علت استغفار پیامبر و معصومین علیهم السلام چیست؟

پرسش:

آیا عصمت انبیا،  پیامبر اسلام(ص) و اهلبیت علیهم‌السلام با توجه به طلب مغفرت اهلبیت در مناجات‌های خود و یا آیه دوم سوره فتح صحیح است؟
قرآن در مواردى به پيامبر دستور مى ‏دهد كه از خدا طلب مغفرت نمايد، و در برخى از موارد كلمه «ذنب» را نيز بر آن اضافه مى‏ كند مثلاً در سوره نساء آيه 106 مى ‏فرمايد:
«و استغفر الله ان الله كان غفوراً رحيماً: از خدا مغفرت بخواه، خدا بخشاينده و رحيم است».
و در سوره غافر آيه 55 مى‏فرمايد: «استغفر لذنبك و سبح بحمد ربك بالعشى والابكار: براى گناهت طلب مغفرت نما، و خدا را عصر گاهان و صبح گاهان باثناى او، تنزيه كن».
و در سوره محمد (ص) فرمان مى‏دهد كه هم بر خود و هم افراد با ايمان طلب آمرزش كند آنجا كه مى‏ فرمايد:
«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات والله يعلم متقلبكم و مثويكم».
«بدان خدايى جز او نيست و بر گناهت و افراد با ايمان از مرد و زن طلب مغفرت بنما خدا از كارها و حركات و سكنات شما آگاه است».
اكنون سؤال مى ‏شود چگونه دستور طلب مغفرت با عصمت پيامبر اكرم وفق مى‏ دهد؟
پاسخ:

با سلام و ادب
در جواب پرسش شما عرض کنم که آگاهى از مفاد اين آيات با شناخت مسؤوليتهاى پيامبران و اين كه شخصيتهاى بزرگ، مسؤليتهاى خطيرترى دارند، و از اين جهت چه بسا ممكن است عملى از نظر خرد، در محيطى جرم و گناه شمرده شود، در حالى كه همان عمل نسبت به محيط ديگر داراى چنين حالتى نباشد، كاملا امكان‏پذير است - و براى توضيح يادآور مى‏ شويم:
دستورهاى الهى در واجبات و محرمات منحصر نمى ‏شود، بلكه در كنار واجبات، مستحبات و در كنار محرمات،مكروهات نيز وجود دارد، واجب شرعى چيزى است كه بايد انجام شود و ترك آن موجب مؤاخذه و استحقاق عقاب دارد و حرام شرعى چيزى است كه بايد ترك شود وانجام آن موجب عذاب است.
اما مستحبات و مكروهات در عين اينكه ترك، انجام آن، كيفر و موأخذه‏اى همراه ندارد، ولى گاهى شرایط به گونه‏اى مى‏شود كه عقل و خرد آن را فرض و لازم مى‏شمارد. البته اين سخن نه به اين معنى است كه مستحب، واجب و يا مكروه، حرام شرعى مى‏گردند - زيرا حدود و احكام الهى هيچ گاه تغيير نمى‏پذيرند - بلكه هدف اين است كه عقل و خرد، با توجه به آن شرائط، انجام مندوب و ترك مكروه را لازم و ضرورى تلقى مى‏كند، و آن را در نزد خود يك نوع واجب قلمداد مى‏نمايد و اگر شخصى در آن شرائط به نداى خرد گوش ندهد، در اصطلاح شرع«تارك اولى» و در نزد خرد، مذنب و گنهكار شمرده مى‏شود؛ درست است كه انجام مستحبات و ترك مكروهات، مايه جمال و آرايش رفتار و كردار است، و مخالفت با آنها پى آمدى دربر ندارد، ولى گاهى خرد با توجه به يك رشته شرايط از قبيل علم و آگاهى بيشتر به مقام آمر و فرمانده، و داشتن مسؤليتهاى خطيرتر، عمل به آنها را بسان عمل به فرائض و ترك محرمات، لازم مى‏ شمارد و در صورت مخالفت، خود را ملزم به اظهار پوزش و طلب غفران مى‏داند.
