آيا روح انسان از نظر علم ثابت مي شود؟

پرسش:

آيا روح انسان از نظر علم ثابت مي شود و آيا روح مستقل است؟

پاسخ:

با سلام و ادب سلامتي،از ارتباطتان با سایت طلبه پاسخگو سپاسگزاریم

مهم ترين مسئله براي اثبات روح، استقلال و تجرد آن است. اما علم توان تجزيه و تحليل و ورود به زواياي آن را ندارد، زيرا علم حاصل تجربياتي است.تجربياتي كه موجب كشف حقايق و اسرار جهان هستي مي شود. از دريافت و يا بازيافت مطالبي است كه به دنياي ديگر ارتباط ندارد و حال آن كه تجرد روح و عدم نيازش به ماده، خطّ بطلان روي فرضيه هايي مي كشد كه از راه تحصيل علوم-كه ازمكانيسم طبيعت خارج نيست-به دست مي آيد. اگر چه اين تصور دليل نمي شود كه بشر به اين مطلب كه از ابتداي تولدش تا به انتهاي زندگي،شخصيت واحدي دارد و با شخصيتي كه به دنيا آمده ، از دنيا مي رود، كنجكاو نشود.

انسان مي داند كه بدنش هر هفت سال يكبار به طور كامل عوض مي شود. تمام سلّول ها تغيير مي كنند و حتي وضع چهره عوض مي شود ، ولي خوديت شخص تبديل نمييابد. اين مهم ترين دليل براي استقلال روح از جسم است، زيرا ادر روح به نوعي وابستگي به جسم داشت، هر گونه تغيير و تبدل در جسم موجب تغيير روح مي شد و روح جنبة مادي پيدا مي كرد.

روح مصاديق مختلفي دارد، از جمله روح انسان، ملك اعظم خدا، جبرئيل و... آيه مي فرمايد: "از علم جز اندكي به شما داده نشده است" .

پس علم و آگاهي بشر توان تفسير روح را ندارد و حال آن كه مشركان در هنگامسؤال از پيامبر خدا(ص) باابزار علمي به ميدان نيامده بودند، چون ابزار علمي در اينراه كار آمد نيست، بلكه با عقل و شعور و كنجكاويي كه بيشتر او روي كج فهمي و غرض بوده به اين سؤال روي آوردند. چه كسي مي تواند از كُنه ذات پروردگار مطلع شود و ازمقوله اي مهم به نام روح سؤال كند؟

خداوند متعال مي فرمايد: "روحاز فرمان و امر رب است" و آنگاه امر را بيان كرده و مي فرمايد: "اِنّماأمره اءذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون"(1)كه مي فهماندامر او عبارت است از كلمة "كُن" كه كلمة ايجادي است و عبارت از خودايجاد است . ايجاد عبارت است از : وجوه هر چيز ، لكن نه از هر جهت ، بلكه از جهت استنادش به خداي متعال.(2)

علما و بزرگان دلايل بسياري بر اثبات و استقلال و تجرد و بقاي روح بيان كرده اند كه به يكي دو مورد مهم تر اشاره مي كنيم.

استقلال ، تجرد و بقاي روح، معرّف اثبات روح هستند. وقتي روح از عالم ماده منفكّ شده و بدون هر گونه پيرايه اي مجرّد بود و نيز بقا پيدا كرد، معزّي براي آن پيدا نخواهد كرد.

انسان حتي انسان قبل از تاريخ در عالم خواب صحنه ها و عوالم وسيعي رامشاهده مي كرد كه پس از بيداري هيچ يك از آنها را در محيط خود نمي ديد.پس با توجه به اين مسئله چنين احساس مي كرد كه نيروي مرموزي در وجود او نهفته است كه به هنگام بيداري به شكلي و به هنگام خواب به شكل ديگر فعاليت و خودنمايي مي كند. حتي در موقعي كه دستگاه هاي بدن خاموش هستند وانسان در گوشه اي افتاده ، او مشغول فعاليت است. اين نيروي مرموز را روح با معادل آن در زمان هاي ديگري مي نامند  كار نداريم كه خواب و رؤيا از كجا سرچشمه ميگيرد و نتيجة فعاليت چيست و آيا مربوط به گذشته است يا آينده. سخن در اين است كه اين صحنه هاي وسيعي را كه در عالم خواب مي بينيم، لابد جايي در وجود ما دارند. آيامحل آ ن ها سلول هاي مغزي ما و درون جمجمة ما است و يا اين نقش هاي وسيع روي تابلوي ديگري ترسيم مي شود؟(3)

