر به ازدواج موقت نيست، مگر آن را بهتر بپسندد . هم چنين هنگامي كه دختر باشد، فتواي بيشتر فقها آن است كه بايد اذن و اجازه پدر وجود داشته باشد. اين مسئله افزون بر جلوگيري از مفاسد، به ازدواج رسميت بخشيده و شخصيت زن، محفوظ مي ماند، در عين حال كه به نياز و خواسته او نيز توجه شده است.