براى روشن شدن اين حقيقت (كه چه بسا رفتارى در محيط و شرائطى خاص، كار خوب و يا لااقل بى عيب تلقى مى‏گردد ولى همان كار در شرائط ديگرى عيب و مذموم شمرده مى‏ شود) دو مثال مى‏آوريم:
1- زندگى يك انسان بيابانى را در نظر بگيريد كه از آداب معاشرت فقط يك سرى آداب بسيط و ضرورى را مى‏داند، چنين افرادى به حكم دور بودن از تمدن و سواد اعظم، از آداب و رسوم انسانى دور مى‏باشند و به خاطر همين دورى از تمدن نمى‏توان انتظار داشت كه آداب و رسوم انسانى را كاملاً رعايت كند در حالى كه از يك انسان شهرنشين، و بزرگ شده در سواد اعظم انتظار ديگرى است اگر او در رفتار و كردار خود، ظرافت‏هاى اخلاقى را رعايت نكند، كاملاً توبيخ مى ‏شود و مورد نكوهش قرار مى‏گيرد.
در ميان شهرنشينان، انتظار از يك فرد درس خوانده و تحصيل كرده، غير از انتظار از افرادى عادى و معمولى است همچنانكه انتظار از ساكنان بخشها و شهرها غير از انتظار از ساكنان مراكز استانها است. بنابراين كارهايى كه افراد عادى انجام مى‏دهند، اگر يك فرد فوق العاده آن را انجام داد، قبيح و زشت شمرده مى‏شود - ولذا - در محيطهاى نظامى، يك لحظه تأخير، يك سخن خشن، يك حركت نابجا، يك نگاه نامحسوس به چپ و راست، ذنب و گناه شمرده مى‏ شود و انضباط نظامى ايجاب مى‏كند كه فرد با تمام اين ظرائف و دقائق آشنا گردد و به آنها عمل كند.
بنابراين هر چه مقام بزرگتر، و مسؤوليتها بيشتر باشد، تكاليف افزايش يافته و الزامات بيشتر مى‏شود.
2- حال عاشق دل بسته‏اى را در نظر بگيريد كه با تمام ذرات وجود خود وابسته به معشوق است ولى غفلت او در مورد علاقه هر چه هم كم باشد - حتى اگر در آن لحظه به كارهاى ضرورى خود برسد - جرم و گناه شمرده مى‏شود، زيرا ارزش عشق، به استمرار توجه، بسستگى دارد و غفلت از او و توجه به غير، از ارزش آن مى‏كاهد و اگر چنين كرد، براى جبران، بايد راه توبه را در پيش گيرد.
بنابراين اشتغال به كارهاى ضرورى از خوردن و آشاميدن، هر چند، ذاتاً مطلوب و بدون اشكال است، ولى آنگاه كه موجب انقطاع از معشوق و اشتغال به غير او مى‏شود، در قاموس عشق ذنب و گناه است! و لذا افراد عاشق و يا مصيبت زده از اكل و شرب، اعراض نموده و به مقدار بس ضرورى كه حافظ رمق آنان است اكتفا مى‏كنند.
با توجه به اين مثالها مى‏توان هدف از «استغفارها» را به دست آورد، و مصداق «ذنب» را كه به معناى گناه است، تحديد كرد.
پيامبر گرامى به حكم آيات عصمت، از هر نوع مخالفت با قوانين الهى مصون و محفوظ مى‏باشد، و هرگز واجبى را ترك نمى ‏كند و يا حرامى را مرتكب نمى‏شود ولى وظائف عرفانى و اخلاقى او در دو مطلب (عمل به واجبات و ترك محرمات) خلاصه نمى‏ گردد و مقتضاى عرفان و معرفت او نسبت به مقام ربوبى ايجاب مى‏كند كه در وجود او لحظه‏اى انقطاع رخ ندهد و شايسته‏تر را بر شايسته مقدم بدارد، و آداب و شؤون مقام ربوبى را به نحو اكمل رعايت كند، هرگاه او به مقتضاى عنصر بشرى در موردى موفق به رعايت اين وظايف عرفانى نشد و شايسته را بر شايسته‏تر، مقدم داشت و لحظه‏اى به غير مقام ربوبى پرداخت و در او نوعى انقطاع رخ داد، يك چنين اعمالى در اين شرائط در منطق عرفان جرم و گناهى محسوب مى‏شود كه استغفار و انابه لازم دارد، هر چند در منطق شرع و با توجه به موازين كتاب و سنت، جرم و گناه نيست.