يكي از مهم ترين مسئله براي اثبات و استقلال روح، حفظ و وحدت شخصيت در طول عمر آدمي است. " ما در هر چيز شك و ترديد داشته باشيم، در اين موضوع ترديدي نداريم كه "وجود داريم" . "من" هستم و در هستي خودم ترديد ندارم و علم من به وجود خودم به اصطلاح علم حضوري است، نه حصولي؛ يعني من پيش خودم حاضرم و از خود من از خودم جدانيستم . از سوي ديگر اين "من" از آغاز تا پايان عمر يك واحد بيشتر نيست. "منامروز" همان "من " ديروز ، همان "من " بيست سال قبل مي باشد. من از كودكي تا كنونيك نفر بيشتر نبودم. من همان شخصي هستم كه بوده ام و تا آخر عمر نيز همين شخصم، نه شخص ديگر. البته درس خواندم، با سواد شده ام، تكامل يافته ام و باز هم خواهم يافت، ولي يك آدم ديگر نشده ام . اكنون بنشنيم و حساب كنيم و ببينيم اين موجودواحدي كه سراسر عمر ما را پوشانده چيست؟ آيا ذرات و سلول هاي بدن ما و يا مجموعةسلول هاي مغزي و فعل و انفعالات آن است؟ اين ها كه در طول عمر ما بارها عوض ميشوند. بنابراين يك آدم هفتاد ساله احتمالاً ده بار تمام اجزاي بدن او عوض شده است.بنابراين اگر همانند مادي ها انسان را همان جسم و دستگاه هاي مغزي و عصبي و خواص فيزيكي و شيميايي آن بدانيم، بايد اين "من" در مدت هفتاد سال ده بار عوض شده باشدو همان شخص سابق نباشد، در حالي كه هيچ وجداني اين سخن را نخواهد پذيرفت. از اينجاروشن مي شود كه غير از اجزاي مادي يك حقيقت واحد ثابت در سراسر عمر وجود دارد كه همانند اجزاي مادي تعويض نمي شود و اساس وجود ما را همان تشكيل مي دهد و عامل وحدت شخصيت ما همان است .(4)

"نتيجه اي كه مي توانيم از مجموع بحث هاي مربوط به استقلال روح اعم ازدلايل علمي و تجربي بگيريم، اين است كه روح حقيقتي است ما فوق مادهّ و بنابراينخاصيت ماده كه مسئله فنا پذيري و كهنگي و فرسودگي است، در آن راه ندارد و به اين ترتيب مي تواند بعد از فناي بدن باقي بماند ".(5)

نتيجة نهايي:روح درمقام ثبوت، ممتنع است.

به اين دليل سهل است كه هيچ كس از علم حضوري به خود و خوديتي كه مربوط به جسم خاكي اش است، نمي تواند فرار كن. خوديتي كه با تغيير جسم و گذشت زمان تبديل نمي شود و تمام ساختمان بدن از گوشت و پوست و استخوان تا حساس ترين عضو بدن يعني مغز در حيطة قدرت و فرمان او است.

اما اين كه ممتنع است، چون قابل تصوير و تحليل نيست، چون يكي از مصاديق امر ربّ است. روح ما جزئي از روح خدا است، چون خدا فرمود: "و نفخت فيه مِن روحي؛و در او از روح و حيات خود دميدم".(6)

بشر به دليل داشتن چنين امتيازي از اجزاي ناشناختة هستي است. پس شناختنش محال و ممتنع است.

اما روح در مقام اثبات محتاج دليل عقلي و تجربة علمي نيست. خوديت و حضورش در تمامي عرصه هاي تصميم گيري زندگي و تعاملات عقلاني، روحاني ، علمي و اجتماعي نيازي به اثبات نداد، بلكه همه چيز را بايد او ثابت و قرارمند كند و سپس به عرصةظهور برساند.

 

1.اسرا (17) آية 85.

2.ترجمه فارسي تفسير الميزان، ج 13، ص 330.

3.آيت الله مكارم شيرازي، معاد و جهان پس از مرگ، ص 234.

4.آيت الله مكارم شيرازي، ص 253، معاد و جهان پس از مرگ.

5.همان، ص 300.

6.حجر (15) آية 29.


چھاپیے   ای میل

Comments (0)

There are no comments posted here yet

Leave your comments

  1. Posting comment as a guest. Sign up or login to your account.
Attachments (0 / 3)
Share Your Location