پرسش:
چرا ما ذاتاً دنبال خدا هستيم؟
پاسخ:
با سلام و ادب سلامتي، سعادت و موفقيت شما را از درگاه ايزد منان خواستاريم
از ارتباط جنابعالی با سایت طلبه پاسخگو سپاسگزاریم
در فطرت انسان خداجويي نهاده شده است تا انسان هايي كه در طلب راه حق و وصول به پروردگار هستند ، راه را گم نكنند و انسان كه موجود بي نهايت خواه است ، تنها با رسيدن به خدا مي تواند به خواسته واقعي خود دست يابد ؛ زيرا تنها خدا موجود ازلي ، ابدي و بي نهايت است. هم چنين هر موجودي بدنبال كمال است و انسان نيز همانند همه موجودات بدنبال كمال هستند و كمال مطلق تنها خدا است ؛ بنابراين همه انسان ها ذاتا بدنبال خدا هستند ، حتي كساني كه از اين حقيقت آگاهي نداشته باشند و از خدا غافل باشند .
همه كس طالب يار است چه هشيار چه مستهمه جا خانه عشق است ، چه مسجد چه كنشت.
اما تنها كساني رستگار هستند كه به اين آگاهي دست يافته باشند كه تنها خدا كمال مطلق است و تنها خدا است كه بايد در طلب او بود .
اما در مورد واژه ي فطرت مي گوييم:
واژه ي فطرت بر وزن فِعلَة، مصدر نوعي است و بر نوع آفرينش انسان دلالت دارد؛ زيرا آفرينش انسان به گونه اي است كه برخي از بينش ها و گرايش هاي او، به صورت خدادادي و غير اكتسابي، در نهاد او تعبيه شده است؛ پس جان آدميان ،لوح سفيدي نيست كه در نهايت از طريق تجربه پر گردد، بلكه پاره اي از انديشه ها و خواسته هاي انسان، اولاً در نهاد عموم آدميان وجود دارند ـ گر چه در شدت و ضعف متفاوت اند ـ و ثانياً غير اكتسابي اند.
از اين رو، خداشناسي به عنوان يكي از شناخت هاي فطري، و خداجويي و خداپرستي، به عنوان يكي از گرايش هاي فطري مطرح گرديده و خداشناسي فطري نيز به دو صورت شناخت حضوري و حصولي قابل طرح است؛ يعني شناخت فطري خدا، هم از طريق دل قابل تحقق است و هم از طريق ذهن.
آيات قرآن در مورد فطري بودن برخي از امور، به چند دسته تقسيم مي شوند:
دسته ي اول، آياتي كه رسالت پيامبر را تذكر و يادآوري مي دانند؛ مانند:
(إنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر)؛(1) تو فقط تذكردهنده اي و بر آنها سلطه و سيطره نداري.
دسته ي دوم، آياتي كه دلالت بر عهد و ميثاق مي كنند؛ مثل:
(اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَيْكُمْ يا بَني ادَمَ اَنْ لاتَعْبُدُوا الشَّيْطانَ(؛(2) اي بني آدم آيا با شما عهد نبستيم كه شيطان را پرستش نكنيد؟
و دسته ي سوم، آياتي كه از خداخواهي انسان در هنگام خطر و وحشت گزارش مي دهند؛ مانند:
(فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ(؛(3) وقتي بر كشتي سوار شدند، خدا را با اخلاص مي خوانند و آن گاه كه به خشكي نجات يابند، در آن هنگام به شرك روي مي آورند.
(ثُمَّ إذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإلَيْهِ تَجْئَروُنَ* ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ(؛(4) وقتي آسيبي به شما مي رسد، ناله و فرياد شما به سمت خداست؛ آن گاه كه ضرر از شما روي برگرداند، گروهي از شما به خداوند مشرك مي گرديد.
دسته ي چهارم، آياتي كه با صراحت بيشتري از فطري بودن دين و اصول ديني خبر مي دهند؛ مانند:
(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَة اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ(؛(5) توجه خود را به سوي دين معطوف ساز؛ فطرت الهي كه انسان ها بر آن آفريده شده اند؛ آفرينش الهي، تبديل پذير نيست؛ اين دين استوار است، ولي بيش تر مردم نمي دانند.
دسته ي پنجم، آياتي كه هدايت آدميان را فطري مي دانند؛ مانند:
(وَنَفْس وَمَا سَوَّيهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَيها)؛(6) سوگند به نفس انساني و آن كسي كه آن را تسويه كرد و بدي ها و خوبي ها را بر او الهام نمود.
اگر هر انساني خواهان كمال مطلق و نامتناهي باشد و به كمال محدود اكتفا نكند و با تحصيل مرتبه اي از كمال، طالب كسب مرتبه ي عالي تر باشد، پس بالفطره گرايش به كمال هاي گوناگون دارد، تا حدي كه به كمال بي نهايت كه همان خداي متعال است، راه يابد.
مراجعه به تاريخ بشريت و جوامع انساني و مطالعه ي ابعاد مختلف زندگي آنها، بر اين گرايش و شناخت فطري گواهي مي دهد. گفتني است كه امور فطري، گرچه زايل شدني نيستند، ولي گرفتار حجاب و ضعف مي گردند؛ گاه پنهان و مستور و زماني آشكار مي شوند؛ از اين رو، خداي سبحان در آيه هاي 32 سوره ي لقمان و 65 سوره ي عنكبوت، حوادث هولناك را منشأ بيداري و شكوفايي فطرت انسان معرفي مي كند.
از مباحث گذشته مي توان چنين نتيجه گرفت:
- انسان فطرتاً به خداي واحد گرايش دارد؛ يعني هم به واجب الوجود و هم به يكتايي او روي مي آورد، آيه ي (ثُمَّ إذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإلَيْهِ تَجْئَروَنَ* ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ((7) و نيز سوره ي روم آيه ي 33 بر فطري بودن توحيد ربوبي و آيه ي (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ((8) بر فطري بودن توحيد عبادي دلالت دارند.
- نه تنها از آيات قرآن فطري بودن خداشناسي و يگانگي او استنباط مي شود، بلكه قرآن، دين را نيز فطري مي داند؛ مانند آيه ي (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ).(9)
البته درباره ي مراد از دين در اين آيه، احتمالات گوناگوني مي توان داد: اگر فطرت را به معناي استعداد و قابليت پذيرش بدانيم، مي توان دين را به مجموعه ي عقايد و احكام و معارف علمي و عمليِ ارائه شده از طرف خداوند معنا كرد؛ ولي اگر فطرت را دانش و گرايش بالفعل تفسير كنيم، دين به معناي اسلام، يعني خطوط كلي اي كه در ميان همه ي انبيا اشتراك دارد خواهد بود: (إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ( و(10) (وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ((11) و فروع دين كه شريعت و منهاج انبياست، در زمان هاي گوناگون تغيير و تحول پذير است: (لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً( (12) و به اين جهت است كه پيامبران پسين، ره آورد انبياي پيشين را تصديق مي كردند: (مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْه(.(13)
- غاشيه(88)، آيات21 و 22.
- يس(36)، آيه60.
- عنكبوت(29)، آيه 65.
- نحل(16)،آيات 53 و 54.
- روم(30)، آيه 30.
- شمس(91)، آيات 7 و 8.
- نحل(16)، آيات53 و 54.
- يس(36)، آيه60.
- روم(30)، آيه30.
- آل عمران(3)، آيه19.
- آل عمران(3)، آيه85.
- مائده(5)، آيه48.
- همان.