هرگاه شأن نزول برخى از اين آيات و يا قرائنى كه در اطراف آنها وجود دارد، مورد دقت قرار گيرد، روشن مى‏گردد كه استغفار به خاطر يكى از اين امور بوده كه عرفان و معرفت فوق‏العاده نبوى ايجاب مى‏ كرد كه او كار را به صورت ديگرى انجام دهد. اين همان است كه در اصطلاح مفسران به آن «ترك اولى»مى‏گويند.
اگر پيامبر گرامى در اين آيات، به طلب مغفرت مأمور گرديد، و يا پيامبران ديگر شخصا به طلب مغفرت برخاسته و نوح و ابراهيم و موسى همگى گويندگان كلمه «اغفر» شدند همگى به همين معنى هستند مثلاً:
حضرت نوح مى‏گويد: «رب اغفرلى ولوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا» (نوح /28): پرورگارا من و والدينم و آن كسى را كه وارد خانه‏ام مى‏شود بيامرز».
حضرت ابراهيم مى ‏گويد: «ربنا اغفرلي ولوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب» (ابراهيم /41):
بارالها! من و والدينم و مومنان را، روزى كه حساب برپا مى‏شود، بيامرز».
حضرت موسى مى‏گويد: «خدايا من و برادرم را ببخش و ما را در رحمت خود وارد ساز».
پيامبر گرامى مى ‏فرمايد: «سمعنا و اطعنا غفرا نك ربنا و اليك المصير: شنيدم و اطاعت نمودم، خدايا خواهان مغفرت تو هستيم و به سوى توست بازگشت».
تمام اين مغفرت‏ها، ناظر به جهتى است كه بيان گرديد، و هر انسانى هر چه هم از نظر كار و كوشش و سعى و تلاش براى كسب رضايت خدا در درجه استوار و بس ستوده‏اى باشد وقتى عمل و كار خود را با آن مقام مى‏سنجد، كار خود را شايسته مقام ربوبى ندنسته و به قصور خود اعتراف مى‏نمايد و پيوسته مى‏گويد: «ما عبدناك حق معرفتك».
مسلم در صحيح خود از فردى به نام مزنى نقل مى‏كند كه پيامبر (ص) فرمود: «انه ليغان على قلبى و انى لاستغفرالله فى اليوم ماة مرة 2 پرده‏هايى بر قلب من هجوم مى‏آورد، و من هر روز صد مرتبه استغفار مى‏كنم».
مفسران حديث در توضيح آن لطائفى را ياد كرده‏اند كه به حق ظريف و زيبا است.
باز پيامبر طبق نقل مسلم در صحيح خود فرمود: «يا ايها الناس توبوا الى الله فانى اتوب الى الله ماة مرة» اى مردم به سوى خدا باز گرديد، و من هر روز صد مرتبه توبه مى‏كنم».
ما در گذشته در كتاب پرسشها و پاسخها اين مطلب را به نوعى مطرح كرده و از آن پاسخ داده‏ايم براى تكميل مطلب آن را به گونه‏اى در اين جا مى‏آوريم.


آيا استغفار با معصوم بودن منافات دارد؟با اينكه مى ‏دانيم پيامبر و امامان (ع) معصوم از گناه هستند و هيچ گاه از آنها گناه صادر نمى ‏شود، در عين حال در برخى از دعاهايى كه از آن بزرگواران رسيده است، ديده مى‏شود كه آنان در ظاهر اقرار به گناه خود كرده و از پيشگاه پروردگار، خواستار آمرزش گناهان خويش شده‏اند.
مثلاً در دعاى معروف «كميل» على (ع) به پيشگاه خدا عرض مى‏كند:
«اللهم اغفرلى الذنوب التى تهتك العصم.... اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء... اللهم اغفرلى كل ذنب ادنبته و كل خطيئة اخطاتها».
«بار خدايا آن گناهان مرا كه رابطه‏ام را از تو قطع مى‏كند ببخش بارالها هرگناه و خطائى كه از من سر زده همه را بيامرز!...»
آيا منظور آنها از اين تعبيرات، تنها مردم بوده كه طرز مكالمه با خدا و طريق طلب آمرزش را ياد بگيرند، و يا آنكه حقيقت ديگرى در اين نوع تعبيرات نهفته است؟
پاسخ
دانشمندان اسلامى از دير زمانى به اين ايراد، توجه داشت و پاسخهاى گوناگون به آن گفته‏اند كه شايد روح همه آنها يك چيز باشد، و آن اين است كه گناه و معصيت، در اينگونه موارد، همه جنبه نسبى دارد، نه اين كه از قبيل گناهان مطلق و معمولى باشد.
توضيح اينكه: در تمام امور اجتماعى، اخلاقى، علمى، تربيتى و دينى انتظاراتى كه از افراد مختلف مى رود همه يكسان نيست.
ما از ميان صدها مثالى كه ممكن است براى روشن شدن اين مطلب آورد، تنها به نمونه زير اكتفا مى‏نمایيم:
هنگامى كه عده‏اى براى انجام يك خدمت اجتماعى پيشقدم مى‏شوند، و تصميم مى‏گيرند مثلاً يك بيمارستان براى مستمندان بسازند، اگر يك كارگر و فرد معمولى كه درآمدش براى مخارج خودش كافى نيست، مبلغ مختصرى به اين كار كمك كند، بسيار شايان تقدير است، اما اگر همين مبلغ را يك فرد بسيار ثروتمند و پولدار بدهد، نه تنهاشايان تقدير نيست، بلكه يك نوع نفرت و ناراحتى و انزجار نيز ايجاد مى كند.يعنى: همان چيزى كه نسبت به يك فرد، خدمت قابل تحسينى محسوب مى شد، از يك فرد ديگر، كارناپسندى شمرده مى شود با آنكه ازنظر قانونى چنين شخصى به هيچ وجه مرتكب حرام و خلافى نشده است.
دليل اين موضوع، همان طورى كه در بالا تذكر داده شد، اين است كه انتظاراتى كه از هر كس مى رود، بسته به امكانات او است يعنى: عقل او، دانش او، ايمان او، و بالاخره قدرت و توانائى او است.
اى بسا كارى كه انجام آن از يكنفر، عين ادب، خدمت، محبت و عبادت، شمرده مى‏شود، اما از فرد ديگرى عين بى ادبى، خيانت، خلاف صميمت، و كوتاهى دربندگى و اطاعت محسبوب مى‏گردد.
اكنون با توجه به اين حقيقت، موقعيت پيامبران و امامان را در نظر بگيريم و اعمال آنها را با آن موقعيت فوق‏العاده عظيم مقايسه نمایيم.
آنها مستقيماً با مبدأ جهان هستى مربوط مى‏باشند و شعاع علم و دانش بى‏پايان، بر دلهاى آنها مى‏تابد، حقايق بسيارى بر آنها آشكار است كه از دگران مخفى است، علم و ايمان و تقواى آنها در عاليترين درجه قرار دارد، خلاصه آنها به اندازه‏اى به خدا نزديكند كه يك لحظه سلب توجه از خداوند براى آنها لغزش محسوب مى‏شود. بنابراين جاى تعجب نيست كه افعالى كه براى ديگران مباح يا مكروه شمرده مى‏شود، براى آنها «گناه» ناميده شود.
گناهانى كه در آيات و سخنان پيشوايان بزرگ دينى، به آنها نسبت داده شده، و يا خود در مقام طلب آمرزش از آنها بر آمده‏اند، همه از اين قبيل است يعنى: مقام و موقعيت معنوى آنها، علم و دانش و ايمان آنها، آن قدر برجسته است كه يك غفلت جزئى، در يك كار ساده معمولى كه بايد توجه خاص و هميشگى به خداوند داشته باشند «گناه» شمرده شده است و جمله معروف «حسنات الابرار سيئات المقربين» * نيز ناظر به همين حقيقت است.
فيلسوف عالى قدر شيعه، خواجه نصيرالدين طوسى نيز در يكى از كتابهاى خود پاسخ فوق را اين طور توضيح مى ‏دهد:
«هرگاه كسى مرتكب كار حرامى شود، و يا امر واجبى را ترك كند، معصيتكار است و بايد توبه كند، اين نوع گناه و توبه مربوط به افراد عادى و معمولى است. ولى مستحب را ترك كند و كارهاى مكروه را بجا آورد، اين نيز نوعى گناه شمرده مى‏شود و بايد از آن توبه نمايد، اين نوع گناه و توبه مربوط به افرادى است كه از گناه قسم اول معصومند.
گناهانى كه در قرآن و روايات به برخى از انبياء گذشته مانند: آدم، موسى، يونس... نسبت داده شده از اين نوع گناهان است نه از نوع اول، و هرگاه كسى التفات به غير خدا پيدا كند و با اشتغال به امور دنيا از توجه به خدا آنى غافل شود اين نيز براى اهل حقيقت، نوعى گناه به شمار مى‏آيد و بايستى از آن توبه كند و از خدا براى آن طلب آمرزش نمايد.
پيامبر اسلام (ص) و پيشوايان دين ما كه در دعاها اقرار به گناهان خود كرده و ازخدا آمرزش و بخشش خواسته‏اند، گناهان آنان، از اين نوع گناهان است، نه از نوع اول و دوم.
بد نيست براى تكميل اين پاسخ، موضوعى را كه دانشمند بزرگوار شيعه، مرحوم «على بن عيسى اربلى» در جلد سوم كتاب نفيس «كشف الغمه فى معرفة الائمه» ضمن بيان تاريخ زندگانى حضرت موسى بن جعفر (ع) نوشته در اينجا نقل نمایيم:
او مى نويسد: امام هفتم، دعایى دارد كه آن را هنگام سجده شكر مى‏ خوانده و در آن اقرار به انواع گناه كرده و از خدا پوزش خواسته است.
من هنگامى كه آن دعا را ديدم در فهم معناى آن، زياد فكر كردم و با خود گفتم چگونه از كسى كه شيعه عقيده به عصمت او دارد اينگونه كلماتى كه اقرار به انواع گناهان است صادر مى‏شود؟ هر چند كه فكر كردم فكرم به جايى‏نرسيد تا روزى فرصتى دست داد و بارضى الدين ابى الحسن على بن موسى بن طاووس در يكجا بوديم، اين مشكل را از او پرسيدم او فرمود:
«مؤيد الدين علقمى وزير، همين سؤال را چندى پيش از من كرد، و من در جواب او گفتم، اين نوع دعاها براى تعليم مردم بوده است».
من بعد از اين پاسخ، كمى فكر كردم و با خود گفتم: آخر، اين دعا را حضرت موسى بن جعفر (ع) در سجده‏هاى نيمه شب خود مى‏خواند و در آن ساعتها كسى كنارش نبوده تا منظورش تعليم آنها باشد؟ مدتى از اين واقعه گذشت، روزى «مؤيد الدين محمد بن علقمى وزير» همين سؤال را از من كرد، و من همان پاسخ اول و ايرادى را كه به آن داشتم، به او گفتم، آنگاه اضافه كردم كه شايد معناى صحيح اين دعا جز اين نباشد كه حضرت آن را از باب تواضع و فروتنى نسبت به پروردگار عرضه داشته باشد. ولى بيان «ابن طاووس» مشكل من را حل نكرد و اين عقده همچنان در دلم ماند، تا معظم له دارفانى را بدرود گفت، پس از گذشت روزگار درازى از توجهات امام موسى بن جعفر (ع) مشكلم حل شد، و پاسخ صحيح آن را يافتم كه اينك براى شما مى‏نويسم:
اوقات پيامبران و ائمه (ع) مشغول به ذكر خدا است، و دلهاى آنها بسته به جهان بالا است، آنه هميشه، همچنانكه معصوم فرموده‏است: خدا را آنچنان عبادت كن مثل اينكه تو او را مى‏بينى، كه اگر تو او را نبينى، او تو را مى‏بيند، مراقب اين حقيقتند.
آنها هميشه متوجه او و به تمام معنى رو به سوى او دارند، كه هرگاه لحظه‏اى از اين حالت غافل شوند، و كارهاى مباحى از قبيل خوردن و آشاميدن آنها را از اين حالت توجه باز دارد آنها همين مقدار غفلت را براى خود گناه و خطا مى‏دانند، و از خدا طلب آمرزش مى‏نمايند.
و گفته پيامبر اسلام كه فرمود: «انه ليغان على قلبى و انى استغفر بالنهار سبعين مرة» و جمله معروف «حسنات الابرار سيئات المقربين» و نظاير اينها اشاره به همين واقعيت است كه ما توضيح داديم.»
عفو خدا چگونه با عصمت سازگار است؟
سؤال:

آيه چهل و سه سوره توبه دلالت دارد بر اين كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و با طرح عذرهاى گوناگون اجازه خواستند كه در جنگ تبوك شركت نكنند، و پيامبر نيز عذر آنان را به ظاهر پذيرفت و اجازه داد.
در اين موقع وحى قرآن، پيامبر را چنين مورد خطاب قرار داد:
«عفا الله عنك لم اذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين» (توبه /43)
«خدا تو را ببخشد! چرا به آنها اجازه دادى؟ پيش از آنكه راستگويان را از دروغگويان بشناسى؟»
محل پرستش در آيه دو مورد است:
الف: «عفا الله عنك» و عفو با عصمت سازگار نيست.
ب: «لم اذنت لهم» كه لحن توبيخ و عتاب دارد.
پاسخ:

درباره پرسش نخست يادآور مى شويم كه جمله «عفا الله عنك» را مى‏توان به دو نحو معنى كرد و هر دو معنى مطابق قانون زبان عربى است ولى بايد ديد قرينه، كدام يك از دو معنى را معين مى كند:
1- جمله خبرى باشد: به معنى اخبار از تحقق عفو در گذشته يعنى خدا تو را بخشيد چنانكه مى‏گوئيم «نصر زيد عمراً: زيد عمرو را كمك كرد».
2- جمله خبرى باشد اما نه به معنى اخبار از گذشته بلكه به معناى انشاء عفو و درخواست آن از خدا، يعنى خدا تو را ببخشد؛ مانند «ايدك الله» خدا تو را كمك كند».
بنا به معنى اول، جمله، جمله خبرى است و هدف از آن گزارش از تحقق مفاد آن است در اين صورت در نظر برخى سخن تلويحاً دلالت مى‏كند كه از مخاطب رفتارى سر زده بود كه مشمول عفو الهى شد.
ولى اين نظر كاملاً بى‏پايه است زيرا هر انسانى هر چه هم از نظر قداست و طهارت در درجه عالى و برتر باشد، در مقام سنجش و نسبت، خود را بى‏نياز از عفو الهى نمى‏داند و «آنان كه غنى‏ترند محتاج‏ترند» و «هر كه بامش بيش برفش بيشتر» و عارفان الهى و مقربان درگاه حق، وقتى به عظمت مسؤوليت خود و بزرگى مقام ربوبى مى‏نگرند به قصور و نامرغوبى اعمال خود پى برده و بى اختيار به تضرع در مى‏آيند و مى‏گويند: «ما عبدناك حق عبادتك: ما تو را آن طور كه شايسته است عبادت نكرديم».
اگرمعصيت بندگان عادى نياز به درخواست عفو الهى دارد ترك اولاى معصومان و انجام برخى از مباحات عارفان در شرائط خاص، بى‏نياز از عفو نيست.
بنا بر احتمال دوم، جمله به ظاهر، جمله خبرى است اما در باطن، انشاء و دعاء و درخواست عفو الهى و رحمت اوست يعنى خدا تو را ببخشد، و يا تو را رحمت كند. يك چنين درخواستها درباره هيچ فردى دليل بر صدور خلاف و گناه از او نيست تا چه رسد به نبى گرامى، زيرا:
چنين درخواستى در مقام احترام و تكريم و توقير و بزرگداشت افراد به كار مى‏رود و هرگز ملازم با صدور معصيت و گناه از طرف نمى‏باشد و لذا اگر ما به كسى بگوئيم: «غفر الله لك» حتما مفاد آن اين نيست كه آن شخص دچار گناه بوده و هم اكنون مذنب و گنهكار است و بايد در حق او چنين دعائى كرد.
با اين بيان روشن گرديد كه آيه بنا بر هر دو احتمال گواه بر صدور گناه و خلاف نيست و ظاهر آيه اين است كه اين جمله جمله انشائى و دعا است آن هم به منظور تكريم پيامبر گرامى پاسخ مورد دوم نيز واضح است زيرا درست است كه لحن آيه لحن اعتراض است: ولى اعتراض بر چه؟! اعتراض بر ترك اولى و افضل است نه بر انجام حرام، گواه ما تعليلى است. كه پس از اين جمله آمده.
توضيح اينكه: گروه منافق كه ازپيامبر اجازه گرفتند كه در جهاد تبوك شركت نكنند و پيامبر نيز اجازه داد، داراى دو ويژگى بودند:
الف: آنان خواه پيامبر اجازه مى ‏داد، يا اجازه نمى‏داد هرگز در جهاد شركت نمى‏كردند، و استجازه آنان جز ظاهر سازى و حفظ حريم چيز ديگرى نبود آيه ياد شده در زير (علاوه بر جمله «و تعلم الكاذبين» در خود آيه مورد بحث) بر اين مطلب گواهى مى‏دهد.
«و لو ارادوا الخروج لأ عدواله عدة ولكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين» (توبه /46)
«اگر آنان راست مى‏گفتند و بناى رفتن به ميدان جهاد داشتند، وسيله‏اى براى آن فراهم مى‏ساختند، ولى خدا حركت آنها را مكروه داشت و از شركت در جهاد بازشان داشت و به آنان گفته شد با قاعدين (مانند افراد كودك و پير و بيمار» بنشينيد».
آيه به روشنى مى‏رساند كه آنان در فكر شركت در جهاد نبودند و اصلا چنين تصميمى نداشتند، در اين صورت، استجازه چنين گروهى جز به خاطر حفظ ظاهر و به اصطلاح رد گم كردن چيز ديگرى نبوده است.
ب: اين گروه بر فرض شركت در جهاد نه تنها گرهى ازكار نمى‏گشودند، بلكه جز اضطراب و ترديد چيزى نمى‏افزودند چنانكه مى‏فرمايد:
«لو خرجوا فيكم مازادوكم الا خبالا و لأ وضعوا خلا لكم يبغونكم الفقتنة و فيكم سماعون لهم و الله عليم بالظالمين» (توبه /47).
«اگر همراه شما خارج مى‏شدند، جز شك و ترديد نمى‏افزودند و در ميان شما به فتنه انگيزى مى‏پرداختند و در ميان شما افراد دهن بين است كه پذيراى سخنان آنها هستند و خدا از ظالمان آگاه است».
بنابراين، پذيرفتن استجازه گروهى كه يا قصد شركت در جهاد نداشتند و بر فرض شركت جز ضرر چيزى نصيب اسلام و مسلمانان نمى‏كردند، مصلحتى را تقويت نمى‏كند، تنها چيزى كه با پذيرفتن استجازه آنان فوت شد، مصلحت شخصى خود پيامبر بود، كه اگر اجازه نمى‏داد و آنها شركت نمى‏كردند، سرانجام مشت دروغين آنها باز مى‏شد و او و مسلمانان به ماهيت آنها زودتر پى مى‏بردند چنانكه مى‏فرمايد:
«لم اذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين چرا اذن دادى (بهتر بود اذن ندهى) تا مؤمنان راستگو را از دروغگويان، به روشنى بشناسى» و تقويت يك چنين مصلح با توجه به آن دو ويژگى و سوگندهاى فراوانى كه منافقان مى‏خوردند، جز ترك اولى، چيز ديگرى نمى‏تواند باشد.
بلكه مى ‏توان گفت در اين مورد حتى ترك اولائى نيز صورت نپذيرفته است و آيه هدف ديگرى را تعقيب مى‏كند و آن اظهار ملاطفت و مهربانى به رسول گرامى است؛ گوئى آيه مى‏خواهد بگويد: اى پيامبر خدا؛ چرا تا اين حد انعطاف و نرمش نشان دادى و در حجب و حيا و فروتنى و به آنها اذن دادى و سرانجام نگذاشتى ماهيت كثيف دشمنانت بر تو آشكار گردد و دوست و دشمن خود را از هم بازشناسى؟
هدف از اين خطابهاى تند بيان ماهيت منافقان دروغگو است ولى در لباس عتاب به عزيزترين افراد كه به حكم عواطف بى پايان، مانع از رسوا شدن دشمن خود گردد. البته لطائف اين نوع سخن گفتن را كسى مى‏فهمد كه از شيوه سخن گفتن شخص بزرگ با فرد عزيز آگاه باشد.
در اينجا ذكر اين نكته را لازم مى‏دانيم: درست است كه پيامبر از اين طريق از شناسائى دشمن خود محروم گرديد اما او از دو راه ديگرى مى‏توانست منافقان را از مؤمنان راستگويان را ازدروغگويان تميز دهد:
الف: طرز سخن گفتن: لحن سخن گفتن منافق كاملاً با يك فرد مؤمن مخلص تفاوت داشت و از اين طريق پيامبر (ص) مى‏توانست آنان را بشناسد چنانكه مى‏فرمايد:
«ولو نشاء لارينا كهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله يعلم اعمالكم» (محمد /30)
«اگر بخواهيم آنان را نشان تو مى‏دهيم تا آنان را با قيافه‏هاى خود بشناسى، البته آنها را از طرز سخن گفتن مى‏ شناسى، خدا از كارهاى شما آگاه است».
ب: از طريق آگاهى سوم، يعنى علم غيب كه نه علم حس است و نه عقلى و اين حقيقت در آيه ياد شده وارد شده است:
«ما كان الله ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب و ما كان الله ليطلعكم على الغيب ولكن الله يجتبى من رسله من يشاء» (آل عمران /179).
«ممكن نيست كه خدا افراد با ايمان را به آن صورتى كه هم اكنون هستند واگذارد، تا ناپاك را از پاك جدا سازد، ممكن نيست خدا شما را به اسرار پنهانى مطلح كند، ولى آن دست از رسولان را كه بخواهد بر اين اسرار آگاه مى ‏سازد».
اين آيه با در نظر گرفتن آغاز و پايان آن مى‏رساند كه خداوند رسولان خود را از حقيت اين دو گروه (منافق و مؤمن) از طريق علم غيب آگاه مى‏سازد، بنابراين اگر پيامبر از اين طريق، محروم از شناسائى گشت و به شناسائى آنان موفق نشد، ولى از دور راه ديگر، آنها را مى‏شناسد، تنها چيزى كه از دست رفت و قابل جبران نبود، اين بود كه افراد با ايمان از شناسائى آنها محروم شدند و اين چيزى نيست كه آن را بتوان گناه ناميد.


چھاپیے   ای میل

Comments (0)

There are no comments posted here yet

Leave your comments

  1. Posting comment as a guest. Sign up or login to your account.
Attachments (0 / 3)
Share Your Location